زنان در عزای حسین(ع)

[ms 0]

ماه محرم که میرسد شهر پر می‌شود از حال و هوای این ماه. پر میشود از دسته‌های سینه‌زنی و بوی غذای نذری و دلهای شکسته‌ای که بعد از سالیان سال در غم امام از دست‌رفته و شهید خود اشک میریزند. دهه اول محرم اما همه‌چیز شکل عمومی‌تری دارد. هیئت‌ها مردانه و زنانه برپا میشوند و دسته‌ها، شبها کوچه و خیابان را پر از جمعیت میکند. اما فردای عاشورا یا لااقل بعد از شب سوم امام، همه چیز شکل عادی‌تر به خود میگیرد. این‌بار خانه‌ها بیشتر برپاکننده مجالس زنانه‌اند.

روضه‌های زنانه که بیشتر عصرها و صبح‌ها برقرار است و خانم‌های محل را راهی منزل همسایه‌ها میکند. خیلی‌ها اعتقاد دارند اصل عزاداری‌ها بعد از عاشورا شروع میشود و دقیقا بعد از ظهر عاشورا و شهیدشدن امام حسین و یارانش باید بر غم و ظلمی که بر خاندان حضرت محمد رفته گریسته شود. به همین دلیل مجالس روضه هم‌چنان پابرجاست و دهه دوم محرم نیز شکل عزای خود را البته با سبک و سیاقی دیگر حفظ میکند.

اما در این دهه که بیشتر زنان گرد هم جمع میشوند، چه اتفاقی میافتد؟ آن هم در دو نقطه مقابل شه. یکی در جنوب پایتخت و یکی در شمال پایتخت. شاید به ظاهر همه‌چیز برای امام حسین باشد و نیت‌ها توفیری نداشته باشد. قدر مسلم این است که همه با دلی شکسته در مجلس امام حسین حضور پیدا میکنند و اشک میریزند اما در ظاهر تفاوت‌هایی هست که در یک مشاهده میدانی به نتایج آن رسیدیم. روضه‌های زنانه در نقاط مختلف این شهر درندشت تا حدود کمی متفاوت است.

[ms 2]

یک محله و چندین مجلس امام حسین
اینجا محله قدیمی شاهپور است. از کوچه و پس کوچه‌های آن که عبور کنی و از هر عابری سراغ یکی از مجلس‌های روضه‌خوانی امام حسین را که بگیری، دست کم سه، چهار خانه‌ای به تو معرفی میشود. خانه‌ها خیلی هم از هم دور نیستند. کافی‌ست کوچه پس کوچه‌های محله را رد کنی تا به مجالس زنانه‌ای برسی که عزای حسین (ع) در آن برپاست. روضه‌ها بیشتر از ساعت سه شروع میشوند و نزدیک‌های اذان مغرب تمام میشوند. حضور هم برای همگی آزاد است و کسی از شما سوال خاصی نمیپرسد و نگاه کنجکاوی هم وجود ندارد. اما در همین روضه‌ی دو ساعته، جمعیت زیادی در خانه گرد هم می‌آیند. فامیل و دوست، اهالی محل و از همه مهم‌تر بچه‌ها. کسانی که به این مجالس می‌آیند، از همه رده‌های سنی هستند. زنان جوانی که بچه‌های کوچک همراه دارند تا پیرزن‌های سن دارد که جزو بزرگان این مجالس هستند. مجلس اصولا با زیارت عاشورا شروع میشود و بعد هم سخنرانی خانم‌جلسه و مداحی و پذیرایی که اصولا با چای و خرما همراه است. در روز آخر مجلس هم ناهار که معمولا قیمه و یا قرمه‌سبزی‌ست در بین عزاداران پخش می‌شود.

حضور در روضه‌ها به صورت دسته‌جمعی
در یکی از شهرهای اطراف ورامین اما قاعده و قانون جالبی در مورد مجالس روضه زنان حکم‌فرماست. به این صورت که خانم‌های اهل محل که حدود ۵۰ نفری هستند همگی با هم در روضه‌ها شرکت میکنند و بعد از تمام‌شدن یک مجلس به صورت دسته‌جمعی به خانه یکی دیگر از اهالی محل میروند که در آنجا هم روضه امام حسین برپاست. پذیرایی در هر خانه هم تنها یک چای است و مداحی و روضه‌خوانی و سخنرانی هم برپاست. این گروه که دسته‌جمعی به خانه میروند، ممکن است در روز در سه مجلس امام حسین حضور پیدا کنند و از برکات این ماه نهایت استفاده را ببرند. صمیمت و نزدیکی اهل محل و به خصوص خانم‌ها باعث میشود تا بدور از هر گونه تجملات، همگی با هم در مجالس دهه دوم محرم حضور پیدا کنند. حضور بچه‌ها که گاهی ممکن است یک نوزاد دو ماهه باشد، از جمله اتفاقی ست که در مجالس پایین شهر زیاد اتفاق می‌افتد.

[ms 1]

مجلس امام حسین در شمال شهر
اما در شمال شهر چه خبر است؟ شاید تصور شما هم این باشد که مجالس عزاداری در خیابان‌های شیک و سربالایی پایتخت اصولا خلوت است و با کلی کلاس و تجملات برپا میشود. ما هم تا زمانیکه برای تهیه گزارش نرفته بودیم تصور این چنینی داشتیم. اما واقعیت این نبود. برای فهمیدن حال و هوای مجالس امام حسین در شمال پایتخت به یکی از خیابان‌های نیاوران میرویم.عمارتی بزرگ که هیچ شباهتی به خانه‌های محله شاهپور و یا اطراف ورامین ندارد. مراسم از ساعت ۱۰ تا ۱۲ برپا میشود. برخلاف تصور ما جمعیت زیادی به این مجلس آمده‌اند.

صاحبخانه یکی از علت‌های شلوغی مجلسش را نبود روضه‌های این چنینی در محله‌های اطراف میداند. مجلس روضه تنها برای آشنایان و فامیل نیست و افراد زیادی به اینجا می‌آیند. با وجود صندلی و مبلهای زیادی که وجود دارد، تقریبا تمام سالن پر میشود. در این مجلس هیچ خبری از حضور بچه‌ها و اطفال نیست. اما از همه قشری حضور دارند. خانم‌هایی که محجبه کامل هستند و کسانی که ممکن است در ظاهر متفاوت‌تر از بقیه باشند. مجلس با زیارت عاشورا شروع می‌شود و از این نظر تفاوتی با مجالس جنوب شهر ندارد.

تنها تفاوت اصلی در مجالس پایین و بالای شهر معرفی افراد نیازمند است. خانم‌جلسه در خانه نیاوران و در بین صحبت‌هایش از عروسان دم‌بخت صحبت میکند و دامادانی که قرار است ازدواج کنند و برای تهیه جهیزیه و پول ازدواج در مضیغه هستند. بعد هم از خانم‌ها میخواهد تا در حد بضاعت کمک کنند. در این خانه پول زیادی جمع میشود. کمترین کمکی که میشود ۵۰ هزار تومان از طرف هر نفر است و اینطوری در هر جلسه پول زیادی برای فقرا جمع‌آوری میشود. پذیرایی اصولا با چای و شیرینی و یک نوع میوه همراه است. طرز صحبت کردن و مطالبی که توسط خانم‌جلسه گفته میشود، تفاوت چندانی ندارد. شاید تنها تفاوت عمده در انتخاب واژگان باشد که اینجا کمی سنگین‌تر صحبت میشود و حالت عامیانه پایین شهر را ندارد. به رسم اکثر مجالس، قران خوانده میشود و در کنار آن تفسیر انجام میشود. در پایان دهه نیز به همه ناهار داده میشود.

این قسمت کمی متفاوت از پایین شهر است. ناهار روز آخر معمولا چلوکباب و یا جوجه‌کباب است. به هر نفر هم بیشتر از یک غذا داده میشود، ( علی‌رغم اینکه بعضی از خانم‌ها از گرفتن غذا خجالت میکشند و علت حضورشان در مجلس را تنها به خاطر امام حسین میدانند)، به تمام کوچه و محل نیز غذا داده میشود و محدودیت در مورد پخش غذای نذری وجود ندارد.

مهم‌ترین نکته در مجالس روضه فیض‌بردن از فضای معنوی‌ست که حاکم است و میتوان از آن نهایت استفاده را برد. فرقی ندارد این مجالس با چه بضاعتی برگزار میشوند و چه کسانی از چه طبقه‌ای در آن حضور پیدا میکنند. کوچکترین چیزها برای امام حسین است و تمام اتفاقات حول آن میچرخد. آدمها از هر طبقه و دنیایی که باشند، امامی دارند به بزرگی امام حسین که تا سالیان سال در غم آن عزا نگه میدارند و عاشقانش را در خانه‌هایی که روضه او و یارانش برپاست گرد هم جمع میکند….

پدیده‌ای به نام مهد کودک

[ms 0]

با شروع فصل تلاش و تحصیل، در کنار سایر مدرسه‌ای‌ها ما شاهد این هستیم که بچه‌هایِ کوچکِ غیر مدرسه‌ایِ برخی خانواده‌ها هم باید خود را برای رفتن به مکان‌هایی به نام مهدکودک‌ آماده کنند و این خود تمرینی‌ست برای رفتن به مراحل بالاتر تحصیل و اجتماع.

و اما مهد کودک؛
مهدکودک‌هایی که باید پذیرای تعداد کودکان بیشتری نسبت به سال قبل باشند و این البته دلایل خاص خود را دارد؛ بسیاری از مادر‌ها به دلیل اشتغال و شرایط کاری خاص، مشکلات رفتاری کودکشان، فرستادن کودک در جمع همسالان خود به دلیل فضا و محتوای آموزشی مناسب‌تر نسبت به خانه و یا فقط برای آنکه چند ساعتی در روز بتوانند به کارهای شخصی خود برسند، فرزندانشان را به مهد کودک می‌فرستند، که البته آمارها حاکی از آن است که سهم مورد اول بیشتر از سایرین است.

اما در این بین، باز هم بسیاری از مادران چه شاغل و چه خانه‌دار، همیشه به دنبال این سوال هستند که: «آیا مهدکودک جای خوبی برای بچه‌هاست؟ آیا همه بچه‌ها باید مهدکودک بروند؟ و در این صورت مناسب‌ترین سن برای رفتن به مهدکودک چه سنی است؟»

در پاسخ به این سوال، سعی بر این است که معایب و مزایای این موضوع بیان گردد و نتیجه‌گیری به خواننده محترم واگذار میگردد.

برای ورود به بحث باید ابتدا اهمیت تربیت کودک و ضرورت پرداخت خانواده‌ها به این مهم را در منابع دینی و علوم دانشگاهی بررسی نموده، سپس وارد مباحث بعدی گردیم:

از آنجا که دین اسلام، کامل‌ترین دین و آخرین دستور زندگی است، لذا تمامی احتیاجات دنیوی و اخروی بشر را از طرق و منابع مختلف (قرآن و سیره پیامبر صلی‌الله و علیه و آله و معصومین علیهم‌السلام و جانشینان آنان) بیان نموده است، در این راستا تربیت و تعلیم فرزندان نیز از جمله موارد خاصی است که به کرات و متواتر به آن اشاره گردیده است.

اسلام مسئولیت تربیت دینی و مذهبی و جسمی انسان را در بعد فرهنگی و شکل‌گیری حیات معنوی بر عهده پدر و مادر گذاشته است و بر موضوع تربیت فرزند حتی قبل از ازدواج دو نفر با یکدیگر تأکید کرده است که زن و مرد با تحقیق و مداقّه در انتخاب همسر شایسته، زمینه تربیت فرزندان صالح و خلف را فراهم نمایند. در این‌باره، روایات و احادیث فراوانی وجود دارد که برای نمونه به چندین نمونه اشاره می‌گردد:

پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله می‌فرمایند: «برای نطفه‌های خود جایگاه مناسبی اختیار کنید، زیرا زنان، شبیه برادران و خواهران خودشان فرزند به دنیا می‌آورند. نهج الفصاحة، ص ۳۲۵»، همچنین امام صادق علیه‌السلام در این‌باره می‌فرمایند: چون اراده خداوند بر آفرینش انسانی تعلق گیرد، تمامی ویژگی‌های اجداد وی تا حضرت آدم را گرد می‌آورد و او را با ویژگی‌های یکی از آنان می‌آفریند. طبق این روایات، نه تنها والدین و دایی و سایر بستگان در شخصیت و تربیت کودک نقش دارند بلکه نسل‌های گذشته فرد نیز در ویژگی‌های فرد نقش بازی می‌کنند. به قول شاعر: خشت اول گر نهد معمار کج/تا ثریا می رود دیوار کج.

همچنین رفتار و کردار پدر و مادر در سایر مراحل زندگی نوزاد، بر تربیت و شخصیت وی تاثیر دارد از جمله: تغذیه حلال و پاک پدر و مادر در زندگی مخصوصا در زمان انعقاد نطفه و بارداری و بعد از تولد، نحوه‌ی رفتار پدر و مادر با یکدیگر و غیره. علاوه بر آن، درباره‌ی اهمیت به کودکان و اهتمام به تربیت صحیح آنها در زمان طفولیت و پس از تولد در منابع دینی و کلام بزرگان به کررات پرداخته شده است.

رسول خدا که درود خداوند بر او باد، فرمودند: «مراقب کودکان خود باشید و آن‌ها را خوب تربیت کنید، چون آن‌ها هدیه‌ای هستند از جانب خداوند برای شما». همچنین فرمودند: فرزندان خود را عزیز بدارید و آن‌ها را خوب تربیت کنید. و مطالب مهم و بسیار دیگری نیز در دین مبین اسلام در این‌باره نقل شده که جهت جلوگیری از اطاله‌ی کلام از ذکر آنها خودداری می‌شود و علاقه‌مندان در این زمینه را به کتب زیر ارجاع می‌دهیم.

با توجه به مطالب ذکر شده، دریافتیم که در دین اسلام به تربیت کودک و نقش والدین در این امر بسیار سفارش شده است. حال برای اینکه از کیفیت و کمیت این موضوع مهم اطلاع یابیم، باز به بیان مطالبی از علوم دینی و علوم دانشگاهی می‌پردازیم:

[ms 1]

امام علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه ذیل نامه به امام مجتبی علیه السلام بر اهمیت تربیت انسان در زمان طفولیت و کودکی تاکید می‌فرمایند و بیان می‌دارند: «پسرم! قلب فرزند نورس، مانند زمین خالی است، خالی از بذر و گیاه، هر تخمی که در آن بیفشانی،‌‌ همان می‌روید.» علاوه بر منابع دینی علوم دانشگاهی و نوین همچون روانشناسی نیز بر این امر واقف شده است که تربیت کودک را باید از همان‌ آغاز تولد و حتّی‌ از دوران جنینی شروع کرد، زیرا «شخصیت کودک در‌‌ همان پنج سال اول پایه‌ریزی می‌شود» و کودک در همان سنین کودکی بیشترین آمادگی ذهنی را برای فراگیری مطالب گوناگون دارد.

بنابراین با توجه به مطالب بالا، اهمیت پرداختن به امور تربیتی و شناختی کودکان از همان سنین خردسالی به خوبی مشخص است. لذا در همین راستا، والدین و مسئولان جامعه باید تدابیری مهم در این خصوص بیاندیشند.
در بین روش‌های متعدد تربیت فرزند، عده‌ای برای رفتن کودکان به مهد کودک، نقش قابل توجهی قایل‌اند و اعتقاد دارند:

کودکان با قرار گرفتن در محیط مهد کودک، معمولا رشد تکلم بهتری پیدا می‌کنند، اعتماد به نفسشان بیشتر می‌شود، اضطرابشان کاهش می‌یابد، اگر در مهدکودکی که شرایط خوبی دارد، نگهداری شوند، توان دوری از مادر را به تدریج پیدا می‌کنند و از طرفی سن مناسب برای آموختن زبان دوم، ۳ سالگی است و رفتن به مهد کودک آموزش آن را تسریع می‌کند. و بیان می‌دارند کودکانی که به مهد نمی‌روند: دیر‌تر اجتماعی می‌شوند، هنگام بازی با همسالان قوانین را رعایت نمی‌کنند و این کودکان زمان رفتن به مدرسه به سختی از مادر جدا می‌شوند، چرا که هرگز تجربه دور بودن از مادر را نداشته‌اند.

در مقابل گروه بالا که از حامیان و مروجان مهد کودک هستند و برای آن مزایایی ذکر می‌کنند، عده‌ای هم رفتن به مهدکودک را مخصوصا از سنین پایین دارای معایبی همچون: پرخاشگر شدن کودک، مستعدشدن برای بیماری‌های جسمی و فکری، تاثیر متقابل بچه‌ها از هم به ویژه در امور ناشایست، اصول تربیتی غلط برخی از مربیان مهدها، کم‌حوصله بودن مربیان و از همه مهمتر دور شدن کودک از آغوش مادر (که بهترین مأمن خصوصا برای بچه‌های کوچکتر است) و محیط خانه و خانواده و تربیت‌شدن در فضا، فرهنگ و اصولی بعضا ناهماهنگ با فضای خانه و اطرافیان، می‌دانند.

حال که به بیان اهمیت و ضرورت تربیت فرزند و بررسی نظرات گروههای مختلف در باب مزایا و معایب مهد کودک بیان گردید، نویسنده با پافشاری بر موضع اولیه خود، مبتنی بر بی‌طرفی و جدای از هر گونه دید تعصبی و یک‌جانبه‌نگر پیشنهاد خود را مبنی بر: گریز ناپذیربودن وجود مهدها در جامعه و شرایط فعلی و ضرورت مراجعه برخی خانواده‌ها به این مکان‌ها و اصلاح محیط و مواد آموزشی این مراکز و استفاده از مربیان کارآزموده و آشنا به اصول و مبانی تربیتی خصوصا بر مبنای دیدگاه‌های اسلام ناب را ارائه داده و قضاوت در این‌باره را به خوانندگان محترم واگذار نموده و به این گفته شاعر بسنده دارد که :
در خانه اگر کس است یک حرف بس است…
وَآخِر دَعْوَانا أَنْ الْحَمْد لِلَّهِ رَبّ الْعَالَمِینَ

وقتی خواستگارها از پنجره فرار می کنند!

[ms 0]

اصلاً مانده‌ام چرا هی مدام از ازدواج آسان سخن می‌گویند؟! مگر نه اینکه انسان‌ها قدر چیزهایی که آسان به دست می‌آورند را نمی‌دانند؟! مثلاً همین چندسال پیش کنکور برای خودش برو بیایی داشت و هر کسی نمی‌توانست در آن قبول شود، به همین دلیل وقتی کسی در دانشگاه قبول می‌شد درس‌خوان بود و نمره‌ی خوب می‌گرفت! اما این روزها چون هر کسی در دانشگاه آزمون بدهد قبول می‌شود، دیگر دانشجوها قدر دانشگاه را نمی‌دانند و درست و حسابی هم درس نمی‌خوانند!

به همین دلیل از نظر من نه تنها نباید ازدواج را آسان برگزار کرد، بلکه باید روز به روز سختترش کرد! چندی پیش سازمان جوانان (که این روزها منحل شده!) صحبت از این می‌کرد که جوانان قبل از ازدواج بروند گواهینامه ازدواج بگیرند! من نه تنها با این مورد موافق هستم بلکه معتقدم غیر از گواهینامه ازدواج، فردی که به خواستگاری می‌رود باید خانه، خودرو، کار درست و حسابی و دویست میلیون تومان پول نقد هم داشته باشد!

حرف خصوصی: البته این حرف‌ها را برای آنکه کمی تا قسمتی کلاس گذاشته باشم گفتم؛ در مراسم خواستگاری، تنها از من پرسیدند، کی دَرسَت تمام می‌شود؛ همین! البته می‌دانستند شغلم چیست … نه صحبتی از باید خانه داشته باشی بود و نه صحبتی از خودرو و شرط‌های سخت. بالاخره ما جوان‌هایی که پدارن غیرمایه‌دار داریم هم، حق زندگی داریم. تا کی باید صبر کرد تا به تمام امکانات رفاهی زندگی رسید؟! دونفری آسانتر می‌شود زندگی را ساخت؛ با کمک هم. انگیزه‌ها اینطور بالاتر می‌رود و خدا هم آن بالا حواسش به ما هست.

مهریه کم باشد به چی ام پز بدم؟!
برخی می‌گویند مهریه باید کم باشد! خب اگر مهریه‌ی من کم باشد، با چه چیزی جلوی دخترهای فامیل پز بدهم؟! منکه نه درس خوانده‌ام، نه کاری دارم و نه هنری! باور کنید تنها چیزی که می‌توانم با آن جلوی دخترهای فامیل قیافه بگیرم همین یک مورد است! بگذارید مهریه‌ام را بالا بگویم! … چی؟! بحث در مورد مهریه این روزها خز شده و دیگر کسی در این مورد صحبت هم نمی‌کند؟! حتی داشتن مهریه‌ی پایین نشانه‌ی روشن‌فکری و باکلاسی هست؟! خب اگر یک روز شوهرم من را گذاشت و رفت چه؟! … آره دیگه! با شناختی که از خودم دارم بعد از دوماه اگه از خوردن غذاهایی که می‌پزم زنده بمونه، به خاطر اخلاق بدم از دستم به کوه و بیابون پناهنده می‌شه! به همین خاطر و برای جلوگیری از پناهنده‌شدنش به بیابون، باید مهریه‌ام بالا باشه تا بدونه اگه بخواد من رو ترک کنه، باید بره و آب خنک بخوره! … البته هنوزم شک دارم بین من و زندون، من رو انتخاب کنه! … چی؟! چرا اخلاقم رو خوب نمی‌کنم؟! … چرا زندگی رو از همین ابتدا بر پایه بی‌اعتمادی تشکیل می‌دم؟! … سئوال‌های سخت می‌پرسین چرا؟!

حرف خصوصی: نمی‌گویم به مانند فیلم «کتاب قانون» مهریه فقط آب باشد و نمی‌گویم به مانند برخی که در دنیای توهمات زندگی می‌کنند، مهریه هزاران سکه‌ی طلا باشد. فقط این را می‌گویم که مهریه نه باعث خوشبختی می‌شود و نه بدبختی. شروع زندگی را با بی‌اعتمادی شروع نکنیم. در مورد مهریه همسرم، پدرش گفت هر چه خودتان دوتایی توافق کردید و همسرم دلیلی برای بالا بودن مهریه نمی‌دید و این دلم را قرص می‌کرد که همسرم چقدر به من اعتماد دارد.

افتادن فک همه فامیل!
مراسم عروسی باید خفن باشد! بایستی فک همه‌ی فامیل پایین بیاید و چشم‌هایشان نیز از تعجب حاصل از دیدن مراسم عروسی‌ام بیفتد بیرون!

من ماشین عروس نمی‌خواهم! عروسی یکبار اتفاق می‌افتد و به هین دلیل بایستی آقا داماد آینده برایم سنگ تمام بگذارد! بهتر است از هلکوپتر استفاده کنیم! چقدر با شکوه می‌شود! فکرش را بکن: «هلکوپتر عروس!»

باید با شونصد نوع غذا و میوه و شیرینی از میهمان‌ها پذیرایی شود؛ هر چند هر کار هم بکنی، آخرش از غذای عروسی ایراد می‌گیرند نامردها!

بایستی تالار عروسی بهترین تالار شهر باشد! و هفت روز و هفت شب برایم جشن بگیرند! همیشه از کودکی وقتی مامان بزرگ در داستان‌هایش می‌گفت هفت روز و هفت شب عروسی می‌گرفتند، خوشم می‌آمد و آرزو داشتم من هم اینگونه عروسی کنم! داماد آینده بایستی بتواند من را به آرزوهای کودکی‌ام برساند! دامادی که نتواند من را به آروزهایی که در سه چهار سالگی داشتم برساند، به چه درد می‌خورد؟!

حرف خصوصی: این روزها دیگر دور و زمان جشن‌های پرهزینه گذشته است. همه درک می‌کنند که جوانان مشکلات اقتصادی دارند؛ حتی آفرین می‌گویند به آنانی که هر چه ساده‌تر مراسمشان را برگزار کنند. چرا وقتی می‌شود پس‌انداز را پول رهن خانه داد، آنها به خاطر درآوردن چشم این و آن هدر کنیم؟!
همسرم می‌گفت مراسم نمی‌خواهد بگیریم اما وقتی دیدم چقدر او قانع است، با خودم گفتم هر طور شده مراسم آبرومندی خواهم گرفت. همسر انسان باید یار و همدم انسان باشد و در تمام مراحل زندگی در کنار او.

کامل‌شدن جهیزیه قبل از فوت!
پدرم این روزها صبح تا شب و بالعکس، شب تا صبح کار می‌کند! بالاخره آوردن فرزند مسئولیت‌پذیری می‌خواهد! آن زمان که من را به دنیا آورد، بایستی فکر این روزها را هم می‌کرد! به او گفته‌ام بایستی جهیزیه‌ای اسمی(!) برایم فراهم کنی! با اینکه از وقتی که کلاس اول ابتدایی بودم، پدر و مادر در حال تهیه جهیزیه‌ام بودند اما تا الان تنها ۲۵ درصد این جهیزیه تکمیل شده، شانس بیاورم تا قبل از زمان فوتم، جهیزیه‌ام کامل می‌شود و بعدش می‌توانم ازدواج کنم!

حرف خصوصی: نمی‌دانم چطور می‌شود اثبات کرد جهیزیه وسیله‌ای برای درآوردن چشم باقی فامیل نیست. مطمئن باشید آقا داماد خود شما را می‌خواهد، نه چهار تیکه آهن و چینی و … . جهیزیه «وسیله» است، نه «هدف»، وسیله‌ای برای یک زندگی خوب در کنار همسر. به شخصه برایم اصلا و ابدا مهم نبود که همسرم در جهازش چه دارد و چه ندارد. فقط می‌خواستم هر چه سریعتر به زیر یک سقف برویم. همین!

عروسی مهمتر است یا فوتبال؟!
عروسی من مهمتر است یا یک مسابقه فوتبال؟! حتی بازی‌های لیگ دسته دو را هم با چند دوربین فیلمبرداری می‌کنند؛ آنوقت توقع دارید عروسی من تنها با یک فیلمبردار انجام شود؟! عمراً!

بایستی حداقل هفت هشت ده‌تایی فیلمبردار باشند تا بتوانند از زوایای مختلف عروسی من را پوشش دهند! باید بعدها با بازبینی این فیلم‌ها مشخص شود که هر کس دقیقاً چقدر کادوی عروسی داده است، هر کس دقیقاً چه لباسی در عروسی‌ام پوشیده! هر کس دقیقاً چند عدد شیرینی و یا میوه خورده! و هر کس دقیقاً چه حرف‌هایی پشت سرم گفته!

حرف خصوصی: مهم این نیست که تصاویر چقدر حرفه‌ای باشند؛ مهم این است که با دیدن آن تصاویر حس خوبی به تو دست بدهد! همین و بس! حتی با یک دوربین ساده‌ی گوشی همراه هم می‌شود از مراسم عروسی تصویربرداری کنید؛ باور کنید! حتماً تجربه دارم که می‌گویم!

منکه مشکلی ندارم!
آرایش عروس بسیار مهم است! باید بهترین آرایشگرهای دنیا را بیاورند تا روی صورتم آرایش کنند! البته منکه نیازی به آرایش ندارم و همینطوری خیلی هم زیبا تشریف دارم! اما خب، برای اینکه چشم آن دخترخاله‌ی حسودم در بیاید، بهتر است شصت هفتاد ساعتی روی صورتم آرایش کنند! شاید به خاطر نخوردن و نیاشامیدن در حین آرایش‌کردن کمی هم لاغر شدم!

آتلیه خیلی مهم است! مگر چند دفعه در عمرم این شانس را خواهم داشت که بیش از شصت سال روی صورتم کار شود؟! شاید بالاخره طوری شد که بشود عکسی گرفت که خودم از دیدنش نهراسم! البته اگر پیش از این عکس‌هایم ترسناک از کار در می‌آمدند، همگی به خاطر ناشی‌بودن عکاس‌ها بودند، وگرنه منکه مشکلی ندارم!

می‌خواهم اینقدر در آتلیه عکس بگیریم که وقتی به خانه‌ی خودمان رفتیم، با آن عکس‌ها دیوارهای خانه‌یمان را کاغذدیواری کنیم!

حرف خصوصی: نگرانی در مورد اینکه آرایشگاهی که می‌روی بهترین باشد و این حرف‌ها … فقط نشان‌دهنده‌ی این است که اعتماد به نفس نداری. باور کنید آرایش زیاد کردن برای عروس، در این روزها خز شده است!

داماد آینده و قصر آرزوها!
خانه‌مان بایستی سونا و جکوزی داشته باشد! اصلاً هم به من مربوط نیست که داماد اینقدر پول دارد یا ندارد! خب پول خرید چنین خانه‌ای را ندارد، برود چنین خانه‌ای را اجاره کند، اگر هم پول اجاره‌اش را ندارد، برود ده شیفت کار کند! من پایین شهر نمی‌روم، در خانه‌ی کوچک هم زندگی نمی‌کنم! داماد آینده باید مرا به قصر آرزوهایم ببرد!

حرف خصوصی: «اگه رو حصیر بشینم…اگه هیچ نداشته باشم…با تو من مالک دنیام.»؛ … می‌خوای شوهرت رو بیشتر ببینی؟! می‌خوای وقتی اومد خونه، خسته‌ی کار دوم نباشه؟! … پس توقعاتت رو منطقی کن … ما با خونه‌ی ۶۰ متری شروع کردیم … اتفاقاً هر چه خونه کوچیکتر باشه، راحتتر گرم میشه و کانون خانواده هم گرمتر میشه.

لیاقت منو نداشتن!
فقط تنها چیزی را که درک نمی‌کنم، این است که چرا این روزها پسرها از ازدواج می‌ترسند! نمی‌دانم چرا با این همه کمالاتی که دارم تنها در طی این ۳۵ سالی که از خدا عمر گرفته‌ام، ده سال پیش ؛ ۲ نفر به خواستگاری‌ام آمده‌اند که آنها نیز در اولین جلسه خواستگاری وقتی همین توقعات اندکم را شنیدند، از پنجره‌ی خانه فرار کردند! مطمئناً آنها لیاقت منو نداشتن!

حرف خصوصی: باور کنید این روزها پسرها از ازدواج نمی‌ترسند، پسرها از عدم تحمل همسر آینده‌شان می‌ترسند. از اینکه در غم‌ها و سختی‌ها کنارش نباشد … روزهای خوب می‌آید به شرطی که با کمک هم از روزهای سخت عبور کنید … این حرف‌ها را پیرمردی نمی‌زند که شکمش سیر باشد و بخواهد نصیحت کند. کسی می‌گوید که خودش هنوز در همین مرحله‌ی سخت زندگی است … اجاره‌خانه، هزینه‌ها و … اما نمی‌ترسد؛ چون یارش، در سختی‌ها هم کنارش خواهد بود و شریک غم و شادی‌اش.

شوهر باید به زن احترام بگذارد

[ms 1]

برایم عجیب است که چرا با وجود احادیث بسیار در مورد «احترام شوهر به زن»، از این مسئله‌ی مهم صحبت چندانی به میان نمی‌آید و گاه عملا مسئله‌ی اصلی را تأکید بر «احترام زن به شوهر» قرار می‌دهند (که البته آن هم در جای خود قابل بحث است، اما نکته‌ی اساسی، احترامِ بسیار به زن توسط شوهر می‌باشد که بی‌توجهی به آن می‌تواند ریشه‌ی بسیاری از درگیری‌های خانوادگی باشد). بنابراین، با توجه به مظلوم و کم‌رنگ واقع شدن اصل مطلب، یعنی احترام شوهر به زن، در برخی سخنرانی‌های مربوطه در جامعه‌ی کنونی، لازم به نظر می‌رسد در این‌جا نکاتی در این رابطه ارائه شود.

واضح است که هر انسانی باید به انسان‌های دیگر احترام بگذارد و زن و شوهر هم هر دو باید به یک‌دیگر احترام بگذارند؛ اما در این میان، اکرام و احترام نسبت به زن جایگاه خاص و ممتازی دارد . این‌که به‌طور خاص بر «احترام شوهر به زن» سفارش شده، به این دلیل است که احترام به زن، نه از جنس و نه به میزان احترام‌های دیگر است؛ بلکه سطحی بسیار بالاتر دارد، که البته آن هم به دلیل نوع آفرینش و ویژگی‌های خاص زن و شخصیت ویژه‌ی اوست.

انسان شخصیت دارد، اما در زنان این شخصیت و شأن، بسیار ویژه‌تر و به نوعی مضاعف می‌باشد (به همین دلیل حتی مردانی که کم‌ترین بویی از انسانیت برده‌اند نیز، به‌طور بدیهی و بدون نیاز به استدلال و منطق خاصی، در درون خودشان یک حس احترام ویژه نسبت به زنان احساس می‌کنند).

افرادی که این مسئله (احترام ویژه‌ی شوهر به زن) را نادیده می‌گیرند یا کم‌رنگ می‌نمایانند، مشکلشان این است که آن قابلیت احترام ویژه‌ی زن را نمی‌بینند یا از آن اطلاعی ندارند و فکر می‌کنند همان احترامی که به مردها و به انسان‌ها به‌طور کلی گذاشته می‌شود، برای زن‌ها کافی است! حال آن‌که زن به دلیل ویژگی‌های خاصی که دارد، احترام بیش‌تر و ویژه‌تری را نیز می‌طلبد و تنها در این صورت است که در جایگاه واقعی خود دیده شده است.

نمونه‌ی عمده‌ی این نگاه اشتباه را در جوامع غربی می‌توان دید که مدام از تساوی حقوق زن و مرد دم می‌زنند و در واقع با این کار، در بسیاری از موارد، شأن و جایگاه واقعی زنان را پایین می‌آورند. نگاهی به جوامع غربی نشان می‌دهد که زن به‌طور کلی از چندان احترام و ارزش خاصی (آن‌طور که باید) برخوردار نیست (گاهی با دیدن برخی صحنه‌ها در جوامع غربی حالم بد می‌شود. مثلا رفتار عده‌ای از مأموران پلیس با برخی زنان و مواردی از این قبیل)؛ دلیلش این است که آن‌ها تفاوتی میان دو مقوله‌ی «نوع رفتار با زنان» و «نوع رفتار با مردان» نمی‌بینند و میزان احترام به زن و مرد را یکسان می‌پندارند (که همان‌طور که گفته شد، هر دو محترم هستند، اما زنان قابلیت احترام بیش‌تری را دارند).

آن‌ها نمی‌خواهند بپذیرند که احترام به زن، مقوله‌ای بسیار ویژه و نه از جنس احترام کلی به همه‌ی افراد جامعه است. اما اسلام بر این جایگاه واقعی زن تأکید دارد و دستورات اسلام درمورد زنان کمک می‌کند که آن احترام ویژه‌ی زن حفظ شود؛ یعنی همه بدانند که نگاه به زن باید نگاهی فوق‌العاده ممتاز و با احترام ویژه باشد.

برخی‌ها را می‌بینیم که فقط بر این تأکید دارند که وظیفه‌ی زن احترام است، به علاوه‌ی سایر موارد (مسلما این وظیف زن هم در جای خود باید بحث شود، اما نه این‌که جای صحبت بر سر مسائل مهم‌تر را بگیرد). البته آن‌ها بعضا بحثشان بر سر زنان و وظایف آنان است که چنین صحبتی را می کنند که اتفاقاً صحیح هم هست، اما نه این‌که فقط (یا بیشتر) آن طرف قضیه را ببینند و تا این حد تأکید را از وظیفه‌ی مهم مرد یعنی «احترام به زن» بردارند و بدون ذکر آن به موارد دیگر بپردازند؛ در حالی که در روایات بسیاری مشاهده می‌شود که احترام به زن، از وظایف مهم شوهر ذکر شده است.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند:
«من اتّخذ زوجة فلیکرمها»؛ کسی که زنی را به همسری برمی‌گزیند، بر وی واجب است که او را احترام کند. (محمدباقر مجلسی، بحار‌الانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۲۴)
هم‌چنین امام جعفر صادق (علیه السلام) نیز در بخشی از روایتی، چنین جمله‌ای فرموده‌اند. (بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص ۲۲۴.۳)

امام سجّاد (علیه السلام) در بیان حقوق زن بر شوهر می‌فرمایند:
حق همسر تو آن است که بدانی خدا او را مایه‌ی آرامش و الفت تو قرار داده و این را از جمله نعمت‌های بزرگ خدا بشماری و از این رو او را احترام کرده و نسبت به او مهربان باشی. (محمدباقر مجلسی، بحار‌الانوار، ج ۷۱، ص ۵)
برایم جای تعجب است که چطور مسئله‌ی مهم احترام شوهر به زن، از سوی برخی کارشناسان مربوطه این‌قدر نادیده گرفته می‌شود، و وقتی هم موردی از وظایف مردان ذکر می گردد، بر سایر موارد تأکید دارند؛ در حالی که واقعیت این است که انجام همه آن وظایف بدون در نظر گرفتن احترامی که در شأن زن باشد، به هیچ وجه کافی نیست و هرگز آن فایده‌ای را که باید داشته باشد، ندارد. احترام (در حد بسیار)، شرط لازم و اساسی است و به نظر من مهم‌ترین وظیفه‌ی مرد نسبت به زن، در درجه‌ی اول احترام است و در کنار آن انجام سایر وظایف.
به هر حال، یک حقیقت وجود دارد و آن این‌که زن به دلیل ویژگی‌های زن بودنش قابلیت احترام بیش‌تری دارد و هر مردی که فطرت خود را بیدار نگاه داشته باشد، این حقیقت را در درون خود می‌یابد. همان‌طور که از برخی روایات هم استفاده می‌شود، احترام به زنان از نشانه‌های بالا بودن سطح انسانیت مردان است (نقل به مضمون). پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند: «فقط انسان‌های بزرگوار زنان را گرامی می‌دارند.» (نهج‌الفصاحه، ح ۱۵۲۰)

زن مانند گوهری است که مرد باید قدر او را دانسته و ارزشش را بشناسد و او را گرامی بدارد. به‌طور خلاصه، اگر مردان همواره موقعیت خاص و شأن بالای زن خود را بشناسند، و با حالت شکوه و احترامی که شایسته‌ی زن است، به او بنگرند (که همه‌ی این‌ها بسته به میزان انسانیت در مرد است و عمل به آن‌ها برای مردان سخت نیست؛ بلکه مطابق با فطرت آن‌هاست)، زنان (حتی زنان معمولی که در سطح متوسطی از انسانیت هستند) نیز در این شرایط که در جایگاه واقعی خود قرار گرفته‌اند، به خودی خود وظایف بی‌شمار خود را در مقابل همسر به بهترین شکل ممکن انجام می‌دهند، و در این حالت است که همه چیز در جای خود قرار می‌گیرد.

این بحث حتی درمورد آن‌هایی که هیچ بویی از انسانیت نبرده‌اند، نیز جواب می‌دهد. البته یک زن مؤمن و برخوردار از انسانیت، حتی در صورتی که همسر او هیچ یک از وظایفش را در مقابل او انجام ندهد، باز هم وظایف بی‌شمار خود را در خانواده به بهترین شکل ممکن به انجام می‌رساند.

 

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب؟

[ms 1]

در حادثه عاشورا یکی از مطالبی که کمتر بدان پرداخته و کمتر پیرامون آن نوشته شده این است که چرا حسین‌بن علی (ع) در حرکت دفاعی – اصلاحی خود پس از مرگ معاویه، ‌به همراه خانواده خود عازم شد؟ سفری که در ابتدا به قصد دفاع بود و پس از آن برای تشکیل حکومت و در آخر نیز در جهت دفاع از حیثیت و عزت خود و خاندانش. چرا ایشان خانواده خود را در مدینه یا مکه باقی نگذاشت و تنها به همراه یاوران خود رهسپار مکه و یا کوفه نشد؟ وی از سر ناچاری اهل‌بیت خود را به همراه آورد و یا از سر ایجاد حس شفقت و انسان‌دوستی در میان مردمان؟ آیا روندی که حاکمان مدینه و مکه بر وی پیش گرفتند امام را مجبور بدین کار نمود؟

برای پاسخ به سؤالاتی از این قبیل پیرامون علل همراهی خاندان حسین‌بن‌علی (ع) به همراه ایشان به سمت مکه و سپس به سوی کوفه، تاریخ عاشورا را به سه قسمت تقسیم کرده و در این سه قسمت به علل این کار می‌پردازیم: ۱- خروج حضرت از مدینه ۲- خروج حضرت از مکه و ۳- هنگام شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل در میانه راه کوفه.

امام در مواجهه با درخواست بیعت با یزید در مدینه، با یک تهدید جدی روبرو شد؛ تهدیدی که وی توانست با درگیری کلامی که با مروان‌بن‌حکم و ولیدبن‌عتبه حاکم مدینه انجام داد زمان را بخرد، زمانی به اندازه کمتر از یک روز. چرا که آن حضرت می‌دانست دیر یا زود اگر مدینه را ترک نکند، حاکم مدینه راه‌های دیگری برای گرفتن بیعت پیش خواهد گرفت و چه بسا جنگی برپا نماید.

ایشان با مشاهده وضعیت روی داده وضعیت را چنان دید که نمی‌تواند خانواده خویش را در مدینه رها نماید و خود رهسپار مکه شود. چرا که اولاً امام خود به نیکی می‌دانست که بیعت نخواهد کرد، به همین خاطر مشکل وی با حکومت پایانی ندارد. در نتیجه حکومت می‌توانست از خانواده آن حضرت به عنوان اهرم فشاری برای بیعت گرفتن وی با یزید استفاده نماید. همینطور پس از خروج ایشان از مدینه،‌ این شهر دیگر مکان مناسبی برای خانواده اهل‌بیت نخواهد بود‌، حتی اگر حکومتیان به نیت استفاده از اهل‌بیت حسین‌بن‌علی به عنوان اهرم فشاری برای وی استفاده نکنند، چرا که امنیت از خانواده وی سلب شده است.

از دیگر سو، حسین‌بن‌علی (ع) مقصد خود را مکه تعیین می‌نماید؛ مکه‌ای که میعادگاه مسلمانان و پایگاه رفت و آمد و زیارت آنان از تمامی بلاد مسلمین است؛ مرکز ثقل اسلام. در شرایط موجود تنها راه مقابله‌اش با حکومت آگاهی دادن است.

حسین(ع) می‌خواست در مکه از سلاح استدلال خود استفاده نماید، بدین جهت وجهه و چهره آن حضرت با اهل‌بیت ‌شان برای نیل بدین هدف بسیار موجه‌تر و مقبول‌تر می‌نمود تا همراهی تنها تعدادی مرد جنگاور.

پس از چهار ماه و در میانه موسم حج، حسین‌بن‌علی (ع) مجبور می‌شود مکه را نیز ترک گوید. اما در این مدت، مردم کوفه ابراز تمایل کرده، خواستار تشکیل حکومت به رهبری ایشان شده‌اند. پیک حضرت نیز بر گفته این مردمان صحه گذاشته و برای حضرت پیامی حاوی صداقت ضمیر بیعت‌کنندگان می‌فرستد. بدین صورت مقصد بعدی حسین‌بن‌علی (ع) پس از مکه، کوفه خواهد بود و هدف ایشان تأسیس حکومت.

همانطور که مدینه برای ایشان و اهل‌بیت ‌شان نا امن شد،‌ در مکه نیز چنین روی داد، ‌تا بدان‌جا که نیروهای مکه برای عدم خروج حسین‌بن‌علی(ع) به درگیری با وی روی آوردند، ولی نتوانستند موجب جلوگیری از حرکت آنان شوند. امام حسین(ع) به نیت تاسیس حکومت به سوی کوفه رهسپار شده است و امیدوار است که به کمک کوفیان بتواند نقطه سرآغازی برپا نماید و حرکت سازمان یافته‌ای علیه حکومت فاسد یزید ترتیب دهد. از این نظر، دلیلی نداشت که ایشان اهل‌بیت خود را با خود به سمت کوفه رهسپار ننماید و آنان را در کناری سکنی دهد، چرا که شواهد تماماً امیدوار کننده بود.

در میانه راه کوفه حسین‌بن‌علی (ع) از شهادت مسلم‌بن‌عقیل و دو پیک خود باخبر می‌شود. برای تصمیم‌گیری شورایی تشکیل داده و وضعیت را با همراهانش به مشورت می‌گذارد. در پایان تصمیم اتخاذی حضرت چنین است که به حرکت به سمت کوفه ادامه داده شود.

یاران امام به وی گفتند که شخصیت اجتماعی شما بیش از مسلم است و اگر به کوفه درآیید، کوفیان به دور شما حلقه خواهند زد. برادران مسلم نیز چنین می‌گفتند که وضعیت کوفیان از دو حال خارج نیست، یا چنانکه دلخواه ماست پیروز می‌شویم که در اینصورت به مقصود خود می‌رسیم و هم انتقام خون مسلم را می‌گیریم، و یا اینکه ما هم مثل مسلم به شهادت می‌رسیم. در اینجا نیز کماکان امید به پیروزی وجود دارد. البته امکان بازگشت کاروانیان به مدینه یا مکه کمرنگ می‌نمود، چرا که در این دو شهر از حضرت و اطرافیانش صلب مصونیت شده، امنیت آنان به خطر افتاده بود. برای همین کاروان به مسیر خود به سمت کوفه ادامه داد.

پس از رسیدن کاروان حضرت به سپاهیان حر و پس از آن سپاهیان عبیدالله‌زیاد، تلاش‌های ایشان برای جلوگیری از جنگ و خون‌ریزی به جایی نرسید و حضرت و یارانش بنا بر حکم عقل به دفاع از حیثیت و عزت دینی خود و اهل‌بیتشان در مقابل درخواست نامشروع حاکمان وقت پرداختند و در این راه شهید شدند.

در کل می‌توان علل همراه آوردن اهل‌بیت حضرت را اینگونه بیان کرد: سلب امنیت از خانواده و امید به آینده و پیروزی در مقابل باطل باعث شد که حضرت(ع)، اهل‌بیت خویش را در این مسیر همراه نماید.

التبه محققینی که تحلیل و روایت متفاوتی از کربلا ارائه داده و هدف از قیام حسینی را «شهادت ایشان برای احیای دین» دانسته‌اند همراه کردن خانواده‌ها را نیز دستور الهی و سرّ غیبی می‌دانند. این دیدگاه از زمان تألیف کتاب لهوف سیدابن‌طاوس (ره) رواج و شهرت یافت و فراگیر شد.

شهریار نیز در یکی از اشعار عاشورایی خود به این مسأله اشاره کرده است:

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ور نه این بی‌حرمتی‌ها کی روا دارد حسین؟

طبق این دیدگاه، شهادت مظلومانه امام و یارانش و اسیری خاندان پیامبر به منظور رسواکردن بنی‌امیه و احیای ارزش‌های اصیل اسلامی و انسانی بوده و امام از ابتدا مأمور بود این رسالت الهی را انجام دهد.

در این میان محققینی مثل استاد مطهری نیز سعی کرده‌اند میان این دو نظر جمع کرده و نظریه سومی که ترکیبی از این دو نظریه بوده ارائه دهند که تفصیل آن در کتاب حماسه حسینی آمده است.

۱. پس از پنجاه سال، پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین (علیهالسلام)، شهیدی، سید جعفر، ص۱۱۲-۱۱۵
۲. چنان که مروان‌بن‌حکم به حاکم مدینه در حضور حضرت برای گرفتن بیعت گفت: «او را رها مکن! که اگر بیعت نکرده برود دیگر هرگز به او دست نخواهی یافت، اگر بیعت نکند او را بکش.»

۳. البته در میان افرادی که حسین‌بن‌علی (ع) با آنان مشورت می‌کرد و یا افرادی که نظرات خود را پیرامون حرکت حضرت بیان میکردند. افرادی چون ابن‌عباس نیز بودند که حضرت را از چنین حرکتی بر حذر داشتند، اما حجت با نامه‌های کوفیان و تاییدیه نامه مسلم به حضرت بر وی تمام گشت و رهسپار کوفه شد.
۴. شهید جاوید، صالحی نجف‌آبادی، نعمت‌الله، ص۲۱۷

 

عبور از روزهای دونفره

برای آن‌ها که مدت‌هاست در انتظار میوه‌ی باغ زندگی‌شان لحظه‌ها را سپری می‌کنند و به هر دلیلی، خداوند هنوز نخواسته مادری را تجربه کنند، دعا می‌کنم که حضرت حق دلشان را به هدیه‌ای آسمانی خوش کند و لباس مادری به تنشان بپوشاند.

 

[ms 0]

زمانی که باردار بودم، به دیدن یکی از دوستانم که زایمان کرده بود، رفتم. دخترش یک‌ماهه بود. سختی روزهای نوزادی فرزندش را تجربه کرده بود و هم‌چنان در اوج روزهای سخت بود. اما در کمال تعجب به ما گفت: «الان به این فکر می‌کنیم که زودتر هم می‌توانستیم بچه‌دار شویم. این‌قدر شیرین هست که گه‌گاه می‌گوییم چرا زمان را از دست دادیم و با دست خودمان اختلاف سنی‌مان را با بچه زیاد کردیم.»

وقتی دخترم به‌دنیا آمد، ما هم همین حس را داشتیم. این‌که اگر زودتر هم دخترکمان می‌آمد، خسران مبینی نکرده بودیم و اگر از قبل، طعمِ خوش بچه داشتن را تجربه کرده بودیم، می‌شد که همین‌قدر روشنفکربازی را هم درنیاوریم و به‌خاطر چند مسافرت دونفره و چند ماه عشق و کیف بیش‌تر، خودمان را از حضور یک فرشته‌ی آسمانی محروم نکنیم. اما چه می‌‌شود کرد که تا قبل از آمدن این ریحانه‌های بهشتی، آدم نمی‌داند چه لحظاتی انتظارش را می‌کشد.

چند روز پیش که با دوستان متاهلم که هنوز فرزند ندارند، صحبت می‌کردم، یکی از آن‌ها گفت: «تو اولین کسی هستی که می‌بینم با همه‌ی سختی‌های بچه‌داری، این‌قدر خوشحالی و مدام گله نمی‌کنی.»

و چند روز پیش‌تر، وقتی به یکی از دوستانم تلفن زدم تا حال نوزاد ۲۵روزه‌اش را بپرسم، گفت: «این روزها خیلی به یادت بودم. توی همه‌ی لحظه‌های سختی که داشتم، با خودم می‌گفتم سارا هم این لحظه‌ها را تجربه کرده. برایم جالب بود که حتی یک بار هم ندیدم با خستگی و ناراحتی از خاطراتت حرف بزنی. طوری حرف می‌زدی که من فکر می‌کردم مادری فقط و فقط خوشی دارد و لذت.» نکته این‌جاست که این دوستم، به‌جز من، از دوستان دیگری هم یاد کرد و گفت: «تو و چند نفر دیگری که دور و برم بودید، همه‌تان فقط خوشحال بودید.» و بعد هم توضیح داد: «البته خودم هم همین حس را دارم. وقتی پسرم خواب است و کمی خوابش طولانی می‌شود، دلم برایش تنگ می‌شود و بی‌تاب می‌شوم که زودتر بیدار شود و با چشمان کوچکش به من زل بزند.»

این‌ها را برای این گفتم که بگویم سختی یا راحتی مادری هم مثل سایر کارها، به نگاه خود فرد بستگی دارد. اگر از ابتدا بخواهیم که برایمان سخت بگذرد، بی‌تردید سخت خواهد گذشت. نه از پوشک عوض کردن و شیر دادن لذت می‌بریم و نه حتی از مسافرت‌هایی که می‌رویم و گردش و تفریح و پارک. اما اگر باور کنیم این لحظه های نوزادی و شیرخوارگی دلبندمان، به سرعت برق و باد می‌گذرد و هرگز تکرار نخواهد شد، هرازگاهی به خودمان نهیب می‌زنیم که: «به‌جای آن‌که سال‌های بعد، یاد این روزها بیفتی و غرق در خاطرات بشوی و از شیرینی‌های اختصاصی این روزها با خوشی و لذت یاد کنی، همین لحظه‌هایی را که می‌گذرانی، قدر بدان و در «حال» زندگی کن و به قول مولا علی (علیه‌السلام)، فرصتِ بین دو عدم را غنیمت بشمار.»

[ms 1]

نگاه عمیق‌تری هم می‌شود به قضیه داشت

اگر نیت کرده باشیم انسانی تربیت کنیم که در مسیر حضرت حق قدم بردارد و خداگونه شود و خودمان هم در این راه، حتی شاید بیش از فرزندمان تربیت شویم، چه بهتر که شاکر باشیم و قدردان؛ نه این‌که مدام به‌‌خاطر هدیه‌ای که خداوند به ما ارزانی داشته و ما را به آن می‌آزماید، نیمه‌ی خالی لیوان را ببینیم و گله‌مند باشیم.

همان‌طور که با یک ازدواج موفق، هم روزهای خوشی را تجربه می‌کنیم و هم مسئولیت‌های جدیدی را عهده‌دار می‌شویم، درمورد مادری هم قضیه به همین شکل است. هم شیرینی دارد و هم مسئولیتی که تا همیشه خواهد بود. مهم این است که بدانیم با وارد شدن یک کودک به زندگی‌مان، دیگر به روزهای دونفره برنمی‌گردیم. دیگر همیشه سه نفر هستیم و باید روال‌های زندگی‌مان را سه‌نفره تعریف کنیم.

اگر با وجود سه‌نفره شدن، بخواهیم مثل روزهای دونفره‌گی از مسافرت و سایر لحظه‌هایمان لذت ببریم، بدیهی است که دچار اشتباهی دوسویه شده‌ایم؛ نه به خودمان خوش می‌گذرد، نه به همسر و نه به فرزند. مهم‌تر این‌که نتوانسته‌ایم لحظه‌های مادری‌مان را درست مدیریت کنیم تا به جهت مادر بودن (سوای از جهت فردی) شیرینی ویژه‌ای را درک کنیم.

بهتر است از اولین روزهای آمدنِ کودک، سختی‌ها را مدیریت کنیم. بعضی وظایف را به همسرمان بسپاریم تا دچار خستگی زودرس نشویم و هر دو در کنار فرزند، از لحظه‌لحظه‌های زندگی‌مان لذت ببریم. البته فراموش نکنیم که هدف اصلی هم لذت بردن از لحظه‌ها نیست و با عبور از خوشی‌ها و ناخوشی‌ها، پله‌پله به ملاقات خدا می‌رویم.

یک مطلب را هم در پرانتز بگویم:
بعضی از سختی‌های مواجهه با کودک را خودمان بر سر خود می‌آوریم؛ مثل لجباز شدن که نتیجه‌ی برخوردهای اشتباه و عدم آگاهی ماست. بعضی از مشکلات هم با کمک گرفتن از ائمه و بزرگان قابل حل است؛ مثل از شیر گرفتن کودک که برای مادرها می‌تواند بسیار غم‌انگیز باشد و برای کودکان، طاقت‌فرسا. اما حضرت فاطمه‌‌ی معصومه (سلام الله علیها)  لطفی به من و دخترم کردند که بیش‌تر به معجزه می‌مانست و ما هنوز انگشت‌به‌دهانیم و شاکر.

می‌گویند خوشی‌های زندگی‌تان را نگویید تا شورچشمی حسرتش را باقی نگذارد. شاید حتی یکی از دلایلی که زنان و مردان جوان، از مادر شدن و پدر شدن می‌هراسند، همین باشد؛ همین که همیشه از سختی‌ها شنیده‌اند و کسی پیدا نشده تا از شیرینی‌ها و لذت‌ها بگوید. این بار، به خدا توکل کردم و بعضی از این خوشی‌ها را فریاد زدم تا حرف نگفته‌ای باقی نماند.

زن خانه

[ms 0]

جوان‌تر که هستی آرمان‌ها و آرزوها برای خودت داری، درس بخوانم، کار کنم، ال کنم، بل کنم! رِ به رِ می‌روی پشت تریبون که من می‌خواهم ادامه تحصیل بدهم و به فلان جایگاه شغلی برسم. اینکه دو ساعت وقتت را در آشپزخانه بگذرانی و غذایی درست که قائدتاً دوسه ساعت بعد دفع خواهد شد بنظرت احمقانه می‌آید. یک روز اگر توی خانه بنشینی فکر می‌کنی خیلی چیزها را از دست داده‌ای. پر از انرژی هستی، دوست داری ببینی، بشناسی، بگردی. می‌روی پشت تریبون که من زن‌خانه‌بشو نیستم.

اینها مال قبل کنکورت است. گفتم که، آمال و آرزوها برای خودت داری. کنکور اگرچه کمی سخت، اما بالاخره می‌گذرد و تو توی رشته مورد علاقه‌‌ات لیسانست را می‌گیری، بعد باز هم کنکور و می‌روی ارشد که به نقطه آرمانی‌ات نزدیک شوی. ارشد سخت‌تر از لیسانس اما بالاخره می‌گذرد. توی ارشد کار علمی و مقاله و مطالعه گسترده جانبی را هم چاشنی کارت می‌کنی، چون از اول دوست داشتی پیشرفت کنی و درس بخوانی و منزلت اجتماعی بالایی داشته باشی. تا الان هم خب موفق بوده‌ای. در طول این مدت هم خوب می‌چرخی تو جامعه‌ات و تجربه جمع می‌کنی، با آدم‌ها تعامل می‌کنی و ارتباطاتت را گسترده می‌کنی.

می‌خواهی بروی برای مقاطع بالاتر که حس می‌کنی یک چیزی ته دلت کم آمده. نمی دانی چیست اما هست. نگاه به «سن»ت می‌کنی و می‌فهمی بله وقتش است. کتاب‌های روانشناسی هم تأئید می کنند: «آدمی در هر دوره‌ای از زندگی‌اش نیازهایی دارد که در همان دوران خاص به سراغش می‌آید و باید برآورده شوند.» دیگر خبری از حرف‌های پشت تریبونی‌ات نیست. حتی توی گوگل یواشکی سرچ می‌کنی: «طرز پخت باقالاقاتق»! از قیل و قال درس و دانشگاه و کار و جامعه خسته شده‌ای. دوست داری کمی زن باشی، زن خانه.

[ms 1]

وسط بساط درس و مشق یک‌هو دلت می‌خواهد بروی در مطبخ (همان مکانی که در دوران کرکری‌خوانی‌ات لعن‌اش می‌کردی) و یک پیازداغ ترد و عسلی درست کنی. یاد مادربزرگت می‌افتی و هوس می‌کنی اشکنه و آش رشته با پیازداغ فراوان باربگذاری.

دلت می خواهد یک سفره بیاندازی از این وراتاق تا آن‌ور اتاق و هنرنمایی‌ات را به نمایش بگذاری. کمی که قرتی باشی دوست داری تارت و ترامیسو و میلک‌شیک درست کنی. دوست داری مثل جادوگر سیندرلا، عصای جادویی‌ات را بزنی و خودت را زیبا کنی، دلبری کنی.

دوست داری یک خانواده را دور سفره رنگینت جمع کنی، حتی به قیمت چند ساعت توی آشپزخانه بودن. حس می‌کنی اینطوری شیرازه یک خانواده‌ای.

عجیب‌تر اینکه دلت هوای داشتن بچه می‌کند. همان کار پرمشغله و پردغدغه‌ی سخت. یک کودک ناتوان و معصوم را انداخته‌اند توی دامنت و گفته‌اند بگیر بزرگش کن و از این دنیای پرمخاطره و ناشناخته که هر ثانیه درحال تغییر است، او را به سلامت بگذران. باید طوری بزرگش کنی که وسط این همه بی‌راهه و خطر و زشتی و پلیدی حداقل غرق نشود. اوه، مادری وحشتناک است.

من فکر می‌کنم ما زن‌ها هرچقدر هم که مادام کوری باشیم به این مرحله‌ها می‌رسیم. اصلاً مگر از همان اولش نمی‌خواستی روحت را کامل کنی، سطحی و بی‌مایه نباشی. تکامل مگر مدنظرت نبود؟ اینها هم یکی از فاکتورهای تکامل است.

زن خانه بودن. عزیزانت را به زیبایی و مزه‌های عالی دعوت کردن. گرم کردن یک خانه، وسط این دنیای بی‌رحم مدرن، با آبگوشت بزباش و سنگل و سبزی‌خوردن تازه، یاد خانه‌باصفای مادربزرگ را زنده کردن، سفر به دنیای سنتی پاک.

حس پرورش یک کودک، درآغوش گرفتن و بوسیدنش، مادرش بودن. باهاش بازی کردن و خندیدن‌های‌ازته‌دلِ کودکانه.

هرچقدر می‌خواهی درس بخوان، قد بکش، عاقل شو، بالا برو، راه و چاه‌ها را بشناس و کامل شو. زن باش، زن کامل. زن دانشگاه، زن جامعه، زن علم و خرد و شاید از همه قشنگ‌تر و لطیف‌تر زن خانه.

من و باباش؟

[ms 2]

– من یک مادرم. پدر فرزندم به اندازه‌ی کافی به او محبت نمی‌کند.

– من یک پدرم. مادر بچه بیش از حد با او مهربان است. فرزندم لوس شده است.

اگر پدر یا مادر باشید، حتما در طول زندگی یک‌بار هم که شده این‌گونه حدیث نفس کرده‌اید. یا در کودکی یک‌بار هم که شده مشابه این حرف‌ها را از پدر یا مادر خود شنیده‌اید. به‌راستی، خط‌کش محبت کجاست و پدر و مادر تا چه حد باید به فرزندشان مهربانی کنند؟

اهمیت نقش پدری و مادری به‌خاطر وجود انسانی است که تربیتش به آن‌ها سپرده می‌شود. اولین مربی انسان خداست که او را خلق کرده و در درجه‌ی بعد، پدر و مادر هستند که به تربیتش می‌پردازند و او را در مسیر خواستِ مربی اصلی هدایت می‌کنند.

خداوند در کتاب راهنمایش، در آغاز سخن همیشه خود را با دو صفت معرفی می‌کند؛ رحمان و رحیم. رحمان به معنای رحمت «عام» و رحیم به معنای رحمت «خاص» است. علامه طباطبایی (ره) در تفسیر المیزان، کلمه‌ی «رحمان» را به معنای «رحمت کثیرى که شامل حال عموم موجودات و انسان‌ها از مؤمن و کافر می‌شود»، می‌داند و کلمه‌ی «رحیم» را به معنای «رحمت ثابت و باقى خداوند که تنها به مؤمنین در آخرت افاضه می‌شود». (۱)

این دو صفت پروردگار، برای تربیت انسان ضروری است:
«رحمت عام» دربردارنده‌ی این پیام است که هیچ موجودی نباید از بخشایش و محبت پروردگار ناامید باشد و در هر درجه‌ای از گناه که فرو رفته باشد، راه برای بازگشت او باز است. به همین دلیل در آیاتی نظیر «و لا تیأسوا مِن رَوح الله، إنّه لاییأس مِن رَوح الله إلا القوم الکافرون» (از رحمت خدا ناامید نباشید؛ همانا جز کافران هیچ کس از رحمت خدا ناامید نیست) (۲) ناامیدی از درگاه خداوند، گناهی بزرگ شمرده شده است.

از سوی دیگر، «رحمت خاص» خداوند بدین معناست که افرادی که با تلاش و زحمت، بهترین و درست‌ترین گزینه‌ها را انتخاب کرده‌اند، مشمول لطف خاص خدا می‌شوند، اما سایرین از آن رحمت و لطف بهره‌ای نمی‌برند. این صفت آفریدگار باعث می‌شود که انسان‌ها برای رسیدن به کمال تلاش کنند تا آن لطف خاص و ویژه را به‌دست آورند.

بنابراین، انسان ضمن این‌که به وجود محبت در هر شرایطی امیدوار است (رحمت عام خدا) برای رسیدن به محبت خاص و ویژه از سوی خدا نیز تلاش می‌کند (رحمت خاص خدا)، و این دو با هم او را پرورش می‌دهند.

پدر و مادر نیز این چنین هستند. خدا در هر کدام از آن‌ها نمونه‌ای از یک رحمت خود را قرار داده است و این امر برای کودکی که تربیتش به دست آن‌ها سپرده می‌شود، ضروری است.

عشق مادری بدون قید و شرط است. کودک احتیاجی ندارد برای محبوب بودن نزد مادر تلاش کند. احتیاجی به کسب شایستگی ندارد. برای بیش‌تر بچه‌ها تا هفت‌سالگی مفهوم زندگی این است که برای آن‌چه هستند، دوستشان بدارند. بنابراین، مادر مظهر رحمت عام خداست.

پس از هفت‌سالگی، کودک با پدر رابطه‌ی بیش‌تری پیدا می‌کند. پدر کسی است که طفل را تعلیم می‌دهد و راه ورود به دنیا را به او می‌نمایاند. کودک در این سنین وارد مرحله‌ی کسب محبت پدری به‌وسیله‌ی فعالیت شخصی می‌شود، اما عشق پدری مشروط است و اگر فرزند مطابق انتظارات پدر رفتار نکند، عشق زایل می‌شود و این چنین است که می‌توان گفت پدر مظهر رحمت خاص خداوند است.

[ms 3]

سرانجام، انسان بالغ باید به نقطه‌ای برسد که بتواند خود، والدین خود باشد و مستقل از پدر و مادر بیرونی زندگی کند. گویی آنان در وجدان کودک نمونه‌ای از خود را به‌وجود آورده‌اند. وجدان مادرانه به او می‌گوید: «هیچ گناهی تو را از عشق و آرزوی سعادتمندی محروم نمی‌کند.» و وجدان پدرانه می‌گوید: «وقتی اشتباه کردی، نمی‌توانی از قبول نتایج اشتباهاتت سرباز بزنی و اگر خواستار عشق هستی باید تلاش کنی.» (۳)

در روایات دینی نیز کودک در هفت سال اول، رئیس، در هفت سال دوم، عبد و در هفت سال سوم، وزیر و مشاور معرفی شده است (۴) که این آموزه می‌تواند ناظر به همین بحث باشد. کودک تا هفت سالگی ارتباط بیش‌تری با مادر دارد و بین پدر و مادر، غلبه با محبت بی‌شرط مادر است. از این رو، در هنگام کسب این محبت بی‌شرط از مادر، کودک چون وظیفه‌ای ندارد، نقش رئیس را دارد.

در هفت سال دوم، کودک ارتباط بیش‌تری با پدر پیدا می‌کند و مهر مشروط پدری غلبه می‌یابد. فرزند برای کسب این محبت پدری باید از راهنمایی‌های او اطاعت کند.

در هفت سال سوم که زمان استقلال‌طلبی فرزند است، رابطه‌ی او با والدین یکسان می‌شود و هم‌زمان محبت مطلق مادر و محبت مشروط پدر را دریافت می‌کند. بنابراین، نه مانند هفت سال اول رئیس است و نه مانند هفت سال دوم مرئوس؛ بلکه نقشی بینابین دارد که می‌توان او را وزیر نامید.

دریافتن این موضوع کمک بسیاری به من در ایفای نقش مادری کرد. مثلا فهمیدم وقتی دختر سه‌ساله‌ام بعد از این‌که با او به‌خاطر بازیگوشی تندی می‌کنم، با گریه به دامان خودم پناه می‌آورد، با زبان بی‌زبانی به من می‌گوید: «مامان! من رو برای همون چیزی که هستم دوست داشته باش.»

————————————————————-

پی‌نوشت:
۱. ترجمه‌ی ا‌لمیزان، ج‏۱، ص۳۰.
۲. سور‌ه‌ی مبارکه‌ی یوسف، آیه‌ی شریفه‌ی ۸۷.
۳. هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، ترجمه‌ی پوری سلطانی، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۴، ص ۵۴-۶۲.
۴. وسائل الشیعه، ج۲۱، ص ۴۷۶.

در سوگ شاهزاده‌ها و اسب‌های سفیدشان

[ms 1]

مشهور است که وقتی امیرالمؤمنین (ع) آمدند خواستگاری حضرت صدیقه‌ی طاهره (س) حضرت رسول (ص) پرسیدند چه داری. حضرت علی (ع) فرمود زره و شمشیر و… . حضرت رسول (ص) فرمودند: «زره را بفروش و با پولش وسایل زندگی بخر و عروسی بگیر.»؛ یعنی با مهریه جهیزیه خریدند و عروسی گرفتند.

در این معنا، مهریه رسما هدیه‌ای است که مرد به زن می‌دهد و نه قیمت زن! سر هدیه هم که بحث نمی‌شود. لطیف نیست؟

انسان دلش می‌خواهد به کسی که دوست دارد، هدیه بدهد و بهترین هدیه‌ای که می‌تواند، با تمام علاقه و محبتش می‌دهد و کیست که محبت نهفته در این هدیه را نفهمد؟ بعد با همان هدیه، امکانات اولیه برای شروع یک زندگی مشترک فراهم می‌شود؛ یک کاسه، یک بشقاب، یک حصیر،… چیزهایی که هر کدامشان برای آن دو نفر یک دنیا معنا دارد؛ چیزهایی که مرد این زندگی تهیه کرده است.

گاهی فکر می‌کنم یعنی هزینه‌ی دو تا کاسه و سه تا بشقاب و یک حصیر از عهده‌ی حضرت رسول برنمی‌آمد که امام علی (ع) مجبور نشوند زره خود را بفروشند؟! یا اصلا چرا حضرت زهرا (س) لباس نو خریدند که بخواهند شب عروسی ببخشند به آن دختر فقیر؟ برای ایشان که فرقی نمی‌کرد با لباس کهنه به خانه‌ی بخت بروند یا نو. یا اصلا لازم بود جشن بگیرند و غذا بدهند؟ بهتر نبود با توجه به فقر گسترده در جامعه‌ی آن روز و وضعیت دردناک اصحاب صفه و مهاجرین و انصار و… فرهنگ‌سازی کنند و فقط رسول خدا (ص) خطبه‌ی عقدشان را بخواند و برایشان آرزوی توفیق و خوشبختی کند و بروند سر خانه‌شان؟ اگر این‌طور می‌شد، بقیه هم مجبور نبودند زمان ازدواج فرزندانشان، به فکر غذا دادن به مردم بیفتند و…

[ms 2]

می‌دانم شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان ما با زمان حضرت رسول (ص) متفاوت است و هزینه‌ی ازدواج و مراسم و مهریه و جهیزیه و غیره در جامعه‌ی ما با این وضعیت مصرف‌زده‌اش و این چشم‌و‌هم‌چشمی‌ها و این سطح بالای توقعات جوان‌ها و خانواده‌هایشان و هزار چیز دیگر قابل مقایسه با آن زمان نیست، ولی این را نمی‌دانم که چرا فعالان عرصه‌ی فرهنگ هر وقت تصمیم می‌گیرند مشکل ازدواج را حل کنند، یک‌راست می‌روند سراغ دغدغه‌های خانواده‌ی پسر و اصلا به دغدغه‌های خانواده‌ی دختر توجهی نمی‌کنند.

+مثلا می‌گویند دختر خوب و عاقل و فهمیده و اهل زندگی و باکلاس و بافرهنگ می‌فهمد که ارزش او حتی با صدمیلیون سکه هم قابل مقایسه نیست. پس چرا باید به مهریه فکر کند؟ و آن‌قدر می‌گویند که دخترها کسر شأنشان می‌شود بگویند مهریه‌ام ۱۴ تا یا ۵ تا یا یکی نباشد! ولی کسی نمی‌گوید دختر عاقل و باکلاس و بافرهنگ نیازی به تخت و کمد و میز و مبل و بوفه‌ی پر از کریستال و ماکروویو و سرخ‌کن و گاز و یخچال و لباسشویی خارجی ندارد.

تبلیغات سازمان ملی جوانان برای ازدواج ساده و آگاه و پایدار یادتان بیاید. دختر لباس عروس نمی‌خرد. سالن نمی‌گیرد. آرایشگاه نمی‌رود. فیلمبردار نمی‌آورد. مهریه برایش مهم نیست. بعد آن‌قدر خوشبخت می‌شود که شوهرش از محل کار تماس بگیرد و حالش را بپرسد و برایش یک شاخه گل هدیه بیاورد. ولی وقتی می‌رود که در خانه را باز کند، آدم می‌بیند خانه‌اش مبل دارد. فرش دارد. تلویزیون دارد. همه‌ی این‌ها روی هم می‌شوند همان مبلغی که پدر دختر همان اول کار همان موقع که دختر، حساب همه‌ی خرج‌ها را از دوش خانواده‌ی داماد برمی‌داشت، بدون این‌که کسی ببیند و بفهمد، آرام و بی‌سروصدا هزینه می‌کرد؛ مانند یک وظیفه‌ی ازلی و ابدی.

به تصویری که از خانواده‌ی خوشبخت و فهمیده در جامعه‌ی ما ارائه می‌شود، دقت کنید. چند برنامه را می‌توانید نام ببرید که هزینه‌ی جهیزیه را مسخره کنند و شروع زندگی با حداقل ممکن وسایل را تشویق؟ آن‌قدر مسخره کنند که همه‌ی دختران پولدار و پُرافاده که تا دیروز مهریه‌شان را سال تولدشان می‌گذاشتند و امروز می‌گذارند یک شاخه گل رز، تشویق شوند بوفه نداشته باشند و ظرف‌های کریستال تزیینی نداشته باشند و لوستر نداشته باشند و…

+مثلا همه می‌گویند دختر باکلاس و عاقل و فهمیده و بافرهنگ وقتی خواستگار برایش آمد، نمی‌پرسد حقوقتان چقدر است و اصلا کار دارید و سربازی رفته‌اید و خانه دارید و ماشین دارید و این‌ها. نگاه می‌کند که پسر چقدر نجیب است چقدر آقاست و اصلا هم سخت نمی‌گیرد. عروسی ساده می‌گیرد. چند سالی می‌رود جنوب شهر اجاره‌نشینی و بعد هر دو با هم با عشق و محبت زندگیشان را خشت‌خشت می‌سازند و از این سازندگی بسیار لذت می‌برند.

[ms 0]

از این مورد اگر بخواهم مثال بیاورم، می‌شود تقریبا ۷۵٪ فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی. دم‌دستی‌ترینش همین فیلم چاردیواری، که اخیرا تکرارش هم دارد پخش می‌شود.

دختری که دغدغه‌اش رفتن به خارج از کشور بود، با آن وضع خانه و زندگی، ناگهان می‌شود زن یک آشپز با آن خانه و زندگی و فیلم همین‌جا تمام می‌شود. دیگر کسی نمی‌خواهد بداند این پسری که حاضر شد از دختری پول بگیرد و پدرش را گول بزند (با این همه نجابت و آقایی) چطور شوهری می‌شود برای این دختر که عزیز دل باباست و تابه‌حال نازک‌تر از برگ گل نشنیده. یا می‌بردش همان خانه‌ی قمر خانم و هر دو با یک دنیا عشق در آن خانه زندگی می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند، یا پدر دختر جورِ بافرهنگی و باکلاسی‌اش را می‌کشد و کلا زیر پر و بال این جوان نجیب را می‌گیرد و…

در این صورت اسم این نمی‌شود ازدواج آسان؛ می‌شود ازدواج خوب با خرج پدرزن و این دو جوان ساده‌زیست نیستند؛ بلکه پسر خوش‌شانس است و یک‌شبه مرفه بی‌درد شده و بعد اصلا انگار چیزی به‌نام جامعه‌پذیری، تربیت متفاوت، سطح توقع متفاوت، نیازهای متفاوت، تفاوت فرهنگی و مانند این‌ها وجود ندارد. از بیخ وجود ندارد.

کسی فکر نمی‌کند این دختر با این تربیت، پس‌فردا با این مادرشوهر و خاله‌ی شوهر و… چطور ارتباط برقرار می‌کند. در یکی از تبلیغات پخش‌شده از رسانه‌ی ملی برای ازدواج ساده و پایدار، پسری جنوبی قصد خواستگاری از یک دختر تهرانی -با پاشنه‌ی کفش ده سانت- دارد!

پسر زنگ در را می‌زند و می‌گوید: «من با اعتمادبه‌نفس آمده‌ام خواستگاری دخترتان (درحالی‌که حتی نمی‌تواند درست حرف بزند!)» و پدر بافرهنگ دختر می‌گوید خوش آمدی جانم! بعد آن‌ها خوشبخت می‌شوند. کم‌ترین انتظار این است که پسران را قدری توانمند و موفق نشان دهند که بتوان نتیجه‌گیری کرد اگر پسری پول ندارد، مهم نیست. مهم این است که توانایی دارد و آدمی که توانایی دارد، همه‌چیز می‌تواند داشته باشد.

قدیم‌ترها پسرها قرار بود بروند پشت فلان کوه با اژدها بجنگند و سرش را بدهند دست جادوگر ماجرا که اجازه بدهد بروند جنگل ارواح و با کلی بدبختی موفق شوند شاهزاده خانم  را نجات دهند. لحظه‌ی اوج داستان هم همان وقتی بود که شاهزاده خانم صدای سم اسب ناجی‌اش را می‌شنید و تازه با کلی ناز و کرشمه سوار اسبش می‌شد و اصلا هم ذوق‌زده نمی‌شد از رسیدن این جوان رعنا و خوش‌تیپ! حتی اگر در چشمانشان دقت می‌کردی، می‌فهمیدی پسر کلی ذوق‌مرگ است که عجب شانسی آوردم و دختر کاملا احساس می‌کند خب این لیاقتش را نشان داد؛ پس آدم مناسبی است!

من قبول دارم که این داستان‌ها خیلی ظالمانه بود و بیچاره پسرهای این دوره و زمانه نمی‌توانند خانه‌به‌خانه کفش سیندرلا را دست بگیرند، بلکه صاحبش را پیدا کنند و تازه به دخترک گدا التماس کنند بیا من را به غلامی قبول کن! ولی دیگر لازم نیست که در فیلم‌ها هر پسر چاپلوس و از زیر کار دررو و بددهنی را جوان رشید و رعنا نشان دهیم.

مثلا در فیلم گاوصندوق، پسر دزد است و هر بار که دختر را می‌بیند، سه دقیقه به او خیره می‌شود و بعد در جای‌جای فیلم تأکید می‌کنند که این پسر نجیب است! من نمی‌فهمم اگر کسی که به‌وفور دروغ می‌گوید، چشم پاک ندارد، دزدی هم می‌کند، از پارتی هم جمعش کرده‌اند و… نجیب است و باید دختر را دو دستی تقدیمش کرد، پسر نانجیب دقیقا چه شکلی است؟!؟ و از طرف دیگر در چنین وضعی چرا پسران نباید تشویق شوند که قدری توانایی چاپلوسی و مسخرگی‌شان را تقویت کنند تا یک دختر پولدار با یک پدر فهمیده عاشقشان شود و بعد یک عمر بی‌دغدغه زندگی کنند؟

چه دلیلی دارد که یک جوان درس بخواند و کار بکند و خرج زندگی‌اش را دربیاورد و پس‌انداز بکند برای ازدواجش و سرش به کار خودش باشد، وقتی که هیچ‌کدام از قهرمان‌های موفق فیلم‌ها چنین پیشینه‌ای نداشتند و اصلا وقتی در سریال فاصله‌ها، پسر به هر دلیلی می‌خواهد کار بکند، پدرش می‌گوید کار نکن درس بخوان! این کار در شأن تو نیست!!! و بعد چه بلایی می‌آید سر دخترهایی که آن‌قدر بی‌پناهند که مهریه پناهشان است و پسرهایی که می‌خواهند نان بازویشان را بخورند؟

گاهی فکر می‌کنم از آن طرف بوم داریم می‌افتیم. می‌خواستیم جوانان ازدواج را سخت نگیرند، ولی همه‌ی ارزش‌های انسانی و عقلانی را که در ازدواج مهم است و ضامن خوشبختی دو طرف، ندیده گرفته‌ایم. تبلیغ نمی‌کنیم که جوان درس بخواند، کار بکند، مؤدب باشد، نجیب باشد، چشم‌پاک باشد. مردان خوش‌اخلاق، صبور، خانواده‌دوست، بدون چشم‌داشت، زحمت‌کش، مردان مرد، مردانی که تکیه‌گاه زندگی‌اند، سایه‌ی سر زن و بچه هستند، آرام‌آرام به رؤیا می‌پیوندند و زن خوب زنی است که کلا توقعی ندارد.

پشت صحنه اما آمار طلاق است که بالا می‌رود…

رنج‌های مادر نشدن

زن نشسته بود روی صندلی رو به دکتر. صورتش پیدا نبود، اما لحن صدا و جثه‌اش خیلی جوان‌تر از آن می‌زد که بشود به‌ش گفت «زن». دکتر پیشنهادهای تازه‌ی درمانی می‌داد و دختر که خستگی پنج‌سال درمان روی شانه‌هایش پیدا بود، می‌گفت: «نه. ما همه‌ی این راه‌ها رو رفتیم خانم دکتر.» دکتر می‌گفت: «این‌طوری ممکنه جنینی که تشکیل می‌شه، عقب‌موندگی ذهنی داشته باشه.» دختر می‌گفت: «مشکلی نیست. با همسرم به توافق رسیدیم. قبول داریم.» دکتر که چشم‌هایش از تعجب گرد شده بود، گفت:» نکن این کارو. سخته. برای خودش از همه سخت‌تره. برای خودت هم. یه کم فکر کن…»

[ms 0]

مراکز درمان ناباروری جاهای عجیبی هستند. وقتی وارد یکی از این مراکز می‌شوی، آن قدر قصه ریخته توی راه‌روها، صندلی‌های انتظار، نوبت آزمایشگاه، نیمکت‌های حیاط،نمازخانه‌ی کوچک و بوفه‌ی شیروانی‌اش که وقتی داری راه می‌روی، باید حواست باشد پایت گیر نکند به رشته‌ی قصه‌ای، و تو را نکشاند به عمق چشم‌های غمگین کسی.

شاید به‌خاطر همین قصه‌هاست که در اتاق تشکیل پرونده و پذیرش، راه‌به‌‌راه عکس دوقلوها و سه‌قلوهای خندان که از همین راه‌های درمانی به‌دنیا آمده‌اند، نصب شده تا امید بتابد به این قصه‌ها و قدری شادی در چشم‌ها راه یابد.

علم پزشکی و روش‌های درمان ناباروری در کشور ما پشرفت‌های چشمگیری کرده و جای این همه نگرانی نیست، اما واقعیت این است که زوج‌های جوانی که در همان بهترین سال‌های زندگی خود با مشکلی به نام ناباروری مواجه می‌شوند، به دلیل شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه‌ی ما، علاوه بر طی مراحل درمانی، فشار روحی-روانی زیادی را متحمل می‌شوند.

در فرهنگ ما و اکثر فرهنگ‌ها، مادر مقامی ارجمند، والا و اسطوره‌ای دارد. وجود چنین اسطوره‌ای سبب شده که زنان، مادری را مهم‌ترین شغل و وظیفه‌ی خود در جامعه بدانند. نگاه غالب به زنان در برخی جوامع، تنها به‌عنوان ابزاری برای تولیدمثل و تداوم بقاست. در چنین زمینه‌ای زنانی که توانایی بچه‌دارشدن ندارند، فشار روانی و اجتماعی مضاعفی را تحمل می‌کنند. در این شرایط، نازایی عیب و نقص زنانه تلقی می‌شود و مردان از آن مبرا هستند و برای جبران آن می‌توانند زن دیگری بگیرند. زن نازا هم مجبور به تحمل وضع در کنار شوهر به همراه زوجه‌های دیگر است.

بچه‌دار نشدن یک بحران در زندگی محسوب می‌شود؛ بحرانی که مانند بسیاری از مشکلات به اختلافات خانوادگی منجر می‌شود؛ پدیده‌ای که انتخاب‌کردنی نیست و در صورت درمان نشدن، واکنش‌های منفی و فشارهای روحی ناخواسته را به زندگی مشترک تحمیل می‌کند. بعضی مواقع هم این اختلافات و بحث و جدل‌ها به از بین رفتن تعادل زندگی و جدایی می‌انجامد.

ناباروری مشکلی است که در ۱۰ تا ۱۵درصد زوج‌ها دیده می‌شود. علل ناباروری می‌تواند مربوط به زن یا مرد یا هر دو باشد. حدود ۴۰درصد از مشکلات ناباروری مربوط به مردان، ۴۰درصد مربوط به زنان و حدود ۱۰درصد مربوط به هر دو است. در حدود ۱۰درصد از زوج‌ها نیز عامل ناباروری مشخص نیست. به عبارت دیگر، در این زوج‌ها هر دو نفر با توجه به انجام آزمایش‌های موجود مشکلی ندارند، ولی به علل نامشخصی بچه‌دار نمی‌شوند.

هزینه‌ی درمان ناباروری بسیار گران است و متأسفانه این درمان گران‌قیمت هنوز تحت پوشش بیمه نیست. در ایران، نازایی یک بیماری لوکس مثل جراحی زیبایی به‌شمار می‌رود و همین امر موجب شده تا بیمه‌ها هیچ تعهدی را در قبال آن نپذیرند. در این شرایط با وجود امکانات مناسب، به‌دلیل نبود پوشش بیمه‌ای هزینه‌های درمانی ناباروری در کشور، بسیاری از زوج‌ها یا اصلا برای درمان مراجعه نمی‌کنند یا درمان را نیمه‌کاره رها می‌کنند. ( علی اخوان بهبهانی، روزنامه‌ی جام جم ۱۵/۱۰/۸۹)

[ms 1]

بارها از سوی پزشکان و متخصصان ناباروری این مشکل مطرح و تأکید شده که ناباروری باید در فهرست سازمان‌های بیمه‌گر قرار گیرد، اما تاکنون اقدامی دراین باره صورت نگرفته است؛ درحالی‌که ناباروری، یک بیماری جسمی و روحی است که موجب ازهم‌پاشیدگی کانون بسیاری از زوج‌های جوان می‌شود. البته بیمه‌ها نیز برای این کار خود یک دلیل بسیار محکمه‌پسند دارند؛ پول ندارند!

بیمه‌ها توان پرداخت هزینه‌ی چندین سیکل درمان ناباروری را ندارند؛ چون ممکن است یک خانواده برای این‌که جواب بگیرد، چندین سیکل درمان ناباروری بگیرد، اما امکان پوشش بیمه‌ای یک سیکل درمان آن وجود دارد.

فشارهای روحی و روانی ناشی از هراس مادر نشدن آن‌قدر زیاد است که در «نی‌نی سایت» به‌عنوان یکی از پایگاه‌‌های راهنمای بارداری و بچه‌داری، در بخش تبادل نظر، کاربران تاپیک‌های فراوانی را با این موضوع ایجاد می‌کند، و در تاپیک «ناباروری، تجربیات درمانی، مشکلات روحی و روانی ناشی از ناباروری» ۱۳۴ صفحه که هریک شامل صدها باب گفتگوی جدید و تبادل تجربه و هم‌دردی و… است، وجود دارد.

کاربران نی‌نی سایت که با این مشکلات دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند، به افرادی که در مشکل ناباروری با هم وجه اشتراک دارند، پناه می‌آورند تا شاید قدری از این رنج روحی کاسته شود. حرف‌هایی که گاهی به نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌شان نمی‌توانند بگویند، این‌جا برای گروه می‌نویسند. کار به جایی می‌رسد که مدیر سایت برای این بخش چنین پیغامی می‌گذارد:

«کابران محترم، فعالیت در محیط مجازی نیازمند توجه به نکاتی است تا برای فرد مشکلی ایجاد نشود. لازم می‌دانم به دو نکته اشاره نمایم:

۱– در سایتی که کلیه‌ی افراد می‌توانند نظرات و نوشته‌های شما را ببینند، از مسائل شخصی خود صحبت نکنید؛ چون ممکن است هر فردی آن را بخواند و افراد آشنا هم آن را ببیند یا افرادی از این مطالب سوءاستفاده نمایند و برای شما مشکل‌ساز شوند.

۲– در محیط مجازی شما هیچ‌وقت نمی‌دانید چه کسی آن طرف ارتباط است و هر فردی با هر شخصیت مجازی که برای خود تعریف می‌نماید، می‌تواند با شما ارتباط برقرار نماید. اطلاعات شخصی خود را به‌راحتی در اختیار افراد قرار ندهید.»

خلاصه‌ی کلام این‌که با وجود تمامی امکانات، تجهیزات، دانش و تخصص چشمگیر متخصصان ایرانی، هنوز از لحاظ فرهنگی در این عرصه بسیار عقب هستیم، و این امر سبب می‌شود نتوانیم از تمامی ظرفیت‌ها برای درمان ناباروری به‌طور کامل استفاده کنیم؛ چراکه بسیاری از زوج‌ها به دلیل مسائل فرهنگی به پزشکان معالج و مراکز درمانی مراجعه نمی‌کنند، و یا حتی در طی روند مراحل درمانی به‌علت این حجم عظیم نگرانی و اضطراب، نتیجه‌ی مطلوب به‌دست نمی‌آید.

به‌خاطر همین و با توجه به افزایش ناباروری به دلیل نوع شیوه‌ی زندگی ماشینی امروز (کار با رنگ، مشاغل استرس‌زا، برخی بیماری‌های عفونی، استفاده از برخی امواج مانند موبایل، آلودگی هوا، افزایش سن ازدواج، به تأخیر انداختن فرزنددار شدن و…) نیاز است که رسانه‌ها و مراکز آموزشی و فرهنگی، همگام با پیشرفت‌های علم پزشکی، ابعاد فرهنگی این موضوع را نیز مورد کنکاش قرار داده و با آموزش‌های همگانی، مشکلات روحی و روانی ناباروری را در زوج‌هایی که با این مشکل مواجه هستند، کم کنند.

وقتی محبت همسرانه، حرفِ مگو می‌شود

[ms 0]

زمانی که مرد به صورت همسر خود نگاه کرده و همسرش نیز به او نگاه کند، خداوند بزرگ به دیده‌ی رحمت به آن دو نگاه کند. (۱)
نهج‌الفصاحه، حدیث ۱۹۹۰

لباس‌های خود را بشویید و موهای خود را برگیرید و مسواک بزنید و آراسته شوید و نظافت کنید؛ زیرا بنی‌اسرائیل این کار را انجام نمی‌دادند. در نتیجه، زنانشان زنا دادند. (۲)
نهج‌الفصاحه، حدیث ۷۱

***

۱- مرد می‌داند ازدواج که کرد، باید خرج زندگی را بدهد. می‌داند که تلاش برای کسب روزی حلال، جهاد است. می‌داند که خانواده به او قوامیت می‌یابد. می‌داند که خوب است مرد مهربانی باشد. سعی هم می‌کند که مهربان باشد، ولی کسی از او انتظار ندارد برود کلاس همسرداری، کتاب‌های روان‌شناسی زنان بخواند و یا دغدغه داشته باشد برای عاشق‌نگه‌داشتن همسرش.

مرد می‌داند از خانه که بیرون می‌رود، باید آراسته باشد. می‌داند که باید معطر باشد. می‌داند که باید مرتب باشد و می‌داند که خانه محل آرامش است؛ جایی است که بعد از یک روز کاری سخت، می‌تواند زمانی برای خودش داشته باشد.

برای یک زن نجیب، محیط خانه محلی است برای عیان کردن همه‌ی ویژگی‌‌های زنانه برای جلب توجه یک مرد. برای مرد، خانه جای آراستگی نیست؛ جای استراحت است؛ محیط راحت‌لباس‌پوشیدن و راحت‌رفتارکردن.

زن نیاز دارد به توجه یک مرد، به جذاب بودن برای یک مرد و به این‌که مردی بخواهد افکارش را، احساساتش را و دغدغه‌هایش را بشنود؛ به این‌که مطمئن باشد یک مرد در دنیا هست که ساعتی از روزش را به فکر کردن به او می‌گذراند؛ فکر می‌کند که برایش چه بخرد، چطور خوشحالش کند و نیازش را چطور رفع کند. مردی هست که در خدمت اوست و از خدایش است که در خدمت او باشد.

مردی هست که می‌خواهد توجه او را جلب کند. می‌خواهد توانایی‌های مردانه‌اش را به رُخش بکشد. مردی که همه‌ی جذابیتش، همه‌ی شوخ‌طبعی‌اش، همه‌ی هنرهای جذب جنس مخالفش، همه‌ی خاطرات جالبش، همه‌ی اظهارنظرهای حکیمانه‌اش، همه و همه را می‌خواهد برای او خرج کند.

ولی خانه برای مرد، جای خرج کردن جذابیت‌هایش نیست؛ جای استفاده از جذابیت‌های همسرش است؛ جایی که زن محرمش منتظرش است. بی‌چون‌وچرا منتظرش است و متشکر از همه‌ی زحماتی که این مرد برایش می‌کشد.

مرد نمی‌داند که وظیفه دارد زنش را به لحاظ عاطفی و حسی -و نه فقط مالی- بی‌نیاز کند از فکر کردن به مردهای دیگر. همان‌طور که زن باید مردش را از زن‌های دیگر بی‌نیاز کند.

۲- زن می‌داند که وقتی ازدواج می‌کند، باید زندگی کردن بلد باشد. زنی که نتواند زندگی‌‌اش را مدیریت کند، نتواند محیط خانه را برای شوهرش جذاب کند، شوهرش مشتاق نباشد برای برگشتن به خانه، مهارت‌های زنانه‌اش کم است.

[ms 1]

اگر شوهر به اندازه‌ی کافی مهربان نیست، حتما مشکلی وجود دارد. باید مهارت زن را افزایش داد. دختران می‌دانند که مدیریت فرهنگی خانه با آن‌هاست. می‌دانند که آن‌ها باید دل شوهرشان را به‌دست آورند. می‌دانند که اگر یک زن کامل باشند، مردشان عاشقشان می‌شود. اگر لازم باشد، تمام کتاب‌های روان‌شناسی مردان را زیر و رو می‌کنند، کلاس همسرداری می‌روند، مشاوره می‌روند و…

باید یاد بگیرند که این مرد را عاشق کنند و برایش کافی باشند. باید کانون خانه را گرم کنند. جهاد زن این است.

۳- در جامعه‌ی ما محبت میان زن وشوهر جزو حرف‌های مگو است. ما محبت کردن را نمی‌آموزیم.

در فیلم‌ها و سریال‌ها، داستان‌های خیانت و مشاجره و طلاق و مجادله و روکَم‌کُنی را بیش‌تر می‌بینیم تا یک زندگی سالم، یک زندگی مشترک، یک زن و شوهر که در کنار یک‌دیگر خیلی معمولی زندگی کرده، مشکلاتشان را حل می‌کنند.

معدود داستان‌های عاشقانه هم، عشق غیر واقعی را نشان می‌دهند. تصورهای سرکوب‌شده‌ی دوران نوجوانی کارگردان؛ آن‌چه پشت درهای زندگی واقعی نیست. مردی هم که بخواهد به همسرش محبت کند، بخواهد برایش پشت ویترین مغازه‌ها بگردد و هدیه بخرد، بخواهد کنارش بنشیند، دلش برایش تنگ شود، از محل کار با همسرش تماس بگیرد، بخواهد با همسرش حرف بزند و اتفاقات روزش را تعریف کند، بخواهد با او مشورت کند، بخواهد به محل‌های مورد علاقه‌ی همسرش برود و… آرام‌آرام با بیش‌تر شدن تمسخرهای اجتماعی، خودش را جمع‌وجور می‌کند.

محبت به زن در جامعه‌ی ما یک ارزش نیست؛ تا حدی قرتی‌بازی است. مردهای استخوان‌دار، مردهای فهمیده، مردهای واقعا مرد، ذهنشان را درگیرِ چطور محبت کردن به همسرشان، چطور اهمیت دادن به دغدغه‌هایشان و… نمی‌کنند.

و زنانی می‌مانند که شوهرانشان کفایتشان نمی‌کنند…

—————————————————

پانوشت:

۱- إنَّ الرَّجُلَ إذا نَظَرَ إلَى امرَأَتِهِ وَ نَظَرَت إلَیهِ، نَظَرَ اللّهُ تَعالى إلَیهِما نَظَرَ الرَّحَمَةِ.

۲- اغسِلُوا ثیابَکُم وَ خُذُوا مِن شُعُورِکُم وَ استاکُوا وَ تَزَیّـنُوا وَ تَنَظّفُوا؛ فَإنَّ بَنی إسرائیلَ لَم یَکُونُوا یَفعَلُونَ ذلِکَ، فَزَنَت نِساؤُهُم.

برای شما زن‌ها غمگینم…

[ms 0]

من فکر می‌کنم جهان‌بینی، علایق را می‌سازد. بله، من فکر می‌کنم این‌که یک نفر مادر شدن را دوست داشته باشد یا نداشته باشد، دقیقا ربط دارد به جهان‌بینی‌اش. ربط دارد به این‌که جهان را چگونه ببیند، خودش را کجای این جهان تعریف کند و خدا را کجای جهانش جا دهد.

من فکر می‌کنم این‌که کسی مادر شدن را در برنامه‌ی آینده‌اش قرار بدهد یا نه، دقیقا به این ربط دارد که هویت خود، تعلقات خود، وظایف خود را چگونه تعریف کند. این‌ها همه، چیزهایی است مثل یک کلاف؛ می‌پیچد در هم و علایق ما را می‌سازد.

این‌که یک آدمی دوست داشته باشد بچه‌دار شود یا نه، اصلا یک مسئله‌ی احساسی و شخصی نیست؛ کاملا ربط دارد به مبناهای فکری. ربط دارد به تعریفی که از انسان دارد. تعریفی که از زن دارد. ربط دارد به ارزش‌هایی که قبول دارد. هر چقدر هم که با ادبیات و احساسات و لغات عاطفی و واژگان حسی بنویسیم، باز هم این گفتمانی که در آن فکر می‌کنیم، تعیین می‌کند که چیزی را دوست داشته باشیم یا نه.

این سؤال که «بچه‌دار بشویم یا نه» اساسا یک سؤال مدرن است. کجای تاریخ آمده که زن‌ها درباره‌ی چیزی که در طبیعتشان نهاده شده، فکر کنند؟ این‌که ما زن‌ها خودمان را در مقامی قرار می‌دهیم که انتخاب کنیم بچه‌دار شویم یا نه، یک مقامی است که مبانی فکر مدرن ایجاد کرده است.

یک انسان خودبنیاد، یک زن خودبنیاد، فکر می‌کند که بچه‌دار شود یا نه؟ این سؤال، یک سؤال اومانیستی است؛ سؤالی که تنها در جامعه‌ای ایجاد می‌شود که در آن، انسان تعیین‌کننده‌ی سرنوشت آدم‌هاست؛ جامعه‌ای که در آن، خدا به آدم‌ها بچه نمی‌دهد، انسان‌ها تصمیم می‌گیرند بچه‌دار شوند یا نه؛ در جامعه‌ای که انسان مخلوق نیست. خالق است. عبد نیست. معبود است؛ در جامعه‌ای که انسان‌ها بر طبیعتشان شوریده‌اند؛ در جامعه‌ای که انسان‌ها برخلاف طبیعتشان عمل کرده‌اند؛ بر اساس میلشان و بر اساس نفس‌شان.

مسئله‌ی «بچه داشتن یا نداشتن»، مسئله نیست. از نظر یک زن مسلمان مسئله نیست. منحل است. از نظر یک انسان دین‌دار، این پرسش اساسا پیش نمی‌آید. سؤال ما قبل از این‌ها پرسیده می‌شود. سؤال ما این است که می‌خواهیم مسلمان باشیم یا نه؟ می‌خواهیم مخلوق باشیم یا نه؟ می‌خواهیم عبد باشیم یا نه؟ بعد که جوابش را دادیم، بعد که جواب مثبت دادیم، دیگر خیلی سؤال‌ها را نمی‌پرسیم. دیگر خیلی کارها، حتی به ذهنمان خطور نمی‌کند. دیگر تصمیم نمی‌گیریم که مشروب بخوریم یا نه. دیگر انتخاب نمی‌کنیم نماز بخوانیم یا نه. نمی‌گویم به همه‌ی احکام دین عمل می‌کنیم. نه! اما همیشه می‌دانیم که اگر عمل نکرده‌ایم، گناه کرده‌ایم و باید جبران کنیم.

[ms 1]

دین هیچ اجباری ندارد که زن‌ها بچه‌دار شوند. هیج حکمی نیست که بگوید بچه‌دار شدن واجب است یا بچه‌دار نشدن حرام. اما مادر شدن یعنی پریدن؛ پریدن به‌سمت هدفی که داریم طی می‌کنیم. مادر شدن یک راه میان‌بر است برای هدف زندگی‌مان؛ یک راهی که ما را خیلی سریع‌تر عارف می‌کند، خیلی سریع‌تر عاشق می‌کند. یک راهی که ما را متعالی می‌کند؛ راهی که وجود ما را گسترده می‌کند. مادر شدن بال است؛ بال‌هایی که ما را بلند می‌کند و خیلی سریع‌تر می‌رساند به انتهای آسمان. اگر این بال را نداشته باشیم، مجبوریم با نردبان برویم و این خیلی سخت است.

کسانی که می‌پرسند مادر بشوند یا نه، دو حالت دارند؛ یا نمی‌دانند که مادر شدن چه وسیله‌ی سریعی است برای رسیدن، یا اصلا هدفشان چیز دیگری است. به‌خاطر همین می‌گویم «دوست داشتن یا نداشتن بچه‌دار شدن» ربط دارد به جهان‌بینی ما؛ ربط دارد به زنی که از خودمان ساخته‌ایم؛ ربط دارد به هدف ما از زندگی.

مادر شدن خیلی سخت است. همان‌طور که درس خواندن سخت است. همان‌طور که ورزش کردن سخت است. همان‌طور که نوشتن سخت است. ما ورزش می‌کنیم برای سلامتی یا وزن کم کردن یا هرچه. و به‌خاطر این هدف حاضریم هر کاری بکنیم. حاضریم حسابی سختی‌ها را تحمل کنیم. وقت بگذاریم. جان بگذاریم و از خودمان بگذریم.

مادر شدن هم همین‌طور است. اگر من مادر می‌شوم، برای این نیست که از بچه‌ام لذت ببرم، یا از این‌که می‌گوید «مامان» دلم غنج برود. برای این هم هست! اما فقط برای این نیست. من مادر می‌شوم تا سختی بکشم و گوشتم آب شود. خودم آب شوم. تا پوستم پاره شود و بال در بیاورم و بروم در آغوش خدا.

من مادر می‌شوم تا آدمی را که از روح خدا در او هست، بیاورم توی این دنیا؛ بیاورم توی این دنیا تا زیبایی دنیا را ببیند. زیبایی خدا را ببیند. نمی‌خواهم محکوم باشد که هیچ‌وقت انسان بودن را تجربه نکرده است؛ خلیفه‌ی خدا بودن را.

مادر شدن یک انتخاب نیست. مادر شدن یک ظرفیت است. مادر شدن یک فرصت است. مادر شدن قبولی شما در کنکور است. مادر شدن زیبا شدن است. مادر شدن خیلی سخت است، اما خیلی خوب است.

و من غمگینم؛ برای تمام بچه‌هایی که می‌توانستند به‌دنیا بیایند و نیامدند؛ برای همه‌ی مادرهایی که می‌توانستند بال دربیاورند و نیاوردند. برای خودم غمگینم، که هنوز بال ندارم؛ هنوز پرواز نکرده‌ام؛ هنوز نشسته‌ام در دنیایی که برای زن‌هایی که می‌توانند پرواز کنند، این سؤال را می‌سازد که مادر شوند یا نه…

منهای پدر…

[ms 0]

از خواهرم می‌خواهم جذاب‌ترین پدر تلویزیونی -یعنی پدری که در ذهنش ماندگار شده است- را برایم نام ببرد. بعد از مدت زیادی فکر کردن، حرفی برای گفتن ندارد!

«چه روز خوبی! من و مامان و امرسان!»
این جمله، چند سال پیش آگهی تبلیغاتی یخچال‌فریزر امرسان بود که از تلویزیون پخش می‌شد؛ درحالی‌که هیچ سؤالی را با محتوای «پدر این خانواده‌ی خوشبخت کجاست» ایجاد نمی‌کرد.

دقتی کوتاه به سریال‌ها و فیلم‌های تلویزیونی هم حاکی از سؤال‌هایی است که یا فراموش می‌شوند و یا در انبوهی از لایه‌های عادت، گم؛ سؤال‌هایی از قبیل: این پدر چرا این شکلی است؟ و یا چرا هیچ کدام از این پدرها شبیه پدر و پدربزرگ من و دوستم و همسایه‌ام نیستند؟

بازنمایی چهره‌ای خاص از پدر در فیلم‌ها و سریال‌ها و آگهی‌های بازرگانی طی سال‌های اخیر، یکی از مسائلی است که همواره اصحاب رسانه درباره‌ی آن غفلت کرده‌اند؛ حال آن‌که چهره‌ی پدر نمایشی و غفلت رایج در قبال آن، قادر است ضرباتی عمیق و کاری بر پیکره‌ی خانواده‌ها وارد آورد.

برخلاف نقش مهم، فعال و اثربخشی که پدران در خانواده بر عهده دارند، سریال‌ها و آگهی‌های بازرگانی، پدران را موجوداتی کم‌عمق، خنثی، و بی‌اثر نشان می‌دهند و در جهت تنزل جایگاه پدری می‌کوشند.

چهره‌های رایج پدران در سیما را می‌توان به چند دسته‌ی ثابت و مشخص تقسیم‌بندی کرد:

۱- پدرانی که قادر به برقراری ارتباط با فرزندان خود نیستند، از درک آن‌ها عاجزند و همواره با فرزندان (به‌ویژه فرزندان پسر) خود درگیر هستند. کم‌سوادی، ناتوانی در درک مناسبات زمانه‌ی جدید، تعلق به طبقه‌ی ضعیف جامعه از لحاظ مالی، و داشتن گرایش‌های مذهبی و بعضا متعصب بودن را می‌توان از ویژگی‌های این پدران نمایشی دانست. مادران این خانواده‌ها نیز عموما نقش میانجی را در درگیری‌های فرزند و پدر بر عهده دارند. این پدرها که به‌شدت خشن نشان داده می‌شوند، محبت پدرانه ندارند و گویی تنها نامشان در شناسنامه، پدر است.

۲- پدرانی بدون هرگونه اختیار و قدرت انتخاب. این دسته از مردها که محبوب‌ترین تیپ کارگردانان سینما و تلویزیون محسوب می‌شوند، تمام وجود خود را تسلیم همسران خود کرده و در هیچ مسئله‌ای عملکرد خاصی از خود بروز نمی‌دهند. ترس از همسر و انتقال این ترس به فرزندان، مسخره شدن از سوی دوستان و آشنایان، بی‌دست‌وپا بودن و نداشتن اعتماد به نفس، از بارزترین ویژگی‌های این گروه مردان نمایشی است. در حقیقت آن‌ها به گربه‌ای بی‌پناه می‌مانند که با پُخی از جانب همسر دیوصفت خود، دو متر به هوا می‌پرند! با توجه به رواج این چهره میان سریال‌های طنز، بیش‌ترین موجبات خنده‌ی مخاطب را همین دسته از مردان فراهم می‌آورند. این مردها عموما از طبقه‌ی متوسط شهری برمی‌خیزند.

۳- پدران و مردهای خوش‌گذران، عیاش و فراری از خانه، تصویر دیگری است که سریال‌ها و فیلم‌ها از مردان این مرز و بوم به‌نمایش می‌گذارند. این مردان که باز هم عموما از طبقه‌ی متوسط شهری هستند، کم‌ترین تعلق خاطری به خانواده و همسر خویش ندارند، به‌صورت مداوم به همسر خود دروغ می‌گویند، علاقه‌مند به محافل غیرخانوادگی و مجردی هستند، همواره از ازدواج خود ابراز پشیمانی کرده، این تفکر را نیز به فرزند منتقل می‌کنند.

البته می‌توان به این سه دسته، دسته‌ی جدیدی از پدران را نیز افزود: پدران بی‌دست‌وپا؛ یعنی مردانی که نمونه‌اش را در سریال در حال پخش «راه طولانی» می‌بینیم. این نوع پدرها که تصویری جدید از تصورات فیلم‌سازان متعهد (!) ما هستند، پدران را موجوداتی بدون تشخیص و تمییز به‌نمایش می‌کشند.

[ms 1]

این پدران که بی‌دست‌وپایی خود را به علاقه به فرزند توجیه می‌کنند، عجیب‌ترین نمونه‌ی پدران نمایشی‌اند؛ چه این‌که تمام اختیارات و توانمندی‌های خود را در مقابل فرزندانی زیاده‌خواه و بی‌ادب، از دست داده و با آن‌ها در امیال غیرمنطقی‌شان همراهی می‌کنند و به نصایح زنی که خنثی و بی‌اثر است هم توجهی نمی‌کنند. رفتار غیرمعقول ایشان در زمان تربیت فرزند، به حرکات فعلی فرزندانشان منجر شده و چون آن‌ها توانمندی مدیریت ندارند، به اجبار با آن‌ها کنار می‌آیند.

با نگاهی کوتاه به سریال‌های شاخص دهه‌ی پیش، می‌توان پدرانی یافت که تفاوت عمده‌ای با پدران این روزها داشتند؛ پدرانی که در یک خانواده‌ی گسترده زندگی می‌کردند و کارگردانان، آن‌ها را چهره‌هایی مستبد و خودمحور به‌تصویر می‌کشیدند. سریال‌های شاخصی چون «پدرسالار» و «کهنه‌سوار» را می‌توان جزو این دسته به‌‌شمار آورد. (البته می‌توان نمونه‌‌های کوچکی از این دست پدران را نیز در سریال‌های همین دهه یافت. سریال «ستایش» و «ساعت شنی» نیز از این دسته‌اند.) شاید بتوان افراط رسانه‌ی ملی در نمایش پدران مستبد را علتِ به‌وجود آمدن این تصاویر خاص دانست.

نکته‌ی مهم، بی‌توجهی نسبت به آسیبی است که این تصاویر بر خانواده‌ها و طرز فکر جوانان و پدران آینده وارد می‌آورند. نقش کلیدی پدر در مدیریت خانواده و جایگاه ستون‌مانند وی نسبت به خیمه‌ای که «خانواده» نام دارد، همواره تأکید شده است. پدر به‌عنوان سمبل اقتدار در خانواده، نقش مهمی در تربیت روحی و روانی فرزندان دارد و رابطه‌ی او با هر یک از فرزندان دختر و پسر از اهمیت خاصی برخوردار است.

جایگاه الگومانند پدر برای فرزند پسر، او را برای ایفای نقش‌های آینده آماده می‌کند؛ به نحوی که طبق تحقیقات، پسران از ۳سالگی می‌کوشند رفتار خود را به پدر شبیه کنند. از سوی دیگر، دختران نیز مرد آرمانی خود را از طریق پدر شناسایی می‌کنند. تأثیر عاطفه و محبت پدر بر استغنای عاطفی دختر به حدی است که کارشناسان معتقدند دخترانی که از محبت پدری بی‌بهره‌اند، در جستجوی این محبت، راهی کوچه و بازار شده و آن محبت را در هر مرد دیگری جویا می‌شوند.

جایگاه رهبریِ پدر در خانواده نیز به او وجهه‌ای خاص می‌بخشد که قادر است فرزندان را با اعتماد به نفسی مضاعف رشد دهد. جایگاه پدر و وظایف مورد انتظار از مادر، قادرند در پدید آوردن خانواده‌ای سالم و پویا مؤثر واقع شوند.

با توجه به این نکات و تأثیر شگرف رسانه بر دیدگاه افراد جامعه، پدر تلویزیونی قادر است مناسبات جدی خانوادگی و نقش مهم پدر را در جامعه زیر سؤال برده و وظیفه‌ی تربیت و اداره‌ی خانواده را تنها بر عهده‌ی زنان به‌تصویر بکشد؛ حال آن‌که خانواده از پدر، مادر و فرزندان متشکل است، نه یکی بدون دیگران.

بچه‌ها ما رو اهلی کردن. باید شایسته‌ی اهلی شدن باشیم

[ms 6]

جاتون خالی، دیروز دبیر مربوطه با کتک و درگیری ما رو فرستاد برای تهیه‌ی گزارش از مراسم تقدیر از برگزیدگان «جشنواره‌ی ملی مادران وبلاگ‌نویس»؛ یعنی یه کار کاملا جدی. منم خیلی جدی و رسمی می‌باشم الان!

***

جناب دکتر علیرضا رحیمی، مدیر پروژه‌ی «دین، کودک، رسانه» در اتحادیه‌ی رادیو و تلویزیون‌های اسلامی، اولین سخنران این مراسم بودن که این‌طور فرمودن: «وبلاگ نوشتن مادرها خوبه و بهتر می‌شه اگر مادر رو به یک پژوهشگر تبدیل کنه؛ به یه محقق واقعی! که خیلی دقیق رشد کودکش رو زیر نظر داره و این تغییرات رو ثبت می‌کنه. در این صورته که وبلاگ‌هاشون منبع آموزشی و پژوهشی خوبی برای دیگران و به خصوص روانشناس‌ها به‌حساب میاد.» در آخر هم تأکید کردن که: «بیایید به هم کمک کنیم بچه‌هامون رو دقیق‌تر و علمی‌تر بشناسیم.»

[ms 7]

بعد از ایشون در خدمت یه خانم خیلی مهربون و خنده‌رو بودیم به نام خانم انصاریان، نایب‌رئیس انجمن کودکان و نوجوانان. ایشون هم کلی انرژی مثبت به مادرها دادن و فرمودن: «وبلاگ‌های شما منابع خوبیه برای نویسندگان کودک و نوجوان. علاوه بر این، نوشته‌های شما انعکاس لحظه‌به‌لحظه‌ی تجربیات و تقویت حس مادریه. نقطه‌ی قوت شما اینه که از مادری برای خودتون زندان نساخته‌اید. مادر وبلاگ‌نویسی که از کارمندی و دانشجویی‌اش می‌گه، ثابت می‌کنه که مادری، سدکننده‌ی فعالیت‌های اجتماعی نیست.»

البته یه تقلب هم به مادران وبلاگ‌نویس رسوندن: «مشکلات و نیازهای شهروندی‌تون رو به‌عنوان یک مادر در وبلاگ‌هاتون منعکس کنید. مثلا بگید چرا در مراکز خرید جایی تعبیه نشده که مادرها بتونن به بچه‌هاشون شیر بدن. به‌خاطر همین مشکلاتِ به‌ظاهر کوچک هست که در سطح شهر کم‌تر می‌بینیم مادری عینیت و نمود داشته باشه.»

[ms 8]

خدا صبرشون بده، مردم چه بچه‌های بیش‌فعالی دارن! یه دقیقه رفته بودیم خودشون رو ببینیم، مگه این کوچولوها روی صندلی بند می‌شدن؟ طفل معصوم‌ها چند تا هم‌زبونِ بی‌زبون پیدا کرده بودن، عجیب هم‌نوا شده بودن در ایجاد اصوات کودکانه و البته نامفهوم!

آقای امرایی، مدیر سرای روزنامه‌نگاران، بین این صداها زیاد صحبت نکردن. شایدم صحبت کردن و من متوجه نشدم! فقط این نکته‌ی حرفاشون به گوشم رسید که: «صبح تا شب درگیر کار بودن، کمتر مجال پدر بودن رو برای آدم فراهم می‌کنه.»

[ms 11]

همین‌جا بود که امیرعلی کوچولو درِ آکاردئونیِ توی سالن رو انداخت زمین و همه زهره‌ترک شدن که مبادا خودش هم اون زیر، جا مونده باشه. اما خوشبختانه دیدیم که امیرعلی با استایل پهلوانی، مقتدرانه و پیروزمندانه از پشت درِ سرنگون‌شده به حضار خیره شده بود! آدم این بچه‌های دوست‌داشتنی رو که می‌بینه دلش می‌خواد خب.

آقای مهران بهروزفغانی، نویسنده، روزنامه‌نگار و دبیر علمی جشنواره، که توی اون سَروصدا واقعا خوب تمرکزشون رو حفظ کردن، فرمودن: «در وبلاگ‌های شما سرنخ‌های خوبی برای تحقیق در حوزه‌های اجتماعی و اخلاقی وجود داره. چند سال دیگه بچه‌های خودتون مخاطب این وبلاگ‌ها هستن. بدونید که نسل آینده از شما باهوش‌تر و آگاه‌تر هستن و می‌فهمن تربیت باید چطور باشه.»

ایشون به نقش پدرها هم اشاره کردن و گفتن: «این دغدغه‌ی مادری باید به پدرها هم منتقل بشه. پدرها هم بدونن در «چندشیفت کار کردن» هیچ خبری نیست. کمی وقت بذارن و برای بچه‌هاشون بنویسن!» و این نوید رو هم دادن که: «پروپُزال‌هایی با عنوان «برگزاری دوره‌های آموزشی وبلاگ‌نویسی به مادران» برای ارائه به معاونت حوزه‌ی هنری شهرداری و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آماده کرده‌ایم.»

احتمالا می‌تونیم امیدوار باشیم وقتی کودکان همین مادران، مادر یا پدر شدن، در این دوره‌ها شرکت کنن!

به نکته‌ی ظریفی هم اشاره کردن: «اگه درباره‌ی بچه‌هاتون می‌نویسید، دارید تجربه انتقال می‌دید. اگه برای بچه‌هاتون می‌نویسید، مراقب باشید که حوزه‌های خانوادگی‌تون رو خیلی باز نکنید.»

[ms 9]

در زنگ تفریحی که بهمون دادن، یه مادری به مادر دیگه‌ای (اصلا منظورم مادر امیرعلی نیست!) می‌گفت: «بچه‌ی من از بس لاغره، بچه‌ی تپل که می‌بینم دوست دارم قورتش بدم!» مطابق قاعده‌ی مرغ همسایه غازه و اینا!

آقای سیدعلی کاشفی خوانساری، روزنامه‌نگار، نویسنده و مدیرمسئول مجله‌ی شهرزاد، با اشاره به این‌که وبلاگ در حوزه‌ی رسانه و وسایل ارتباط‌جمعی هست، «تئوری بازار پیام» رو این‌طور طرح کردن که: «درسته جهان به یک روستای کوچک [دهکده‌ی جهانی] تبدیل شده و رسانه‌های بزرگ تا حد زیادی اولویت‌های فکری رو برای مردم تعیین می‌کنن، اما بازار رسانه‌ها و پیام‌ها وسیعه و در این بازار بزرگ، رسانه‌های کوچک هم وجود دارن و نابود نمی‌شن. حتی وبلاگ‌های کوچک هم می‌تونن پیام خودشون رو به گوش دیگران برسونن.»

[ms 10]

آقای شامانی، نویسنده، روزنامه‌نگار و مشاور خانواده، با انرژی زیادی در جااستادی قرار گرفتن و ضربه‌ای مختصر به برجک حضار حواله کردن؛ اون‌جایی که فرمودن: «وبلاگ همه‌تون رو دیدم و هیچ صدای لالایی از شما در وبلاگ‌تون به گوشم نرسید. مادرانگی، مادرانگیه! در نوشتن غرق نشید. مادر باشید و بنویسید.» ایشون قسمت‌هایی از داستان «شازده کوچولو» رو برای کودکان دیروز، مادران امروز، مرور کردن و این‌طور نتیجه گرفتن که: «بچه‌ها ما رو اهلی کردن. باید شایسته‌ی این اهلی شدن باشیم.»

جناب آقای پاکانی، معاون امور مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، آخرین فردی بودن که برای مادران وبلاگ‌نویس صحبت کردن. در اون بُحبوحه‌ی شیطنت بچه‌ها که خیلی هم حوصله‌شون سر رفته بود، واقعا حفظ تمرکز سخت بود. منم یادم رفت از آقای پاکانی که رسمی‌ترین مقام حاضر در مراسم بود، رمز موفقیت‌‌شون رو در این بی‌اعتنایی به شلوغ‌پلوغی‌ها بپرسم.

[ms 12]

ایشون فرمودن: «از تعامل این وبلاگ‌ها می‌شه به یه اثرِ هم‌افزایانه رسید و فضای مجازی رو در یک حوزه‌ی خاص [مادرانه‌نویسی] به‌نوعی مدیریت کرد. وبلاگ رسانه‌ی شخصی ست، اما مادر به‌عنوان یک عنصر مربی و تعالی‌بخش، کاری رو در خانواده انجام می‌ده که نقطه‌ی عزیمت همه‌ی فعالیت‌های فرهنگی ست. به همین دلیل، اصلی‌ترین نقطه‌ی تمرکز در تهاجم فرهنگی خانواده است.»

در آخر مراسم هم، به بیست وبلاگ برگزیده، جایزه و لوح تقدیر اهدا شد، که خب طبیعتا به ما اهدا نشد دیگه! وای چقدر رسمی نوشتن سخته!

چند مدل خوراک اعتقادی

[ms 0]

نسل امروز بیش‌تر از نسل گذشته و حتی خود ما سؤال می‌کند. انگار باهوش‌تر هم هستند! کمی هم که بزرگ‌تر شوند، آوار عقاید درست و غلط است که روی سرشان هوار می‌شود. پس حالا که بچه‌ها، بچه‌های دیگری هستند، ما مادران امروز و فردا هم باید مادران دیگری باشیم. باید بیش‌تر از گذشته بدانیم، صبورتر باشیم و مراقب‌تر. خوراک اعتقادی ما برای تغذیه‌ی روحی و روانی بچه‌هایمان باید قوی‌تر باشد.

این را هم یادمان باشد:
فرزندان ما آن می‌شوند که هستیم، نه آن که ما می‌خواهیم یا به آن‌ها امر و نهی می‌کنیم.

این را شنیده‌اید که سؤال ،سؤال می‌آورد. بعضی از والدین به همین دلیل، سؤال بچه‌ها را جواب نمی‌دهند. می‌گویند اگر این سؤالش را جواب بدهیم، سؤال دیگری خواهد پرسید و فکر می‌کنند اگر این روند ادامه یابد، از جواب دادن عاجز می‌شوند.

خدا و کودک من

بعضی از والدین فکر می‌کنند وقتی کودک از وجود خدا می‌پرسد، دنبال یک دلیل عقلی و پیچیده است؛ در‌حالی‌که چه بسا آن‌ها با یک دلیل ساده قانع شوند.

خیلی مهم است که برای معرفی خدا به کودکمان، از ویژگی محبت و رحمت خدا به آفریده‌هایش صحبت کنیم؛ چون این مسئله برای کودک ملموس است. او محبت مادرش را به خودش خیلی خوب درک می‌کند. بنابراین، وقتی می‌گوییم خدا همه‌ی آدم‌ها و حیوانات و هر چیزی که تو می بینی، دوست دارد و به آن‌ها محبت می‌کند، با این تعریف از خدا، کودک در دلش احساس نزدیکی به خدا می‌کند و او را دوست خواهد داشت.

کودکان با انگیزه‌های گوناگون از شما سؤال می‌کنند؛ گاهی از سر کنجکاوی، گاهی برای جلب توجه، زمانی هم برای برقراری رابطه با مادر و پدرش. والدین باید دقت کنند که سؤال بچه به چه منظوری است تا جواب درست بدهند.

در این‌جا به چند جواب خوب برای سؤال‌های متفاوت بچه‌ها درباره‌ی خدا اشاره می‌کنیم:

– مامان، خدا چه رنگیه؟
– عزیزم به من بگو توپی که باهاش بازی می‌کنی، چه رنگیه؟
– سفیده.
– آفرین. برگ درخت‌ها سبزه. گل‌های توی باغچه قرمزن. می‌دونی چرا ما می‌فهمیم درخت و گل و توپ چه رنگی هستن؟ چون ما اون‌ها رو می‌بینیم، ولی اگه چیزی رو نبینیم، می‌شه بگیم چه رنگیه؟ مثلا تو به من بگو عقلت چه رنگیه. می‌تونی بگی من که دوستت دارم، چه رنگیه؟ یا وقتی خوشحال می‌شی، چه رنگیه؟ عزیزم، خدا هم همین‌طوره؛ خدا دیده نمی‌شه تا بگیم چه رنگیه.

– مامان، چطوری خدا که بزرگه، توی قلب من هم جا می‌شه؟
– عزیزم، تو چقدر منو دوست داری؟
– یه عالمه!
– چطوری یه عالمه دوست داشتن و محبت توی دل کوچیک تو جا شده؟ خدا هم همین‌طوری توی دل ما جا می‌شه.

– مامان، می‌شه با خدا تلفنی صحبت کنیم؟
– ببین گلم، مگه تو نگفتی خدا توی قلب ماست؟ پس دستت رو بگذار روی قلبت. ببین خدا چقدر بهت نزدیکه! ما به کسی تلفن می‌زنیم که ازش دور باشیم و نتونیم صداش رو بشنویم. حالا که این‌قدر خدا به ما نزدیکه، پس ما هر وقت که دلمون بخواد، می‌تونیم باهاش صحبت کنیم.

در همه‌ی این سؤال و جواب‌ها باید به این نکته توجه داشت که از مثال‌هایی که کودک با آن‌ها سروکار دارد، استفاده کنیم. مثلا به یک کودک چهارساله می‌توانیم بگوییم:
خدا گریه‌ها، خنده‌ها، حرف‌ها، شعرها، حتی صدای نفس زدن‌های تو رو می‌شنوه. خدا می‌تونه دریاها، آسمون، زمین، پرنده‌ها، خونه‌ها و کوه‌ها رو ببینه. واسه‌ی همینم خدا از همه چیز و همه کس قوی‌تر و بزرگ‌تره و توی هرجا و هر زمانی که باشیم، او ما رو می‌بینه و صدای ما رو می‌شنوه. پس گل قشنگم، اگه جایی گم بشیم، خدا ما رو می‌بینه و به ما کمک می‌کنه. عزیزم، بیا الان با هم دستمون رو روی قلبمون بگذاریم و بگیم «خدایا دوستت داریم».

-مامان، خدا شیرینی دوست داره؟
-عزیزم، اگه از گوسفند بپرسی شیرینی دوست داره یا نه، فکر می‌کنی چی می‌گه؟ خب می‌گه من علف دوست دارم. اگه از درخت بپرسی چی می‌گه؟ می‌گه آب دوست داره. اگه از کتابت بپرسی چی دوست داره بخوره، حتما بهت می‌گه من اصلا چیزی نمی‌خورم؛ یعنی احتیاجی ندارم. حالا اگه از خدا بپرسی شیرینی دوست داره یا نه، او هم به تو خواهد گفت من به غذا و خوراکی نیاز ندارم. من همه‌ی خوراکی‌ها رو برای تو و همه‌ی بچه‌ها آفریدم، چون شماها رو خیلی دوست دارم.

– مامان، خدا پا داره؟ لباس‌های خدا چه رنگیه؟
هروقت بچه از این قبیل سؤال‌ها می‌پرسد که نشان می‌دهد خدا را به انسان تشبیه کرده، باید ذهن او را به این سمت ببریم که خدا آدم نیست و با ما خیلی فرق دارد:
– خدا مثل ما نیست که پا داشته باشه یا لباس بپوشه. خدای مهربون همه چیز رو برای «ما» آفریده.

– مامان، خدا جاهای بد مثل دستشویی هم هست؟
– ببین مامان‌جون، دستشویی از من و تو بده و بو می‌ده و ما ازش بدمون میاد، اما خدا که من و تو رو آفریده، می‌دونسته که ما دلمون درد می‌گیره و باید بریم دستشویی. پس به نظر خدا دستشویی جای بدی نیست. مثل مامان که پوشک داداش کوچولو رو عوض می‌کنه و تمیزش می‌کنه و بدش هم نمیاد.

– مامان، چه کسی خدا رو آفریده؟
– ببین گلم، تو می‌دونی چرا هیچ‌وقت مثل بادکنک از روی زمین بلند نمی‌شی؟ خب نه. نمی دونی. من هم مثل تو. خدا همیشه بوده. هیچ‌کس هم خدا رو نیافریده، ولی دلیلش رو هم هیچ‌کس نمی‌دونه.