عطر چادر، روایت روزهای کشف حجاب

 [ms 0]

خانه‌‌شان شبیه داستان زنان کوچک بود! خواهر بزرگ، مدیر خانه بود و کارهای خانه تقسیم می‌شد. این وظایف در تابستان جدی‌تر بود و چهار دختر با هم کمک‌حال مادر می‌شدند. از بچگی‌اش، قصه‌گویی هر شب پدرش را به خاطر دارد. قصه‌های سریالی که شاید ده‌ها شب طول می‌کشید. اما پدر با مهربانی و صبر، برایشان از حسن‌کچل و دیو چاه می‌گفت، از روباه خشک شده، خاله مهربون و… و آنها در تاریکی شب با تخیل خودشان همه‌ی قصه‌ها را در ذهن به تصویر می‌کشیدند.

داستان‌نویسی را از همان کودکی شروع کرد. برای خودش کتاب داستان درست می‌کرد و به جای تصویرهای کتاب، نقاشی می‌کشید. از دوران ابتدایی، با اصرار بچه‌ها و معلم، به صورت افتخاری انشاها و یا دست‌نوشته‌های خودش را می‌خواند. وقتی در دبیرستان مشغول به تحصیل شد برای اولین‌ بار در مسابقه‌ای در سطح شهر، شرکت کرد و جایزه گرفت.

فارغ‌التحصیل مقطع کارشناسی رشته الهیات با گرایش فلسفه و کلام اسلامی همدان است. در دانشگاه به عنوان عضو هیات تحریریه نشریه ققنوس (بسیج دانشجویی) و نشریه ریحان (کانون قرآن و عترت دانشگاه) مطلب می‌نوشت. چهار سالی به عنوان مربی ادبی و مربی فرهنگی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بروجرد کار کرد و به دلایلی، از جمله پرداختن بیشتر به داستان و مطالعه، از کارش کناره گرفت.

مجموعه داستانش با عنوان «پنجره‌ای نزدیک سقف» با موضوع آزادگان عزیز، و به سفارش بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان، در سال ۸۹ به زیور طبع آراسته شده است که به عنوان یکی از کتاب‌های کتابخانه‌ی تخصصی آزادگان، پذیرفته شده.

نامش مونا اسکندری است. یکی از برگزیدگان بخش داستان دومین جشنواره‌ی تولیدات رسانه‌ای عفاف و حجاب. تکه‌ای از داستانش را با صدای خودش شنیدم. از همانجا بود که این گفتگو شکل گرفت. داستانش را به حکم رضاخان و کشف حجاب اختصاص داده و نامش را «عطر چادر» گذاشته بود. گفتگو را بخوانید، این حرف‌ها را متوجه می‌شوید.

 [ms 1]

چرا رضاخان؟ چه تصوری از رضاخان داشتی؟

برای حفظ هر چیزی و تصمیم‌گیری در مورد آن باید به اصل ماجرای آن برگشت. اگر بخواهیم در مورد انقلاب صحبت کنیم باید برگردیم به قیام مردم در سال ۴۲ و اگر بخواهیم درباره حجاب صحبت کنیم، باید برگردیم به دوران رضاخانی!

تصور من خیلی مهم نیست! آنچه تاریخ می‌گوید ارزش دارد. شخصیت جناب رضاخان برای همه واضح و روشن است! مردی بی‌سواد، دیکتاتور و عروسک خیمه‌شب‌‌بازی بیگانگان. مجری هر دستوری از آنها ولو بر خلاف فرهنگ و آیین و دین کشورش!

 

شخصیت داستانت تا چه اندازه به واقعیت آن زمان نزدیک است؟

من سعی کردم شخصیت‌ها نزدیک به فرهنگ همان زمان جلوه پیدا کنند. زن‌ها و بچه‌هایی تابع بزرگترها، و معتقد و سرگرم امور خانه!

البته تلاش کرده‌ام این فرهنگ، نماد کوته‌فکری یا جهالت شخصیت‌های زن داستان نشان داده نشود. چون در آن زمان، چه بسیار زنان که خودشان رهبران عقیدتی مردانشان بودند.

 

چقدر مطالعه‌ تاریخی داشتی درباره زمانه رضاخان؟ اصلا چه شد که تصمیم گرفتی به این موضوع بپردازی؟

اگر بگویم بیشترین مطالعه‌ی من بصری  و سمعی است، شوخی نکرده‌ام! من فیلم زیاد می‌بینم و پای خاطرات بزرگترها زیاد می‌نشینم.

واقعه کشف حجاب نیز موضوع منحصر به فردی است که هر سال و با هر رسانه‌ای، بازگو می‌شود و من در جریان کلی موضوع بوده‌ام. از همان هم استفاده کردم. می‌خواستم حس زنان ایرانی به حجابشان را نشان بدهم.

 

از نزدیکان کسی بوده که الهام‌بخش باشد برای نوشتن این داستان؟

در همه‌ی داستان‌های من، بعضی از ویژگی‌های شخصیت‌ها از اطرافیان و آشنایانم نشأت گرفته است. خانواده‌ی ما‌، متدین هستند. حجاب در خانواده ما با عقل و استدلال پذیرفته شده و نه به شیوه سنتی و اجباری. بیشتر خانم‌های خانواده و خاندان ما بر روی حجاب تاکید دارند. شاید این علاقه به حجاب و درک این حس، درونمایه اصلی داستان باشد.

 

آیا خودت با حجاب اجباری موافقی یا نه؟

اگر یک چیزی کورکورانه اجرا شود، با برداشتن اهرم فشار، به راحتی کنار گذاشته می‌شود. اگر علم به کاری، وجود داشته باشد، برای حفظ آن مبارزه هم می‌شود.

متاسفانه چون ما حجاب را به عنوان قانون نگاه می‌کنیم و اصولا ما ایرانی‌ها، قانون‌گریزی را نوعی زرنگی می‌پنداریم، کراهت انجام آن در دلمان دیده می‌شود. مثل چراغ‌های راهنمایی رانندگی، که به هنگام نیمه شب و نبودن پلیس، نادیده گرفته می‌شود که باید تأسف بخوریم که در کشور ما اینطور با قانون رفتار می‌شود. جریان حجاب هم همین‌طور است؛ مثل برداشتن  آن در پروازهای خارجی و کشورهای دیگر.

اما ما مسلمانان کشورهای دیگر را می‌بینیم که همیشه حجاب خود را دارند و محدودیت‌هایی که به خاطر داشتن حجاب بر آن‌ها تحمیل می‌شود را می‌پذیرند. نمونه‌اش، حذف داور نوجوان دختر فوتبال در امریکا و جلوگیری از شرکت ام‌کلثوم عبداله وزنه‌بردار امریکایی در رقابت‌های ملی فقط به خاطر داشتن حجاب و پوشش اسلامی. شاید این نوع محدودیت‌ها آنها را برای ادامه‌ی راه‌شان، تقویت می‌کند.

نمی‌خواهم از حرف من برداشت شود که ظاهر جامعه بی‌معنی است. من  نمی‌توانم بی‌توجهی به ظاهر در جامعه را در خودم حل کنم. ما نمی‌توانیم آزادی را به گونه‌ای برداشت کنیم که هر کسی با هر پوششی می‌تواند در جامعه ظاهر شود؛ چون آسیبش به همه‌ی افراد جامعه می‌رسد. باید درباره حجاب، فرهنگ‌سازی شود و سلیقه‌ها کنار گذاشته و اصل دین اجرا شود. مهم شناخت است. این شناخت موهبت‌های حجاب و ظاهر عفیف را باید به جامعه هدیه داد.

 [ms 3]

وضعیت داستان‌نویسی با موضوع زنان و دختران مسلمان چطور است؟ داستان‌نویسان زن در چه حد و اندازه‌ای هستند؟

متاسفانه در حوزه دین، کار خیلی کم صورت گرفته. اگر هم هست کارها سفارشی است. واقعا هم کار سختی است. در این حوزه باید مطالعه کنی، علم داشته باشی و حرف جدیدی هم برای گفتن. بستر رشد و تشویقی هم در کار نیست. نهایتش جشنواره‌ای برگزار شود و فقط اهدای جوایز. نمی‌آیند روی ذهن نویسنده کار کنند، مواد خام بهش بدهند تا او هم خروجی داشته باشد. صرفا سخنرانی و سخنرانی و پذیرایی. دیگر بماند کار تخصصی روی موضوع زنان و دختران مسلمان.

در مورد قلم نویسندگان خانم، نظر من خیلی معیار نباید باشد. چون بسیار خام و آماتور هستم. اما ایمان دارم اگر قرار است خانمی روی نویسندگی کار بکند و آن را به عنوان شغل بپذیرد، مانند بقیه وظایفش به نحو احسن انجام وظیفه می‌کند. ما نویسنده خوب خانم کم نداریم. اما نسبت به تعداد مستعدان این زمینه، بسیار اندک هستند. همیشه خانم‌ها در مراحلی از زندگی مجبور می‌شوند دست از کار بکشند. آن هم به خاطر همان حس وظیفه‌شناسی. مادر شدن، همسرداری و امور منزل و…

ما اوج درخشش یک نویسنده خانم را وقتی می‌بینیم که یا فرزندی ندارد و یا فرزندانش از آب و گل در آمده‌اند!

خب این توقف، تاثیر بسزایی در رکود زنان نویسنده دارد. البته مانند جواب‌های دیگر، این پاسخ هم تبصره‌ای دارد و آن اینکه مهم‌ترین مسئله، وظیفه‌ی مادری و همسرداری نسبت به کارهای دیگر است. من بسیار به این اصل معتقدم و ایمان دارم یک مادر خوب و همسر شایسته، تاثیرگذارتر از یک نویسنده خوب است.

 

چه نویسندگانی را بیشتر می‌پسندی؟

از هر نویسنده یک اثر را دوست دارم. گاهی یک نویسنده مشهور می‌شود ولی ما می‌بینیم جز چند کار خوب، بقیه کارهایش حرف نابی ندارند. سعی می‌کنم کتاب زیاد بخوانم اما متاسفانه حافظه‌ی خوبی ندارم. مگر چند مورد.

کارهای خانم بلقیس سلیمانی را دوست دارم؛ مخصوصا کتاب بازی عروس و داماد. به خاطر نگاه زیرکانه، زنانه و نثر شیوایش.

رضا امیرخانی را به خاطر کتاب من او به خاطر نوع نگاهش و ریزبینی و کتاب داستان سیستان برای تقدس نگاهش به رهبری در سفر به سیستان و بلوچستان.

سید مهدی شجاعی با کتاب کشتی پهلو گرفته به خاطر علم به نوشته‌هایش و تاثیرگذاری به سزایی که داشت. کوچک بودم، خواهر بزرگم این کتاب را برای اولین‌ بار به خانه آورد. بعضی جمله‌هایش را حفظ بود و من هم با تکرار او حفظ شدم: «خسته‌ام خدا. چقدر خسته‌ام. چطور من بدن این عزیز را شستشو کنم. اگر تغسیل فاطمه به اشک چشم مجاز بود، آب را بر بدن او حرام می‌کردم. اگر دفن، واجب نبود خاک را هم بر او حرام می‌کردم. چه کنم.»

و خیلی نویسنده‌های خوب و کتاب‌های خوب که اسمشان خاطرم نیست.

 [ms 2]

آیا از میزان حمایت مسئولین رضایت داری؟ چه پیشنهادی برایشان داری برای ارتقای سطح فرهنگی زنان و دختران نویسنده؟

هر بار با من مصاحبه می‌شود من این حرف را تکرار می‌کنم؛ درخواست اعتماد ناشران به نویسندگان جوان. هدف از برگزاری جشنواره چیست؟ جز اینکه استعدادیابی شود؟! خب این استعدادها پیدا شده، دست کدامشان را گرفتید؟! به کدام‌شان سفارش کار دادید؟!

جالب است خاطره‌ای برایتان تعریف کنم. چند سال پیش پیگیر استخدام در آموزش و پرورش بودم. مربی پرورشی می‌خواستند. باید آزمون می‌دادیم. به مسئول استخدام گفتم من چندین رتبه‌ی کشوری و بین‌المللی در داستان‌نویسی دارم آیا امتیازی برایم محسوب می‌شود؟ آن آقا با تأسف سر تکان داد و گفت اگر در تیم ورزشی شهر عضو باشی و توی مسابقات شرکت کرده باشی امتیاز داری، اما در این زمینه داستان و این‌جور چیزها تبصره و قانونی نداریم!

فکرش را بکنید اگر یک مربی پرورشی استعدادی در ورزش داشته باشد بیشتر به دردشان می‌خورد. ما روی ورزش بدن بیشتر سرمایه‌گذاری می‌کنیم تا ورزش روح. این موضوع اختصاص به نویسنده خانم و آقا ندارد. خبر دارم نویسندگان و شاعرانی که به جای وقت گذاشتن روی آثارشان، چند شیفته کار می‌کنند.

ناشران هم فقط به نویسندگان نام‌آشنا کار می‌دهند. برای چاپ اثرت باید پول هم بدهی. پایتخت‌نشین باشی، وضعت کمی بهتر است.

این‌ها را گفتم اما باید تشکر هم بکنم از حوزه هنری همدان و آفرینش‌های ادبی که واقعا دنبال کار هستند. و از بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان که برای اولین‌بار به من اعتماد کردند و کتابم را چاپ کردند.

 

چقدر شخصیت‌های داستان، قابلیت الگوسازی دارند؟ درباره این داستانت چطور فکر می‌کنی؟

سعی کردم داستانم شتاب‌زده نباشد. سفارش جشنواره هم نباشد. من دنبال یک جرقه بودم. از مخاطبم یک تاثر طلب می‌کردم. می‌خواستم فکرش را درگیر جراحتی بکنم که آن واقعه (کشف حجاب) بر قلب مردم گذاشت. داستان را به جز چند نفر کسی نخوانده است و متاسفانه نمی‌دانم آیا موفق بوده‌ام یا نه.

 

وقتی داشتی قسمتی از داستانت را برایم میخواندی، می‌دانستم که شخصیت‌های داستانت، با اجبار قانونی، حجاب را زمین نمی‌اندازند. آیا الآن با حکم قانونی می‌توان حجاب را از زن ایرانی گرفت؟

اشاره می‌کنم  به تاریخ علم کلام. می‌بینیم اوج ترقی و شکوفایی این علم زمانی بوده که دشمنان دین قوی بودند. برای همین فکر می‌کنم جامعه ما احتیاج به شارژ دارد. این شارژ ممکن است احساسی باشد که تاثیر موقتی دارد و می‌تواند عقلی باشد که فکر کنم حوزه‌های علمیه‌ی ما کمی به خودشان آمده باشند و روی این موضوع کار می‌کنند. من در داستانم نیز، سعی کردم بگویم اگر الان هم بگوییم حجاب در کشور قانون است و اجباری، زنان ما حاضر به ترک عفاف و حجابشان نیستند.

 

الان در روزهای محرم هستیم. نظرت درباره فرقه‌های نوظهور و انحرافی که به برخی روضه‌ها‌ی زنانه ورود پیدا کرده‌اند چیست؟ چه کاری باید انجام داد؟

شناخت، شناخت، شناخت!

باید از دو جنبه به این قضیه نگاه کرد. یک جنبه نظارتی بر این محافل، و دوم دادن آگاهی‌های لازم به مردم. هر اشتباه و گناهی، از در جهالت وارد می‌شود. وقتی چنته‌ی شما در دین خالی باشد، هر کسی می‌تواند آن را پر کند. من خیلی متاسفم که اطلاعات دینی ما بسیار محدود است و مطالعاتمان محدودتر. خوشبختانه جدیدا رسانه‌ی ملی روی برنامه‌های دینی سرمایه‌گذاری می‌کند و موفق هم هست. اگر ارگان‌های مربوطه مثل سازمان تبلیغات اسلامی هم رویکردهای جدیدی را انتخاب کنند، می‌شود جلوی این جریانات را گرفت.