مهمان چارقد به‌صرف پلوی هفت‌رنگ

[ms 0]

حتما برای شما هم پیش آمده که دلتان پلوی ساده نمی‌خواسته و از طرفی هم فرصت کافی برای طبخ خورشت  ندارید. حتی ممکن است وسایل اولیه‌ی پختن آبگوشت را هم نداشته‌اید. این جور وقت‌ها، بهترین گزینه برای طبخ یک غذای خوشمزه و درعین‌حال مقوی، پلوی مخلوط است. فعلا پیشنهاد سرآشپز، پلوی هفت‌رنگ است که خیلی هم خوشمزه‌ست! پذیرا باشید.

[ms 1]

لطفا موادش را آماده کنید:

سینه‌ی مرغ پخته‌شده/ نصف سینه
برنج/ ۴ پیمانه
کشمش پلویی/ ۲ پیمانه
عدس پخته‌شده/ ۲ پیمانه
سیب‌زمینی نگینی خرد‌شده/ یک پیمانه
پیازداغ/ به میزان لازم
روغن/ به مقدار کافی
ادویه/ نمک، فلفل، زردچوبه، دارچین، زعفران/ به میزان لازم

[ms 2]

طرز تهیه:

یک قابلمه‌ که ظرفیت پختن ۴ پیمانه برنج را دارد، تا نیمه از آب پر کنید. بگذارید روی اجاق و منتظر باشید آبش به‌جوش بیاید. اما بیکار نمانید و در این فاصله، ماهی‌تابه را بردارید و کمی روغن درونش بریزید. داغ که شد، سیب‌زمینی‌ها را که ریز ریز خرد کرده‌اید، داخلش سرخ کنید. وقتی خوب سرخ شد، پیازداغ‌ها را که از قبل سرخ کرده بودید، به آن اضافه کنید و مخلوطش کنید. حالا نوبت سینه‌ی مرغِ پخته‌شده است. آن را ریش‌ریش کنید و به مواد داخل ماهی‌تابه اضافه کنید. عدس‌ها را هم که قبلا با آب پخته بودید، به مواد درون ماهی‌تابه اضافه کنید. مرتب هم بزنید تا خوب مخلوط شود.

اکنون کشمش هم لازم داریم. آنها را هم درون ماهی‌تابه بریزید. هم قیافه‌اش خوشگل می‌شود و هم طعم غذا را خوشمزه می‌کند. نگران نباشید؛ غذای شما خیلی شیرین نمی‌شود.

ادویه‌ها را فراموش نکنید! آنها سهم زیادی در معطر کردن و خوشگل‌تر شدن ظاهر غذا دارند. مقدار کمی نمک، مقداری زردچوبه و مقداری هم دارچین روی آنها بریزید. حیف است که زعفران نریزیم. بهتر است مقدار خیلی کمی از زعفران را با مقداری آب داغ، در فنجان حل کنید و بعد به غذا اضافه کنید.

الآن بوی مطبوع غذا را حس می‌کنید؟ بسیار خب؛ پس ادامه دهید.

اگر آب درون قابلمه جوش آمده، باید برنج‌ها را که از قبل درون ظرفی پر از آب، خیس کرده‌ایم، داخل آن بریزیم. مقداری نمک هم به‌اندازه‌ی دو تا قاشق غذاخوری درون آب بریزید. وقتی برنج‌ها نرم و پخته شد، آنها را داخل سبد خالی می‌کنیم تا آبش خارج شود. مقداری روغن ته قابلمه می‌ریزیم تا داغ شود. کمی نمک و زردچوبه هم اگر اضافه کنیم، ان‌شاءالله ته‌دیگ‌های خوشمزه‌تری خواهیم داشت. بعد دو عدد سیب‌زمینی متوسط را پوست کنده و حلقه‌حلقه برش می‌زنیم و ته قابلمه می‌گذاریم. حالا یک ردیف برنج روی آنها می‌ریزیم و یک ردیف هم از مواد مخلوط درون ماهی‌تابه را به آن اضافه می‌کنیم. این کار را آن‌قدر تکرار می‌کنیم تا برنج و مواد افزودنی‌مان تمام شود.

درب قابلمه را می‌بندیم و شعله‌ی اجاق را کم می‌کنیم تا پلوی هفت‌رنگ ما آرام‌آرام دم بکشد. راستی، دیگر مثل قدیم‌ها لازم نیست پارچه‌ای را به دور در قابلمه بپیچانیم تا دم بکشد. همان در را معمولی هم بگذاریم، باز هم برنج‌مان به‌خوبی برنج‌های قدیمی، دم خواهد کشید. حدودا نیم‌ساعت بعد، تقریبا پلو دم کشیده و آماده برای کشیدن است.

[ms 3]

من پلوها را درون دیس کشیدم و رویش را با ته‌دیگ‌های سیب‌زمینی تزیین کردم. همراه غذا هم اگر سالاد کاهو یا ماست و نعنا داشته باشیم، خیلی عالی می‌شود.

خسته نباشید…

آسان بود؟ خوشمزه بود؟ دوست داشتید؟ نوش جان… بفرمایید!

داداشی! منو دوس داری؟

[ms 0]
عکس : معصومه سادات موسوی

حتما شما هم دیده‌اید که وفتی نوزاد جدیدی به جمع خانواده اضافه می‌شود، کودک بزرگتر خوشحال می‌شود. ذوق می‌کند که از تنهایی بیرون آمده است؛ اما وقتی محبت و قربان صدقه رفتن‌‌های اطرافیان را می‌بیند، حرصش می‌گیرد. احساس می‌کند دیگران به او توجهی نمی‌کنند. احساس می‌کند کسی تحویلش نمی‌گیرد. می‌فهمد که این بلا‌ها همه‌اش زیر سر نوزادِ جدید است. ناخودآگاه کینه‌اش را به‌دل گرفته، تصمیم می‌گیرد که به هر بهانه‌ای نزدیکش برود و به‌جای بوسیدن، گازش بگیرد. پیش بیاید، بدش نمی‌آید بچه را از پنجره به بیرون پرت کند!

پدر و مادر‌ها هم از روی خیرخواهی، التماسش می‌کنند که «نزدیکش نرو! بهش دست نزن. او را نبوس. بگذار بخوابد.» اما این‌ها وضع را بدتر می‌کند.

پدر و مادر‌ها با نگرانی صبح را به شب می‌رسانند. مدام باید چهارچشمی مراقبش باشند. غافل از اینکه این دردسر، برای خودش چاره‌ای دارد.
این‌قدر لذت‌بخش است که مادر، نوزادش را بلند کند و زیر بغلش را بگیرد و او را جلوی صورتش بیاورد. خودش پشت نوزاد پنهان شود و تصور کند که نوزاد، عروسکی است که باید به‌جایش حرف بزند. به این صورت که مادر لحنش را کودکانه می‌کند و به‌جای نوزاد، خطاب به کودک که خواهر یا برادرش است، حرف می‌زند.

مثلا به‌جای نوزاد با لحن بچه‌گانه بگوید: «داداشی! قربونت برم! منو دوس داری؟ می‌بینی چقدر کوچیکم؟ می‌بینی خدا یادش رفته بهم دندون بده؟ حالا من چطوری غذا بخورم؟ به مامان بگو یه خرده بیشتر آب‌میوه بخوره تا بتونه بهم شیر بده. باشه؟ قول میدی سروصدا نکنی تا من یه کم بیشتر بخوابم؟ آخه من شبا تا صبح گشنمه و نمی‌تونم بخوابم و همش باید شیر بخورم. تازه بعدشم دلم درد می‌گیره، چون بلد نیستم درست بمکم؛ اون‌وخ باد میاد توی دلم و منم دل‌درد می‌گیرم. دیشب تو خواب بودی، اما من تا صبح این‌قدر گریه کردم که مامان و بابا هم نخوابیدن…»

اگر این کار را کردید، کودک بزرگتر را به یک بازی لذت‌بخش دعوت کرده‌اید. این‌جور مواقع کودک بزرگتر که معمولا ۳ تا ۶ سال بزرگتر از نوزاد است، ماتش می‌برد. مدام به صورت نوزاد نگاه کرده و سعی می‌کند که صدای مادرش را با میمیک صورت نوزاد تطبیق دهد. مادر هم از این طریق، بدون اینکه به کودک بزرگترش، نصیحت کند و یا او را امر و نهی کند، حسادت او را تبدیل به یک محبت دلسوزانه می‌کند.

دیدید! مادر بودن زیاد هم سخت نیست. فقط کافی است راهش را پیدا کنید!

 

شهروندی که دیده نشد!

[ms 1]

بد کردم که می‌خواستم در راستای هوای پاک و روز پاک قدمی بردارم؟
بد کردم که خواستم در راستای هدفمندسازی اقتصاد خانواده کمکی کرده باشم؟
بد کردم که در راستای شادسازی ستون خانواده یعنی «مادر» که خودم باشم، سری به بازار بزنم؟!
نمی‌خواستم زحمت بچه‌داری به گردن کسی بیفتد. مجبور شدم بچه‌م را درون کالسکه بگذارم و با اتوبوس به بازار بروم. شنیده بودم که بازار اصفهان بازسازی شده و امکانات ویژه‌ای برای مشتریانش راه‌اندازی کرده است.

حالا بماند که با چه بدبختی نگاه عاقل اندر سفیه خانم‌های رهگذر کنار ایستگاه اتوبوس را تحمل کردم تا بتوانم تمام این اهداف ذکرشده را پیاده کنم!
وقتی اتوبوس رسید، از رهگذر اولی، خواهش کردم تا کمکم کند بتوانم کالسکه را سوار اتوبوس کنم، طوری‌که بچه‌ی داخل آن به بیرون پرت نشود. بی‌توجه به‌ غرهایی که می‌زد، تشکر کردم و کنار صندلی اتوبوس ایستادم تا به مقصد برسم. موقع پایین آمدن هم دوباره از رهگذر بعدی خواهش کردم. او هم توی رُودربایستی گیر کرد و مجبور شد کمکم کند. زیر لب می‌گفت: «مگه مجبوری این وقت صبح بچه‌تو با کالسکه بیرون بیاری؟» اما من به روی مبارک نیاوردم و با لبخندی ازش تشکر کردم!

همین‌طور که از کنار پیاده‌روها رد می‌شدم، با خودم فکر می‌کردم: «یعنی خانمای بچه‌دار جزو شهروندای حقیقی به حساب نمیان؟ از کجا باید این همه مادر ماشین شخصی داشته باشن تا بتونن هم مادر باشن، هم مشتری؟ هم مادر باشن، هم مدیر خونه؟» که به موانع فلزی جلوی پیاده‌روها برخورد کردم…
خدایا! این‌بار چطوری رد شوم؟ دوباره باید از کسی کمک بخواهم؟

به اولین عابری که رد می‌شد، سلام کردم و خواهش کردم که کمکم کند کالسکه را از روی موانع رد کنم. او هم قبول کرد و با کمال احترام کالسکه را به‌تنهایی بلند کرد و آن طرف مانع گذاشت. نمی‌دانم چرا بانی این موانع فلزی فقط نگران حضور دوچرخه‌ها و احیانا موتوری‌ها بوده؟ یعنی فکر دیگری نداشته؟ حالا من هیچی، آدم‌های محترمی که به دلایلی ناچار شدند روی ویلچر بنشینند، شهروند محسوب نمی‌شدند؟ واقعا که!

خوشحال از اینکه بالاخره مشکلم حل شد، به پیاده‌روی ادامه دادم. مقداری خرید کردم و درون کیفم گذاشتم و آن را به دسته‌ی کالسکه آویزان کردم. موقع برگشتن شنیدم که می‌گفتند زیر بازار، پایانه‌ی اتوبوس ساخته‌اند. آنجا تنها راهی بود که می‌شد از بازار خارج شد.

رسیدم به ته بازار؛ چشمم افتاد به راه‌پله‌های خروجی به‌سمت پایانه‌های اتوبوس. کنارش هم مثلا برای راحتی مشتریان بازار، پله‌برقی گذاشته بودند، اما هیچ کدامش به درد من نمی‌خورد. نمی‌توانستم از آنها استفاده کنم. هیچ راه دیگری هم برای خروج نبود. به‌ناچار باید باز با التماس، مشکل خودم و وسیله‌های خریداری شده و بچه‌ی درون کالسکه را حل می‌کردم. سرم را چرخاندم تا ببینم می‌توانم کسی را برای کمک پیدا کنم یا نه، که بالاخره یک نفر از پله‌ها بالا آمد. شرمنده و خجالت‌زده گفتم: «آقا! آقا! ببخشید! می‌شه دوباره برگردید و کمکم کنید تا این کالسکه رو ببرم پایین؟» مرد یک نگاه به این پله‌ها که ازش بالا آمده بود کرد و نگاهی هم به قیافه‌ی مستأصل و درمانده‌ی من. بعد دولا شد و لبخند مظلومانه‌ی دختر شش ماهه‌ام را دید. دیگر درنگ نکرد!

[ms 0]
بلافاصله به‌تنهایی کالسکه را بلند کرد و تند تند از پله‌ها پایین آمد. منم بدو بدو به دنبالش پایین رفتم. وقتی به پایین پله‌ها رسیدم، نفس راحتی کشیدم!
با خودم فکر می‌کردم: «خب، هزینه‌ی راه‌اندازی پله برقی چقدره؟ هزینه‌ی ساخت دستگاه پله، اونم زیر بازار، چقدره؟ نمی‌دونم پیمانکاری که مسئول پیاده‌سازی این پله‌ها بوده، به این فکر نکرده که باید حقوق همه‌ نوع شهروندی رو در نظر بگیره؟ واقعا پله‌برقی فقط برای شهروندای سالم و بی‌مشکل هستش؟ بقیه‌ی شهروندا آدم حساب نمی‌شن؟»

کاش به‌جای هزینه‌ کردن برای ساخت پله‌برقی و دستگاه راه‌پله، از این راهروهای لایی‌مانند که معمولا در قسمت ورودی فرودگاه هست، می‌گذاشتند. باور کنید این‌طوری، هم مشکل کاسب‌های بازار برای جابه‌جایی جنس‌هایشان حل می‌شود و هم مشکل آدم‌هایی که به هر دلیلی قادر نیستند از پله‌ی معمولی و پله‌برقی استفاده کنند.

سوپ جو با شیر

[ms 13]

گاهی برای شما هم پیش آمده که مهمان عزیزی دارید و دوست دارید برایش سنگ تمام بگذارید. غذایتان هر چه باشد، باز نیاز به پیش‌غذای خوشمزه دارید که اشتها را باز کند. پس این مواد را در آشپزخانه جور کنید.

مواد لازم:

جو ۲ لیوان، شیر ۴ لیوان، آب مرغ ۲ لیوان، هویج رنده‌شده ۱ لیوان، جعفری رنده‌شده  ۱ لیوان، پیاز خردشده  ۱عدد بزرگ، آرد سفید ۴ قاشق غذاخوری، آبلیمو  نیم لیوان، نمک و فلفل به مقدار لازم

و اما دستور پخت:

اول جو را دو ساعت خیس کرده، آبش را خالی کنید و سپس با دو لیوان آب آن را بپزید تا نرم شود. بعد پیاز خردشده را داخل قابلمه‌ی دیگر بریزید و یک سینه‌ی مرغ را روی آن گذاشته، در قابلمه را ببندید. خیلی مهم است که شعله‌ی اجاق را کم کنید تا آب مرغ به‌آرامی خارج شود، چون این کار جلوی بوی بد مرغ را می‌گیرد.

وقتی اندکی آب مرغ درآمد، دو لیوان آب روی آن بریزید تا بپزد. حدود نیم ساعت بعد که مرغ پخته شد، با کمک سبد، مرغ و پیازها را از آب جدا کنید. می‌توانید مرغ پخته‌شده را برای استفاده در سالاد الویه در یخچال نگه دارید. پیازهایش را نیز دور بریزید. حالا آب مرغ آماده‌شده را روی جوها بریزید تا با هم بپزند. مراقب باشید که جوها ته نگیرد. پس مرتب با قاشق، هم بزنید.

حالا در ماهیتابه مقداری روغن بریزید و بگذارید داغ شود. آرد سفید را درونش بریزید و تفت دهید. مقداری هم آب اضافه کنید تا محلول مناسبی به‌دست بیاید و تقریبا یک‌دست که شد، به غذا اضافه کنید. این کار باعث می‌شود که غذای ما زودتر جا بیفتد و به‌اصطلاح «به هم دست بدهد».

پس از حدودا بیست دقیقه، شیر و هویج‌های رنده‌شده را به غذا اضافه کرده، بگذارید خوب بپزد، طوری که‌ هویج‌هایش پخته و نرم شوند. حال نمک و فلفل را اضافه می‌کنیم.

آن‌قدر نمک بریزید تا طعمش را زیر زبانتان احساس کنید. متأسفانه جو به‌سختی مزه‌ی نمک به خود می‌گیرد. آبلیمو هم اضافه کنید. جعفری را هم لحظات آخر اضافه کنید چون نباید حالت پخته پیدا کند.

غذا را هم بزنید و ببینید که موادش با هم مخلوط شده‌اند یا نه. خوب که یک‌دست شد و احساس کردید زمان پختش تمام شده است، آنها را در ظرف مناسبی بریزید و با مقداری هویج رنده‌شده و جعفری خرد‌شده تزیین کنید.

این پیش‌غذا واقعا خوشمزه است. البته آن‌قدر موادش مقوی و سیرکننده است که خودش یک غذای کامل به‌حساب می‌آید!

امیدوارم از طعم و بوی معطرش لذت ببرید.
[ms 0]
[ms 2]
[ms 3]
[ms 4]
[ms 6]
[ms 7]
[ms 8]
[ms 11]
[ms 12]

مهمان چارقد به‌صرف آش جو

[ms 9]

حتما برای شما هم زیاد پیش آمده که سرما خورده‌اید ولی دل و دماغ اینکه بلند شوید و بروید خیابان تا مقداری سبزی سوپ بخرید و آن را بپزید، نداشته‌اید.

می‌خواهم این‌بار مادرانه به دادتان برسم و پیشنهاد آش جو بدهم که کاملا مناسب روح بیماری شماست و در عین حال زحمت هم ندارد.

عجالتا ببینید این سه چهار قلم جنس را در آشپزخانه‌تان دارید یا نه. اگر دارید که چه بهتر؛ همین الان آش را بار بگذارید. اگر هم نداشتید، زیاد غصه نخورید. لااقل دل‌تان خوش باشد که مجبور نیستید بنشینید سبزی سوپ را پاک کنید.

به اندازه‌ دو لیوان جوی بلغور شده داخل ظرف بریزید. گوشت استخوان‌دار هم باید داشته باشید. مقدارش مهم نیست. اما مقدار گوشت، خیلی در طعم و خوشمزگی آش اثر می‌گذارد. پیاز و روغن هم که دارید. نیم کیلو شلغم هم که مجبورید بخرید. نمک هم یادتان نرود که این غذا، بدجور نمک‌خورش زیاد است.

دیگ زودپز را آماده کنید. اگر نداشته باشید، مجبور می‌شوید به جای یک ساعت، دقیقا چهار ساعت منتظر بمانید تا گوشت شما درون قابلمه برای خودش آرام آرام بپزد. زودپز اگر جنسش عالی باشد، نیم ساعت تا چهل دقیقه باید گوشت را پخته تحویل‌تان بدهد. البته این زودپز من، زودتر از یک ساعت حرفم را گوش نمی‌کند.

حواس‌تان باشد که مقدار شلغم باید به مقدار جویی که کنار می‌گذارید، بخورد. اینجا برای دو لیوان جو، ۶ عدد شلغم کوچک کافی‌ هست. اگر شلغم بزرگ باشد، سه عددش کفایت می‌کند. متاسفانه زیاد شدن شلغم، خیلی راحت غذا را تلخ می‌کند.

حالا گوشت‌ها را همراه با پیاز و شلغم و مقداری آب، درون دیگ زودپز بگذارید. وقتی آبش جوش آمد، در زودپز را ببندید. ساعت را چک کنید و دقیقا نیم ساعت یا چهل دقیقه بعد، زیر دیگ را خاموش کنید. در این فاصله که گوشت دارد می‌پزد، بیکار نمانید و جوها را که شسته بودید، روی قابلمه‌ نسوز بریزید و مقداری آب داخلش بریزید و بگذارید آنها هم بپزد. اما یادتان باشد که مرتب بهش سر بزنید و با کفگیر، مواد را هم بزنید. چون جو خیلی سریع لعاب پیدا می‌کند و ممکن است ته بگیرد. حدود چهل دقیقه بعد ان‌شاءالله هم جوها پخته شده و هم گوشت‌ها.

حالا دیگ زودپز را که باز کردید و دیدید گوشت‌ها پخته شده، استخوان‌هایش را جدا کنید. گوشت‌ها را به همراه شلغم و آبش، داخل جوهای پخته شده بریزید. مقداری هم نمک رویش بریزید. بعد با گوشتکوب برقی، آنها را آرام بکوبید تا کاملا به شکل حلیم دربیاید.

نمکش را تست کنید. باید آنقدر نمک اضافه کنید تا آش جو، مزه‌دار شود. بعد آنها را در ظرف مناسبی بریزید و به اندازه‌ دو قاشق غذاخوری، روغن زیتون رویش بریزید.

این آش هم خوشمزه است و هم سریع آماده می‌شود. مواد زیادی لازم ندارد. در عوض به خاطر شلغمی که دارد، سرفه‌ها و گلودردتان به زودی خوب می‌شود.

طبع جو خنک است، برای شماهایی که به شدت سرما خورده‌اید، خوب است و شلغم که سرشار از آنتی‌اکسیدان است برای وقت‌هایی که به شدت سرفه می‌کنید، سینه‌تان را نرم و آرام می‌کند. بیشتر تحویلش بگیرید.

[ms 0]

[ms 2]

[ms 4]

[ms 5]

[ms 6]

[ms 7]

[ms 8]

اسفناج را در سفره‌ی یلدا راه بدهیم

[ms 10]

میان این همه غذا خداییش خوراک اسفناج خیلی غریب و مهجور مانده است. اسفناجی که این‌همه خاصیت مثل آهن، کلسیم، سدیم، پتاسیم، منیزیم، لیستین، کلروفیل، اسید اگزالیک و اسید ارسنیک دارد و به علت داشتن منیزیم، جلوی پیشرفت سرطان را می گیرد.

پیشنهادم برای آشتی با این غذا به دختران و زنان خانه این هست که بیایید لااقل برای شب یلدا هم که شده این غذا را توی سفره‌هایمان راه بدهیم و از طعم خوشمزه‌اش همراه مهمانان یلدایی‌مان لذت ببریم.

این غذا فقط با سه چهار مواد، به راحتی حاضر می‌شود. شما تقریبا دو کیلو اسفناج و دو عدد پیاز و مقداری هم روغن و نمک و فلفل که داشته باشید، کارتان را می‌توانید شروع کنید.

منتهی اول باید سبزی‌های اسنفاج را پاک کنید که فقط کافی هست ریشه‌ش را با کارد ببُرید که  بقیه‌ش قابل خوردن است. بعد داخل ظرف بزرگی آن را با آب پر کنید تا حسابی خیس بخورد و گل‌های آن از سبزیها جدا شود. بعد آن‌ها را در سبد، آبکشی کنید.

حالا سبزی‌ها را داخل قابلمه‌ی بزرگی بگذارید و فقط به اندازه یک لیوان، آب درونش بریزید. حرارتش را کم کنید تا آرام آرام آب سبزی‌ها بخار شود و بپزد. خواهید دید که بعد از نیم ساعت سبزی‌ها کم‌حجم شده و به ته قابلمه می‌رود. آبش که گرفته شد، با گوشت‌کوب خیلی آرام آنها را بکوبید تا این حالت برگ برگ بودن سبزی از بین برود و دست به هم بدهد.

در همین حین پیازها را که بریده بودید و خلالی خرد کرده بودید، داخل ماهی‌تابه بریزید و بگذارید آنها هم خوب و خوشگل سرخ شود. وقتی پیازها کاملا سرخ شد، آنها را به سبزی‌ها اضافه کنید و با قاشق کاملا مخلوط کنید و دوباره به سرخ شدن ادامه دهید.

حالا نمک و فلفل‌ها را هم اضافه کنید. اما مواظب باشید که اسفناج قابلیت شور شدن را دارد. پس در نمک ریختن با احتیاط برخورد کنید.

حالا این غذای خوشمزه آماده است که روی ظرف بریزید و با ماست چکیده تزیینش کنید. از من بشنوید و یک ظرفش را هم برای همسایه‌ی بالایی‌تان تعارف کنید. چون حتما وقتی داشتید طبخ‌ش می‌کردید، بوی مطبوعش کل ساختمان‌تان را پر کرده است.

خوشمزه بود؟ جدی حیف نبود که با این همه خاصیتش، سراغی ازش نمی‌گرفتیم؟ آخر این فست‌فودها چه دارد که این همه تحویلش می‌گیرید؟

[ms 0]

 [ms 1]

[ms 2]

[ms 3]

[ms 4]

[ms 5]

[ms 6]

[ms 7]

[ms 8]

[ms 9]

[ms 11]

پذیرایی از مهمانان محرِم

[ms 12]

بین ما ایرانی‌ها رسم است که وقتی کسی می‌میرد، دور هم جمع می‌شوند و برایش مراسم سوگواری می‌گیرند. بعد از چند ساعتی که دور هم نشستند، یک نفر از میان این جمع برمی‌خیزد و بساط حلوا را آماده می‌کند.

حالا این حلوا پختن هم علت دارد. البته ممکن است خیلی از شماها ندانید چرا؛ ولی همه‌تان حتما از آن خورده‌اید و مزه‌اش را چشیده‌اید ولی شاید حتی به ذهن‌تان خطور نکرده که راستی چرا دقیقا در همین زمان حلوا آماده می‌شود برای پذیرایی؟

یکی از این علت‌ها به خاطر موادی است که داخل حلوا موجود است. یکی به خاطر وجود گلاب و دیگری به خاطر داشتن زعفران. که این دو ماده، خاصیت مهمی دارند در ایجاد شادی و از بین بردن غم و اندوه در دل عزاداران.

گلاب، روح و روان آدم را پاکیزه می‌کند. غم و اندوه را کم می‌کند. در عین حال برای شفاف‌ کردن پوست نیز خیلی موثر است. زعفران هم به طور معمول روزانه برای هر نفر به اندازه‌ی سه گرم کافی است. می‌دانستید که همین زعفران با این همه خاصیتش، اگر از سه گرم بیشتر مصرف شود، به طرز وحشتناکی کشنده است؟

[ms 0]

حالا موادی را که می‌نویسم، آماده کنید. خیلی راحت حلوا را درست کنید و از طعم خوشمزه‌اش لذت ببرید. البته توصیه می‌کنم اگر چاق هستید، عطایش را به لقایش ببخشید.

[ms 1]

آرد، دو پیمانه. شکر، دو پیمانه. روغن مایع یک پیمانه. گلاب یک پیمانه. آب یک پیمانه. زعفران ساییده شده یک چهارم قاشق چایخوری. پودر کاکائو یک قاشق غذاخوری. مغز آسیاب شده دو قاشق غذاخوری.

حالا ماهی‌تابه را روی اجاق گاز بگذارید و یک لیوان روغن مایع را درونش بریزید و بگذارید روی شعله متوسط، خوب داغ شود. بعد آرد را اضافه کنید و با کف‌گیر چوبی مرتب آن را هم بزنید ولی یادتان باشد که دقیقا به مدت یک ربع باید هم بزنید و اجازه دهید سرخ شود. اگر این کار را نکنید، حلوای شما به ظرف می‌چسبد.

[ms 2]

در همین حین که دارید حلوا را هم می‌زنید، در یک ظرف دیگر آب و شکر و زعفران و گلاب را مخلوط کنید و بگذارید تا آنها هم روی گاز داغ شود و حسابی یک‌دست در بیاید. کار هم‌ زدن که تمام شد، محلول شربتی که روی گاز گذاشته بودید را آرام آرام به داخل ماهی‌تابه روی آردهای سرخ شده بریزید و مرتب هم بزنید. احتمالا دست‌تان خسته خواهد شد ولی شما توجهی نکنید مگر اینکه کسی را داشته باشید که کمک‌تان کند که اگر بود، حتما ازش کمک بگیرید و در عوض آخر کار حلوا را با هم بخورید.

[ms 3]

وقتی خوب هم زدید، مغزهای آسیاب کرده که مخلوطی از گردو و بادام و پسته و فندق بود را به آن اضافه کنید. مغز هم اگر نداشتید، عیبی ندارد. به کارتان ادامه دهید. باید آنقدر هم بزنید که به ظرف نچسبد. وقتی ظرف را جواب داد، حلوای شما آماده است که روی ظرف خوشگلی ریخته شود و تزیین شود و آماده برای خوردن.

[ms 4]

اما وقتی داشتید آن حلوا را هم می‌زدید، اگر به ظرف نچسبید، با کف‌گیر به دو قسمت مساوی تقسیم کنید. یک قسمتش را با یک قاشق پودر کاکائو، مخلوط کنید تا رنگش قهوه‌ای شود و خوب هم بزنید. آن یک قسمت دیگر را بگذارید همچنان زعفرانی باقی بماند. در اصالتش دست نبرید. بعد بگذارید کمی خنک شود. وقتی خنک شد، به اندازه‌‌ی کف دست باریکش کنید و روی دیس بگذارید. از آن یکی حلوای دست‌کاری نشده هم مقداری بردارید و آن را هم به اندازه‌ی کف دست باریکش کنید و بگذارید کنار آن حلوای کاکائویی.
[ms 5]
بعد دوباره روی آن را حلوای مخالفش را قرار دهید. جوری که وقتی خواستید ببریدش، بتوانید به صورت خانه‌های شطرنج روی ظرف بلوری‌تان قرار دهید. آخر کار که حلواهایتان تقسیم شد و روی ظرف قرار دادید، رویش را با مقداری پسته که خردش کرده‌اید، تزیین کنید.
[ms 6]
این حلواها به خاطر مغزهایی که داخلش ریخته‌ایم، هم خیلی خوشمزه می‌شود و هم مقوی. اما اگر چاق هستید، توصیه می‌کنم فقط از دیدنش لذت ببرید. چون هم پروتیئن موجود در آرد، کالری‌اش زیاد است و هم به خاطر روغنی که دارد، زیاد خوردنش خوب نیست. در عوض می‌توانید خوردنش را به دوستتان توصیه کنید و خودتان از دیدنش لذت ببرید.
[ms 7]
[ms 8]

[ms 9]

[ms 10]

[ms 11]

 

 

 

 


روزتان خوش. همیشه سلامت باشید.