انتقام سیلی مادر را از آل خلیفه می‌گیریم

[ms 0]

آن روز که تنها دختر خاتم‌الانبیاء به مسجد رفت
آن روز که فاطمه (س) بالا رفت
از منبری که پدرش بر روی آن سخنوری‌ها کرده بود

روزی که خطبه خواند و احقاق حق خود و ولیّ خود را فریاد زد
از همان روز شیعیان فهمیدند
که احقاق حقوقشان از حکّام را باید فریاد بزنند

از همان روز بود که می‌شد حدس زد
خون ناموس شیعه، کوچه‌ها را فرش خواهد کرد

آن روز که محبوب دل رسول‌الله (ص) سیلی خورد
آن روز که پهلوی فاطمه (س) شکست و محسن قربانی شد
روزی که درب خانه‌ای آتش گرفت
که پیامبر خدا درباره‌ی صاحبش گفته بود:
«مَن کُنتُ مَولاه، فَهذا عَلیٌّ مَولاه»
از همان روز شیعیان فهمیدند
که برای دفاع از دین رسول‌الله باید خون بدهند

ناموس بدهند
سیلی بخورند
و…
قربانی شوند

اکنون ما هستیم و فاطمیه و بحرین
ما هستیم و انتقام خون مادر از آل خلیفه
این خلیفه یا آن خلیفه، لا تفاوت بینهما
ما هستیم و خونی سرخ
به یادگار و ماندگار، از صحرای کربلا و دشت نینوا
که اکنون باید بر روی زمین ریخته شود
برای تحقق آینده‌ی سبزی که متصل به ظهور منجی است

و چه شباهت عبرت‌ناکی است
میان ریختن خون مادرمان در کوچه‌های مدینه
و زنان شیعه‌ی بحرین در خیابان‌های منامه
به قول دوستی:
«فرقی نمی‌کند
در کوچه‌های مدینه یا در خیابان‌های منامه
دستِ شُرطه‌های حجاز همیشه سنگین است…»

[ms 1]

وقتی به دیار حجاز می‌‎روی و رواج سنت‎های عرب جاهلی را پس از ۱۴۰۰ سال، آن هم با رنگ و لعاب دینی می‌‎بینی، با خود خواهی گفت عجب برگ برنده‎ای است قبر مخفی زهرای مرضیه (سلام الله علیها). گویی این قبر مخفی مانده است تا برای همیشه‌ی تاریخ، رسواکننده‌ی سنت‎های اشرافی عرب جاهلی باشد. این را زمانی بهتر درمی‌‎یابی که از شیوخ عربی، که با حناهای درجه یکِ یمنی، محاسن بلند خود را به رنگ سرخ درآورده‎اند و بوی عطر تند فرانسویشان از فرسنگ‎ها مشامت را می‌‎آزارد و چفیه‎های سرخ و اتوکشیده‎شان و عباهای گرانِ عربیشان، تفاخر و تکاثری از جنس دینی را رقم می‌‎زند، سؤال می‌‎کنی که چرا قبر زهرای مرضیه مخفی است.‌‌ همان نگاه مبهوت و بی‎جواب، پُر از جواب است برایت.

البته اشرافیت جاهلی محدود به حجاز نیست. امروز و پس از ۱۴۰۰ سال، اشرافیت جاهلی را در جای‌جایِ بلاد اسلامی می‌‎توانی لمس کنی؛ از یمن گرفته تا لیبی، از میدانِ التحریر گرفته تا میدان لؤلؤ و از اردن گرفته تا تونس. و عجیب نیست رفاقت شیوخ حجاز با برخی شیوخ ایرانی. اشرافیت جاهلی را حتی در ایران هم می‌‎توانی پیدا کنی و حتی شاید پررنگ‎‌تر از بلاد دیگر. اشرافیت جاهلی قوی‎‌ترین ابزار برای انزوای سنت الهی ولایت است، و قوی‎‌ترین خنثی‌کننده‌ی این سنت اشرافی، گریه‎های بلند و شبانه‌روزی زهرای اطهر. گریه‌های زهرای مرضیه (سلام الله علیها) و گریه برای صدیقه‌ی کبری، سیاسی‎‌ترین گریه در عالم است، و قبر مخفی او بزرگ‌ترین رسوایی برای سنت اشرافیت جاهلی؛ رسوایی‌ای که گویی باید تا آخر تاریخ باقی بماند.
آری! برای مقابله با اشرافیت جاهلی، باید زهراوار برای زهرای مرضیه گریست…

فاطمیه‌ی بحرین، امسال زود‌تر رسیده است گویا. چقدر کوچه دارد بحرین؛ چقدر در؛ سوخته این روز‌ها. همه‌جا بیت‌الاحزان شده است، اما آل ابلیس گفته گریه ممنوع؛ عزاداری هم! آن‌ها حتی از گریه هم ترس دارند، چون پدرانشان هم از گریه‌ی فاطمه ترس داشتند در مدینه.
اما این‌بار کور خوانده‌اند…

دیگر اجازه نمی‌دهیم سیلی جهل اعراب بر صورت معصوم ناموس شیعه نواخته شود. ما برای انتقام آمده‌ایم. ما برای جبران آمده‌ایم. فرمول یک و دو و هزار و به توان بی‌نهایت که سهل است، آل خلیفه و آل سعود و تانک‌های Made in USAشان که سهل است، حتی اگر خود شمر ابن ذی‌الجوشن، خود یزید ابن معاویه یا خود عمر ابن سعد هم حاضر شوند و بار دیگر بخواهند خودنمایی کنند، با اشاره‌ی «آقا» عاشورا را برایشان تکرار می‌کنیم؛ عاشورایی که این‌بار دیگر محدود به ۷۲ نفر نیست، بلکه تمام مظلومان و محرومان و مستضعفان جهان را در جمع خود دارد…

خانه‌تکانی

[ms 0]

مادر کار می‌کند؛ صبح، ظهر، عصر، شب و حتی گاهی نیمه شب!
مادر همیشه کار می‌کند؛ بهار، تابستان، پاییز و… حتی در سرمای زمستان!
هفته‌های آخر زمستان اما، مادر بیشتر کار می‌کند؛ کارهای اساسی.

[ms 6]

آواره است این روزها؛ نردبان. برای پایین آوردن پرده، پاک کردن شیشه و در و دیوار و حتی برای بریدن شاخه‌های کج و معوج درخت حیاط،‌ پا به پای مادر می‌رود.

 فرش‌ها را در حیاط خانه پهن می‌کند، کمی پودر رویشان می‌ریزد و با جارو و فرچه به جانشان می‌افتد و آن را از هرچه در طول سال رویش ریخته، خوب خوب تمیز می‌کند؛ انگار نه انگار که هوا سرد است و آب، یخ!

[ms 2]

بازی کودکانه و پرنشاطی است شستن فرش، برای بچه‌های کوچک. انگار که مادر یک عالم گل پاشیده است روی سنگ‌فرش حیاط و دارد آبشان می‌دهد. چه لذتی دارد تماشای گل‌های قالی، وقتی که از قلقلک جارو و فرچه، لب به خنده باز می‌کنند. حتی آنها هم باید از خواب زمستانی‌شان بیدار شوند. باید! بیدار شوند؛ چون مادر می‌خواهد!

[ms 5]

 مادر می‌خواهد خانه برای همسر و بچه‌هایش زیبا و تازه شود. پس دستی به سر و روی همه چیز می‌کشد؛ فرش، شیشه، در، دیوار و…

مادر می‌خواهد همه چیز در بهترین حالت ممکن باشد! پس می‌شود!  چون مادر اینجا هم فرمانده است و هم سرباز. هم باغبان می‌شود، هم رفوگر. همه جور کاری می‌کند، اما خسته نمی‌شود؛ چون مادر است!

[ms 3]

مادر حواسش نیست، اما چشمان تیزبین بچه‌ها لحظات را در ذهنشان ضبط می‌کنند؛
همان لحظه که مادر فرش می‌شست و دستانش از هوای سرد و آب یخ‌کرده‌ی حیاط بی‌حس شده بود و تند تند «ها» می‌کرد تا جان بگیرد و شستن را ادامه دهد… . همان لحظه که پایش را از چکمه‌ی سوراخ‌شده بیرون آورد تا آب‌های جمع‌شده را بیرون بریزد… و دیدند که پای مادر سرخ‌تر از لبو شده اما باز به کارش ادامه می‌دهد! انگار نه انگار!

[ms 1]

چشمان بچه‌ها شاهد بود که مادر با چه وسواسی غبار از چهره‌ی شیشه‌ها پاک می‌کرد؛ از بالا به پایین، از پایین به بالا.

دیدند شانه‌های مادر که خسته می‌شود، فقط چند لحظه صبر می‌کند، قد راست می‌کند، نفسی عمیق می‌کشد و باز ادامه می‌دهد…

[ms 8]

مادر به اندازه‌ی همه‌ی ما کار می‌کند در این روزهای آخر زمستان. انگار فقط او بوده که یک سال در این خانه زندگی کرده است.

 بچه‌ها می‌دانند که بیش از همه، مادر انتظار بهار را می‌کشد، چون مادر «خانه‌تکانی» می‌کند و این یعنی بهار در راه است…

[ms 4]

 

سربازان خاموش در اسکوپ سینما

[ms 0]

سال‌ها پیش، درست زمان اکران «گیلانه» نوشته‌ای از زنانه بودن گیلانه و حاکم بودن نگاه یک زن بر این فیلم سخن می‌گفت و آن را بزرگ‌ترین ضعف فیلم می‌دانست. اما ضعیف پنداشتن گیلانه در گرو نگاهی است که جنگ، و در معنای خاص آن دفاع مقدس، را امری صرفا مردانه دانسته و ظرفیتی برای حضور دیگر اقشار جامعه در این پدیده‌ی فراگیر متصور نیست؛ حال آن‌که پدیده‌ای چون جنگ قادر است تمامی ابعاد فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک قوم، ملت و کشور را با خود درگیر کرده و تا مدت‌های طولانی سایه‌ی خود را بر سر طرفین درگیر حفظ نماید.

اما چرا آن متن و تفکر حاکم بر آن، تصویرِ به‌نمایش گذاشته‌شده‌ی یکی از اقشار درگیر در جنگ را تاب نیاورده و به جرم زنانه بودن به طعن و تحقیر آن پرداخته بود؟ آیا زنان در جنگ نقشی نداشتند؟ چرا با نگاه به سینمای دفاع مقدس اثری با نگاه به زنان دیده نمی‌شود و معدود آثار تولیدی در این حوزه توجه چندانی را برنمی‌انگیزند؟ می‌توان کلی‌تر پرسید: چرا زنان تابه‌حال در سینمای دفاع مقدس جایی نداشته‌اند؟

این سؤال مهم را می‌توان با چرایی اهمیت بازنمایی چهره‌ی زنان در سینما گره زد. سینما به‌عنوان هنر هفتم که به موجب تکنولوژی عصر حاضر زاده شد، علی‌رغم عمر کوتاه خود، گوی سبقت را از دیگر هنرها ربود و توانست به جایگاهی خاص در فرهنگ و هنر و جامعه دست یافته و به یکی از مهم‌ترین هنرها و حتی صنعت‌های حال حاضر جهان تبدیل شود.

توانایی خاص سینما در استفاده‌ی هم‌زمان از چند هنر مثل داستان و رمان، تصویر و موسیقی و… و ساخت پدیده‌ای که نه داستان است و نه موسیقی، بلکه ملغمه‌ای است از همه‌ی آنها، به سینما ویژگی خاصی بخشیده است.

سینما بیشتر، از انواع هنرها و هم‌چنین جریان‌های فکری پیش از خود بهره می‌جوید. سینما می‌تواند نقاشی، موسیقی، تئاتر، معماری، شعر، ادبیات، تاریخ، فلسفه و روان‌شناسی را یک‌جا در درون خود داشته باشد و همین ویژگی موجب شده است عنوان «هنر هفتم» و جامع هنرها به آن داده شود. (۱)

نوع رابطه‌ای که سینما با انسان امروز برقرار می‌کند، هرگز نظیری در تاریخ نداشته است (۲) و همین نکته به سینما جایگاهی خاص می‌بخشد. در حقیقت، پرده‌ی سینما خود زندگی نیست؛ آینه‌ی واقعیت هم نیست، اما نمادی است از زندگی. (۳) این تعریف، نسبتی پایدار و عمیق میان واقعیت زندگی و حیات سینما رقم می‌زند که در صورت بر هم خوردن این رابطه شاید حیات سینما و اهمیت آن در معرض تهدید قرار بگیرد.

ضلع مخفی این تعریف، هنرمند و سینماگر متعهد است که شکل‌دهنده‌ی تصویری ناب از زندگی بر پرده‌ی نقره‌ای سینماست. تعهد هنرمند است که او را به واکاوی لایه‌های مختلف زندگی واقعی مردم و تلاش آن‌ها برای حیات متعالی، ملزم کرده تا در حفظ و اعتلا و انتقال آن‌ها بکوشد.

از همین روی و با توجه به نسبت واقعیت و سینماست که پدیده‌ای به نام «دفاع مقدس» و در دل آن، زنان دفاع مقدسی از منظر بازنمایی سینمایی اهمیت می‌یابند؛ تا این ویژگی در کنار جایگاه هنرمند و تعهد وی نسبت به اجتماع و نقشی که در عرصه‌ی فرهنگ عمومی و حتی تخصصی ایفا می‌کند، به انتقال مواریث فرهنگی واقعیتی چون دفاع مقدس منجر شود.

هنرمند و متفکر است که با توانمندی خویش و به‌کارگیری آن در خدمت بشر می‌تواند لایه‌های مختلف اعتقادات، رنج‌ها، دردها و مرارت‌های بشر را در راستای ساختن جامعه‌ای انسانی به‌نمایش گذاشته و با انتقال تمامی آن تلاش‌ها، زمینه‌ی پیوستن دیگر اقشار و نسل‌ها را به این حرکات تعالی‌جویانه ایجاد کند.

تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل‌دهنده‌ی اسلام ناب محمدی، اسلام ائمه‌ی هدی، اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه‌خوردگان تاریخ تلخ و شرم‌آور محرومیت‌ها باشد. (۴)

تأکید امام خمینی (ره) بر حمایت هنر و هنرمند از نقاط متعالی زندگی بشر و تلاش‌های مستمر او و نمایش و ترویج این نقاط و تأکید بر مردمی بودن هنرمند، از جملات مذکور قابل درک است.

هنر در مدرسه‌ی عشق نشان‌دهنده‌ی نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی است. هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسیم تلخ‌کامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. (۵)

بُعد اجتماعی هنر و ایفای نقش هنرمند در تحولات ملی و حتی بین‌المللی از سوی دیگر متفکران نیز مورد تأکید بوده و هست:

دوران هنرمندِ آرمیده به‌سر رسیده است، ولی باید مرارت‌ها را طرد کرد. این وسوسه در هنرمند هست که خود را تنها حس کند. چه بسا که این نکته را با خوشحالی رذیلانه‌ای در برابرش با فریاد بازگو کند.
اما هنرمند به هیچ وجه تنها نیست. هنرمند در میان همگان است. نه برتر از آن‌هاست و نه فروتر؛ بلکه درست در ردیف همه‌ی کسانی است که کار می‌کنند و در مبارزه‌اند. رسالت هنرمند در برابر بیداد، باز کردن درهای زندان‌ها و سخن گفتن از شوربختی و نیک‌بختی همگان است.
بی‌گمان تنها با هنر، تجدید حیات عدالت و آزادی را نمی‌توان تضمین کرد، اما با نبودن هنر، این تجدید حیات بی‌شکل و قواره است و بنابراین هیچ نیست. (۶)

دغدغه‌های اجتماعی دیگر متفکران و انتظارات ایشان از هنرمند حقیقی، از جملات «آلبر کامو» (که در کتاب «تعهد اهل قلم» ذکر شده‌اند) قابل استخراج است؛ که موجب تأملی نامحدود می‌شود بر اندیشه‌ی کسانی که هنر را تنها برای هنر می‌دانند و فهم می‌کنند و بر آن پای می‌فشارند.

پس نقش‌آفرینی هنرمند است که می‌تواند یک جامعه را به سرمنزل مقصود نزدیک کند و سینماگر به‌عنوان هنرمندی که در قبال مسائل و اتفاقات کشور و حتی جهان خویش مسئول است، مورد توجه وجدان بیدار جوامع مختلف بوده و در صورت پذیرش مسئولیت و یا حتی شانه خالی کردن از زیر این بار سنگین، در دادگاه وجدان‌های بیدار به قضاوت گذاشته می‌شود.

تاریخ هر ملتی است که آینده‌ی هنرمند و سینماگر را رقم می‌زند؛ این‌که سینماگر و هنرمند زنده بماند یا نماند و پر واضح است که عرصه‌ی حیات هنرمند، ذهن و قلب مردم یک جامعه است. رگ‌های پُرخونِ واقعیتی پُررنگ چون دفاع مقدس در این سرزمین، حیاتی طولانی در اذهان و افکار مردم ایران تضمین کرده است.

چه این‌که تا سال‌ها نمی‌توان چندین هزار شهید دفاع مقدس و هشت سال جنگ یک نفس را از ذهن هیچ دردمندی پاک کرد. از دیگر سو، در میدان تأثیرگذاری عمیق و وسیع هر جنگی بر لایه‌های مختلف اجتماع و اقشار گوناگون، حنای انکار رنگ می‌بازد.

به دیگر سخن، در صورت بروز جنگ (آن هم در بازه‌ی زمانی طولانی) نه‌تنها مردان جنگی بلکه زنان، کودکان و پیران نیز تحت تأثیر این پدیده قرار گرفته و هر کدام در جایگاه خود به ایفای نقش در این مسئله‌ی مهم می‌پردازند. پس نمی‌توان جنگ را تنها از قاب مردان تفنگ‌به‌دست سنگرها دید و شنید؛ بلکه لزوم برگزیدن قاب دیگر افراد نیز در آستان جنگ ضروری است؛ چه این‌که آن‌ها هم جنگی بوده‌اند.

اما نکته، محدود ماندن قاب سینمای دفاع مقدس در حوزه‌ی مردان و برگزیدن نگاه و زاویه‌ی آنان برای بررسی و نمایش پدیده‌ی مهم دفاع مقدس بوده و هست. حال آن‌که اگر سینماگر در پی انعکاس حقیقت حاکم بر دفاع مقدس است، باید برای یافتن آن حقیقت به سوی دیگر اقشار و افراد نیز رفته و با کنار هم نهادن قطعات این پازل عظیم بتواند سهم خود را در این واقعه ادا کند.

حضور زنان در پشت جبهه و نیز تشویق و تشجیع ایشان نسبت به حضور همسران، فرزندان و مردان خانواده‌ی خود در جنگ، نکته‌ای است که همواره مورد تأکید آگاهان امر قرار گرفته است و به‌عنوان واقعیتی مهم در تاریخ دفاع مقدس نقشی زایدالوصف دارد.

از دیگر سو، جامعه پس از جنگ، با زنانی روبه‌روست که فرزند، همسر، پدر و برادر از دست داده‌اند و یا با کسی مواجه‌اند که سالم رفته و جانباز بازگشته است؛ و این به معنی جنگی است که هنوز برای آن‌ها تمام نشده است (هرچند که به تصریح خمینی کبیر، جنگ ما جنگی بود در میدان عقیده که هنوز هم ادامه دارد.). زنان، سربازان خاموش و بی‌سنگر جنگی بی‌پایان‌اند که با بی‌مهری خاصی از سوی سینماگران مواجه شده‌اند.

البته نگارنده بر ضعف سینمای دفاع مقدس در زمینه‌ی انتقال مفاهیم حقیقی جنگ صحه گذاشته و تصاویر و فیلم‌های نمایش‌دهنده‌ی آن پدیده را جز در مواردی خاص و معدود تصاویری ناقص و خودساخته می‌داند؛ اما تأکید بر ورود صحیح دردآگاهان به عرصه‌ی سینمای دفاع مقدس، با نمایش بخش مغفول‌مانده‌ی جنگ منافاتی ندارد.

سینمای جنگ هم مانند ادبیات جنگ در جامعه‌ی ما جوان و نورسته است. بزرگی و هولناکی این جنگ آن‌قدر هست که هر دو گونه‌ی ادبی و هنری تلاش می‌کنند تا خود را به حقیقت این جنگ نزدیک کنند و آن‌گونه که بوده، نشان داده و بیان کنند. (۷)

این نکته‌ی مهم نشان از تلاش‌هایی دارد که باید با شدت بیش‌تری پی گرفته شوند تا موفق شویم به نمایش آنچه واقعا بوده است. زنان به‌عنوان بخشی از واقعیت درگیر با این پدیده‌ی مهم، اگر دیده نشوند، شاید بخش عمده‌ای از جنگ ناپدید شود.

ادبیات دفاع مقدس با تدوین خاطرات تعدادی از زنان دخیل در این مسئله می‌تواند منبعی مهم برای سینمای ما باشد. البته نمی‌توان تلاش‌های ادبیات را کامل و ایده‌آل دانست؛ چه این‌که انتقادات بسیاری هم بر آن حوزه رواست؛ اما تلاش‌های بیش‌تر ادبیات می‌تواند راهگشای آینده‌ی سینمای دفاع مقدس در عرصه‌ی زنان باشد.

دنیای جنگ دنیای پیچیده اما تازه‌ای است که جز با تحقیق و تلاش برای رسیدن به حقیقت، شکل کاملی نمی‌گیرد. اگر بپذیریم که سینمای جنگ نوعی سینمای اندیشه هم هست، آن وقت به نیاز متقابل ادبیات و سینما بیش‌تر پی می‌بریم. امروز ادبیات به دلیل خصیصه‌های ذاتی‌اش بیش از سینما به جنگ و حقایق آن نزدیک شده است. این دو گونه‌ی ادبی و هنری باید در نقطه‌ای به‌هم برسند. (۸)

نقش مهم و تأثیرگذار زنان در حوادث مهم اجتماعی ریشه در جایگاه ایشان در خانواده و جامعه دارد که در صورت بستن چشم بر آنها شاید بخش عمده‌ای از اجتماع در چشم ما ناپدید شود.

—————————————————–

منابع:

۱- دکتر محمدباقر موحدی و حسین حیدری؛ بازنمایی دین در سینمای ایران؛ فصل‌نامه‌ی دین و رسانه، شماره‌ی ۴، پاییز ۱۳۹۰؛ ص ۷۲.
۲- مرتضی آوینی؛ جذابیت در سینما؛  آینه‌ی جادو، ج اول، ص ۱۴.
۳- مسعود فراستی؛ نقد، منتقد عامل اخلال؛ دیالکتیک نقد، ص ۳۵۹.
۴- روح‌الله خمینی؛ پیام تجلیل از هنرمندان متعهد؛ صحیفه‌ی امام، ج ۲۱، ص ۱۴۵.
۵- همان.
۶- آلبر کامو؛ تعهد اهل قلم؛ ص ۲۴۹.
۷- مرتضی سرهنگی؛ حرف ما؛ ص ۸۰ و ۸۱.
۸- همان، ص ۸۸.

پاریس؛ شرم بی‌کران

[ms 0]

تا خرخره غرق در شهوت‌رانی‌اند. صبح و ظهر و شب و نیمه‌شب نمی‌شناسند. هر جا بتوانند و دیسیپلین اداری و سیاسی اجازه بدهد، لبی تر می‌کنند و گندی به آب می‌آورند که حد و حصر ندارد. از این دیسکو به آن بار و از آن بار به این کلاب. سر و ته زندگی‌شان را بتکانی، چیزی به جز شهوت دستگیرت نمی‌شود، اما باز هم سر بزنگاه از خجالت مردانگی‌شان درمی‌آیند.

جالب این‌جاست که می‌گویند انسان به هر چیزی که نسبت به آن منع شود، حریص می‌شود، اما این حضرات انگار تصمیم دارند قواعد بشری و انسانی را هم، بر هم بزنند. صبح تا شب در حال ارضای غریزه‌ی حیوانی هستند، ولی باز هم سیر نمی‌شوند و از هیچ فرصتی برای تاختن اسب شهوت دریغ نمی‌کنند؛ حتی اگر زمین بازی، پارلمان فرانسه باشد!

روزنامه‌ی انگلیسی «دیلی میل» نوشته است:
خانم «سیسیله دوفلو» ۳۷ ساله، وزیر مسکن فرانسه، به‌‌خاطر پوشیدن یک پیراهن گلدار با دامن کوتاه در هنگام سخنرانی خود در پارلمان فرانسه مورد تمسخر قرار گرفته است. خانم دوفلو معمولا در جلسات کابینه‌ی دولت فرانسه نیز شلوار جین به پا می‌‌کند که تا حدی غیر معمول است.

وی به یکی از خبرنگاران گفت: «من تابه‌حال با چنین صحنه‌ای روبه‌رو نشده بودم. این رفتار نمایندگان پارلمان نشان‌دهنده‌ی برخی خصوصیات آن‌هاست و من به همسران آن‌ها فکر می‌کنم!» حزب «اتحاد برای جنبش مردمی»، که متعلق به نیکولا سارکوزی ‌رئیس جمهور سابق فرانسه است، مقصر اصلی اتفاقاتی است که روز سه‌شنبه در پارلمان فرانسه روی داد. گفته می‌شود اعضای این حزب به تمسخر خانم دوفلو پرداخته‌اند.

هم‌اکنون فیلمی منتشرشده از این رویداد باعث برانگیخته شدن انتقادات بیش‌تری در سراسر فرانسه شده است. برخی می‌گویند این رویداد نشان‌دهنده‌ی تنفر از زن در طبقه‌ی سیاسی کشور است. یکی از اعضای حزب سارکوزی که یکی از دوستان شخصی و نزدیک وی محسوب می‌شود، در اظهار نظری عجیب گفته بود: «من خانم دوفلر را تحسین می‌کنم؛ زیرا با پوشیدن این لباس‌ها باعث می‌شود که ما دیگر به حرف‌های او گوش نکنیم!» یکی دیگر از اعضای قدیمی این حزب نیز اظهار داشت: «اعضای پارلمان در احترام به زیبایی این خانم سوت کشیدند.»

این را که می‌خوانم، خنده‌ام می‌گیرد؛ چنان خنده‌ای که همکارانم را به واکنش و پیگیری داستان وا می‌دارد و من چه بگویم از افتضاح عیاشان پاریسی در برابر خانم وزیری که هوس کرده محض گرمای هوا یا هر چیز دیگری، اندکی سایز دامن سفارشی به خیاط را بالا‌تر از زانوی مبارک بگیرد.

خیر سرشان نمایندگان مردم هستند و قرار است مبلّغ «آزادی، برابری، برادری» باشند، اما انگار جذابیت Liberté بر حس انسانی Fraternité چربیده و حضرات را به امور مهم‌تری (!) مشغول کرده است.

به قول محمدرضا یزدان‌پناه، چه کسی باور می‌کند در جلسه‌ی رسمی و علنی پارلمان جمهوری فرانسه، عده‌ای مرد جاافتاده‌ی فرانسوی که به شغل شریف نمایندگی ملت اشتغال دارند، با صدای بلند به وزیر زن دولت فرانسه بگویند: «جون!» و نه‌تنها بعد از رسانه‌ای شدن این رسوایی، عذرخواهی نکنند، بلکه با کمال افتخار سینه را جلو دهند و بگویند: «من خانم دوفلر را تحسین می‌کنم؛ زیرا با پوشیدن این لباس‌ها باعث می‌شود که ما دیگر به حرف‌های او گوش نکنیم!»

آن وقت با این وضعیت، ما خودمان را مسخره کرده‌ایم که به عکس برهنه‌ی «کارلا برونی»، همسر رئیس‌جمهور پیشین فرانسه گیر می‌دهیم و از پارتنر بودن «والری تریرویلر»، همراه رئیس‌جمهور فعلی این کشور گلایه می‌کنیم! ارنست همینگویِ عزیزِ ما کجاست که حال و روز امروز فرانسه را ببیند تا به جای «پاریس؛ جشن بی‌کران»، «پاریس؛ شرم بی‌کران» را بنویسد. شاید دیگر نیازی هم نباشد که وودی آلن، «نیمه‌شب در پاریس» را روایت کند؛ روزهای این شهر لعنتی به اندازه‌ی کافی، سوژه برای به تصویر کشیدن دارد.

و من می‌خندم به کسانی که در استدلالی درخشان برای زیر سؤال بردن فلسفه‌ی حجاب، فریاد می‌زدند: «کسی که با دیدن مقداری از دست و پای یک زن، تحریک می‌شود، حتما بیمار جنسی است و باید تحت مداوا قرار بگیرد.»

آقایان و خانم‌ها، به دنیای مدرن خوش آمدید: «بیمارستان مداوای بیماران جنسی، بخش سکولاریسم.»

سلام بچه

[ms 0]

یک آنونس کاملا متفاوت با فیلم‌هایی که پیش از این، از شبکه‌های تلویزیونی پخش شده بود، بیش‌تر ایرانیان را میخکوب گیرنده‌های خود بعد از لحظات روحانی افطار کرد. بعد از سال‌ها خلع حضور نوزادان در میان شخصیت‌های داستان تله‌فیلم‌ها و سریال‌ها، این بار سیما در اقدامی دست به تولید سریالی با محوریت موضوع بچه زده است. «خداحافظ بچه» به قلم سجاد ابوالحسنی و کارگردانی منوچهر هادی دقایقی پس از اذان مغرب، روی آنتن می‌رفت.

این سریال داستان زندگی زوجی را به نام‌های مرتضی و لیلا روایت می‌کند که عاشقانه منتظر حضور نوزادی در زندگی خویش هستند. مسئله‌ی شخصیت‌های اصلی داستان از جایی شکل می‌گیرد که آن‌ها درمی‌یابند که دیگر بچه‌دار نمی‌شوند و به‌اصطلاح عموم، لیلا نازا است.

آن‌ها تصمیم می‌گیرند نوزادی را از پرورشگاه برای فرزندخواندگی قبول کنند، اما سوءپیشینه‌ی مرتضی مانع از این کار می‌شود و همین مشکل سکوی پرتابی می‌شود برای جهش شخصیت‌های اصلی در کارهای خلاف که مرتضی روزگاری آن را با توبه کنار گذاشته و اکنون برخلاف میلش به‌خاطر وضعیت نابه‌سامان روحی لیلا می‌پذیرد. پس از این، داستان وارد زندگی نوزادانی می‌شود که این زوج گمان می‌کنند باید آن‌ها را به فرزندی قبول کنند.

· آروین را به‌خاطر سوءپیشینه از دست می‌دهند.
· خداداد را به‌خاطر این‌که مادرش آن‌ها را به‌عنوان خانواده‌ی شایسته و پولدار قبول نمی‌کند.
· بچه‌ی دزدیده‌شده از پرورشگاه را به‌خاطر سرقت ناشیانه.
· و آخرین بچه را هم به‌خاطر احساسات انسانی لیلا که می‌خواهد با نامه‌ای مادر امیرمحمد را از آینده‌ی فرزندش خاطر جمع کند.

تمام این اتفاقات به‌خاطر نبود یک نوزاد در خانه‌ی لیلا و مرتضی است. آن‌ها تمام کارهای خلافشان را با کشیدن یک ضربدر در دفتر حساب و کتابشان توجیه می‌کنند، تا در زمان مناسب به کار خلافشان اعتراف کنند.

در نگاه اول گمان می‌رود ما با یک موقعیت کمدی مواجه هستیم، اما در ادامه درمی‌یابیم که این سیاستی بوده برای تلطیف داستان تلخ نازایی در یک خانواده و مشکلاتی را که در پی خود خواهد داشت.

موضوعی که بیش از پیش در این سریال به‌چشم می‌خورد، این است که نویسنده سعی کرده در کنار یک خطی داستان که عبارت است از نازایی لیلا و مرتضی و تلاش آن‌ها برای به‌دست آوردن بچه به هر قیمتی، مشکلات اجتماعی پیرامون زندگی ما را نیز به‌تصویر بکشد؛ مشکلاتی مانند:

· تقاضای بچه از طرف خانواده‌ها در هر شرایطی و ترس زوج از اعتراف به نازایی و پیامدهای بعد از آن در بین اقوام.
· مشکلات زندگی زوجی (گیتی و احمد) که به‌خاطر لج‌بازی‌های بچگانه محبت و صمیمیت نهفته در قلبشان را به فراموشی سپرده‌اند.
· زندگی مادرانی که به‌خاطر بی‌پولی فرزندشان را سر راه گذاشته‌اند تا نصیب خانواده‌ای از قشر مرفه جامعه باشند.
· خانواده‌هایی که به‌خاطر اعتیاد و دیگر آسیب‌ها و مشکلات اجتماعی، فرزندشان را با پول به دلالان بازار سیاه فروخته‌اند.
· زوجی که خداوند فرزند شش‌قلو به آن‌ها هدیه داده و با وجود مشکلات مالی برای نگه‌داری آن‌ها، سعی در گرفتن کمک دارند تا فرزندانشان را خودشان بزرگ کنند.
· و در آخر، سرپرست خانواده‌ای که ظاهرا به‌خاطر اهمیت دادن همسرش به کار بیرون از خانه و ارتباط کم با او، با وجود ۵ فرزند و یک نوه اقدام به صیغه‌ی زنی کرده که ناخواسته باردار شده و مرد به‌خاطر ترس از رسوایی و برملا شدن رازش خواهان بچه نیست و دچار تردید و دودلی گشته است.

درست از قسمتی که پای امیرمحمد در داستان باز می‌شود، شخصیت‌های فرعی زیادی به ماجرا اضافه می‌شوند که نقش پررنگی را بر عهده دارند و خط و ماجرای اصلی را به‌حاشیه می‌برند. داستان با مشکل خسرو که وجود زن دوم در زندگی‌اش به‌طور مخفیانه است، تقریبا دچار دو پارگی می‌شود و ما فقط لیلا و مرتضی را در نگرانی برای از دست دادن امیرمحمد می‌بینیم که بسیار از فعالیتشان کاسته شده است و می‌توان خسرو را در قسمت‌های پایانی، شخصیت اصلی و فعال نامید.

نویسنده در پایان داستان به یک موضوع اجتماعی دیگر بهای زیادی می‌دهد و آن بیان کردن راز تمایل مردان به ازدواج مجدد است.

شهناز، همسر خسرو، که با مدرک دیپلم به خانه‌ی او پا گذاشته، پس از طی کردن مدارج علمی، اکنون برای خود دفتر روان‌شناسی و مشاوره دارد و تا پاسی از شب مشغول کار است و در وقت حضور در خانه، به تصحیح برگه‌های دانشجویانش می‌پردازد؛ دانشجویانی که شهناز خدمت به آن‌ها را به صبحانه خوردن با خسرو و حتی گوش دادن به درددل‌های او ترجیح می‌دهد.

سؤالی که پیش می‌آید این است که «آیا به‌راستی تمام مردانی که زنان شاغل دارند، به‌سوی زن دوم گرایش می‌یابند؟» پاسخ صددرصدی برای قبول یا نفی این سؤال نمی‌توان داد. تقریبا می‌شود این را امری نسبی به‌حساب آورد.

[ms 1]

زنان شاغل به‌خاطر توجه بیش از حد به کار، کم‌کم از همسر و خانواده فاصله می‌گیرند و با اینکه از مهر و عاطفه‌ی آن‌ها نسبت به خانواده کاسته نشده، ناخودآگاه این امر در ظاهر بر روابط اعضای خانواده، مخصوصا همسران، مستولی می‌شود و تنهایی مرد باعث می‌شود به فردی جایگزین مواقع نبود همسرش فکر کند.

مرد قدم به اجتماعی می‌گذارد که به‌راحتی و بدون دردسر و حتی پذیرفتن مسئولیت می‌تواند خود را ارضا کند. بانوان بی‌سرپرست، دختران جوان در پی زندگانی مرفه و زنانی که به‌خاطر مشکلات اجتماعی بسیاری که در سطح جامعه وجود دارد، به این ازدواج‌ها تن می‌دهند. اما مشکل دوچندان می‌شود. مرد به‌خاطر نبود سند رسمی، هر وقت اراده کند می‌تواند زن را ترک کرده و زن هم دستش به جایی نمی‌رسد.

با بچه‌دار شدن این قشر از زنان، مردان دچار مشکل می‌شوند و ابتدا با تهدید و در صورت کارگر نبودن، با دادن پول و وعده و وعید، آن‌ها را خاموش می‌کنند. اما بچه‌ای که در این خانواده به‌دنیا می‌آید، نمی‌تواند هویت داشته باشد، به‌خاطر این‌که در کشور قانونی وجود ندارد که به بچه‌هایی که والدین آن‌ها از راه شرعی صیغه‌ی موقت ازدواج کرده‌اند، شناسنامه بدهد و اکنون آمار تکان‌دهنده‌ای از وجود کودکان بی‌شماری هست که به‌خاطر نداشتن شناسنامه، تا آخر عمر از نعمت درس خواندن و دیگر مزایای اجتماعی محروم هستند.

سؤالی که در این‌جا مطرح می‌شود، این است که آیا کار افراطی یک زن در خانواده می‌تواند مشکلات پی‌درپی را در اجتماع به‌وجود آورد. با نگاهی به دور و اطرافمان و هم‌چنین گذشته، درمی‌یابیم مردانی که زنان خانه‌دار هم دارند، باز هم به ازدواج مجدد مایل هستند و برای همین نمی‌توان تقصیر تمام ازدواج‌های مجدد مردان را بر گردن زنان شاغل آن‌ها انداخت؛ همان‌طور که نمی‌توان آن‌ها را در این امر کاملا بی‌گناه تشخیص داد!

با این اوصاف، رسانه به‌عنوان یک عنصر تأثیرگذار برای حل این معضلات یا کاستن از آسیب‌های آن، چه راهکاری را می‌تواند ارائه دهد؟

مشکلی که «خداحافظ بچه» در مشاوره به یک زن که نقش همسر دوم را بر عهده دارد می دهد این است که چون ازدواجش در جایی به ثبت نرسیده است، مرد به‌راحتی می‌تواند او را از سر راه خود بردارد و کودکش را از آن خود کند.

شاید سجاد ابوالحسنی خواسته است با دیالوگ‌های هیجان‌انگیز بین دو هوو اعتراضی داشته باشد به قانون موجود که در آن، ازدواج‌های موقت ثبت رسمی ندارند؛ زیرا مردان با وجود این قانون دیگر نمی‌توانند به هیچ‌وجه وجود زن دوم را از خانواده مخفی نگه دارند و هم‌چنین از مسئولیت خود در قبال زن دوم شانه خالی کنند و از همه مهم‌تر، دیگر بچه‌هایی ناخواسته مانند امیرمحمد در آینده با مشکل هویت روبه‌رو نمی‌شوند. اما آیا رسانه تابه‌حال توانسته یک هدف واحد را در راستای این معضل دنبال کند؟

در شماری از برنامه‌ها که تعدادشان بیش‌تر هم بوده، وجود زن دوم به کل نفی می‌شود و مانند ضد قهرمانی است که تمام بنیان زندگی خانواده را از هم می‌پاشد و در بعضی از تولیدات، در تناقضی آشکار با ادعاهای قبلی، بانوان را به مضر نبودن هوو در زندگی و دعوت به دوستی با او و زندگی مسالمت‌آمیز دعوت می‌کند؛ مانند برنامه‌ی زنده‌ای در شبکه‌ی دو سیما با مجری‌گری خانم نامداری که از مردی داری چند همسر، به‌عنوان مهمان برنامه دعوت به عمل آورده بود و یا در همین ماه مبارک در برنامه‌ای دیگر در یکی از شبکه‌های استانی، دو هوو را که رابطه‌ی مسالمت‌آمیزی با یکدیگر داشتند، به‌عنوان مهمان و طبعا الگویی برای جامعه‌ی مخاطبان دعوت کرده بودند.

تمام این کاستی‌ها برمی‌گردد به این‌که ما در رسانه‌ی ملی نتوانسته‌ایم یک نظریه‌ی واحد را به نمایش بگذاریم و همین باعث پریشانی افکار بیننده، مخصوصا بانوانی می‌شود که با این مشکل مواجه هستند.

داستان «خداحافظ بچه» در یک پروسه‌ی ۳۰ قسمتی سعی دارد با یک ماجرای یک‌خطی مشکلات ریشه‌ای بچه‌های بی‌سرپرست و بدسرپرست را به‌تصویر بکشد، اما طبق معمول، نداشتن وقت کافی برای نگارش حرفه‌ای که بازنویسی چندباره را می‌طلبد و ضرب‌الاجل رسانه‌ای که در مطالب پیش به آن اشاره کردیم و این‌که نویسنده خواسته حرف‌های خوب بسیاری را در یک سریال به‌طور جمعی بزند، مشکلات بسیاری را در روند مضمون و محتوای فیلمنامه به‌وجود آورده است.

اما این سریال، جرقه‌ای برای حضور دوباره‌ی کودک در زندگی رسانه و مطرح کردن مشکلات نوزادان و خانواده‌های آن‌هاست.

امید است با تصحیح قانون فرزندخواندگی توسط تبصره برای خانواده‌هایی مثل لیلا و مرتضی و سند ازدواج برای شناسنامه‌دار شدن کودکانی مانند امیرمحمد، جامعه از دو رویی و پنهان‌کاری و خلاف‌های اجتماعی تا حدودی عاری گردد.

بانوان خاندان علی و رنج­‌هایشان

[ms 0]

شاید در طول تاریخ، کم‌تر زنانی پیدا شوند که این‌چنین در راه برپایی حکومتی دینی، حاضر به تحمل رنج و مشقت شوند و تمام دار و ندار و حتی فرزندانشان را که عزیزترین سرمایه­‌هایشان هستند نیز، در این راه فدا کنند؛ ولی همسران علی بدون هیچ چشم‌داشتی در تحمل سختی­‌ها شریک امام بودند و از او حمایت کردند.

فاطمه­‌ی زهرا (س)، دختر پیامبر (ص) در طول عمر کوتاه خود دردهای بسیاری را متحمل شد و پشتیبان بی‌چون‌وچرای علی در سال­‌های سخت زندگی‌اش بود؛ سالیانی که علی (ع)، یا به واسطه­‌ی دفاع از اسلام و پیامبر خدا همواره در جنگ با معاندان و منافقان بود و فاطمه به­‌تنهایی از فرزندان خود مراقبت می­‌کرد و به دیگر وظایفش می­‌رسید و یا روز­های سخت پس از پیامبر که بعضی از صحابه حق علی را از خلافت و حکومت خوردند و سهم علی، تنها سکوت بود. فاطمه‌ی زهرا (س) با حضورش در کنار علی تحمل این سکوت سنگین را برای او راحت می­‌کرد. در پناه چنین پدر و مادری، بدون شک فرزندانی رشد می­‌یافتند که قدرت تشخیص صلح و طغیان در برابر حکومت را به‌خوبی آموخته بودند.

پس از شهادت فاطمه (س) که ضربه­‌ی سنگینی را بر علی وارد کرده بود، مولا به برادر خود سپردند تا زنی برای ایشان انتخاب کنند که از قبیله­‌ای شجاع و دلاور باشد. (۱) بدین ترتیب، یکی از دختران قبیله­‌ی بنی­‌کلاب انتخاب شد که در میان قبائل اعراب، در شجاعت مانندی نداشت. وی نامش «فاطمه» بود. نقل است پس از چندی از حضورش در خانه­‌ی امیرالمؤمنین، درخواست کرد که او را «ام­‌البنین» صدا بزنند تا حسن و حسین با شنیدن نام مادرشان ناراحت نشوند و رنج بی­‌مادری، آنان را غمگین نسازد.

به گفته­‌ی تاریخ، ام‌البنین زنی عالمه، پرهیزگار و بافضیلت بود و حاصل ازدواج پربرکت او با علی (ع)، چهار پسر رشید و دلاور به نام­‌های عباس، عثمان، جعفر و عبدالله بود که هر چهار فرزند او نیز، در رکاب سیدالشهداء با فداکاری­‌های بسیاری شهید شدند. ام­‌البنین مانند مادری دلسوز فرزندان فاطمه (س) را نگهداری می­‌کرد و حتی آنان را بیش از پسران خود گرامی می­‌داشت.

عده‌ای از مورخان معتقدند ام­‌البنین در زمان حوادث عاشورا زنده بود و بیش‌تر از پسرانش، بر حسین (ع) گریست. (۲) ولی برخی دیگر معتقدند ام­‌البنین در این واقعه اصلا زنده نبوده و هیچ سند موثقی بر حیات او در روز عاشورا نیست. (۳)

همسر دیگر حضرت علی (ع) که نقش ارزنده­‌ای در تاریخ اسلام ایفا کرده­، «اسماء بنت عمیس نخعی» بود. اسماء قبل از ورود مسلمانان به دار ارقم ایمان آورد و با رسول خدا (ص) بیعت کرد و در سال پنجم بعثت به همراه شوهرش، جعفربن­‌ابی­‌طالب به حبشه هجرت کرد. وی به همراه جعفر و دیگران مهاجران حبشه، در سال هفتم هجرت به مدینه بازگشت. محمد، عون و عبداللّه فرزندان اسماء و جعفر هستند.

وی پس از شهادت جعفربن‌ابی‌طالب، با ابوبکر ازدواج کرد و محمدبن­‌ابی­‌بکر را به­‌دنیا آورد. نقل است محمد نجابت را از مادرش به ارث برده بود. در نبرد جمل و صفین همراه علی (ع) بود و سپس به فرمان ایشان حاکم مصر شد. اسماء یکی از افراد حاضر در غدیر خم و شاهد نزول آیه­‌ی ولایت بود.

در روایت است اسماء فدک را برای فاطمه­ (س) گواهی کرد، ولی عمر گواهی وی را نپذیرفت. (۴) وی پس از ابوبکر با امام علی (ع) ازدواج کرد و عون و یحیی را به‌دنیا آورد، که عون نیز در کربلا به‌شهادت رسید. اسماء از جمله‌ی اندک شرکت­‌کنندگان در دفن شبانه­‌ی فاطمه‌ی زهرا (س) بود.

از دختران آن حضرت، بیش‌ترین رنج‌ها و دردها را زینب متحمل شد. در زمان شهادت مادرش، پنج یا شش‌ساله بود. در طول ۲۵ سال ناظر بر خانه­‌نشینی و اهانت­‌های بسیار به پدرش بود. پدر را در ۳۵سالگی از دست داد. شاهد شهادت هر دو برادرش بود و در واقعه­‌ی بزرگ عاشورا پس از شهادت مردان میدان، به اسارت یزیدیان درآمد. با آن‌که نزدیک به شصت‌ویک سال از عمرش می­‌گذشت، دلاورانه از زنان و بچه­‌های خاندانش مراقبت کرد و با سخنانش در مجلس یزید پایه­‌های ظلم و ستم را به‌لرزه درآورد. به دلیل تحمل این رنج‌ها وی را «ام‌المصائب» نامیدند. ام­‌کلثوم نیز در حادثه­‌ی کربلا حضور داشت و با سخنان کوبنده­‌ی خود پس از اسارت و در کوفه، یزید و یزیدیان را رسوا ساخت و مردم کوفه را بیدار ساخت.

عروسان این خاندان نیز فرزندانی را به­‌دنیا آورده و پرورش دادند که در راه اسلام از نثار جان خود ابایی نداشتند. «شهربانو»، همسر امام حسین (ع) و مادر امام سجاد (ع) بود که بنا بر روایاتی، پس از ولادت حضرت سجاد (ع) از دنیا رفت. (۵) «لیلا»، مادر علی اکبر بود که فرزندش در کربلا به‌شهادت رسید و رنج‌کشیده­‌ترین آن‌ها، «رباب» دختر امریء‌القیس­‌بن‌عدی، همسر امام حسین (ع) بود که همراه با دو فرزندش، علی­‌اصغر و سکینه در کربلا حضور داشت. علی­‌اصغر که خردسالی بیش نبود، در صحنه­‌ی نبرد به‌شهادت رسید. او و سکینه نیز همراه با دیگر زنان به اسارت درآمدند. وی یک­ سال پس از بازگشت به مدینه، از فرط گریه و اندوه بر شهادت حسین (ع) جان داد. (۶)

بدون شک، تربیت این مادران و ملاحظه­‌ی تحمل رنج آنان در دفاع از اسلام، در ولایت‌پذیری و پیروی از حق و حقیقت فرزندانشان، نقش بسیاری داشت. به گونه­‌ای که بیان شد، این زنان تقریبا بیش‌تر فرزندانشان را در راه اسلام فدا کرده­‌اند و لحظه­‌ای از اسلام راستین جدا نشدند.

——————————————————————

منبع:

۱- محمدحسن ممقانی، تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۸؛
۲- همان، ص ۱۲۸؛
۳- عبدالحسین مقرّم، مقتل الحسین، ص ۳۳۶؛
۴- علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۱۹۷؛
۵- قطب‌الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، مؤسسه‌ی امام مهدی (عج)، قم، ج ۲، ص ۷۵۰؛
۶- عزّالدین ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۸.

پیوند قلب‌ها از پشت مانیتور

[ms 0]

قبل‌ترها این‌طور نبود. در بیش‌تر مواقع، مادر داماد عروس را می‌پسندید. گاهی حتی پسر تا بعد از عقد، دختر را نمی‌دید. این وسط بودند واسطه‌هایی که با شناخت عمیقی که از دو خانواده و پسر و دختر داشتند، این ازدواج‌ها را جوش می‌دادند و فرصت‌هایی را برای پسر و دختر ایجاد می‌کردند. اما شکل ازدواج‌ها این روزها تغییر کرده است. در واقع، انواع گوناگونی از شکل ازدواج ایجاد شده است.

با پدید آمدن محیط‌های جدید مختلط، مانند دانشگاه و محل کار، گونه‌های جدید ازدواج به تبع این محیط‌ها شکل گرفته است. رفته‌رفته با ظهور پدیده‌های جدید ارتباطی، مانند تلفن و اینترنت، هم نوع ارتباط در دوران آشنایی به قصد ازدواج تغییر کرد و هم این پدیده‌ها شکل جدیدی از ازدواج را رقم زدند.

یکی از نوظهورترین این انواع، ازدواج اینترنتی است. این نوع ازدواج در چند سال اخیر رشد مضاعفی داشته است. باید بین دو مقوله در این نوع ازدواج تفاوت قائل شد؛ ازدواج اینترنتی و ارتباط اینترنتی. در ازدواج اینترنتی آشنایی اولیه از طریق فضای مجازی و اینترنت است؛ یعنی پسر و دختر بدون آن‌که یک‌دیگر را در دنیای واقعی دیده باشند، به منظور ازدواج، ارتباط برقرار می‌کنند.

در ارتباط اینترنتی هرگونه ارتباطی -چه در فضای مجازی و چه خارج از آن- در این فضا و با نرم‌افزارهای ارتباط مجازی یا در سایت‌ها، وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد. لازم به ذکر است در این‌جا منظور از ازدواج اینترنتی، آشنایی‌هایی است که در فضای وبلاگ‌ها، سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی صورت می‌گیرد. بحث در رابطه با سایت‌های همسریابی، اقتضائات و ویژگی‌های متفاوتی از این فضاها دارد که که در این‌جا مجال بحث در رابطه با آن وجود ندارد.

در حال حاضر در نظر عامه‌ی مردم، ازدواج اینترنتی ازدواجی ناموفق و خطرناک تلقی می‌شود. انکارشدنی نیست که مواردی از ناموفق بودن این‌گونه ازدواج‌ها دیده شده، اما در موارد موفق، بعضی زوج‌هایی که از این طریق ازدواج کرده‌اند، شکل آشنایی خود را پنهان کرده و در بیش‌تر مواقع بازگو نمی‌کنند. بنابراین، نمی‌توان به‌راحتی درباره‌ی قطعی بودن عدم موفقیت این‌گونه ازدواج‌ها صحبت کرد.

این رویکرد به ازدواج اینترنتی، رویکردی محافظه‌کارانه است؛ رویکردی که در مقابل هرگونه تغییری مقاومت می‌کند. همان‌طور که زمانی ازدواج دانشجویی پذیرفته  شده نبود، امروزه نیز ازدواج اینترنتی، دختر و پسر را در مظانّ اتهام قرار می‌دهد.

اما ازدواج اینترنتی نیز مانند ازدواج دانشجویی فقط یک امکان است که می‌تواند موفقیت‌آمیز باشد یا نباشد. یکی از خطراتی که در ازدواج اینترنتی وجود دارد، ادامه‌ی ارتباط به‌صورت مجازی است. بعد از طرح ازدواج در فضای مجازی، این رابطه هرچه سریع‌تر باید به عرصه‌ی واقعیت کشیده شود؛ زیرا ادامه‌ی ارتباط در این فضا تصوری آرمانی و غیرواقعی در ذهن طرفین ایجاد می‌کند.

از طرف دیگر، فضای مجازی زمینه‌ی مناسبی برای طرح دروغ و ساخت تصویری دروغین از شخصیت و هویت خود است. به همین دلیل لازم است هرچه سریع‌تر درباره‌ی حقیقت داشتن مطالب مطرح‌شده از جانب طرفین تحقیق شود.

آفت دیگر ازدواج‌های مجازی، توجه نکردن به اختلافات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی فرد و خصوصا خانواده‌ی اوست. در ارتباط مجازی، از آن‌جا که طرف مقابل در واقعیت دیده نمی‌شود، توجه کم‌تری به اختلافات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی می‌شود.

در این گونه ارتباط، آن‌چه بیش‌تر جلب توجه می‌کند، افکار و ایده‌های طرف مقابل است و اکتفا به این ارتباط باعث عدم شناخت مناسب از اختلافات فرهنگی فرد و خانواده‌ی او می‌شود. از طرف دیگر، در ازدواج سنتی این اختلافات به کم‌ترین حد خود می‌رسد؛ زیرا دو خانواده بر اساس آشنایی انتخاب می‌شوند، اما در ارتباط مجازی احتمال نزدیکی دو خانواده به دلیل ماهیت دموکراتیک و تصادفی آن به حداکثر می‌رسد.

ارتباط مجازی، ارتباطی فردگرایانه و یک‌نفره است. از آفات دیگر ازدواج مجازی، بی‌توجهی به شناخت خانواده‌ی طرف مقابل است که از طریق این ارتباط ایجاد نمی‌شود و احتیاج به تحقیقات و ارتباطات واقعی دارد.

با وجود آفات ذکرشده، ازدواج مجازی می‌تواند فرصت‌هایی را در اختیار جوانان بگذارد. با کثرت انواع و شیوه‌های ازدواج، جوانان می‌توانند فرد مورد نظر خود را با شیوه‌های گوناگونی پیدا کنند و این مسئله می‌تواند جامعه را از خطر بالارفتن بیش از پیش سن ازدواج نجات دهد.

خصوصا این مسئله درباره‌ی پسران و دخترانی که خواستار شناخت شخصی از همسر خود هستند و نمی‌توانند به شناخت در فضای رسمی ازدواج سنتی اکتفا کنند، در عین حال خواستار ارتباطی غیر اسلامی نیستند، صدق می‌کند.

از طرفی، ارتباط اینترنتی ویژگی‌های مثبت دیگری دارد. ارتباط مجازی در چت یا شناخت از طریق مطالب وبلاگ شخصی یا فیدها و نظراتی که در شبکه‌‌های اجتماعی گذاشته می‌شود، می‌تواند شناختی از ابعاد وجودی فرد را نشان دهد که در جلسات خواستگاری یا در محیط رسمی کار و فضای علمی دانشگاه میسر نیست. این ارتباط، هم در رابطه با ازدواج اینترنتی و هم در رابطه با انواع دیگر ازدواج می‌تواند مفید باشد و جوانان را از ارتباط‌های پُرخطر و غیراسلامی نجات دهد. ضمن این‌که این ارتباط نیز می‌تواند منجر به روابط غیراسلامی شود، اما به دلیل ندیدن چهره و نشنیدن صدا، احتمال کم‌تری برای انحراف وجود دارد.

بنابراین، ازدواج اینترنتی یکی از نوظهورترین شیوه‌های ازدواج است که در ذات خود، نه خوب است و نه بد؛ بلکه امکانی است که می‌توان از آن به‌درستی استفاده کرد. اگر ما از اقتضائات و ویژگی‌های این نوع ازدواج آگاه باشیم، می‌توانیم آفات آن را هرچه بیش‌تر از میان ببریم و در مقابل، از مزیت‌هایی که در اختیار ما می‌گذارد، استفاده کنیم؛ مانند استفاده از اینترنت به‌عنوان نوعی ارتباط.

پس اگر چنین فرصتی برای ما یا نزدیکانمان پیش آمد، بدون ترس و به‌درستی به سراغ آن برویم و بدون آن‌که از خطرات این نوع ازدواج بترسیم، سعی کنیم آن‌ها را برطرف نماییم.

Iran: Reality, Woman and Life

[ms 0]

Inaugurated on Tuesday, 10th of July, the 1st Intl conference on ““Women and Islamic Awakening”, with over 1000 women from 80 countries, provided this chance for those women who had wrong presuppositions pendulating in their mind about Iran, woman and her life, to have the testimony of their own eyes in the case; true or untrue.

This self-observation exposed well, as they said, the falsity of the old story of the camera obscura of women life in Iran. Reversed and inverted, the images have produced a perversion of truth originated in the deceitful broadcasted reports and films, published books (story, comic and etc) and so on by anti-Iranian Islamic government think tanks or authorities, notably USA and occidental countries.

Even outdated and quite not new, there is a huge number of people who still share the wrong thought that woman in Iran is systematically oppressed, both by Islamic government at the top and by men at other levels, and her stature is belittled and considered less worthy by her men counterparts.

Covered in black and not allowed to wear any other color, this fixated image says that the woman in Iran is degraded, deprived of her very basic rights and yet she does not stand on her own identity; she is nothing but what her husband, father and government -ruled by Mollās in their words- define and decree instead. Moreover, there is always a concierge standing over her body, ready to beat her to death in any case of insubordination.

What is more disturbing is that any woman who wants to visit Iran on any purpose, is frightened and warned seriously not to do certain things in public: not to laugh, not to wear any color other than black and etc.

“Actually we were wondering if it is ok to wear such clothing, sorry to say that but everyone is in black here” Said Afredita, a member of the parliament in Montenegro who wore colorful clothes (long skirt and a blouse) in light red and pink. “We have been told not to laugh too much in Iran” said Edina, another member of parliament in Montenegro. “We have also been told

not to wear jewelleries, not to talk to men and etc.” added Afredit.[1]

Sticking out to infuse the colour black used in Iran for Hijab with a negative connotation, and yet standing for Islamic radicalism, an ironic contradiction shows itself. Paradoxically, when the same color is used by non-Muslim woman it turns to be an emblem of dignity, beauty and honour. Thus who wears what and where it is worn is the question.

However, the dark cloud shadowed, whether due to wrong information or by evil political or religious intentions, endeavouring to present a gothic picture of the condition and, yet the place in which a woman lives in Iran would resist in the heads unless people open their eyes and see the reality themselves.

These untrue imaginations would be cleared off in the condition that people put all the hearings aside and discover the reality on their own; travel to Iran and see individually the reality, try to hear from a trustworthy eye witness already visited Iran or doing research to uncover the truth  and etc.  A very easy and simple way would be “googling” by tapping “Iran+ woman+ Picture /image” for instance.

Anti-Iranianism and yet these out-of-context propagandas are going to be in full swing and are not going to stop. The issue will be cleared up only if one recognizes from whom is hearing the story, independent of any intention to deceive or the reverse.

Read this article in Persian


[۱] Conversation between Miss Fahima Kourki Nezhad Gharaie and Madam Afredita & Madam Edina.

 

 

 

بالاخره دختران دوچرخه سوار بشوند یا نه؟!

[ms 1]

هوای آلوده، ترافیک سنگین، بنزین گران و سهمیه‌ی کم، طرح ترافیک گسترده، وسایل حمل‌ونقل عمومی کم و غیرجوابگوی این حجم مسافر و… همه و همه می‌توانند بهانه‌ی خوبی باشند برای رو آمدن پرونده‌ای که سال‌هاست زیر و رو می‌شود و بی‌نتیجه می‌ماند؛ پرونده‌ای با موضوع «دوچرخه‌سواری بانوان».

***

برای خیلی‌هایمان دوچرخه‌سواری یک خاطره‌ی خوب کودکی‌ست. اصلا تابستان بود و دوچرخه‌سواری‌اش. خرداد که می‌رسید، روزها را می‌شمردیم که امتحان‌ها تمام شود و دوچرخه‌ها از انباری دربیاید و لاستیک‌های خوابیده‌اش باد بخورد و تسمه‌ی افتاده‌اش روغن‌کاری شود و سر جایش برگردد و دوباره بچرخد و معجزه کند و ما را از این طرف حیاط و کوچه و پارکینگ به آن طرفش ببرد.

بزرگ‌تر که شدیم، این تفریح بزرگ از سرمان افتاد و شاید هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم این تفریح دوران کودکی بشود محل اختلاف نظر تصمیم‌گیران بزرگ کشوری!

خوب و بد دوچرخه‌سواری بانوان

طرح دوچرخه‌سواری برای بانوان که سالیان سال است مورد توجه فعالان و سیاست‌گذاران حوزه‌ی زنان قرار گرفته، همیشه محل اختلاف نظر و گاهی اظهارنظرهای تند دو طرفِ موافق و مخالف بوده است. ولی هر چه در اظهارنظرها نگاه بیندازی، هیچ‌کجا نمی‌بینی حتی مخالفی با اصل دوچرخه‌سواری بانوان مشکل داشته باشد. همان‌طور که رشته‌ی دوچرخه‌سواری بانوان در ایران در دو سطح ملی و بین‌المللی انجام می‌شود و بانوان ایرانی توانسته‌اند در این زمینه موفقیت‌هایی کسب کنند.

حتی برای افراد عادی و غیر ورزشکار هم پیست‌های مخصوصی برای این ورزش در بعضی پارک‌های تهران و شهرستان‌ها از جمله پارک چیتگر و پارک‌های بانوان و… وجود دارد که اتفاقا خیلی‌هایش از پیست آقایان مجزا نیست و خانم‌ها بدون هیچ ممنوعیتی می‌توانند از آن‌ها استفاده کنند.

چیزی که مسئله‌ی دوچرخه‌سواری را برای خانم‌ها حساس می‌کند و سیاست‌گذاران را دچار شک و اختلاف نظر می‌ کند، انجام این کار در سطح شهر است.

موافقان این طرح، احداث مسیرهای دوچرخه‌سواری را برای کاهش آلودگی هوا و کم شدن بار ترافیک لازم می‌دانند و اثرات زیست‌محیطی آن را انکارناشدنی می‌دانند. آن‌ها معتقدند برای اجرای این طرح نباید نگاه جنسیتی داشت و البته همین موافقان هم معتقدند پیش از هر عملی باید آسیب‌های احتمالی آینده، شناخته و بررسی شود.

اما مخالفان، آلودگی هوا و ترافیک سنگین را دلیل خوبی برای ترویج دوچرخه‌سواری بانوان در سطح شهر نمی‌دانند و معتقدند پیش از فرهنگ‌سازی نمی‌توان با این طرح موافقت کرد. آن‌ها منع عرفی را دلیل مخالفتشان می‌دانند و دوچرخه‌سواری بانوان در سطح شهر پیش از فرهنگسازی درست را در شأن زن مسلمان ندانسته و آن را مخرب می‌دانند.

چرا دوچرخه را دوست دارم؟ چرا دوچرخه را دوست ندارم؟

· بیست و یکی دو ساله به‌نظر می‌رسد. مانتوی تنگی به تن کرده و شلوار ورزشی پایش است. شال را محکم دور سر و گردن پیچیده و یک کلاه نقاب‌دار گذاشته سرش. نشستن روی زین دوچرخه باعث شده مانتویش برود بالا و هر بار که رکاب می‌زند، به خودم می‌گویم این بار دیگر مانتویش پاره می‌شود از بس که تنگ است و تحت فشار! می‌گوید هر روز نیم ساعتی می‌آید توی کوچه‌های مسطح نزدیک خانه‌شان دوچرخه‌سواری می‌کند. از طرفدارهای پروپاقرص دوچرخه‌سواری خانم‌ها در سطح شهر است و دلش می‌خواهد روزی بیاید که بتواند بعضی از مسیرها را با دوچرخه برود.

· کارمند است و سی ساله. برای رسیدن به محل کارش هر روز یک ساعتی وقت می‌گذارد. می‌‌پرسم: «دلت نمی‌خواست این مسیر را با دوچرخه بروی؟» بدون این‌که فکر کند، می‌گوید: «توی این شهر پر از پستی و بلندی و توی این هوای آلوده؟ نه!». خانم کارمند دوچرخه‌سواری را فقط تفریح می‌داند و برای رفت‌وآمد در تهران مفید نمی‌داند. معتقد است این بحث‌ها بیش‌تر به خاطر این است که زنان خودشان را اثبات کنند و بگویند چیزی از مردان کم ندارند؛ وگرنه در عمل حتی اگر ممنوعیتی وجود نداشته باشد، درصد زیادی از خانم‌ها برای رفت‌وآمدشان از دوچرخه استفاده نمی‌کنند. برای حرفش هم دلیل می آورد: «الان که مردها می‌توانند دوچرخه سوار شوند، چند درصدشان از دوچرخه استفاده می‌کنند در سطح شهر؟»

· از آن حرفه‌ای‌هاست. دوچرخه‌اش دنده‌ای و حرفه‌ای‌ست و خودش با اصول دوچرخه‌سواری حرفه‌ای آشناست. تربیت بدنی خوانده و سال‌هاست اسکیت و دوچرخه‌سواری می‌کند. از میزان کالری که این ورزش می‌سوزاند، می‌گوید و این‌که چقدر برای سلامتی بدن مفید است. دوچرخه‌‌سواری در شهر را (نه به اندازه‌ی دوچرخه‌سواری در پیست) دوست دارد و هر بار که می‌خواهد چیزی درباره‌اش بگوید، روی پوشش مناسب برای خانم‌های دوچرخه‌سوار تأکید می کند؛ پوششی که هم به عرف لطمه نزند و هم مناسب این ورزش باشد.

· زن میانسال، خانه‌دار است. پسر و دختر نوجوانش، هر دو دوچرخه دارند و مادر همیشه از این‌که در خیابان دوچرخه‌سواری کنند و بلایی سرشان بیاید، نگران است. او دوچرخه‌سواری را برای خانم‌ها مناسب نمی‌داند، مگر این‌که جای مخصوصی برای رفت‌وآمد داشته باشد.

· به نظر دبیرستانی می‌آید. شاد و سرخوش رکاب می‌زند و سرعتش را به رخ معدود رهگذرانی که نگاهش می‌کنند، می‌کشد. کوله‌ای انداخته پشتش و یک کلاه مخصوص دوچرخه‌سوارها سرش است. می‌گوید عشق دوچرخه‌سواری‌ست، آن هم در مسیرهای پرخطر و یکی از آرزوهایش این است که همه‌ی بزرگراه‌های تهران را یک بار با دوچرخه برود و برگردد! وقتی از دخترک دبیرستانی می‌پرسم چرا این‌قدر دوچرخه‌سواری در سطح شهر را دوست دارد، می‌گوید: «همه یک جور دیگر نگاهت می‌کنند؛ انگار شاهکار کرده‌ای!»

مسئولان چه می‌گویند؟

دوچرخه‌سواری بانوان در بین مسئولان هم موافقان و مخالفانی دارد. چندی پیش، آیت‌الله علم‌الهدی، امام جمعه‌ی مشهد و عضو مجلس خبرگان در این باره گفته بود: «نشستن روی دوچرخه برای دختر و زن حرام نیست. یک دختر خانم در خانه‌ی خودش در را ببندد و توی حیاط خانه‌اش ۱۰ ساعت هم دوچرخه‌سواری کند، حرام نیست، اما وقتی این دختر خانم بیاید توی کوچه و با لباس دوچرخه‌سواری سوار دوچرخه شود، آن لباس و آن حرکت عارضه فساد، منکر و فحشا برای جامعه دارد.»

مخالف دیگر این طرح در بین مسئولان سیاست‌گذار، شورای فرهنگی-اجتماعی زنان است. ریاست این شورا به تأکید مصوبات بر نهی دوچرخه‌سواری بانوان در سطح شهر اشاره می‌کند و نبود زیرساخت‌های لازم برای اجرای این طرح را از دلایل مخالفت خود می‌داند.

[ms 0]

این مقام مسئول می‌گوید: «در پارک‌های ویژه‌ی بانوان مسیرهای ویژه‌ی دوچرخه‌سواری برای آن‌ها در نظر گرفته شده است. دوچرخه‌سواری زنان در خیابان‌ها با سیاست‌های مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی همخوانی ندارد، اما اگر ایجاد مسیرهای دوچرخه‌سواری ویژه‌ی زنان از سوی سازمانی پیشنهاد شود، این موضوع در دستور کار شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار می‌گیرد.»

از طرف دیگر، معاون عمرانی استاندار تهران اعلام می‌کند که دوچرخه‌سواری بانوان منع قانونی ندارد و باید این موضوع فرهنگ‌سازی و اصلاح شود. «محمدرضا محمودی» درباره‌ی استفاده از دوچرخه به‌عنوان یک وسلیه‌ی حمل‌ونقل پاک می‌گوید: «از نظر قانونی هیچ‌گونه ممنوعیتی برای استفاده‌ی بانوان از دوچرخه وجود ندارد و شهرداری تهران در مسیرهای شرقی و غربی تهران، ایستگاه‌ها و مسیر ویژه‌ای را برای دوچرخه اختصاص داده است که امیدواریم این مسیرها توسعه پیدا کند.»

وی با بیان این‌که استانداری آماده‌ی همکاری برای توسعه‌ی این طرح است، می‌افزاید: «ضمن موافقت و حمایت از این طرح، هر زمان که شهرداری همکاری و یا کمکی را در این زمینه بخواهد، استانداری آماده است تا اقدامات لازم را جهت توسعه‌ی فرهنگ ورزش و سلامتی انجام دهد.»

چندی پیش هم چند شرکت طراح دوچرخه، طرح پیشنهادی خود را برای دوچرخه‌ی بانوان ارائه دادند. رئیس هیئت مدیره‌ی یکی از شرکت‌های طراح دوچرخه برای بانوان پس از ارائه‌ی طرح خود گفت: «برای طراحی این دوچرخه چهار ماه وقت صرف شده تا مشکلات شرعی که برای دوچرخه عنوان می‌شد، رفع شود و با توجه به نیاز‌های جسمی بانوان، یک تغییر عمده نیز در دوچرخه‌ها صورت گرفت و کمی برقی شده‌اند.»

دوچرخه‌ای که این شرکت طراحی کرده بود، در اصل سه‌چرخه‌ی مسقّفی بود که به‌جای زین، صندلی داشت و رکاب‌ها به‌جای این‌که در دو طرف دوچرخه باشند، جلوی پا تعبیه شده بودند و این وسیله از کناره‌ها محصور و پوشیده بود.

[ms 2]

نظر مراجع تقلید درباره‌ی دوچرخه‌سواری بانوان

در این بین، نظر مراجع تقلید هم درباره‌ی این طرح، جالب است. سؤالی که از آیات عظام پرسیده شده، این است که آیا دوچرخه‌سواری را برای بانوان مناسب می‌دانید و این کار از نظر شرعی اشکال دارد یا خیر؟ پاسخ‌ها به شرح زیر است:

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:
اظهارنظر در مسائل دینی و احکام شرعی بر کسانی که صاحب نظر نیستند جایز نیست؛ و بر مؤمنین واجب است در تمام احکام دینی به مراجع بزرگوار تقلید و اسلام‌شناسان مورد وثوق و اعتماد مراجعه نمایند.

حضرت آیت‌الله تبریزی:
ترویج اموری که مبدأ نشر فساد در جامعه یا بی‌عفّتی زنان و دختران شود جایز نیست؛ و پوشیدن لباسی که تمام حجم بدن آنان را نشان دهد که لباس زینت حساب بشود، کفایت نمی‌کند.

حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی:
امور مذکوره معرضیّت برای مفسده دارد. بانوان باید جدّاً از آن بپرهیزند.

حضرت آیت‌الله بهجت:
هرچه باعث فتنه و فساد باشد، اشکال دارد.

حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی:
هرچه موجب اشاعه‎ی مفاسد اخلاقی گردد، حرام است.

آیت‌الله وحید خراسانی:
قال الله تعالی فی محکم کتابه «و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی» سوره‌ی احزاب، آیه‌ی ۳۳.

آیت‌الله سیستانی:
اگر در معرض دید نامحرم باشد و وضع او تحریک‌کننده باشد، جایز نیست.

تمام این نظرها نشان می‌دهد که در اجرای طرح دوچرخه‌سواری بانوان، بیم ایجاد مفسده وجود دارد و همین امر لزوم فرهنگ‌سازی صحیح و بررسی همه‌جانبه را در این زمینه نشان می‌دهد.

***

دخترک دبیرستانی با این‌که زیاد اهل حرف زدن هم نیست و بیش‌تر دلش جنب‌وجوش و رکاب زدن می‌خواهد، آرام و باحوصله به سؤال‌هایم جواب داده و حالا می‌خواهد برود. پایش را می‌گذارد روی رکاب و آماده‌ی رفتن می‌شود. می‌‌پرسم: «راستش را بگو! خودِ دوچرخه‌سواری را دوست داری یا دوچرخه‌سواری جلوی دیگران را؟» لبخند روی لبانش می‌نشید و فشاری به رکابش می‌دهد و هنوز دور نشده، با شیطنت می‌گوید: «هر چیزی که ممنوعش کنند، همین می‌شود دیگر!» و دور می‌شود.

‫این قدم اول بود، فردا «احمدی روشن» می‌شویم‬

[ms 2]

پدر از اثرات عقاید مذهبی در موفقیت اعضای خانواده‌اش گفت و مادر از روابط دوستانه میان خود و فرزندانش. برادر از حمایت‌های عاطفی‌اش گفت و احساس و امیدی که به خواهرش داشت. و الهام، نفر سوم رشته‌ی ریاضی کنکور سراسری سال ۱۳۹۱، از تلاش‌هایش تا آینده‌ی پیش رو. وجه اشتراک همه‌شان هم این بود که انتظار این رتبه را داشتند. حتی پدر می‌گفت: «کسی که با آیه‌های قرآن مأنوس است، گذر از فراز و نشیب‌های درسی که برای او کاری ندارد.»

وقتی رتبه‌ی دهم زبان انگلیسی و مدال برنز المپیاد شیمی کشوری شده بود، به‌دست آوردن رتبه‌ی سوم ریاضی هم دور از دسترس نبود. گل‌فروش شهرم حق داشت که تا مناسبت دسته‌ی گل را فهمید، گفت: «سفارشی برایتان درست خواهم کرد.»

هر دو روزه بودیم و نتیجه این شد که گفتگویمان را به بعد از افطار موکول کردیم. ساعت نُه‌و‌نیم شب با استقبال گرم خانواده‌ی احسانی‌مقدم مواجه شدم و چه دلنشین بود نگاه کردن به مادر و پدری که با خوشحالی، تصویر و صحبت فرزندشان را از اخبار شبانگاهی دنبال می‌کردند؛ فرزندی که کنارشان نشسته بود.

[ms 0]

«موفقیت‌ها بهایی دارند»

تا چند روز پیش اگر «الهام احسانی‌مقدم» را در گوگل می‌نوشتی، نتیجه‌ی خاصی پیدا نمی‌کردی، اما اگر الان این نام را درون کادر گوگل تایپ کنی، نفر سوم رشته‌ی ریاضی کنکور سراسری سال ۱۳۹۱ را برایت می‌آورد.
از الهام احسانی‌مقدم برایمان بگو، از هر زاویه‌ای که خودت می‌خواهی؛ شخصیت تحصیلی، خانوادگی…

البته که فکر می‌کنم رتبه‌ی سوم رشته‌ای بودن، چندان هم شاهکار نیست، ولی هدف من در لحظاتی که درس می‌خواندم این نبوده که چند صفحه از صفحات گوگل یا چند تیتر از اخبار روزنامه‌ها را به خودم اختصاص دهم و یا این‌که فکر کنم چقدر مشهور می‌شوم. الان هم که با این رتبه این‌جا نشسته‌ام، فکر می‌کنم که اتفاق خوبی افتاده، ولی عقیده ندارم که مشهور بودن مهم باشد. برای من مهم این بوده که به هدفی که می‌خواستم برسم. هدف من رتبه‌ی تک‌رقمی کنکور بوده که نتیجه‌اش را هم دیدم.

آدمی بوده‌ام که در زندگی خانوادگی و تحصیلی‌ام به برنامه‌ریزی خیلی علاقه داشتم و واقعا برای این‌که به این هدفم برسم، خیلی تلاش کردم. البته نه در این حد که از اوقات فراغت و حتی تعطیلات نوروزی‌ام بگذرم، ولی واقعا از یک‌سری روزمرگی‌ها گذشته‌ام. همیشه هم همین‌طور هست که موفقیت‌ها بهایی دارند.

کمی از نحوه‌ی مطالعاتت صحبت کن و کلاس‌هایی که شرکت می‌کردی و معدل فارغ‌التحصیلی‌ات.

با معدل ۱۹.۹۰ فارغ‌التحصیل شده بودم. درباره‌ی مطالعه هم همیشه این‌طور احساس می‌کردم که در فضای کلاسی هستم و کتاب، معلم من است و من قرار است بعد از شنیدن حرف‌هایش جواب پس بدهم. این‌طور خیلی بهتر متوجه می‌شدم که کجا را خوب فهمیدم و کجا را نه. عادت درس‌خواندنم هم فقط داشتن یک مکان ساکت بوده.

همیشه این شرایط فراهم بود؟

زمانی پیش می‌آمد که مهمان داشتیم و من با این‌که از قبل برنامه‌ریزی کرده بودم برای درس، ترجیح می‌دادم سخت نگیرم و پیش مهمان‌ها بمانم و این ساعت را در روز دیگری جبران کنم.

چه رشته‌ای می‌خواهی انتخاب کنی؟

تحقیقاتی داشته‌ام، ولی تصمیم دارم یک هفته‌ای بیش‌تر تحقیق و بررسی داشته باشم تا دقیق‌تر انتخاب کنم. اما فکر می‌کنم اولویت من برق خواهد بود و بعد مکانیک و هوافضا.

[ms 4]

«مطمئنا راه ما با آرمان شهید احمدی روشن یکی است»

از مصطفی احمدی روشن چه چیزی می‌دانی؟

این‌که برای این شهید، هدف خیلی مهم بوده است. گفته بودم رسیدن به هر هدفی بهایی دارد که باید پرداخته شود، اما بهایی که ایشان برای هدفشان پرداختند، خیلی بالاتر از گنجایش ماست که فکر می‌کنیم حاضریم به این بها به هدفمان برسیم.

از سرنوشتی که برایشان رقم خورد، هراس نداری که تو هم…؟

اصلا به این وجه ماجرا فکر نکرده‌ام، ولی عزم جدی ایشان و همکارانشان در استفاده از علم برای پیشرفت کشور برای من و دوستان قابل تحسین و احترام است. این رتبه‌ی تک‌رقمی قدم اول ما بود. مطمئنا در ادامه، من و همه‌ی بچه‌های ایران اسلامی ثابت خواهیم کرد که راهمان با آرمان این شهید یکی است.

چند سال دیگر که به امسالت فکر کنی و به تلاش‌های شبانه‌روزی خودت و خانواده‌ات، آیا ممکن است فکر کنی که شاید لازم نبود این همه زحمت بکشی و ببینی آن تصوری که از تحصیلات دانشگاهی و محیط دانشگاه داشتی، به حقیقت نپیوست؟

اگر تلاش و موفقیتم ادامه پیدا نکند و مورد رضایت من نباشد، مطمئنا این حرف را می‌زنم. اما وقتی کنکور را شبیه پلی ببینم که موقعیتی را در اختیارم قرار داد که دیگران تأییدم کنند و توانایی من را متوجه بشوند و در راه توانایی‌هایم کمکم کنند، این‌طور نخواهم گفت؛ چون هدف من این بوده که به جای رضایت‌بخشی برسم. خودم راضی باشم بر اساس انگیزه و تلاش‌هایی که داشته‌ام. محدود شدن به هدفی که نتواند شامل این اهداف شود، مطمئنا انسان را به پوچی می‌رساند. مطمئنا من با اهدافی که دارم، در آینده هم از این زحماتم خوشحال خواهم بود.

[ms 1]

«مادران خانه‌دار مؤثرترند»

مادر شما تحصیلات دانشگاهی دارد؟ چقدر توانست انرژی و آرامش به تو بدهد؟

تا مقطع سوم راهنمایی خوانده‌اند. از نظر من یک مادر کامل هستند. در المپیاد هم که شرکت کرده بودم و با دوستانم صحبت می‌کردم، همه بر یک اصل اشتراک داشتیم و آن این‌که مادر نقش بسیار مهمی دارد. مخصوصا مادران خانه‌دار نسبت به مادران شاغل، در رسیدن فرزندان به اهداف بالای تحصیلی خیلی مؤثرترند. خیلی وقت‌ها میان درس‌خواندنم خسته که می‌شدم، مادرم را صدا می‌کردم تا لحظاتی هم که شده کنارم بنشیند تا فقط صحبت کنیم. به هر حال، مادر و دختر وقتی با هم حرف می‌زنند، آرامش خاصی به هم می‌دهند و این برای من عامل اساسی‌ای بوده. مادرم، هم خیلی پیگیر کارهایم بود، هم نسبت به بیداری شبم سخت‌گیر بود و هم تشویقم می‌کرد به درس خواندن و شرکت مداوم در آزمون‌های قلم‌چی. معمولا آدم خیلی دوست ندارد دخالت در کارها را ببیند و مادر من در این زمینه خیلی خوب بودند. به جای خود مادری می‌کردند و به همان موازات دوست خوبی برایم بودند.

فکر می‌کنی چه فرقی بین شما به‌عنوان یک مادر تحصیل‌کرده‌ی شاغل، و مادرتان به‌عنوان مادر خانه‌دار خواهد بود؟ آیا تفاوتی خواهید داشت؟

کلمه‌ی مادر آن‌قدر عظیم است که وقتی ویژگی‌های جزئی مثل شاغل و یا تحصیل‌کرده را کنارش می‌گذاریم، نمی‌توانیم در ماهیتش تغییری بدهیم. نقش مادری به همه‌ی فرزندان آرامش می‌دهد؛ حتی اگر من نصف روز را کنار فرزندم نباشم و مشغول کارم باشم.

مادر شاغل البته به‌خاطر محیط شغلی‌اش دچار دغدغه‌هایی خواهد شد که مادر خانه‌دار معمولا مبرا از این محیط است.

من الان می‌توانم مادر خودم را به‌عنوان یک مادر شاغل هم تصور کنم. هنوز هیچ تصوری از مادری خودم ندارم و نمی‌توانم داشته باشم. فکر می‌کنم من که مادرم را می‌شناسم، می‌دانم هر چقدر که کار برایش مهم باشد، زمان کافی را برای من خرج خواهد کرد. حتی شده با مرخصی گرفتن و یا جبران این ساعت‌ها جای ساعت‌هایی که نیستند و حتی با یک تماس تلفنی.

کار یک شغل و منصب است، اما مادر بودن نسبت به آن در اولویت است. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم نمی‌توانیم جلوی شاغل بودن زن‌ها را بگیریم. نباید هم بگیریم؛ چون جامعه به حضور زنان هم نیاز دارد، ولی مادرها نباید یک‌سری مدیریت‌ها و آرمان‌ها را فراموش کنند. با این‌که این تصویر -شاغل بودن مادرم- برای من که به مادرم خیلی وابسته بودم، سخت است و ساعتی که من برای رفع خستگی به حضورش نیاز دارم، حتی اگر ۵ دقیقه با من حرف بزند، ولی باز هم فکر می‌کنم می‌توانستم با شرایط خودم را وفق بدهم و حرف‌ها و خواسته‌هایم را جمع کنم و وقتی کنارم بود، برایش بگویم و خستگی در کنم.

علت موفقیتت در یک کلمه چیست؟

توکل و لطف خدا.

[ms 3]

پیشنهادی هم به مسئولان برای بهتر شدن فضای برگزاری کنکور داری؟

چون تازه از کنکور بیرون آمده‌ام، شاید نتوانم اظهارنظر کاملی داشته باشم، ولی واضح است که استرس فضای کنکور همیشه بوده و ما مجبور به وفق دادن خودمان با این شرایط بوده‌ایم. گاهی اوقات پیش می‌آمد که با خودمان بگوییم خیلی خسته شده‌ایم و چرا این همه خستگی، ولی باز خودمان جواب می‌دادیم که هر قدر به این‌چیزها فکر کنیم، جز این‌که خسته‌تر بشویم فایده‌ای نخواهد داشت.

از روز کنکور بگو. چه ساعتی بیدار شدی و اصلا توانستی بخوابی یا نه؟

شب قبل از کنکور، چون عادت به زود خوابیدن نداشتم، کمی سخت بود، ولی خدا را شکر خوب خوابیدم و صبح هم به‌موقع بیدار شدم. آن‌قدر هم زمان خود کنکور برایم زود گذشت که تصویر تیره‌ای از آن در ذهن دارم؛ برخلاف کنکورهای آزمایشی که هر ۴ ساعتش را حس می‌کردم. تمام دوستانم که کنار هم نشسته بودیم، همه آیة‌الکرسی خوانده بودیم. اما بعد از کنکور چون خیلی حس راحتی داشتم، تصویر خیلی شفافی برایم باقی مانده.

حوزه‌ی امتحانی بر اساس معدل را قبول داشتی؟

شاید خودخواهانه باشد، ولی من موافق بودم. وقتی من و دوستانم که در یک رده معدل قرار داشتیم، در کنار هم بودیم، باعث می‌شد رقابت نزدیکی داشته باشیم و استرس ناشی از این‌که کسی در همان ساعت اول بلند شود و ما بمانیم و هم‌چنین پرت شدن حواس و فکر و خیال‌ها را نداشته باشیم. این خوب بود. همه‌ی دوستانم تا لحظات آخر نشسته بودیم و حتی ثانیه‌ای هم نتوانستیم وقت را هدر بدهیم.

برادر الهام هم در تکمیل حرف خواهرش گفت: «سالی که من کنکور دادم، بر اساس الفبای فامیلی بود. بعد از دو ساعت سرم را که بلند کردم، دیدم نصف سالن خالی شده و من مانده بودم و استرس این‌که چرا عقب ماندم و هنوز نتوانستم تمام کنم. ولی این نوع تقسیم‌بندی خیلی بهتر بود؛ چراکه همه‌ی آن‌هایی که کنار هم بودند، همه در یک سطح دغدغه بودند و تمام تلاششان را برای حل تمام سؤالات می‌کردند.»

***

میان صحبت، مردهای مسجد محلشان برای گفتن تبریک آمده بودند و فرصتی دست داد تا با مادر الهام هم صحبتی داشته باشم. مادر الهام دو فرزند دارد. پسرش ۵ سال از الهام بزرگ‌تر است. مادر از وابستگی زیاد فرزندان به خودش صحبت کرد و گفت: «الهام از کودکی خصلتی داشت که من همیشه تعجب می‌کردم. هیچ‌وقت کاری نمی‌کرد که من بهش بگویم چرا این کار را کردی و یا چرا این کار را نکردی. یا حتی اگر جایی می‌رفتیم و به خانه برمی‌گشتیم، از رفتار برخی از بچه‌ها تعجب می‌کرد و حتی می‌گفت چرا این رفتار را می‌کردند. من همیشه می‌گفتم که الهام ذات خوبی دارد و حتی فکر می‌کنم استعدادی که دارد هم، ذاتی است.»

علتش را چه می‌دانید؟

در قدیم به ما می‌گفتند که به بچه‌هایتان شیر مادر بدهید تا سلامت جسم و روح داشته باشد. من هم با همین هدف شیر می‌دادم. غیر از این، در خانواده‌مان برای همه مهم بود که الهام دارد درس می‌خواند. حتی مواقع زیادی که همسایه‌ها هم دور هم جمع می‌شدند، من اکثر این دورهم‌بودن‌ها را نمی‌رفتم، مبادا که الهام از نبود من احساس خستگی بکند. مواقعی که الهام وسط خواندنِ درس صدایم می‌زد، هر کاری داشتم رها می‌کردم تا به اتاق الهام برسم.

پس اگر خواننده‌ای که این حرف‌ها را می‌خواند و این نعمت را ندارد، و چنین رتبه‌ای به‌دست نیاورده، می‌تواند بگوید چون مادر کنارم نبود، نتوانستم؟

متأسفانه بله. منطقی است این حرف. چون مادر خیلی مهم است، مخصوصا برای دخترها. مادر حتی اگر کارمند هم باشد، وقت‌هایی که در خانه هست، باید طوری برنامه‌ریزی کند که نبودش را تأمین کند و ساعت‌هایی که در خانه هست، وقتی را به فرزندش اختصاص دهد. خیلی مهم است که از بچگی دوست فرزندمان بشویم. حتی پسرم هم هنوز تمام حرف‌هایش را با من در میان می‌گذارد. مادر باید دوست همیشگی باشد.

شما از آن مادرهایی بودید که ساعت کنکور را بیرون از حوزه‌ی امتحانی منتظر نشسته بود؟

من و پدرش الهام را رسانده بودیم و بعد از این‌که الهام وارد حوزه‌ی امتحانی شد، برگشتم و بعد از این‌که یک‌سری کارهایم را در خانه انجام دادم، دوباره رفتم و یک ساعت منتظر ماندم تا این‌که الهام آمد.

توصیه‌ای هم برای خانواده‌ها دارید؟

مطمئنا جایگاه بالاتری از من هستند که من بخواهم حرفی برایشان داشته باشم. فقط می‌توانم بگویم که با فرزندانشان دوست باشند و به آن‌ها اهمیت بدهند.

جوان‌هایی مثل الهام و دختران جامعه‌ی ما که دارند تمام تلاش‌شان را در تحصیل و کسب موقعیت‌های علمی مختلف انجام می‌هند، به نظر شما چه مادری برای فرزندانشان خواهند بود؟ چه فرقی بین شما و این‌ها خواهد بود؟

تحصیل‌کرده‌ها معمولا مادر بهتری خواهند شد؛ اگر درسی را که خوانده‌اند، خوب درک کرده باشند. به‌طور کل، چه برای تحصیل‌کرده و چه برای غیر آن، اگر در زندگی درک کردن باشد، و تحصیلشان با درک کردن همراه باشد، مطمئنا در منش و رفتارشان تأثیر خواهد گذاشت و زندگی خیلی لذت‌بخش پیش خواهد رفت.

الهام در کار خانه هم واقعا کمک می‌کرد؟ آشپزی چطور؟

می‌توانید برای صحت حرفم از همسایه‌ها بپرسید. الهام از کلاس پنجم علاقه‌ی زیادی به درست کردن نان داشت. بزرگ‌تر که شد، نان پختن جایش را به پختن کیک داده بود و الان هم من پیتزا درست کردن بلد نیستم، ولی الهام برای اعضای خانواده درست می‌کند.

این‌طور نبوده که مدام مشغول درس خواندن باشد؛ طوری که من هم به او وابسته شده بودم. تا جایی که می‌شد، خودم کارها را در یک سال اخیر انجام می‌دادم، اما زمانی که کمردرد داشتم یا اگر مهمانی می‌آمد، بدون در نظر گرفتن این‌که الهام مشغول درس خواندن بود، برای کمک کردن صدایش می‌کردم تا کنارم باشد.

وقتی نیاز مالی در اشتغال زنان به حاشیه می‌رود!

[ms 3]

از وقتی آرین یک‌ساله شد، دیگر نتوانست در خانه بماند. الان هم با وجود مخالفت همسرش کار می‌کند؛ چون احساس می‌کند به‌عنوان یک آدم مفید در جامعه شناخته می‌شود. می‌گوید پسرش بالاخره بزرگ می‌شود، اما او اگر در خانه بماند، مدام حسرت زندگی زنان شاغل را می‌خورد. می‌گوید با تمام این مشکلات، احساس خوبی دارد.

ساعت هفت صبح است. صدای گریه‌ی کودکی تقریبا دو ساله در فضای واگن مترو پیچیده و هرکس به سهم خود واکنشی نشان می‌دهد.
– آخر مگر مجبور است این وقت صبح با بچه‌ی کوچکش سوار مترو بشود؟
– چه‌کار کند بیچاره؟ حتما نیاز دارد و باید کار کند.
و آن یکی با صدای بلند فریاد می‌زند:
– خانم‌ها! یکی صندلی‌اش را به این خانم بدهد!

صندلی‌ام را به مادر کودک می‌‌دهم تا شاید کمی آرامش به واگن برگردد و فرصتی نیز برای صحبت با او پیدا کنم. مادر شروع به شیر دادن کودک می‌کند و آرین که از شدت گریه صورتش سرخ شده، آرام‌آرام به خواب می‌رود. مادر آرین انگار از نگاهم می‌خواند که به دنبال چه می‌گردم و بدون این‌که من چیزی بپرسم، می‌گوید: «روزهایی که پدرش ماشین نمی‌آورد، وضعیتمان همین است! آن‌قدر گریه می‌کند که کلافه می‌شوم.»

من هنوز چیزی نمی‌گویم و او هم‌چنان از خودش می‌گوید که هفت ماه است کارش را شروع کرده. از وقتی آرین یک‌ساله شد، دیگر نتوانست در خانه بماند. الان هم با وجود مخالفت همسرش کار می‌کند؛ چون احساس می‌کند به‌عنوان یک آدم مفید در جامعه شناخته می‌شود. می‌گوید پسرش بالاخره بزرگ می‌شود، اما او اگر در خانه بماند، مدام حسرت زندگی زنان شاغل را می‌خورد. می‌گوید با تمام این مشکلات احساس خوبی دارد.

قطار به ایستگاه آخر می‌رسد. آرین فارغ از تمام شلوغی‌های ذهن این مردم، به خواب فرو رفته و من به آرین‌هایی می‌اندیشم که ناخواسته بار موفقیت مادرانشان را این‌گونه به‌دوش می‌کشند…

[ms 1]

زنان با چه انگیزه‌ای وارد بازار کار می‌شوند؟

امروزه شاغل بودن زنان، یکی از مسائلی است که در اجتماع مطرح است و زنان به علل گوناگون به کار روی می‌آورند و این تمایل به اشتغال باعث شده تا آن‌ها علاوه بر مسئولیت‌های خود در خانه و تربیت فرزندان، مسئولیت‌های اجتماعی را نیز پذیرا گردند. این‌جاست که ما با قشری به‌عنوان «زنان شاغل» روبه‌رو می‌شویم.

بر طبق نظرات کارشناس می‌توان نیاز مالی و فشار اقتصادی، تکامل­‌جویی، رسیدن به استقلال مالی، ناچیز شمردن و دستِ‌کم گرفتن کار در منزل و خانه‌داری، پرکردن اوقات فراغت، فرار از مسئولیت­‌های اصلی زندگی و رقابت با مردان را به‌عنوان دلایل اصلی گرایش زنان به اشتغال معرفی کرد.

عده­‌ای از خانم­‌ها برای حل بخشی از مشکلات اقتصادی خانواده مجبور به کار می­‌شوند. به‌نظر می­‌رسد اوضاع نامناسب اقتصادی در دهه­‌های اخیر در کشورهایی مثل ایران که با بالا رفتن سطح انتظارات رفاهی همراه بوده، در سال­‌های گذشته بیش‌ترین تأثیر را در روی آوردن زنان به بازار کار داشته است.

گروهی دیگر به منظور افزایش تعامل اجتماعی، کسب تجربه، به‌دست آوردن موفقیت­‌های بیش‌تر، افزایش اعتمادبه‌نفس و خودباوری، به فعالیت­‌های بیرون از منزل روی می­‌آورند. این گروه بر این باورند که مهم­‌ترین یا تنها راه پیشرفت و موفقیت در زندگی، در بیرون از منزل و اشتغال است.

گروهی از زنان نیز به‌علت تجربه­‌های تلخی که در زمینه‌ی وابستگی مالی مادر، دوستان و نردیکانشان به مردها داشتند یا برای تأمین ایمنی آینده خود و خانواده، به اشتغال روی می­‌آورند.

عده­‌ای هم کار و فعالیت در خانه را نشانه‌ی ناتوانی یا حقارت زن می­‌دانند. به همین علت، با کار در بیرون از خانه سعی در رهایی از این احساس حقارت دارند. این افراد با نگاه به زندگی­‌های ناموفق پیرامون خود و فشارها و تلخی­‌هایی که زنان در این خانواده­‌ها متحمل می­‌شوند، بدون توجه به ریشه­‌های واقعی این ناکامی­‌ها، خانه­‌داری زنان را عامل بدبختی، و اشتغال را تنها راه رهایی از این مشکلات می­‌دانند.

گروهی از دختران و حتی خانم­‌های متأهل، به‌ویژه در آغازین روزهای زندگی مشترکشان، به دلیل فراغت زیاد در منزل و برای فرار از تنهایی و پیامدهای آن، با کار و فعالیت­‌های بیرون از منزل خود را سرگرم می­‌کنند.

در برخی از خانواده­‌ها و محیط­‌ها که بیش‌تر زنان در بیرون از منزل کار می­‌کنند، دختران پس از پایان یافتن تحصیلات و به پیروی از بقیه، در بیرون از منزل مشغول به کار می­‌شوند تا به قول معروف، از قافله عقب نمانند.

گروهی نیز، به تقلید از کشورهای غربی و تحت تأثیر اندیشه­‌های فمینیستی (که به تساوی همه‌جانبه‌ی حقوق زنان و مردان معتقدند) و در راستای برقراری این تساوی، به رقابت با مردان در صحنه­‌های گوناگون زندگی از جمله رقابت در بازار کسب و کار برخاسته­‌اند.

خانم­‌هایی نیز به دلیل اشتغال به تحصیل و ناکارآمدی تربیت خانواده و یا عوامل دیگر، به‌خاطر این‌که از کودکی با مهارت­‌های زندگی مثل همسرداری، خانه­‌داری، کدبانویی، آشپزی و… آشنا نشده­‌اند، با فعالیت­‌های خارج از منزل سعی می­‌کنند از زیر بار این مسئولیت­‌ها شانه خالی کنند.

[ms 2]

تغییر در سبک زندگی، مهم‌ترین عامل اشتغال زنان

«زهرا امین‌مجد»، عضو هیئت علمی دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، ارزش شناخته شدن اشتغال زنان در فضای کنونی را متأثر از سه عامل می‌داند و معتقد است: «تغییر در سبک زندگی به‌عنوان اولین عاملی است که زنان را روانه‌ی بازار کار می‌کند. گرایش افراد به زندگی مدرن، که از آنان می‌خواهد به یک نیروی کار آموزش‌دیده و متخصص تبدیل شوند، در افزایش گرایش زنان به اشتغال نقش مهمی دارد.

وی می‌افزاید: «این تغییر در سبک زندگی، همسو با خواست نظام سرمایه‌داری پیش می‌رود و در آن، تبدیل شدن افراد به  محصولی برای این نظام، به‌عنوان هدف اصلی رشد اجتماعی قلمداد می‌شود؛ یعنی افراد در اجتماع زندگی می‌کنند تا بارور شده و بتوانند در جهت تأمین منافع نظام سرمایه‌داری حرکت کرده، به آن سود رسانند.

امین‌مجد تبعیض مثبت در مسأله‌ی آموزش زنان را دومین عامل دانست و تأکید می‌کند: «به دلیل حمایت‌هایی که در دهه‌های اخیر انجام گرفت،  فاصله‌ی معناداری که در ناحیه‌ی سواد و آموزش میان زنان و  مردان وجود داشت، کم‌تر شد. روشن است که این اقدام در جای خود امری ضروری و مثبت بود، اما به دلیل عدم توجه به تناسب میان جنسیت و آموزش برای افراد، به‌ویژه زنان، و نیز عدم توجه به اصلاح ساختارهای نظام آموزشی مدرن و اسلامی‌سازی محتوای آن، عوارض و مشکلاتی از این ناحیه گریبان‌گیر افراد و جامعه شد.»

وی گفت: «یکی از این مشکلات، ایجاد مطالبات گسترده از سوی زنان تحصیل‌کرده برای ورود به بازار کار و اشتغال بیرون از منزل بود. البته مسئله دانستن این موضوع، به معنای انکار فوائد برخی از اشتغالات زنان و نیز ضرورت بعضی از آن‌ها نیست؛ بلکه گسترش مطالبات در کنار عدم توجه به خانواده‌محوری در ارائه‌ی الگوی اشتغال زنانه، کم شدن فرصت‌های شغلی برای مردان به‌عنوان سرپرستان خانوار و مشکلات مربوط به تشکیل خانواده و ازدواج، از جمله از بین رفتن فرصت‌های مناسب ازدواج برای برخی از زنان تحصیل‌کرده و یا بالا رفتن سن ازدواج، مشکل‌آفرین شده است.

عضو هیئت علمی دفتر مطالعات و تحقیقات زنان از مشکلات پیش روی زنان در زندگی اجتماعی به‌عنوان عامل سوم یاد می‌کند و می‌افزاید: «با نگاه واقع‌بینانه ملاحظه می‌کنیم که تعدادی از زنان -که اندک هم نیستند- در زندگی روزمره با احساس محرومیت و فقر روبه‌رو هستند و بهترین راه را برای فرار از این وضعیت و مشکلات دیگر، در گرایش به آموزش و اشتغال می‌بینند.

الگوی اشتغال زنان در راستای تحکیم خانواده نیست

دکتر «شهلا باقری»، جامعه‌شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت معلم درباره‌ی روند اشتغال زنان، به چارقد گفت: «روند اشتغال زنان در هر دوره‌ای با توجه به عوامل فرهنگی با افت و خیز همراه بوده است. در کشور ما نیز به دلیل اهمیت حضور مادر در خانواده و تربیت فرزندان، اغلب مردان تمایل دارند همسرانشان زمان بیش‌تری را در منزل سپری کنند.»

وی افزود: «در سال‌های اخیر و با اشغال شدن حدود ۷۰درصد صندلی‌های دانشگاهی توسط دختران و افزایش دختران فارغ‌التحصیل، سیل دختران مدرک‌به‌دست برای رسیدن به مشاغلی متناسب با وضعیت تحصیلی آنان، چهره‌ی بازار کار را در بسیاری عرصه‌ها زیر و رو کرده است، به‌طوری که آمار ۹درصدی نرخ اشتغال زنان در سال‌های میانی دهه‌ی ۷۰، اکنون به حدود ۱۷درصد رسیده است و کارشناسان پیش‌بینی می‌کنند این رقم در سال‌های آینده به بالای ۲۰درصد برسد.

باقری تصریح کرد: «مسئله‌ی طلاق در ایران به الگوی نامتوازن توسعه مربوط می‌شود. تحصیلات زن، اشتغال زن، ساختار اداری و… در جهت تحکیم خانواده نیست و باید به دنبال ارائه‌ی الگوی اشتغال زنان در راستای تحکیم خانواده بود.»

عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت معلم افزود: «باید به ارائه‌ی الگوهای ارتباطی به‌طور عام و الگوهای ارتباطی زناشویی به‌طور خاص و الگوی حل تعارضات بر مبنای گذشت و ایثار نیز اقدام کرد.

***

شاید حالا مفهوم رفتارهای آن روز مادر آرین در مترو را بهتر درک کنم. تمام معادلات و جواب‌ها را کنار هم می‌گذارم تا شاید برای این نگرش جدیدِ زنان به اشتغال پاسخی پیدا کنم و به این نکته می‌رسم که امروزه نیاز به حضور در اجتماع، زنان را به محیط‌های کار می‌کشاند، نه صرفا نیاز مالی و اقتصادی!

متأسفانه به تبع این نگاه، ارزش همسری، مادری و خانه‌داری به یک‌باره رنگ می‌بازد و اشتغال تمام‌وقت -الگویی که برای زنان آسیب‌زاست- به‌عنوان الگوی مناسب شناخته می‌شود. این طرز نگاه به اشتغال باعث گردیده تا برخی از زنان به شغل‌هایی که با ارزش‌های انسانی و اسلامی منافات دارد، روی آورند که طیف گسترده‌ای از مسائل (مثل مخدوش شدن عفت آنان و گاه سوء استفاده از آن‌ها) را به همراه دارد و این دیدگاه، دست‌پخت جدید دنیای مدرنیته برای زنان خوب کشورمان است.

‫کاش شیخ‌الازهر هم مثل رهبر انقلاب بود‬

[ms 4]

این بار نوبت زنان بود. قرار ملاقات تمام بانوان گوشه و کنار جهان که از ۸۳ کشور گرد هم جمع شدند، تا زنان شبیه خود را بشناسند و با ادبیات مشترک مقاومت با یک‌دیگر حرف بزنند؛ زنانی که بیدار شدند و باعث بیداری.

از خوبی‌های زندگی در یک شهر زیبا و تاریخی این است که حتی اگر نتوانی در اجلاس زنان و بیداری اسلامی شرکت کنی، می‌توانی خودت را به محل تجمعشان در اصفهان برسانی و چند کلمه‌ای با آن‌ها حرف بزنی، دوست شوی، از تأثیرات بین‌المللی اجلاس با هم بگویید، ایمیل بگیری و بدهی؛ حتی مابین حرف‌ها درباره‌ی یک کار زنانه صحبت کنید؛ آشپزی! مثلا خورش ماست حسابی به دهانشان مزه کرده باشد. درمورد آن بپرسند و مواد لازم دسر خاص اصفهانی و سختی‌های درست‌کردنش را توضیح دهی تا امتحان کردنش را یکی‌یکی به هم‌دیگر پیشنهاد خاص بدهند!

[ms 5]

زن از نگاه ما نقش مکمل برای مرد دارد

«آملیا نایین این‌راجایا» اسم سختی است، ولی خانمی که اهل اندونزی باشد، تلفظ اسمش برای ما سخت می‌شود. اصفهان را خیلی زیبا و تاریخی می‌بیند که اسلامی بودن در هنرهایش مشهود است. در جاکارتا استاد دانشگاه است و علاقه دارد تا در اسلام بیش‌تر عمیق شود. این روزها روی رساله‌ی دکتری‌اش کار می‌کند. خودش می‌گوید: «تمرکزم روی افول سوسیالیزم و رشد کاپیتالیزم است.» وقتی می‌پرسم: «چطور برای اجلاس انتخاب شدید؟»، از بزرگ‌ترین سازمان حمایت از زنان در لندن اسم می‌آورد که برایشان دعوت‌نامه فرستاده و وقتی آن را دیده، با خودش گفته: «این همان چیزی است که من می‌خواستم!»

واژه‌ی «مدرسه الاولی» را برای مادر به‌کار می‌برد: «مادر، مدرسه‌ی اول برای فرزند است و باید فرزندانش را جوری تربیت کند تا فردا بتوانند نقش خود را به‌درستی در جامعه ایفا کنند.»؛ یعنی نگاه آملیا به زن، یک نقش مکمل در کنار مرد است، نه آن چیزی که غرب می‌گوید تساوی!

به گفته‌ی خودش، با دیدن اجلاسی که برگزار شد، متوجه شده که ایران واقعا مستقل است؛ انقلاب اسلامی باعث بالا رفتن اعتمادبه‌نفس زنان شده. پیشرفت خانم‌ها را دیده و به این نتیجه رسیده که: «ما هم می‌توانیم این‌کارها را انجام دهیم.»

می‌پرسم: «از دیدار رهبر خاطره‌ای داری؟» با قطعیت می‌گوید: «اوه! بله. ایشان خیلی آدم باشخصیتی بودند؛ یک انسان مقدس. وقتی اولین جمله‌شان را شنیدیم که گفتند خوش‌آمدید، این‌جا خانه‌ی دوم شماست، برایمان خیلی هیجان‌انگیز بود!» این هیجان را از چشمان و دستان بازشده‌اش می‌توانستی بفهمی.

[ms 1]

رسانه، بزرگ‌ترین سلاح است

«شهانا بشیر بات» خبرنگار پرس‌تی‌وی است؛ از کشمیر هند. پر از انرژی است و آمدن به ایران برایش آرزو بوده؛ آرزویی که از آن به «رویا» تعبیر می‌کند. سازمان حمایت از بانوان به یک گروه در کشمیر خبر می‌دهد که دوست دارید بروید ایران. و خب همه دوست دارند رؤیاهایشان به واقعیت تبدیل شود. پس قبول می‌کند و می‌آید!

از نقش رسانه‌ها در بیداری اسلامی می‌پرسم. روی نقش صددرصدی آن تأکید دارد. می‌گوید: «همان‌طور که از طریق رسانه بر ضد اسلام تبلیغ می‌شود، ما می‌توانیم برای اسلام تبلیغ کنیم و حتی خیلی قوی‌تر! وقتی توانسته‌اند ۱۲۰۰ نفر را این‌جا جمع کنند، با وجود رسانه می‌توانند برای میلیون‌ها نفر تبلیغ کنند و این بزرگ‌ترین سلاح است!»

به خاطر همین است که تأثیر انتشار اخبار اجلاس را تأثیری بر همه‌ی دنیا می‌داند، نه‌تنها جوامع مسلمان؛ با این توضیح که اسلام به هرکس خوش‌آمد می‌گوید. با یک ان‌شاءالله زیبا می‌گوید: «بیداری اسلامی بر تمام جهان تأثیر مثبت گذاشته و به نظرم این خیلی دور نیست که اسلام در همه‌ی دنیا سراسری شود.»

از دیدار با رهبر ازش می‌پرسم. دوست دارم جای همه را خالی کنم که باشند و هیجان و انقلاب درونی‌اش را در لحن و توصیفاتش ببینند: «من همیشه ایشان را از تلویزیون دیده بودم که مردم زیادی دورشان جمع می‌شدند و می‌گفتند: «سلام امام». برای بار اول بود که می‌توانستم از نزدیک بروم و ببینمشان. فقط دویدم تا به صف اول برسم و درست چهره‌شان را ببینم. خیلی چهره‌ی نورانی داشتند و وقتی صحبت کردند، اشک از چشمانم سرازیر شد…»

[ms 2]

رژیم صهیونیستی بعد از این اجلاس، نخواهد خوابید

«الهام سید» روزنامه‌نگار مصری است که از حزب عمل اسلامی آمده. نقش زن در بیداری اسلامی سؤال تمامی این مصاحبه‌های کوتاه است. الهام سید، نقش زن مسلمان مصری را در انقلاب مصر بسیار مؤثر می‌داند؛ به‌خاطر ایفای نقش‌هایی که یک زن دارد. می‌گوید: «الحمدلله در کشور ما، مصر، مسئله‌ی دین‌پژوهی چیز خیلی مهمی است و افراد کمی هستند که به آن اهمیتی نمی‌دهند و اصلا ما به این قضیه به‌عنوان یک مسئله‌ی دینی نگاه می‌کنیم.»

این اجلاس علاوه بر آشنا کردن زنان بیداری اسلامی با یک‌دیگر و تأثیرات درون‌گروهی که دارد، قطعا در بعد بین‌الملل هم تأثیرات زیادی داشته است. از این تأثیر می‌پرسم. از ایران به‌خاطر این اجلاس تشکر می‌کند و این حرکت بزرگ را خیزش و تهدیدی برای رژیم صهیونیستی و استکبار جهانی می‌داند که ایران بر ضد آنان انجام داده است. توضیح می‌دهد: «ما چندین و چند سال است که چنین چیزی در ذهن داشتیم، اما هرکس در گوشه و کناری بود و جمع نشده بودیم. اما ایران آمد و ۸۰ تا کشور را کنار هم جمع کرد. خیلی کار بزرگی است و یهود بعد از این کار نخواهد خوابید.»

[ms 3]

آرزو داریم شیخ الازهر ما هم مثل رهبر انقلاب باشد

دکتر «اولی عبدالعزیز الرافعی» از طرف سفارت جمهوری اسلامی ایران در قاهره دعوت شده و برای اولین بار است که به ایران می‌آید، اما به گفته‌ی خودش، همیشه قلبا برای ایران و موضع‌گیری‌های ایران (به‌خصوص آقای احمدی‌نژاد) بر ضد اسراییل احترام قائل بوده است و مردم مصر کلا، احمدی‌نژاد را به‌عنوان آدمی که در مقاومتش الگوست، قبول دارند.

وقتی از تأثیر دیدار با رهبر سؤال می‌کنم، خانم دکتر آرزو می‌کند که شیخ الازهرشان بتواند از لحاظ تفکر، بالا بودن درک و شعور و فهم و از نظر تفکر اسلامی و سیاسی با هم، مثل رهبر معظم انقلاب باشد.

ایشان را به‌عنوان یک رهبر سیاسی و دینی الگو معرفی می‌کند: «شخصیت بزرگی که ما از شخصیت علمی، خبرگی و سن زیادی که پر از تجربه است، خیلی استفاده کردیم. نصیحت‌ها و پندهایی که بر ما داشتند، خیلی خوب بود.»

«هدی سجاد محمود»؛ عضو پارلمان عراق و عضو اتحاد وطنی عراق

احزاب موجود در عراق، طی یک اطلاع‌رسانی، از اجلاس زن و بیداری اسلامی خبردار می‌شوند و هدی سجاد هم یکی از زنانی است که به‌عنوان نماینده به اجلاس می‌آید. زن را یک مؤلفه‌ی اساسی در تشکیل خانواده و جامعه می‌داند که از دو جهت مهم است؛ یکی شخصی از اشخاص جامعه و در وهله‌ی دوم این‌که در کنار مرد به‌عنوان شریک زندگی قرار بگیرد.

از برپایی این اجلاس و حضورش در آن خیلی خوش‌حال است، به دو دلیل: اول به‌عنوان یک زن عراقی، دوم به‌عنوان عضوی از پارلمان عراق و دوست دارد از تجربیات زنان در مجلس شورای اسلامی استفاده کند.

وقتی می‌خواهد منشأ بیداری اسلامی را توضیح دهد، اول ظلم و استکبار را دلیل می‌آورد و در کنار آن، حرف آخرش را می‌زند: «اراده و عزم ملت‌ها باعث شد که این بیداری صورت بگیرد.» حرفش آشناست؛ همان که خدا می‌فرماید: «خداوند حال هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر آن‌که در خود دگرگونی حاصل کنند.»

این رمضان، زن‌ها در تلویزیون چه جوری‌اند؟

[ms 0]

کنار دوستان دیگر، دور میز جلسه نشسته است. قرار است برای سال جدید برنامه‌ای پیشنهاد شود تا دوستان هنرمند بر اساس آن، طرح فیلمنامه به مرکز ارائه دهند. مدیر جلسه که می‌آید، شروع می‌کند به صحبت درباره‌ی ماه مبارک رمضان. همه می‌فهمند که باید درمورد ماه رمضان کار کنند. اما نه. یک تفاوت اساسی با سریال‌های پخش‌شده دارد؛ می‌گویند نباید به بحث روح و شیطان و فرشته بپردازیم. مسئولان هم دیگر صدایشان درآمده. تکلیفش مشخص است. باید موضوعی بیابد که دینی و مختص ماه مبارک باشد و به قول مدیر جلسه، حال مردم را خوب کند.

دنبال سوژه‌ای جالب می‌گردد. چشمش می‌افتد به نرم‌افزاری که درباره‌ی موضوعات نمایش شخصیت زنان در رسانه و دستورالعمل برای برنامه‌های آینده، طبق فرمایشات رهبر معظم انقلاب تهیه شده است. برایش جالب می‌شود. دستورالعمل‌هایی که شاید اگر رعایت شود، تا حدودی از این استفاده‌ی ابزاری از زن در رسانه اجتناب شود. حالا می‌داند که می‌خواهد در موضوع زن کار کند. اما چه ارتباطی دارد به دین و ماه مبارک؟!

***

از آن جایی که در تولیدات مناسبتی رسانه‌ی ملی، بیش‌ترین توجه، به گزاره‌های دینی موجود در جامعه است، می‌توان به شخصیت زن مسلمان هم به‌عنوان یک گزاره‌ی دینی توجه کرد؛ قهرمانی که با ورود به دنیای داستان بتواند با ایفای نقشی باورپذیر، هم مخاطب با آن هم‌ذات‌پنداری کند و هم هدف نویسنده را در ارائه‌ی مؤلفه‌های مورد نظرش از زن مسلمان تحقق بخشد.

چند سالی است که دست‌اندرکاران حوزه‌ی رسانه درباره‌ی سینمای دینی بحث می‌کنند و بعضی‌ها برای این نوع از سینما ژانر مخصوصی در نظر می‌گیرند و عده‌ای اعتقاد دارند که سینمای دینی مفهوم مستقلی ندارد، اما می‌توان از گزاره‌های دینی در داستان مدّنظر استفاده کرد.

این نوع تشویش در تعاریف سینمای دینی ضربه‌ی جبران‌ناپذیری به بدنه‌ی فیلم‌های ساخته‌شده وارد می‌آورد. به‌راستی باید سینمایی مخصوص برای دین داشته باشیم، یا حداکثر از گزاره‌های دینی در تمامی فیلم‌های تولیدی استفاده کنیم؟

نگاهی گذرا به بیش‌تر برنامه‌های نمایشی مناسبتی نشان می‌دهد که زن به‌عنوان یک عنصر مهم که نقش بسزایی در پیشبرد دراماتیک داستان دارد، به‌کار رفته است. اما واقعا در این موارد پخش‌شده، چهره‌ی یک زن مسلمان را با توجه به مؤلفه‌های دینی در نظر گرفته‌ایم؟! نقشی که در داستان‌ها به زنان داده می‌شود، بیش‌تر تأکید بر جنبه‌هایی از صفاتِ نه‌چندان مطلوبِ جنس زنانه است که نویسنده از آن به‌عنوان سلاحی پیش‌برنده استفاده می‌کند. نقش معشوقه، یا همراه با صفات خیانتکار، حسود، خاله‌زنک، به دنبال انتقام از مردان جامعه به‌خاطر حقِ نگرفته‌ی خویش و…

برای ساخت یک اثر نمایشی، چه در تئاتر و چه در سینما،حرف اول را داستان (که نمایشنامه و فیلمنامه را شکل می‌دهد) می‌زند. اگر یک فیلمنامه‌ی خوب داشته باشیم، شاید یک فیلم بد تولید شود، اما اگر فیلمنامه‌ی قابل قبول نداشته باشیم، هرگز نمی‌توانیم بر طبق آن، فیلم خوبی بسازیم.

بزرگ‌ترین ضربه‌ای که سفارش این نوع فیلم‌های مناسبتی به پیکره‌ی دینی فرهنگ وارد می‌آورد، این است که در بیش‌تر فیلم‌های تلویزیونی بر اساس مؤلفه‌ی دینی مدّنظر (که ماه مبارک رمضان، ماه محرم، ایام اعتکاف و… است)، نویسنده به‌دلیل ضرب‌الاجل آنتن، نداشتن تحقیق مطلوب درباره‌ی موضوع و فشار وارده از سازمان و در یک جمله، عجله در زدن طرح فیلمنامه، از راحت‌ترین راه که به‌اصطلاح عمومی «کلیشه» نامیده می‌شود، استفاده می‌کند.

یکی از کلیشه‌های معمول که بسیار مورد استفاده قرار گرفته، بهره‌برداری از شخصیت یک دختر و یک پسر (یکی دین‌دار و دیگری ضد دین) است و این‌ها از طریق آشنایی با یکدیگر و عشق و علاقه‌ای که به هم‌دیگر پیدا می‌کنند، در پروسه‌ی زمانی مناسبت مدّنظر، متحول می‌شوند و فرد ضد دین به فردی مؤمن مبدل می‌شود.

[ms 1]

سؤال این‌جاست: به‌راستی این نوع تحول برای مخاطب قابل درک است؟ درست است که معجزه‌ی عشق بسیار بالاست، اما در داستان، شما برای پذیرفتن یک عقیده و دین باید دچار تحولی شوید که تمام باورهای نهادینه در وجود شخصیت را فرو بریزد و تغییر دهد.

شک یا اطمینان به داشتنِ هوو هم از دیگر موارد تکراری و نخ‌نماشده در برنامه‌هاست که باعث می‌شود فقط صفات نامطلوب حسادت، بدبینی، حس شدید انتقام‌جویی و… را به‌صورت مستمر برای زن تصویر کنیم.

با یک بررسی اجمالی در برخی از تولیدات سیما که شخص اول داستان‌ها یک زن است یا این‌که از او به‌عنوان ضد قهرمان استفاده می‌شود و یا فردی است که بحران‌ها را تشدید می‌کند، می‌توان به این نکته پی برد که هنوز نتوانسته‌ایم تصویری معمولی و غلوّنشده، دوست‌داشتنی و قابل درک و مخاطب پسند از زن مسلمان به جامعه ارائه دهیم تا بتواند الگویی تأثیرگذار برای نسل فعلی و آینده باشد.

از دیگر آسیب‌ها و مشکلات بزرگ سینما و تلویزیون در کشور، کشیدن خط مرز بین دین و زندگی مردم است. ما به‌عنوان مسلمان هیچ‌گاه به این نکته توجه نکرده‌ایم که زندگی تک‌تک ما در بستر دین اتفاق می‌افتد و تمام داستان‌هایی که از بطن جامعه می‌گیریم، به نوعی دین را در خود نهادینه دارند. هم‌چنین تمامی کشمکش‌ها و مشکلات و مخمصه‌ای که برای شخصیت داستان به‌وجود می‌آید، حول محور گریز از دین یا سستی در عمل به آن به‌وجود می‌آید که با هدایت در راه مستقیم به تحول مطلوب می‌رسد.

این آسیب درمورد نمایش شخصیت زن نیز صدق می‌کند. در برنامه‌های تولیدشده، یا با یک زن کاملا منفی مواجه هستیم که در اغلب موارد، تحول و رسیدن او به درجه‌ی مثبت برای مخاطب باورپذیر نیست یا این‌که زنی را تصویر کرده‌ایم که به‌شدت مثبت و عاری از هر عیب و ایرادی است و مخاطب را دچار دلزدگی می‌کند، تا حدی که نمی‌توان با شخصیت هم‌ذات‌پنداری کرد.

یکی از مشکلات دیگر در زمینه‌ی نشان دادن شخصیت زن مسلمان (که بیش‌تر از دیگر موارد خودنمایی می‌کند) استفاده از زنان چادری به‌عنوان زن‌های خانه‌دار، سطح پایین جامعه، زنان نامرتب و در یک کلام، نازل دانستن جایگاه زن محجبه از نوع چادری در بین برنامه‌های پخش‌شده است که جای بسی تأمل دارد.

برای از بین بردن این نوع آسیب‌ها ابتدا باید زمان کافی در اختیار نویسنده قرار داد. هم‌چنین باید موضوعات با تحقیق نوشته شوند و به‌جای کمیت، کیفیت مورد توجه قرار بگیرد و نیز از رابطه‌های عشق و عاشقی برای مسلمان کردن افراد و یا متحول کردن آن‌ها (که بیش‌تر از جنبه‌ی مثبت، جنبه‌ی منفی و بدآموزی دارد) کم‌تر استفاده شود.

در یک کلام، فیلمنامه‌نویسان باید به دنبال سوژه‌های ناب و بکر باشند و از کلیشه‌های ساخته‌شده تا حد ممکن پرهیز نمایند و به کار حرفه‌ای با استاندارد جهانی فکر کنند؛ روشی که بلاتکلیفیِ داشتنِ ژانر مستقل دینی و یا استفاده از تم دینی در پیش‌زمینه‌ی داستان را نیز تا حد زیادی از بین برده یا کم‌رنگ‌تر می‌کند.

با استفاده از این روش که در بیش‌تر فیلم‌های موفق و تأثیرگذار جهان نیز به‌کار رفته، فیلمنامه‌نویس می‌تواند شخصیت واقعی و معمولی زن مسلمان در جامعه را به‌عنوان یک قهرمان خاکستری و باورپذیر و یا شخصیت فرعی و تأثیرگذار انتخاب کند، که دین را راه‌گشای مخمصه‌ای که در آن گرفتار می‌آید بیابد، تا مخاطب و نسل آینده‌ی امروز را بیش از پیش با زن مسلمان و واقعی ایرانی آشنا کنند.

در سوگ شاهزاده‌ها و اسب‌های سفیدشان

[ms 1]

مشهور است که وقتی امیرالمؤمنین (ع) آمدند خواستگاری حضرت صدیقه‌ی طاهره (س) حضرت رسول (ص) پرسیدند چه داری. حضرت علی (ع) فرمود زره و شمشیر و… . حضرت رسول (ص) فرمودند: «زره را بفروش و با پولش وسایل زندگی بخر و عروسی بگیر.»؛ یعنی با مهریه جهیزیه خریدند و عروسی گرفتند.

در این معنا، مهریه رسما هدیه‌ای است که مرد به زن می‌دهد و نه قیمت زن! سر هدیه هم که بحث نمی‌شود. لطیف نیست؟

انسان دلش می‌خواهد به کسی که دوست دارد، هدیه بدهد و بهترین هدیه‌ای که می‌تواند، با تمام علاقه و محبتش می‌دهد و کیست که محبت نهفته در این هدیه را نفهمد؟ بعد با همان هدیه، امکانات اولیه برای شروع یک زندگی مشترک فراهم می‌شود؛ یک کاسه، یک بشقاب، یک حصیر،… چیزهایی که هر کدامشان برای آن دو نفر یک دنیا معنا دارد؛ چیزهایی که مرد این زندگی تهیه کرده است.

گاهی فکر می‌کنم یعنی هزینه‌ی دو تا کاسه و سه تا بشقاب و یک حصیر از عهده‌ی حضرت رسول برنمی‌آمد که امام علی (ع) مجبور نشوند زره خود را بفروشند؟! یا اصلا چرا حضرت زهرا (س) لباس نو خریدند که بخواهند شب عروسی ببخشند به آن دختر فقیر؟ برای ایشان که فرقی نمی‌کرد با لباس کهنه به خانه‌ی بخت بروند یا نو. یا اصلا لازم بود جشن بگیرند و غذا بدهند؟ بهتر نبود با توجه به فقر گسترده در جامعه‌ی آن روز و وضعیت دردناک اصحاب صفه و مهاجرین و انصار و… فرهنگ‌سازی کنند و فقط رسول خدا (ص) خطبه‌ی عقدشان را بخواند و برایشان آرزوی توفیق و خوشبختی کند و بروند سر خانه‌شان؟ اگر این‌طور می‌شد، بقیه هم مجبور نبودند زمان ازدواج فرزندانشان، به فکر غذا دادن به مردم بیفتند و…

[ms 2]

می‌دانم شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان ما با زمان حضرت رسول (ص) متفاوت است و هزینه‌ی ازدواج و مراسم و مهریه و جهیزیه و غیره در جامعه‌ی ما با این وضعیت مصرف‌زده‌اش و این چشم‌و‌هم‌چشمی‌ها و این سطح بالای توقعات جوان‌ها و خانواده‌هایشان و هزار چیز دیگر قابل مقایسه با آن زمان نیست، ولی این را نمی‌دانم که چرا فعالان عرصه‌ی فرهنگ هر وقت تصمیم می‌گیرند مشکل ازدواج را حل کنند، یک‌راست می‌روند سراغ دغدغه‌های خانواده‌ی پسر و اصلا به دغدغه‌های خانواده‌ی دختر توجهی نمی‌کنند.

+مثلا می‌گویند دختر خوب و عاقل و فهمیده و اهل زندگی و باکلاس و بافرهنگ می‌فهمد که ارزش او حتی با صدمیلیون سکه هم قابل مقایسه نیست. پس چرا باید به مهریه فکر کند؟ و آن‌قدر می‌گویند که دخترها کسر شأنشان می‌شود بگویند مهریه‌ام ۱۴ تا یا ۵ تا یا یکی نباشد! ولی کسی نمی‌گوید دختر عاقل و باکلاس و بافرهنگ نیازی به تخت و کمد و میز و مبل و بوفه‌ی پر از کریستال و ماکروویو و سرخ‌کن و گاز و یخچال و لباسشویی خارجی ندارد.

تبلیغات سازمان ملی جوانان برای ازدواج ساده و آگاه و پایدار یادتان بیاید. دختر لباس عروس نمی‌خرد. سالن نمی‌گیرد. آرایشگاه نمی‌رود. فیلمبردار نمی‌آورد. مهریه برایش مهم نیست. بعد آن‌قدر خوشبخت می‌شود که شوهرش از محل کار تماس بگیرد و حالش را بپرسد و برایش یک شاخه گل هدیه بیاورد. ولی وقتی می‌رود که در خانه را باز کند، آدم می‌بیند خانه‌اش مبل دارد. فرش دارد. تلویزیون دارد. همه‌ی این‌ها روی هم می‌شوند همان مبلغی که پدر دختر همان اول کار همان موقع که دختر، حساب همه‌ی خرج‌ها را از دوش خانواده‌ی داماد برمی‌داشت، بدون این‌که کسی ببیند و بفهمد، آرام و بی‌سروصدا هزینه می‌کرد؛ مانند یک وظیفه‌ی ازلی و ابدی.

به تصویری که از خانواده‌ی خوشبخت و فهمیده در جامعه‌ی ما ارائه می‌شود، دقت کنید. چند برنامه را می‌توانید نام ببرید که هزینه‌ی جهیزیه را مسخره کنند و شروع زندگی با حداقل ممکن وسایل را تشویق؟ آن‌قدر مسخره کنند که همه‌ی دختران پولدار و پُرافاده که تا دیروز مهریه‌شان را سال تولدشان می‌گذاشتند و امروز می‌گذارند یک شاخه گل رز، تشویق شوند بوفه نداشته باشند و ظرف‌های کریستال تزیینی نداشته باشند و لوستر نداشته باشند و…

+مثلا همه می‌گویند دختر باکلاس و عاقل و فهمیده و بافرهنگ وقتی خواستگار برایش آمد، نمی‌پرسد حقوقتان چقدر است و اصلا کار دارید و سربازی رفته‌اید و خانه دارید و ماشین دارید و این‌ها. نگاه می‌کند که پسر چقدر نجیب است چقدر آقاست و اصلا هم سخت نمی‌گیرد. عروسی ساده می‌گیرد. چند سالی می‌رود جنوب شهر اجاره‌نشینی و بعد هر دو با هم با عشق و محبت زندگیشان را خشت‌خشت می‌سازند و از این سازندگی بسیار لذت می‌برند.

[ms 0]

از این مورد اگر بخواهم مثال بیاورم، می‌شود تقریبا ۷۵٪ فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی. دم‌دستی‌ترینش همین فیلم چاردیواری، که اخیرا تکرارش هم دارد پخش می‌شود.

دختری که دغدغه‌اش رفتن به خارج از کشور بود، با آن وضع خانه و زندگی، ناگهان می‌شود زن یک آشپز با آن خانه و زندگی و فیلم همین‌جا تمام می‌شود. دیگر کسی نمی‌خواهد بداند این پسری که حاضر شد از دختری پول بگیرد و پدرش را گول بزند (با این همه نجابت و آقایی) چطور شوهری می‌شود برای این دختر که عزیز دل باباست و تابه‌حال نازک‌تر از برگ گل نشنیده. یا می‌بردش همان خانه‌ی قمر خانم و هر دو با یک دنیا عشق در آن خانه زندگی می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند، یا پدر دختر جورِ بافرهنگی و باکلاسی‌اش را می‌کشد و کلا زیر پر و بال این جوان نجیب را می‌گیرد و…

در این صورت اسم این نمی‌شود ازدواج آسان؛ می‌شود ازدواج خوب با خرج پدرزن و این دو جوان ساده‌زیست نیستند؛ بلکه پسر خوش‌شانس است و یک‌شبه مرفه بی‌درد شده و بعد اصلا انگار چیزی به‌نام جامعه‌پذیری، تربیت متفاوت، سطح توقع متفاوت، نیازهای متفاوت، تفاوت فرهنگی و مانند این‌ها وجود ندارد. از بیخ وجود ندارد.

کسی فکر نمی‌کند این دختر با این تربیت، پس‌فردا با این مادرشوهر و خاله‌ی شوهر و… چطور ارتباط برقرار می‌کند. در یکی از تبلیغات پخش‌شده از رسانه‌ی ملی برای ازدواج ساده و پایدار، پسری جنوبی قصد خواستگاری از یک دختر تهرانی -با پاشنه‌ی کفش ده سانت- دارد!

پسر زنگ در را می‌زند و می‌گوید: «من با اعتمادبه‌نفس آمده‌ام خواستگاری دخترتان (درحالی‌که حتی نمی‌تواند درست حرف بزند!)» و پدر بافرهنگ دختر می‌گوید خوش آمدی جانم! بعد آن‌ها خوشبخت می‌شوند. کم‌ترین انتظار این است که پسران را قدری توانمند و موفق نشان دهند که بتوان نتیجه‌گیری کرد اگر پسری پول ندارد، مهم نیست. مهم این است که توانایی دارد و آدمی که توانایی دارد، همه‌چیز می‌تواند داشته باشد.

قدیم‌ترها پسرها قرار بود بروند پشت فلان کوه با اژدها بجنگند و سرش را بدهند دست جادوگر ماجرا که اجازه بدهد بروند جنگل ارواح و با کلی بدبختی موفق شوند شاهزاده خانم  را نجات دهند. لحظه‌ی اوج داستان هم همان وقتی بود که شاهزاده خانم صدای سم اسب ناجی‌اش را می‌شنید و تازه با کلی ناز و کرشمه سوار اسبش می‌شد و اصلا هم ذوق‌زده نمی‌شد از رسیدن این جوان رعنا و خوش‌تیپ! حتی اگر در چشمانشان دقت می‌کردی، می‌فهمیدی پسر کلی ذوق‌مرگ است که عجب شانسی آوردم و دختر کاملا احساس می‌کند خب این لیاقتش را نشان داد؛ پس آدم مناسبی است!

من قبول دارم که این داستان‌ها خیلی ظالمانه بود و بیچاره پسرهای این دوره و زمانه نمی‌توانند خانه‌به‌خانه کفش سیندرلا را دست بگیرند، بلکه صاحبش را پیدا کنند و تازه به دخترک گدا التماس کنند بیا من را به غلامی قبول کن! ولی دیگر لازم نیست که در فیلم‌ها هر پسر چاپلوس و از زیر کار دررو و بددهنی را جوان رشید و رعنا نشان دهیم.

مثلا در فیلم گاوصندوق، پسر دزد است و هر بار که دختر را می‌بیند، سه دقیقه به او خیره می‌شود و بعد در جای‌جای فیلم تأکید می‌کنند که این پسر نجیب است! من نمی‌فهمم اگر کسی که به‌وفور دروغ می‌گوید، چشم پاک ندارد، دزدی هم می‌کند، از پارتی هم جمعش کرده‌اند و… نجیب است و باید دختر را دو دستی تقدیمش کرد، پسر نانجیب دقیقا چه شکلی است؟!؟ و از طرف دیگر در چنین وضعی چرا پسران نباید تشویق شوند که قدری توانایی چاپلوسی و مسخرگی‌شان را تقویت کنند تا یک دختر پولدار با یک پدر فهمیده عاشقشان شود و بعد یک عمر بی‌دغدغه زندگی کنند؟

چه دلیلی دارد که یک جوان درس بخواند و کار بکند و خرج زندگی‌اش را دربیاورد و پس‌انداز بکند برای ازدواجش و سرش به کار خودش باشد، وقتی که هیچ‌کدام از قهرمان‌های موفق فیلم‌ها چنین پیشینه‌ای نداشتند و اصلا وقتی در سریال فاصله‌ها، پسر به هر دلیلی می‌خواهد کار بکند، پدرش می‌گوید کار نکن درس بخوان! این کار در شأن تو نیست!!! و بعد چه بلایی می‌آید سر دخترهایی که آن‌قدر بی‌پناهند که مهریه پناهشان است و پسرهایی که می‌خواهند نان بازویشان را بخورند؟

گاهی فکر می‌کنم از آن طرف بوم داریم می‌افتیم. می‌خواستیم جوانان ازدواج را سخت نگیرند، ولی همه‌ی ارزش‌های انسانی و عقلانی را که در ازدواج مهم است و ضامن خوشبختی دو طرف، ندیده گرفته‌ایم. تبلیغ نمی‌کنیم که جوان درس بخواند، کار بکند، مؤدب باشد، نجیب باشد، چشم‌پاک باشد. مردان خوش‌اخلاق، صبور، خانواده‌دوست، بدون چشم‌داشت، زحمت‌کش، مردان مرد، مردانی که تکیه‌گاه زندگی‌اند، سایه‌ی سر زن و بچه هستند، آرام‌آرام به رؤیا می‌پیوندند و زن خوب زنی است که کلا توقعی ندارد.

پشت صحنه اما آمار طلاق است که بالا می‌رود…

خانه مجازی‌ام را پاک می‌کنم، قربة الی الله

[ms 1]

وقتی در اردی‌بهشت ۹۰ برای دریافت جایزه‌شان به‌عنوان «بهترین زوج وبلاگ‌نویس» به صحنه رفتند، آخرین جمله‌‌شان که سالن را به آسمان دوخت، باعث شد از یادم نروند: «جانم فدای امام هادی (ع)». فکر نمی‌کردم روزی طرح «وضوی صفر و یک‌ها»شان، بهانه‌ای شود تا روبه‌روی یکی از نویسندگان وبلاگ برگزیده‌ی «از جنس خدا» بنشینم و سؤالاتی از کوچه‌پس‌کوچه‌های دنیای صفر و یک از ایشان بپرسم.

خانم سارا عرفانی (همسر آقای محمدرضا مؤذن‌زاده)، از طرح «وضوی صفر و یک‌ها» می‌گوید و از مسائلی که در دنیای سایبر با آن مواجهیم…

***

این طرح از کجا شروع شد؟

دو سال پیش طرحی به نام «هدیه‌ی تولد خورشید» داشتیم. قرار شد به بهانه‌ی نیمه‌ی شعبان، از چهل روز قبل، نیت کنیم و برای شادی امام زمان (عج) یک گناه را کنار بگذاریم تا هدیه‌ای نمادین به ایشان بدهیم. سال قبل این طرح را اهالی سایبر به‌صورت خودجوش اجرا کردند. امسال تصمیم گرفتیم کاری انجام دهیم که به پاک‌سازی این فضا کمک کند. فکر کردیم این بار موبایل‌ها، کامپیوترها و وسایل دیجیتالی دیگر را از محتویاتی که دل امام زمان (عج) را می‌رنجاند، پاک کنیم و ان‌شاءالله پاک وارد ماه مبارک رمضان بشویم.

[ms 2]

ملاک این‌که «چه محتویاتی دل امام زمان (عج) را می‌رنجاند» چیست؟

به نظرم هر کسی باید به قلب خودش رجوع کند. عمق دل آدم می‌تواند جواب خوبی به این سؤال بدهد. خودمان ته دلمان می‌دانیم کدام کارمان امام زمان (عج) را ناراحت می‌کند، اما سعی می‌کنیم رویش را بپوشانیم یا توجیه کنیم. البته دین ما بهترین ملاک است.

به نظر شما میزان اثرگذاری این فعالیت‌ها در سالم‌سازی فضای مجازی چقدر است؟

مطمئنا هر قدمی که در فضای مجازی برداریم، بی‌تأثیر نخواهد بود؛ حتی عکسی که در پلاس بازنشر می‌کنیم. اصلا فضای مجازی به همین چیزها بستگی دارد؛ به چند تا لایک بیش‌تر، و به اشتراک گذاشتن‌های ما. جایی خواندم «و در آن روز از لایک‌هایی که زده‌ایم، سؤال خواهد شد.». جایی که یک لایک زدن مؤثر است، نوشتن یک مطلب یا راه‌اندازی یک طرح، ان‌شاءالله تأثیر بسزایی دارد.

کدام نهاد باید نقش محوریت را برای مدیریت این فعالیت‌ها ایفا کند؟

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و صداوسیما قطعا می‌توانند اثرگذار باشند. سازمان آموزش عالی و وزارت آموزش‌وپرورش هم می‌توانند کمک کنند. درمورد این طرح با نهادهای مختلفی صحبت کرده‌ایم، ولی پای عمل که می‌رسد، روال‌ها و بروکراسی اداری کمی دست‌وپاگیر می‌شود یا بعضی نهادها عقب می‌کشند. نهادهایی که باید کار را عملیاتی کنند، گاهی کاری می‌کنند که آدم از گسترش دادن طرح و پیدا کردن حامیان بیش‌تر پشیمان می‌شود.

درمورد خانم‌های فعال در فضای مجازی برایمان بگویید. نظرتان درباره‌ی فعالیت‌هایی که در محیط مجازی، در رابطه با زنان و مادران انجام می‌شود، چیست؟

سایت‌های زنانه و مادرانه‌ی خوبی در اینترنت هست و کارهای خوبی هم انجام شده، اما واقعا باز هم جای کار دارد. شاید لازم باشد همین سایت‌ها بزرگ‌تر و مطرح‌تر شوند، یا پورتال‌های جامع‌تری با رویکرد اسلامی برای زنان ایجاد شود. مثلا خودم برای تأسیس یک سایت کاملا مادرانه دامنه‌ای ثبت کردم، اما نهادهای مرتبط، برای حمایت از چنین سایت‌هایی سخت‌گیری‌های غیرقابل‌توصیفی دارند.

از وبلاگ‌های مادرانه بگویید. این نوع وبلاگ‌ها بیش‌تر چه نقاط ضعفی دارند؟

آفتی که بعضی از وبلاگ‌های مادرانه دارند، این است که مسائل خصوصی را برای استفاده‌ی عموم منتشر می‌کنند. گاهی مشکلاتی که در دنیای مادرانه با بچه‌ها دارند، بد بیان می‌کنند. به ایرادگیری از کارهای بچه می‌افتند. مشکلات را بزرگ‌تر از چیزی که هست نشان می‌دهند؛ البته شاید در نگاه خودشان این‌طور است. بعضی از وبلاگ‌ها هم تبدیل می‌شود به آلبوم عکس بچه‌ها.

چرا بعضی افراد در فضای مجازی نسبت به فضای حقیقی این‌قدر متفاوت ظاهر می‌شوند؟

آدم‌ها همان‌طوری که هستند، در فضای مجازی هم می‌آیند، و حتی راحت‌تر! شاید مشکلاتشان را در جامعه‌ی حقیقی خیلی نتوانند بروز دهند، ولی خود واقعی‌شان را در فضای مجازی خیلی راحت‌تر بروز می‌دهند، مخصوصا اگر هویت مجازی داشته باشند.

در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم که بعضی از زنان (حتی مذهبی) عقده‌ی دیده شدن دارند؛ عکس‌ها و مطالبی منتشر می‌کنند که گاهی بسیار خصوصی است. دلیلش چیست؟

ما نگاه درستی به فضای مجازی نداریم. نتوانسته‌ایم کارکرد این فضا را خوب بشناسیم. فکر می‌کنیم وبلاگ و صفحه‌ی فیسبوک ما کاملا شخصی است. بله! ظاهرا برای ماست، اما آن را با همه به اشتراک می‌گذاریم. اطلاعات را در یک اجتماع منتشر می‌کنیم و همه می‌بینند. این‌که آدم یک تریبون شخصی در یک اجتماع داشته باشد لذت‌بخش است، اما همیشه باید حواسمان به درون خودمان باشد که بدانیم «این مطلب را برای چه داریم می‌نویسیم؟».
البته می‌دانیم که این عکس‌ها و نوشته‌ها را همه می‌بینند، اما انگار باور نکرده‌ایم! درک نکرده‌ایم که عکسمان را همه می‌بینند و ممکن است ذخیره کنند و مدت‌ها به آن خیره شوند!

مشکل کجاست؟ چرا باور نکرده‌ایم؟

مشکل ما این است که چون در فضای مجازی، مخاطبمان روبروی ما نیست، راحت‌تر بعضی از کارها را انجام می‌دهیم. مثلا در فضای واقعی، یک خانم خبر استخر رفتنش را به یک همکار آقا نمی‌گوید، اما در فضای مجازی، در وبلاگش می‌نویسد. یا مثلا مادر وبلاگ‌نویسی که هویت کاملا مشخصی دارد، آقایان زیادی هم مخاطب نوشته‌هایش هستند، ریزبه‌ریز خاطره‌ی زایمانش را می‌نویسد! من خودم از این تجربیات استفاده کرده‌ام، اما این‌که چنین مطالبی در فضای اینترنت برای عموم به‌نمایش گذاشته شود، قطعا عوارضی دارد؛ چون هر کسی می‌تواند مخاطب این نوشته‌ها باشد.

چه عوارضی ممکن است داشته باشد؟

از عوارضش این است که قبح بعضی کارها می‌ریزد. مثلا وقتی در فضای واقعی با حجاب کاملی ظاهر می‌شویم و در فضای مجازی، سطح پایین‌تری از حجاب را رعایت می‌کنیم، عملا داریم قبح این حجاب نامناسب را می‌شکنیم. شاید بعضی‌ها قبول نکنند، ولی این خودش نشانه‌ی ضعف ایمان است. یک جای کار می‌لنگیده، که ما آن را در فضای مجازی بروز داده‌ایم. تمام این‌ها روی مخاطب هم اثر دارد.
حتی وقتی بچه‌مذهبی‌ها چنین کارهایی می‌کنند، جدیت و غروری را که توصیه شده زن مسلمان در جامعه داشته باشد، به نوعی خدشه‌دار می‌کند.

مطالبی که در فضای مجازی منتشر می‌شود، تا چه حد می‌تواند بر مخاطبی که اکثر اوقات برای ما غریبه است، اثر داشته باشد؟

مثلا نویسنده، کار خطایی را که انجام داده در وبلاگش می‌نویسد؛ درحالی‌که توصیه شده اعتراف به گناه در خفا و فقط برای خدا باشد که قبحش در نظر دیگران نریزد. بعضی از کسانی که گناه یا خطایشان را می‌نویسند، می‌گویند که اشتباه کرده‌اند، اما بعضی‌ها به‌عنوان روشن‌فکری و شکستن کلیشه‌ها به کارشان افتخار می‌کنند! تمام این‌ها اثرشان را روی مخاطب می‌گذارند.

یا مثلا مادری در یک وبلاگ مادرانه شیر دادن به نوزادش را به «شیر دادن یک گاو» تشبیه کرده بود. شیر دادن به فرزند اوایل، کار سختی است، اما وقتی چنین عمل آسمانی و مقدسی را این‌طور نوشت، یکی از مخاطبانش چند ماه بعد، دقیقا همین تشبیه را به‌کار برد. اثری که روی مخاطب می‌گذاریم، غیرقابل‌انکار است. (البته بعد از مدتی، خداوند این توفیق را از آن خانم گرفت و دیگر نتوانست به فرزندش شیر بدهد.)

چه راه‌حلی برای کاهش آسیب‌های احتمالی که متوجه فعالان مجازی است، پیشنهاد می‌کنید؟

اطلاعات و بینش خوبی از فضای مجازی به افراد داده شود و آن‌ها را نسبت به این جامعه روشن کنیم. باید افراد آگاه شوند که این هم یک جامعه است، اما مجازی، که پشت این هویت‌های مجازی، افراد حقیقی وجود دارند؛ یعنی آن‌قدر این مسئله باز شود که افراد کاملا توجیه شوند و مواظب فعالیت‌هایشان در این فضا باشند.
مثلا یک خانم جوان، شاید هیچ‌وقت راضی نشود که در خیابان بایستد و با یک آقا دو ساعت حرف‌های غیرضروری بزند، اما همان خانم در فضای چت ممکن است ساعت‌ها با یک آقا صحبت کند. این بینش باید به افراد داده شود که در این فضا هم امکان لطمه خوردن هست.

[ms 0]

از وبلاگ‌نویسی مشترک با همسرتان بگویید. «از جنس خدا» از کجا شروع شد؟

وبلاگ «از جنس خدا» را همسرم قبل از ازدواج می‌نوشت. بعد از ازدواج تبدیل شد به وبلاگ مشترک ما که فضای خانوادگی‌مان را در آن هم حفظ کرده‌ایم. مسائلی را که در زندگی با آن‌ها درگیر هستیم و ممکن است در زندگی هر خانواده‌ای پیش بیاید، می‌نویسیم.

یعنی چگونه مطالبی؟

سعی می‌کنیم در فضای وب، مطالب خصوصی را منتشر نکنیم. اگر حس کنیم بیان مسئله‌ای مفید است و شاید چیزی به کسی یاد بدهد، می‌نویسیم. مثلا برای سالگرد ازدواجمان چند عکس از سفر مکه‌مان گذاشتیم و گفتیم ما به‌جای جشن عروسی، رفتیم مکه و وقتی برگشتیم جشن ولیمه‌ی مختصری برگزار کردیم.

بزرگ‌ترین حُسن فعالیت شما و همسرتان در کنار هم در فضای مجازی چیست؟

همان‌طور که دوست دارم با حمایت همسرم در اجتماع ظاهر شوم، در فضای مجازی هم بودنش برایم قوت قلب است. این وبلاگ یک فضای خانوادگی است و مشکلات خیلی کم‌تری برای نویسندگانش پیش می‌آید.

از سایت «چی بپزم» که همسرتان راه‌اندازی کرده‌اند بگویید. واقعا آشپز خوبی هستند؟

همسرم آشپز خوبی نیست. «چی بپزم» هم سایت آشپزی نیست؛ سایت جستجوی غذاست. ایشان در سایت‌های مختلف جستجو کرده‌اند و لیست غذاهای مختلف را در «چی بپزم» قرار داده‌اند. وقتی شما غذایی را انتخاب می‌کنید، برای مشاهده‌ی چگونگی طبخ به همان سایت مرجع منتقل می‌شوید.

لینک «به رنگ پدر» در وبلاگتان را هم خودتان می‌نویسید؟

بله. البته قرار بود همسرم برای دخترمان بنویسد؛ چون وبلاگ‌های مادرانه زیاد است، اما نوشتن از دید یک پدر، تازگی دارد؛ که ایشان هم به دلیل مشغله‌ی زیاد نتوانستند بنویسند.

موضوعش چیست؟

برای دخترمان، مطهره، می‌نویسیم. وقتی مطهره خیلی کوچک بود، بیش‌تر از ذوق و شوق‌های مادرانه و پدرانه‌مان می‌نوشتیم. به مرور که خودمان درگیر مسائل تربیتی شدیم، وبلاگ را از حالت فانتزی خارج کردیم و به‌سمت مسائل تربیتی بردیم.

با صفر و یک‌های موجود چطور مطهره را سرگرم می‌کنید؟

برای سرگرم کردن دختر کوچکمان، من و پدرش قرآن خواندیم و با دوربین خانگی ضبط کردیم. چون خودمان خواندیم و خودش هم در فیلم‌ها هست، خیلی دوست دارد. البته وقتی بزرگ‌تر شود، قطعا سرگرم کردنش سخت‌تر می‌شود.

چرا سخت می‌شود؟

ما یک کارتون جذاب نداریم، که بچه‌ها دنبال بِن‌تِن و باربی نباشند. البته در داخل هم انیمیشن‌هایی ساخته می‌شود، اما داستان‌هایی مثل رستم و سهراب که برای بچه‌ها جذابیت زیادی ندارد. این‌ها خوب است، اما مناسب هر سن و سلیقه‌ای نیست. کارتون‌هایی با شخصیت‌های خوش‌قیافه و جذاب باید ساخته شود که اسباب‌بازی‌هایش هم موجود، متنوع و البته ارزان باشد.

برگردیم به طرح «وضوی صفر و یک‌ها». از میزان استقبال و تأثیر طرح بگویید.

طبق آمار سایت، حدود ۲۰۰۰ نفر ثبت‌نام کرده‌اند، اما آمار غیررسمی خیلی بیش‌تر از این تعداد است. بسیاری، از طریق سایت‌ها، خبرگزاری‌ها و وبلاگ‌ها مطلع شدند و عملا کار پاک‌سازی را انجام دادند، ولی جایی ثبت‌نام نکردند. از بازخوردهای رسیده متوجه شدیم این طرح به گوش خیلی‌ها رسیده؛ مثلا در شبکه‌های اجتماعی مختلف، گروه‌هایی ایجاد شده که طرح را منتشر کرده‌اند. افرادی هم با لایک زدن استقبال کرده‌اند و در صفحات خودشان به دیگران اطلاع داده‌اند. بعضی‌ها در وبلاگ نوشتند چند گیگ اطلاعات پاک کرده‌اند. یا کسی نوشته بود کلیپ‌هایی را که برای فرزندش پخش می‌کرده، پاک کرده.

نفوذ این طرح در فضای غیرسایبر چطور بوده؟

بعضی‌ها از ما اجازه گرفتند که پوستر طرح را چاپ و در سطح دانشگاه‌ها توزیع کنند. یا مثلا یک مسجد طرح را در سطح محله‌ی خود اجرا کرده و بسیج مسجد کار را پیگیری می‌کرد. البته ما هیچ مشکلی نداشتیم. کار برای امام زمان (عج) بود و خوشحال می‌شدیم می‌دیدیم این طرح در جاهای مختلف (حتی بدون ارجاع دادن به سایت اصلی) اجرا می‌شود. ضمن این‌که هدف اصلی این طرح، یک تغییر و تحول درونی در قلب افراد است.