[ms 0]
منابع شیعه و سنی واقعه دردناکی را روایت کردهاند که وجود راوی معتبری چون ابیمخنف و نیز نقل آن در مقتل مورخ سنیمذهبی چون خوارزمی که مورد احترام و اعتنای اهل سنت بوده است، ظن به وقوع و صحت آن را افزایش میدهد. (۱)
طبق روایت طبری از ابومخنف، هنگامی که اسرای خاندان پیامبر که اکثریت آنان را زنان و کودکان تشکیل میدادند به کاخ یزید در دمشق آورده شده و برای فخرفروشی و اعلام پیروزی در مجلس خلیفه حاضر شدند، در خلال این جلسه یکی از اهالی شام (دمشق) که از لحن سخنان او برمیآید که احتمالا از اشراف پایتخت بوده، با نشان دادن یکی از دختران خاندان پیامبر (۲) از یزید میخواهد که به عنوان حاکم مسلمین این دختر زندانی را به عنوان کنیز به او ببخشد تا خدمتکار خانهاش باشد.
این دختر نوجوان یا جوان با شنیدن این درخواست ترسیده و دامن خواهر یا عمهاش زینب کبری (س) را گرفت و از او کمک خواست.
دختر علیصفت امیرالمؤمنین در برابر این تحقیر و ستم نیز ایستاد و قاطعانه گفت که اینان حق چنین کاری ندارند. یزید که گویی از این درخواست به وجد آمده بود و آن را تحقیر دیگری نسبت به مهمترین مخالفان خود میدید، مستانه گفت که حق دارد دختران خانواده پیامبر و علی (ع) را به عنوان کنیز به هر کسی که خواست ببخشد.
زینب کبری بار دیگر ایستادگی کرد و گفت: «اگر این کار را بکنی از دین ما خارج شدهای». مقاومت زینب بر خشم یزید افزود و در کمال وقاحت، امام علی (ع) و امام حسین (ع) را متهم به خروج از دین اسلام کرد.
زینب بار دیگر سکوت را کنار گذاشته و گفت: «اگر خودت مسلمان باشی، خودت و پدرت معاویه و پدربزرگت ابوسفیان به دین جدم پیامبر و پدرم علی و برادرم حسین هدایت شدهاید.»
یزید خشمگینتر شد و چون پاسخی منطقی نداشت، ناچار به فحاشی و تهمت زدن شد و زینب را «دروغگو» و «دشمن خدا» خواند.
این تنها یکی از رفتارهای رذیلانه، غیر انسانی و غیر اخلاقی حاکمان مسلماننما با محترمترین و مقدسترین چهرهها و خانوادههای آن جامعه بوده است. اندک مطالعهای در اخبار و روایات مورخین شیعه و سنی از وقایع دو ماه نخست سال ۶۱ هجری و نیز دو فاجعه دیگر یزید در مکه و مدینه نشان میدهد که دستگاه حاکمه به محل قدرتنمایی اوباش و اراذل تبدیل شده بود.
در همین داستانِ مرد شامی که نقل شد دیدیم که بانوی ۵۵ سالهای که در زمان خود بزرگترین و محترمترین نوه پیامبر اسلام و سمبل محترمترین خانواده جامعه اسلامی بوده و علاوه بر آن در مجلس یزید، داغدار فرزندان رشید خود نیز هست که به دست مأموران یزیدی به شهادت رسیده و سرشان بر نیزه شده، یزید به گونهای رفتار میکند که زیبنده حقیرترین افراد و خاندانهاست.
وقتی کسی که خود را «امیرالمؤمنین» و «حاکم مسلمین» میخواند چنین وقیحانه و رذیلانه با این چهرههای محترم و مظلوم سخن میگوید، دیگر تکلیف مدیران میانی و سربازان عادی سپاه او روشن است و به راحتی میشود باور کرد که آن رفتار بیشرمانه را با پیکر خونین و زخمدیده حسینبنعلی داشته باشند که قلم از گفتن آن شرم دارد.
غارت لباسهای اباعبدالله که یقینا از برجستهترین چهرههای جهان اسلام و بنیهاشم در زمان خود بوده و مرد شماره یک خاندان پیامبر اسلام شمرده میشد سمبل تام و کامل حاکمیت اوباش و اراذل و نشان بارز انحطاط اخلاقی جامعه بوده که حتی از چشم مورخین سنیمذهب هم دور نمانده است.
وقتی حاکمان مسلماننمای وقت چراغ سبز برای انجام هر حرکت غیراخلاقی و غیر قانونی را به اوباش تحت فرمان خود میدهند و خود نیز چنان بیشرمانه با زنان و کودکان بیپناه به اسارتگرفته شده سخن میگویند، طبیعی است که سربازان رذل و دونپایه آنها پیکر شخصیت محترمی چون حسین را با انواع و اقسام وسایل جنگی زخمی کرده، سرش را بریده و پس از غارت لباسها و وسایل همراهش، پیکر مطهر او را برهنه به مدت سه شبانهروز در دشت رها کنند و حتی از دفن آن سر باز بزنند.
سیستم نادرست همواره از عادیترین شهروندان، پستترین و شرورترین افراد را میسازد و سیستم درست و متعالی نقش مهمی در تعالی و رشد شخصیتی و علمی انسانها ایفا میکند.
جریان انحرافی بنیامیه یقینا مولود ظلم و ستمهایی است که در دهههای قبلتر بر نخبگان و محترمین جهان اسلام وارد شد.
این جریان ابتدا قرآنها را بر سر نیزه کرد و بیست و چند سال بعد موفق شد سرهای بریده مهمترین چهرههای خاندان پیامبر و گروهی از صحابه و تابعین را بر سر نیزه کند تا نشان دهد برای دستیابی به قدرت و حفظ آن، هرگونه سوءاستفاده از مقدسات و هتک هر شخصیت و امر مقدس و محترمی جایز است.
بدنه فکری این جریان که باید آن را «مکتب شام» نامید، در دهههای چهل و پنجاه قرن اول هجری موفق شد راههای حفظ قدرت نامشروع بنیامیه را تئوریزه کرده و در میان تودههای مردم نهادینه کند.
آنچه که ما امروزه آن را به نام «مرجئه» میشناسیم عقبه فکری جریانی است که فاجعه بیسابقه کربلا را خلق کرد و سپس به جان نوامیس مردم مدینه و حتی خانه خدا در مکه مکرمه افتاد. حکومتی که در برابر چشمان صحابه و تابعین و سکوت مرگبارشان آنگونه با ناموس پیامبر رفتار کرد، طبیعی است که بلایی بر سر مردم شهر پیامبر دربیاورد که به گفته مورخین، پس از آن واقعه هیچ مرد مسلمانی از اهل مدینه نتواند درباره بکارت دخترانش تضمینی بدهد!
آتش زدن خانه کعبه و بستن آن به منجنیق نیز تنها و تنها معلول حاکمیت اوباش و سکوت و مداهنه بزرگان در برابر انحرافات ریز و درشت دهههای پیشین است.
اگر میبینیم که یزید در سال ۶۱ هجری در برابر سر بریده حسین و یارانش و چشمان مضطرب اهل بیت او سروده کفرآمیز ابنزبعری در جنگ احد را میخواند که: «کاش بزرگان کشته شده ما در جنگ بدر اکنون زنده بودند و میدیدند که چه بلایی بر سر مردم مدینه درآوردیم. بنیهاشم [و پیامبر اسلام] خواهان قدرت و حکومت بودند و وحی و پیامبری آنها بازیچه و دروغ بود …»
اگر یزید شرابخوار و هوسران دست به چنین جسارت رذیلانهای میزند، یقینا معلول نادیده گرفتن کلام بیست سال قبل علی (ع) است که در بستر شهادت و پس از ضربه ابنملجم، خطاب به به فرزندانش حسن و حسین (علیهماالسلام) وصیت کرد: «لاَ تَتْرُکُوا اَلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْیَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ»؛ امر به نیکیها و نهی از زشتیها را ترک نکنید که در غیر این صورت، اوباش و اشرار بر شما حاکم میشوند و هر چه دعا کنید دعایتان مستجاب نخواهد شد.
اگر به توصیهها و مفاهیم بدیهی عمل میشد شاید سرنوشت دوران جاهلیت دوباره تکرار نمیشد؛ آنگونه که علی در خطبه دوم نهجالبلاغه و هنگام بازگشت از صفین در وصف آن دوران سیاه گفته است: «در آنجا عالمان و دانایان را چون ستوران، لگام بر دهان مىزنند و جاهلان را اکرام مىکنند و بر صدر مینشانند.»
مکتب شام و اندیشه مرجئه به خوبی دریافته بود که آبشخور اصلی هرگونه انحراف و ستمی در تعطیل کردن سیستم نظارت همگانی موسوم به «امر به معروف و نهی از منکر» نهفته که همواره مورد تأکید قرآن و سنت بوده است.
فلج کردن این سیستم توانست راه را برای حاکمیت اوباش و اشرار بر جان و مال و ناموس مردم باز کند. اینجاست که حسین به عنوان وارث اصلی انبیا و اوصیای الهی باید تن به چنین پایان خونبار و دردناکی بدهد تا همه بدانند که برای «اصلاح امت» و عمل به وصیت پدر بزرگوارش علی (ع) مبنی بر امر به معروف و نهی از منکر باید هزینه داد و در برابر پیروان مکتب شام ایستاد و گفت:
«من برای تفریح و تفرج و … قیام نکردم. من برای اصلاح امت جدم پیامبر و امر به معروف و نهی از منکر خروج کردم تا به سیره پیامبر و پذرم علی رفتار کنم.»
پیروان مکتب شام در طول تاریخ نیز حقیقتا شاگردان خوبی برای معاویه و یزید و عمرو عاص بودهاند. فقط کافی است به زمانه خودمان نگاه بیندازیم که آخرین شاه ایران از یک سو این سیستم نظارتی را از کار انداخته و شیعیان و علمای مبارز را مقتول و محبوس و تبعید کرده بود و از دیگر سو خود را از مقربین به درگاه معصومین (ع) معرفی کرده و هزینه ساخت آرامگاه منسوب به زینب کبری را که رسواکننده کمنظیر مکتب شام بود متقبل شده بود …
پاورقیها:
۱- مرحوم استاد سید عبدالرزاق مقرّم در صفحه ۳۵۶ کتاب ارزشمند «مقتلالحسین» خود به منابع این قضیه دردناک اشاره کرده است.
۲- طبری در نقل خود از ابیمخنف، او را از دختران حضرت علی (ع) قلمداد کرده ولی خوارزمی او را فاطمه دختر امام حسین (ع) دانسته است.