[ms 0]
سید رضا میرکریمی در تازهترین اثرش؛ یه حبه قند، به روایتی ناب و ملموس از زندگی ایرانی دست پیدا کرده. این فیلم در اصل برشی از چند شبانهروزِ یک خانوادهی سنتی ست. قصهای که به دلیل داشتن قاببندی های روان و میزانسنهای هارمونیک و در عین حال بیتکلف، مخاطب را به دور از هرگونه سردرگمی، به نوعی آرامش دعوت میکند. آرامشی که هر کدام از ما به شکلی آن را در گنجهی خاطراتی از خانههای مادربزرگهایمان به یاد داریم. آرامشی که چه در ساحت شادیِ روایت، یعنی مقدمات جشن و مراسم عقدکنان، و چه در روی دیگر سکه، که همانا غمِ از دست دادن عزیزی میباشد، چونان خلسهای لذتبخش، مخاطب را در مینوردد.
هر چند نقدهایی کم و بیش بر حق، بر این اثر وارد است و از آن جمله نداشتن قصهی درگیرکننده، بیشتر مورد انتقاد ست، اما کمی بیانصافی ست اگر بگوییم «یه حبه قند» همانند یک تابلو تنها و تنها نقش و نگاری زیباست و بیمحتوا. میر کریمی در این اثر اخلاق ایرانی را به رخ ما میکشد. چنانکه خود نیز اذعان دارد: «زمانی فکرمیکردم که «ایمان»مقدمتر ازهرچیزی است ودغدغهی اصلیام بود ولی حالا به این نتیجه رسیدم که «اخلاق» ازآنهم مهمتراست. با یک نگاه به بتپرستان زمان حضرت محمد(ص) میتوان پی برد که آنها دارای ایمان بودند اما اخلاق نداشتند ولی با تلاشهای پیامبر وبرای یافتن خدای حقیقی «اخلاق»را هم به ایمان خود افزودند.» همانطور که نبی مکرم اسلام هم هدف از برانگیختهشدنش را به تمامیت رساندن مکارم اخلاق میشمارد.
[ms 1]
شاید در این اثر اخلاقی، سمبل کامل و نمونهی عالی، همان «پسند»، با بازی نگار جواهریان باشد. پیش از این نیز میرکریمی نشان داده بود که دختر پاک ایرانی را به خوبی میتواند نمایش دهد. مثلا خانم دکتر در فیلم «خیلی دور، خیلی نزدیک»؛ که به مثابه پیغامبری در میانهی راه به داد نقش اول فیلم میرسد و به نوعی او را نه تنها درمان جسمی که درمان روحی میکند و نه فقط مسیر رسیدن به پسرش، که سلوک به خدا را نیز نمایان، همانجا که به سادهترین شکل ممکن راجع به خدا حرف میزند. همین سادگی، در اثر قبلی کارگردان، یعنی فیلم «به همین سادگی» نیز دیده میشود. فیلمی که در آن هم نقش اول، یک زن است. اما اینبار موردِ پسند عیانتر از قبل به این پاکی و سادگی اشاره دارد. پاکی و سادگی که بین هیاهوهای خود ساختهمان دارد فراموش میشود، یا ما خود در حال فراموش کردنش هستیم.
قبل از همهی اهل خانه از خواب برمیخیزد. حتی قبل از مردهای خانه که علیالظاهر وظیفهی تهیهی نان صبحانه را به عهده دارند. انگار نه انگار دیشب عقدکنانش بوده، انگار نه انگار تازهعروس است، انگار… مینشیند کنار دایی، سنگ صبورش میشود، حتی برای درد دل هایی که شاید از نظر من و توی «من و تو» دیده و امروزی، درد دل نیست، نقزدن پیرمردی پا به سن گذاشته است، گلایهی بیمورد است از خانهی رو به ویرانی و اهل خانهی (شاید) نا اهلش که حتی نان تازه هم نمیخرند، نالهی بیگاه است از رادیویی که بیموقع خراب شده… اما او گوش میدهد، خوب گوش میدهد و لبخند میزند. حوصله میکند و میرود برای دایی پیرش نان، داغ کند.
ته تغاریست، اما بزرگ است، بزرگتر از آنکه هر روز از هر رسانهای به ما نشانش میدهند. آخر این مورد خاص است. این مورد اصیل است. این مورد اصیلِ ایرانیست. این مورد، موردِ «پسند» است.
موردِ پسند، دستنیافتنی نیست. همین نزدیکیست. بین ماست. و این باورپذیر بودنش است که ما را مجذوب میکند. او هم مثل ما دغدغههای ساده دارد. همانطور که پاک است و ایمانش دوست داشتنی، همانقدر هم ممکن است بین دو عشق سنتی و مدرن تردید کند.
برخلاف تمام دخترکان رنگارنگی که سالهاست در گرانیگاه مثلثهای عشقی به خوردِ چشممان دادهاند، و بهمان قبولاندهاند که جامعهمان این رنگیست.
مثل ما میخندد، مثل ما گریه میکند، مثل ما شاد میشود، اما مثل فیلمهایی که ما دیدهایم به واسطهی ازدواج با پسری در امریکا، خودش را گم نمیکند، غرق نمیشود، دچار غرور نمیشود؛ بلکه خیلی ساده همان شب زندایی پیرش را که ناتوان است به حمام میبرد.
در کل اگر بخواهم امتیاز مثبتی برای این فیلم قایل شوم، قبل از هر چیز آن امتیاز را به سادگی و محسوسبودن توأمان دختر ایرانیِ نمایش داده شده در آن میدهم و امید دارم هم موردِ پسند این حکایت موردِ منحصر به فرد نباشد و از پردهی نقرهای، بیش از پیش به خانوادهها، جامعه و اقشار اجتماعمان نفوذ کند، و هم خداوند چشمانی از جنس چشمان سید رضای میرکریمی به صاحبان هنر کشورمان عطا کند که این موارد را دقیقتر و بهتر ببینند و نشانمان دهند، تا نشان را گم نکنیم.