دختران در نمای بسته

[ms 0]

در حاشیه‌ی وبلاگش این‌طور نوشته: «ذره‌ای علوم دینی و قدری هنر آموختم و اما؛ … درد پیدا نشد آخـــر کــه طبیبــی آیــــد/ عمری از چیست به دنبال دوا درمانیـم».

«مسعود زارعیان»، دانشجوی رشته‌ی تهیه‌کنندگی دانشکده‌ی صداوسیما و محصل درس خارج فقه حوزه است و سینما را به‌طور حرفه‌ای دنبال می‌کند.

مستندِ مشاهده‌گر «یک آسمان انار» اثر این هنرمند، در مرحله‌ی تدوین است که تا مرداد امسال آماده‌ی پخش از شبکه‌ی «شما» خواهد شد. نسخه‌ی ۵۲دقیقه‌ای (سینمایی) آن هم احتمالا توزیع و در جشنواره‌های مختلف شرکت داده می‌شود.

متن پیش رو حاصل گفتگوی کوتاه ما با این هنرمند است.

[ms 3]

چرا موضوع حجاب را برای ساخت مستند انتخاب کردید؟

حجاب از مباحث حساس و «لبه‌ی تیغ» محسوب می‌شود و نزدیک شدن به آن سخت است. ائمه‌ی جماعات، مسئولان و کارشناسان، از وضعیت موجود حجاب ابراز ناراحتی می‌کنند و معتقدند ما از ارزش‌ها فاصله گرفته‌ایم. البته مقوله‌ی حجاب به خیلی قبل‌تر برمی‌گردد. رضاخان و انگلیس تلاش بسیار کردند تا حجاب را نابود کنند.

یعنی مبحث حجاب اهمیت تاریخی دارد؟

حجاب به‌عنوان یک شاخصه‌ی فرهنگی که از زمان مادها مطرح بوده، بعد از ظهور اسلام با یک مقوله‌ی شرعی گره می‌خورد و اهمیت مضاعف پیدا می‌کند؛ یعنی عفت و حیای زنان ایرانی صرفا به اسلام برنمی‌گردد؛ از قبل هم بوده. وقتی [انگلیس به کمک رضاخان] موفق نمی‌شود، نقشه را عوض می‌کند. از مدارس شروع می‌کند. مدارس آمریکایی و مسیحی را تأسیس می‌کند، تا بتواند این سد را بشکند.

چرا دختران مقطع دبیرستان را انتخاب کردید؟

آن‌ها از دبیرستان‌ها شروع کردند. رضاخان وقتی نتوانست حجاب را از سر زنان ایرانی بردارد، تفکراتی را در مدارس و به‌خصوص دبیرستان‌های دخترانه رواج می‌دهد که رو به اباحه‌گری می‌رود؛ چون بین فضای راهنمایی (که کاملا تحت اشراف خانواده است) و فضای دانشگاه (که فرد آزادی خاطر و عمل دارد) است. دبیرستان یک فضای خلأ است که اگر بتوانیم در این خلأ، افراد را خوب توجیه کنیم، می‌توانند با عقیده‌ی محکم وارد دانشگاه و اجتماع شوند و از حجاب خود دفاع و حتی آن را تبلیغ و ترویج کنند.

با تحقیقی که انجام دادم، فهمیدم مقطع دبیرستان می‌تواند در آینده‌ی حجاب زنان و دختران ایرانی مقطع تأثیرگذار و مهمی باشد. به همین دلیل، سه دختر دبیرستانی را به‌عنوان نمونه‌ی آماری انتخاب کردم تا به شخصیت و زندگی‌شان نزدیک شوم و ذهنیت آن‌ها را بررسی کنم و ببینم حجاب در کجای ذهن آن‌ها قرار دارد.

ملاک انتخاب این دختران چه بود؟

این دختران افرادی عادی هستند. مخصوصا می‌خواستم ویژه نباشند که مخاطب بتواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند.

[ms 6]

چرا در این مستند به شخصیت و زندگی این سه دختر می‌پردازید؟

وقتی با افرادی مواجه می‌شویم که به ارزش‌های دینی پایبند نیستند (مثلا حجاب را رعایت نمی‌کنند) نباید سریع مُچ‌شان را بگیریم و از طریق گشت ارشاد با ایشان برخورد کنیم. باید بررسی کنیم ببینیم دردشان چیست. شاید دچار فقر فکری یا فرهنگی هستند. شاید شرایط خانوادگی یا اجتماعی‌شان اجازه نمی‌دهد [پوشش کاملی داشته باشند].

من هم در این مستند با همین دغدغه به این سه نفر نزدیک شدم و وضعیت آن‌ها را در مدرسه، اجتماع و خانواده بررسی کردم تا نشان بدهم اتمسفر محیط در این‌که کسی حجاب را انتخاب کند یا بی‌حجابی را، مؤثر است.

منظورتان از «اتمسفر محیط» چیست؟

جامعه، مدرسه، مدیران مدرسه، خانواده‌ها و… . مثلا یکی از مدیران افتخار می‌کند که: «تا چند کیلومتری مدرسه‌ی من پسری وجود ندارد.»! یعنی این نقص و مسئله‌ی فرهنگی را با حذف فیزیکی می‌خواهند حل کنند! که اتفاقا در همین مستند جلوی دوربین ما پسرانی می‌آیند و اتفاقاتی می‌افتد…

می‌گوییم «جوانان ما پاک‌اند»! بله؛ پاک‌اند! اما باید توجیه شوند. در این زمان، جوان با هجوم ابزارهای رسانه‌ای مثل اینترنت، ماهواره، موبایل و… مواجه است، اما ما در این سمت ضعیف عمل کرده‌ایم و به کسی که مورد هجوم این ابزارها و اطلاعات قرار گرفته، هیچ سپری نداده‌ایم تا از داشته‌هایش دفاع کند.

[ms 1]

هدفتان از ساختن این مستند چه بود؟

هدف این است که مخاطب نسبت به اطلاعات قبلی‌اش تجدیدنظر کند. در این مستند می‌خواهم فقط زخم را نشان بدهم. قصد مداوا ندارم. حتی قضاوت نمی‌کنم، تا همه مخاطب من باشند. نمی‌خواستم با نشان دادن رأی خودم، طیفی از مخاطبان را از دست بدهم. می‌خواستم این زخم را نشان بدهم. باید بفهمیم برای این مقطع سنی کاری نکردیم و این بچه‌ها دچار خلأهای جدی هستند.

خواستم در این مستند، وضعیت موجود را نشان بدهم و بگویم «کاری کنید. دارد دیر می‌شود.» قطعا کارهایی شده، ولی فعالیت‌ها به‌صورت جزیره‌ای و بدون الهام هستند. چرا این‌ها تحت یک حمایت کلان و در یک نظام هماهنگ قرار نمی‌گیرند؟

تا الان چه بازخوردهایی در رابطه با این مستند دریافت کرده‌اید؟

خیلی از فیلم‌سازها و کارشناسان این حوزه با من همراه شدند. همه معتقدند که رسانه، مخصوصا تصویر، می‌تواند تأثیرگذار باشد. این‌که هالیوود سالانه میلیارددلاری هزینه می‌کند، برای این است که می‌داند رغبت به «دیدن» بیشتر است. البته در هالیوود علاوه بر بحث فرهنگی، بحث تجاری هم مطرح است.

از وقتی حرف این مستند را زدم، تعداد زیادی کامنت و تقاضا آمد که می‌خواستند تیزر، عکس و قسمت‌هایی از مستند را ببینند. این نشان می‌دهد که علاقه و توجه به این موضوع وجود دارد.

[ms 4]

فکر می‌کنید چقدر این کارها تأثیر داشته باشد؟

مشکل این است که تا بحث کار فرهنگی می‌شود، یک‌دفعه می‌خواهیم همه‌ی خلأها را پر کنیم؛ همه‌ی کمبودها را جبران کنیم. می‌خواهیم زود نتیجه بگیریم. تأثیرها در استمرار و تداوم کارها پیدا می‌شوند.

[ms 7]

دختران همین فیلم، در انتهای پروژه تغییر محسوسی داشتند؟

وقتی راوی فیلم به سپیده [یکی از دخترهای این مستند] می‌گوید: «در این مدتی که با ما بودی، نظرت عوض شده؟»، سپیده می‌گوید: «فهمیدم که اگر چادر سر کنم، از مدرسه تا خانه کسی مزاحمم نمی‌شود.» و وقتی دوستش می‌پرسد: «یعنی تا حالا نمی‌دانستی؟» جواب می‌دهد: «نه! تا حالا این‌طوری نمی‌دانستم!». (چون در مستند جایی پیش می‌آید که سپیده خودش از پسرها سؤال می‌کند.)

می‌توانیم انتظار چنین تغییری را در مخاطبان نیز داشته باشیم؟

قطعا نمی‌خواهم افرادی که حجاب مناسبی ندارند، بعد از دیدن این مستند دنبال چادر بگردند که چادری شوند. مطمئنا آن تغییر زودگذر خواهد بود. کسی که داغ شود، زود سرد می‌شود، اما اگر پخته شود، هیچ‌وقت خام نمی‌شود.

می‌گویند «زندگی و اعمال پدر و مادر، حتی قبل از تولد فرزند روی زندگی او اثر می‌گذارد.»؛ یعنی تربیت فرزند از قبل تولدش شروع می‌شود. چطور می‌توانیم یک جوان ۲۰ساله را که خودش باید الان پدر یا مادر شود، تغییر بدهیم؟

یک نهال تازه‌ی یاس را می‌توانیم بگذاریم روی دیوار رشد کند یا به‌سمت پنجره بچرخانیم؛ چون هنوز شاخه‌هایش نرم و انعطاف‌پذیر است، اما وقتی زمان می‌گذرد، شاخه‌اش محکم می‌شود. ‌آن‌وقت اگر بخواهیم جابه‌جایش کنیم، باید بشکنیم‌اش.

[ms 5]

به همین دلیل، مقطع دبیرستان را انتخاب کردم، چون سنی است که هنوز بچه‌ها محکم نشده‌اند. البته در همین مستند دختری هست که به حجاب اعتقاد دارد، اما پدرش اجازه نمی‌دهد پوشش موردعلاقه‌اش را داشته باشد.

البته ما هم امروز شخصیت دختران جامعه‌مان را می‌شکنیم. دختری که گشت ارشاد او را می‌گیرد، تا امروز با حجاب مشکل داشت، از امروز با نظام و دین و آیین و همه‌چیز مشکل پیدا می‌کند!

[ms 2]

برای تولید این مستند چقدر کار پژوهشی انجام دادید؟ از چه کارشناس‌هایی بهره بردید؟

مقوله‌ی حجاب را از نظر تاریخی، شرعی (فقهی) و روان‌شناسی بررسی کردم. نظر علما و مراجع، کارشناسان، جامعه‌شناسان، سیاستمداران و اهالی فرهنگ را هم مطالعه کردم، اما اگر کارشناس وارد این فیلم می‌شد، غرض، هدف و رویکرد آشکار می‌شد و جنبه‌ی نصیحت‌گونه و کلیشه‌ای پیدا می‌کرد؛ درحالی‌که نمی‌خواستم با قضاوت جلو بروم یا حتی زیرپوستی بگویم که «حجاب خوب است»! خود فیلم به این سمت می‌رود.

چه مشکلاتی برای تولید این مستند داشتید؟

حمایت معنوی کم بود. مسئولان مدارس مانع نزدیک شدن ما به دختران می‌شدند؛ که البته من از این ممانعت و حالت «قرنطینه» استفاده‌ی نمادین کردم برای این‌که نشان دهم همیشه این گروه سنی را دور نگه داشته‌ایم، بدون این‌که به آن‌ها خوراک [فکری] بدهیم یا برنامه‌ای برایشان بریزیم. با وجود کلی نامه‌نگاری و طی مراحل قانونی، پیش می‌آمد که برای ورود به مدرسه ساعت‌ها معطل می‌شدیم!

فکر نمی‌کنید به‌خاطر پرداختن به این بحث، در عرصه‌ی هنر مهجور شوید؟

بیش‌تر کارگردانانی که درمورد این کار با ایشان صحبت کردم، می‌گفتند: «این کار را نکن. اگر کردی، منتظر عواقبش هم باش.» خیلی‌هایشان می‌گفتند: «چون حجاب یک امر حکومتی است و اختیار در آن راه ندارد، نمی‌توان درموردش صحبت کرد.» اما من حرفم را می‌زنم. می‌دانم خیلی هم برایم هزینه دارد. من یک هنرمند مستندساز هستم. نمی‌توانم مماشات کنم. اگر سکوت کنیم، هرگز پیشرو نخواهیم بود.

چرا فضای غیرکلیشه‌ای مستند «یک آسمان انار» را کم‌تر در آثار هنرمندان مذهبی می‌بینیم؟

متأسفانه عموما نگاه‌ها به ابزارهای تبلیغاتی، نگاه روشنی نیست. خیلی وقت‌ها ما متدین‌ها دچار اشتباه یا عجله می‌شویم. می‌خواهیم در این فرصتی که به‌دست آورده‌ایم، سریع یک کاری بکنیم. می‌گوییم «ما باید آرمان‌های امام و رهبر و انقلاب را محقق کنیم.»! یک «یا حسین» بزرگ می‌چسبانیم به کارها! جوزده می‌شویم. به همین دلیل کارهای ظاهرا متعهد و دین‌مدار، گاهی کارهایی سطحی و کم‌عمق می‌شوند؛ درحالی‌که باید تأثیرگذار باشند.

نقطه‌ضعف این‌گونه آثار در جذب مخاطب چیست؟

ما سریع دامنه‌ی مخاطبانمان را مشخص می‌کنیم؛ مثلا افرادی که زمینه‌ی مذهبی دارند، می‌شوند مخاطب ما. آن جوانی که به سینما یا یک حوزه‌ی هنری خاص علاقه دارد و شاید هیچ‌وقت با او مواجه نشویم، هرگز مخاطب ما نمی‌شود. گاهی هم می‌رویم روی اعصاب یک عده! مثلا در یک کار فرهنگی، تا جای ممکن افرادی را که موهایشان را سیخ‌سیخی درست می‌کنند، تخریب می‌کنیم.

[ms 10]

چرا هنرمندان مذهبی کم‌تر به چنین مخاطب‎هایی نزدیک می‌شوند و جذبشان می‌کنند؟

تا می‌خواهیم کمی به مخاطبی که همیشه از ما دور است نزدیک شویم، سریع به ما برچسب می‌زنند که: «تو ضد ولایت فقیه هستی! ضدانقلابی! سبز هستی!» خیلی که لطف کنند، می‌گویند: «انقلابی بی‌بصیرت هستی.»! باید یک کیف مدرک داشته باشیم که خودمان، مطالعات و کارهایمان را اثبات کنیم.

آقای شهاب مرادی می‌گفتند: «شما طلبه‌ها باید به میدان بیایید. باید خلأها را پر کنید. شماها چرا فریادتان بلند نمی‌شود؟ چرا از بین ائمه‌ی جماعات، نهایتا ۳ نفر باید نسبت به بعضی جریانات انتقاد کنند؟» گفتم: «واقعا این‌قدر که شما می‌گویید راحت نیست!»

واقعا فضای گفتمان ما آن‌قدر که می‌گویند، فضای آزادی نیست! عده‌ای که نفوذ، لابی یا برگ برنده‌ای دارند، می‌توانند حرفشان را بزنند. بقیه زود انگ می‌خورند. حتی در همین فضای حوزه‌ی علمیه بسیار محدودیم و حرف زدن برایمان سخت است. باز هم خدا را شکر می‌کنیم تدابیری که رهبری دارند، فضا را کمی باز می‌کند تا بتوانیم حرفمان را بزنیم.

[ms 9]

چطور می‌توانیم به این طیف از مخاطبان نزدیک شویم؟

ما بعد از انقلاب سه فرصت خیلی بزرگ داشتیم: آموزش و پرورش، صداوسیما و حوزه‌های علمیه. اما فضای حاضر نشان می‌دهد از این ظرفیت‌ها به قدر کافی کمک نگرفته‌ایم و خیلی از فرصت‌ها را از دست داده‌ایم.

من فکر می‌کنم با این میزان حمایت به هیچ‌جا نمی‌رسیم. همین اواخر من چند تا تئاتر دیدم، که بیش‌ترشان جنسی و بسیار صریح بود (نه در لفافه)! یعنی ذائقه‌ها این‌طور شده. به این امید که راهی باز کنم تا حرف از خدا و دین و آرمان‌ها بزنم، وارد این فضا می‌شوم. بعد می‌بینم تحقیقات حوزه پرونده‌ام را به جریان انداخته و می‌پرسد: «شما دیروز ساعت ۵ بعدازظهر کجای این عالم بودید؟»

تئاتر را تعمیم بدهید به فعالیت‌هایی مثل نقد فیلم، برگزاری جشنواره، چاپ کتاب و… . باید پشتیبانی صورت بگیرد.

[ms 8]

این پشتیبانی چگونه باید باشد؟

به نظرم باید حداقل به کسانی که برادری‌شان را ثابت کرده‌اند، فضای بیش‌تری داده شود تا عواقب صحبت‌هایی که می‌کنند، کم‌تر شود. کسی که قرار است به‌عنوان دیده‌بان فرهنگی تأثیرگذار باشد و زودتر از دیگران درد را بفهمد، باید گاهی عادت‌شکنی کند؛ باید خلاف جریان آب حرکت کند.

این افراد که جان و حیثیت و آبرویشان را کف دست می‌گیرند، مثل تخریبچی به دل دشمن زده‌اند. هر لحظه ممکن است از بین بروند. اگر نیروهای خودی با بیسیم هدایت‌شان نکنند، وسط میدان مین می‌مانند! نه راهِ پس دارند، نه راهِ پیش. نه باید به دشمن پناه ببرند، نه می‌توانند برگردند. باید کشته شوند!

رنج‌های مادر نشدن

زن نشسته بود روی صندلی رو به دکتر. صورتش پیدا نبود، اما لحن صدا و جثه‌اش خیلی جوان‌تر از آن می‌زد که بشود به‌ش گفت «زن». دکتر پیشنهادهای تازه‌ی درمانی می‌داد و دختر که خستگی پنج‌سال درمان روی شانه‌هایش پیدا بود، می‌گفت: «نه. ما همه‌ی این راه‌ها رو رفتیم خانم دکتر.» دکتر می‌گفت: «این‌طوری ممکنه جنینی که تشکیل می‌شه، عقب‌موندگی ذهنی داشته باشه.» دختر می‌گفت: «مشکلی نیست. با همسرم به توافق رسیدیم. قبول داریم.» دکتر که چشم‌هایش از تعجب گرد شده بود، گفت:» نکن این کارو. سخته. برای خودش از همه سخت‌تره. برای خودت هم. یه کم فکر کن…»

[ms 0]

مراکز درمان ناباروری جاهای عجیبی هستند. وقتی وارد یکی از این مراکز می‌شوی، آن قدر قصه ریخته توی راه‌روها، صندلی‌های انتظار، نوبت آزمایشگاه، نیمکت‌های حیاط،نمازخانه‌ی کوچک و بوفه‌ی شیروانی‌اش که وقتی داری راه می‌روی، باید حواست باشد پایت گیر نکند به رشته‌ی قصه‌ای، و تو را نکشاند به عمق چشم‌های غمگین کسی.

شاید به‌خاطر همین قصه‌هاست که در اتاق تشکیل پرونده و پذیرش، راه‌به‌‌راه عکس دوقلوها و سه‌قلوهای خندان که از همین راه‌های درمانی به‌دنیا آمده‌اند، نصب شده تا امید بتابد به این قصه‌ها و قدری شادی در چشم‌ها راه یابد.

علم پزشکی و روش‌های درمان ناباروری در کشور ما پشرفت‌های چشمگیری کرده و جای این همه نگرانی نیست، اما واقعیت این است که زوج‌های جوانی که در همان بهترین سال‌های زندگی خود با مشکلی به نام ناباروری مواجه می‌شوند، به دلیل شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه‌ی ما، علاوه بر طی مراحل درمانی، فشار روحی-روانی زیادی را متحمل می‌شوند.

در فرهنگ ما و اکثر فرهنگ‌ها، مادر مقامی ارجمند، والا و اسطوره‌ای دارد. وجود چنین اسطوره‌ای سبب شده که زنان، مادری را مهم‌ترین شغل و وظیفه‌ی خود در جامعه بدانند. نگاه غالب به زنان در برخی جوامع، تنها به‌عنوان ابزاری برای تولیدمثل و تداوم بقاست. در چنین زمینه‌ای زنانی که توانایی بچه‌دارشدن ندارند، فشار روانی و اجتماعی مضاعفی را تحمل می‌کنند. در این شرایط، نازایی عیب و نقص زنانه تلقی می‌شود و مردان از آن مبرا هستند و برای جبران آن می‌توانند زن دیگری بگیرند. زن نازا هم مجبور به تحمل وضع در کنار شوهر به همراه زوجه‌های دیگر است.

بچه‌دار نشدن یک بحران در زندگی محسوب می‌شود؛ بحرانی که مانند بسیاری از مشکلات به اختلافات خانوادگی منجر می‌شود؛ پدیده‌ای که انتخاب‌کردنی نیست و در صورت درمان نشدن، واکنش‌های منفی و فشارهای روحی ناخواسته را به زندگی مشترک تحمیل می‌کند. بعضی مواقع هم این اختلافات و بحث و جدل‌ها به از بین رفتن تعادل زندگی و جدایی می‌انجامد.

ناباروری مشکلی است که در ۱۰ تا ۱۵درصد زوج‌ها دیده می‌شود. علل ناباروری می‌تواند مربوط به زن یا مرد یا هر دو باشد. حدود ۴۰درصد از مشکلات ناباروری مربوط به مردان، ۴۰درصد مربوط به زنان و حدود ۱۰درصد مربوط به هر دو است. در حدود ۱۰درصد از زوج‌ها نیز عامل ناباروری مشخص نیست. به عبارت دیگر، در این زوج‌ها هر دو نفر با توجه به انجام آزمایش‌های موجود مشکلی ندارند، ولی به علل نامشخصی بچه‌دار نمی‌شوند.

هزینه‌ی درمان ناباروری بسیار گران است و متأسفانه این درمان گران‌قیمت هنوز تحت پوشش بیمه نیست. در ایران، نازایی یک بیماری لوکس مثل جراحی زیبایی به‌شمار می‌رود و همین امر موجب شده تا بیمه‌ها هیچ تعهدی را در قبال آن نپذیرند. در این شرایط با وجود امکانات مناسب، به‌دلیل نبود پوشش بیمه‌ای هزینه‌های درمانی ناباروری در کشور، بسیاری از زوج‌ها یا اصلا برای درمان مراجعه نمی‌کنند یا درمان را نیمه‌کاره رها می‌کنند. ( علی اخوان بهبهانی، روزنامه‌ی جام جم ۱۵/۱۰/۸۹)

[ms 1]

بارها از سوی پزشکان و متخصصان ناباروری این مشکل مطرح و تأکید شده که ناباروری باید در فهرست سازمان‌های بیمه‌گر قرار گیرد، اما تاکنون اقدامی دراین باره صورت نگرفته است؛ درحالی‌که ناباروری، یک بیماری جسمی و روحی است که موجب ازهم‌پاشیدگی کانون بسیاری از زوج‌های جوان می‌شود. البته بیمه‌ها نیز برای این کار خود یک دلیل بسیار محکمه‌پسند دارند؛ پول ندارند!

بیمه‌ها توان پرداخت هزینه‌ی چندین سیکل درمان ناباروری را ندارند؛ چون ممکن است یک خانواده برای این‌که جواب بگیرد، چندین سیکل درمان ناباروری بگیرد، اما امکان پوشش بیمه‌ای یک سیکل درمان آن وجود دارد.

فشارهای روحی و روانی ناشی از هراس مادر نشدن آن‌قدر زیاد است که در «نی‌نی سایت» به‌عنوان یکی از پایگاه‌‌های راهنمای بارداری و بچه‌داری، در بخش تبادل نظر، کاربران تاپیک‌های فراوانی را با این موضوع ایجاد می‌کند، و در تاپیک «ناباروری، تجربیات درمانی، مشکلات روحی و روانی ناشی از ناباروری» ۱۳۴ صفحه که هریک شامل صدها باب گفتگوی جدید و تبادل تجربه و هم‌دردی و… است، وجود دارد.

کاربران نی‌نی سایت که با این مشکلات دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند، به افرادی که در مشکل ناباروری با هم وجه اشتراک دارند، پناه می‌آورند تا شاید قدری از این رنج روحی کاسته شود. حرف‌هایی که گاهی به نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌شان نمی‌توانند بگویند، این‌جا برای گروه می‌نویسند. کار به جایی می‌رسد که مدیر سایت برای این بخش چنین پیغامی می‌گذارد:

«کابران محترم، فعالیت در محیط مجازی نیازمند توجه به نکاتی است تا برای فرد مشکلی ایجاد نشود. لازم می‌دانم به دو نکته اشاره نمایم:

۱– در سایتی که کلیه‌ی افراد می‌توانند نظرات و نوشته‌های شما را ببینند، از مسائل شخصی خود صحبت نکنید؛ چون ممکن است هر فردی آن را بخواند و افراد آشنا هم آن را ببیند یا افرادی از این مطالب سوءاستفاده نمایند و برای شما مشکل‌ساز شوند.

۲– در محیط مجازی شما هیچ‌وقت نمی‌دانید چه کسی آن طرف ارتباط است و هر فردی با هر شخصیت مجازی که برای خود تعریف می‌نماید، می‌تواند با شما ارتباط برقرار نماید. اطلاعات شخصی خود را به‌راحتی در اختیار افراد قرار ندهید.»

خلاصه‌ی کلام این‌که با وجود تمامی امکانات، تجهیزات، دانش و تخصص چشمگیر متخصصان ایرانی، هنوز از لحاظ فرهنگی در این عرصه بسیار عقب هستیم، و این امر سبب می‌شود نتوانیم از تمامی ظرفیت‌ها برای درمان ناباروری به‌طور کامل استفاده کنیم؛ چراکه بسیاری از زوج‌ها به دلیل مسائل فرهنگی به پزشکان معالج و مراکز درمانی مراجعه نمی‌کنند، و یا حتی در طی روند مراحل درمانی به‌علت این حجم عظیم نگرانی و اضطراب، نتیجه‌ی مطلوب به‌دست نمی‌آید.

به‌خاطر همین و با توجه به افزایش ناباروری به دلیل نوع شیوه‌ی زندگی ماشینی امروز (کار با رنگ، مشاغل استرس‌زا، برخی بیماری‌های عفونی، استفاده از برخی امواج مانند موبایل، آلودگی هوا، افزایش سن ازدواج، به تأخیر انداختن فرزنددار شدن و…) نیاز است که رسانه‌ها و مراکز آموزشی و فرهنگی، همگام با پیشرفت‌های علم پزشکی، ابعاد فرهنگی این موضوع را نیز مورد کنکاش قرار داده و با آموزش‌های همگانی، مشکلات روحی و روانی ناباروری را در زوج‌هایی که با این مشکل مواجه هستند، کم کنند.

من خودم بچه‌ام!

[ms 0]

وقتی از بچه می‌پرسم و این‌که مگر قصد بچه‌دار شدن ندارد، با تعجبی آمیخته با عصبانیت می‌گوید: «من خودم هنوز بچه‌م!» با لبخند سعی می‌کنم فراموش کنم ۵ سال است که ازدواج کرده و ۲۹ساله است!

جمله‌ی «خودم هنوز بچه‌م» و توهم خودکودک‌بینی، رایج‌ترین انگاره‌ی زنان جوان امروزی است؛ زنانی که با گذشتن چند سال از ازدواجشان، هنوز هم مایل به بچه‌دار شدن نیستند.

***

اول: بازگشت به عقب

رواج انگاره‌های رفاهی با آغاز دوران سازندگی در جامعه به ملاک شدن اصول و ارزش‌هایی منجر شد که پیش از این، نزد جامعه‌ی ایران چندان اهمیتی نداشتند؛ اصول و ارزش‌هایی چون ثروت، ماشین لوکس، خانه‌ی گران‌قیمت و…! جامعه‌ی ایران طی آن سال‌ها با پدیده‌ی جابه‌جایی ارزش‌ها دست‌به‌گریبان بود و اصولی چون ایثار، قناعت، ساده‌زیستی و… جای خود را به خودمحوری، مصرف و تجمل‌گرایی سپرد.

طی همان سال‌ها و با به‌وجود آمدن شکاف عمیق اقتصادی در سطح جامعه، قشری خاص از هنرمندان و اهالی فرهنگ که به علت سال‌های جنگ و غلبه‌ی مسائل دفاع مقدس، قدرت مانور و اعلام حضور نداشتند، به نمایش چهره‌هایی از جامعه پرداختند که با داشتن بیش‌ترین منابع مادی و دارایی، اقلیتی بیش نبودند؛ اقلیتی که به وسیله‌ی همان افراد و از کانال سینما و تلویزیون به رسمیت شناخته شده و سبک زندگیشان به‌عنوان سبک زندگی معیار به خورد مخاطب داده می‌شد.

پس از آن تا به امروز، سینما و تلویزیون با استفاده از گران‌ترین لوکیشن‌ها به نمایش خانواده‌هایی می‌پردازد که تفاوتی عمیق با عموم مردم ایران دارند.

این خانواده‌ها که یا اکثرا دچار خوی و منش سرمایه‌داری بودند و یا علی رغم ثروتمند نبودن، در خانه‌هایی فوق‌العاده گران و لوکس زندگی می‌کردند [یک نفر نیست بپرسد طرف این خانه‌ی گران را از کجا آورده، درحالی‌که ثروتمند نیست!] غالبا در چند دوره‌ی سنی محدود نمایش داده می‌شدند (و می‌شوند!):

۱- دوره‌ی سنی ۵۰ سال به بالا همراه با فرزندان جوان.
۲- دوره‌ی سنی ۳۰ تا ۴۰ سال با فرزندان مدرسه‌ای.

خانواده‌های آن دوره با قرار گرفتن در دوره‌ی سنی میانسالی و پیری، به نمایش مادران این ادوار سنی مشغول بوده و مخاطب را از رؤیت چهره‌ی مادران جوانی که در اطراف خود می‌دید، محروم می‌کرد. رواج سیاست بهداشتی آن سال‌ها با عنوان «فرزند کم‌تر، زندگی بهتر» در کنار حذف چهره‌ی مادران جوان از رسانه، به شکل‌گیری زمینه‌ای خاص در ذهنیت جامعه‌ی ایرانی منجر شد؛ ذهنیتی که امر باروری و بچه‌دار شدن زوج‌های جوان را مذموم و غیر جذاب معرفی می‌کرد.

پس این زوج‌ها و مادران نه در تلویزیون جایی داشتند و نه در سینما! حذف آن‌ها از ساحت این دو پدیده‌ی نوین به حذف ایشان از ذهن جامعه نیز منجر شد و هیچ کس از خودش نپرسید چرا مادر جوانی که در همسایگی ماست، در تلویزیون نیست؟!

دوم: همین حالا

طی سال‌های اخیر، سکوت فیلم‌ها و سریال‌ها در قبال خانواده‌های جوان شکسته شده است و جوانانِ تازه‌ازدواج‌کرده هم (با کمی اغماض البته!) به جمع خانواده‌های تلویزیونی پیوستند.

اما این خانواده را می‌توان روی دیگر سکه‌ی سکوت تلویزیون نسبت به خانواده‌های جوان دانست؛ چه این‌که چهره‌ی نمایش‌داده‌شده چهره‌ای است ناقص و ضعیف. خانواده‌های جوان تلویزیونی، نه بچه‌دار می‌شوند و نه تمایلی به بچه‌دار شدن دارند. این بی‌میلی را می‌توان از جمله رایج و معروف زنان جوانی دید که مرتب در گوش مخاطب زمزمه می‌کنند: «من خودم هنوز بچه‌م! بچه می‌خوام چیکار؟!؟»، درک کرد.

[ms 1]

در معدود مواردی که این خانواده‌ها و زنان صاحب فرزند هستند، ارتباط درست و مناسبی میان والدین و فرزند وجود ندارد و فرزندان را می‌توان گوشه‌ای از دکور یا وسایل فیلم دانست، نه شخصیت‌هایی که در خانواده حضور دارند و جدی گرفته می‌شوند و در حال تربیت و رشد هستند. از همین روی، نقش مادرانگی زنان این خانواده‌ها به‌شدت کم‌رنگ و بی‌اثر است.

تکرار این نگاه و نمایش خانواده‌های جوان بی‌فرزند به نمایش زنانی خاص در فضایی مناسب ایشان نیاز دارد. پس سریال‌ها به نمایش زنانی می‌پردازند که از سه حالت خارج نیستند:

۱- زنان مشغول به تحصیل که در حال طی کردن پله‌های ترقی‌اند (!) و فرزند را مانع پیشرفت خود می‌دانند.
۲- زنان شاغل که به‌علت مشغله‌ی کاری فرصت بچه‌دار شدن را ندارند.
۳- زنان خوشگذران و مصرفی که بچه را مزاحم تفریحات خود و ارتباط با دوستان خود می‌دانند.

رواج چهره‌های مذکور را می‌توان در شکل‌گیری روحیه‌ی فرزندگریزی در میان زنان جوان مؤثر دانست. این روحیه باعث می‌شود زوج‌های جوان این امر مهم را مرتب به تعویق انداخته و به مسائلی چون اختلاف سنی والدین و فرزندان، خطرات بارداری در سنین بالا، تأثیر شرایط روحی و سنی والدین در تربیت فرزند، بالا رفتن هرم سنی جامعه و… توجه نکنند.

از دیگر سو، رواج بحث‌های خاص و عجیب با ژست‌های فلسفی، مبنی بر «سختی مسئولیت و تربیت فرزند»، یا این‌که «شاید از به‌دنیا آمدن راضی نباشد»، یا «به‌دنیا بیاید که چه؟!؟» و… در محافل روشنفکری و مکتوب، و همین‌طور رخنه‌ی محدود این تفکرات در برخی فیلم‌‌ها نیز، چون هیزم بر شعله‌ی این آتش می‌افزاید.

سوم: آینده، شاید

با رواج این نگاه‌ها و با نگاهی کلی به سیر رشد این تفکر می‌توان دید که چگونه تلویزیون و شخصیت‌های نمایشی‌اش از بچه‌دار شدن اعراض می‌کنند و حتی به تقابل با آن هم برمی‌خیزند.

در مجموع می‌توان تلویزیون و سینما را به‌عنوان مرجعی که قادر است به ذهنیات جامعه جهت دهد، بررسی کرد. از این روی، دیدگاه این رسانه‌ها مسئله‌ای درخور تأمل مطرح می‌شود و باز از همین جهت است که بازنمایی‌های خاص از شخصیت‌های جامعه و یا حتی حذف آن‌ها از بطن برنامه‌‌ریزی‌های خود قادر است به شکل‌گیری امواج فکری و سبک‌های زندگی در جامعه منجر شود.

مادران و زنان جوان (قشری که از ساحت تلویزیون حذف شده و گاه حتی با آن‌ها برخورد قهرآمیز می‌شود) را می‌توان مظلوم‌ترین شخصیت‌های جامعه دانست؛ افرادی که تلویزیون برایشان نه برنامه‌ای دارد و نه آن‌ها را جدی می‌گیرد! و تنها زمانی از آن‌ها یاد می‌شود که قرار است فرزنددار شدن آن‌ها زیر سؤال برود.

از همین روی است که بسیاری از دختران جوان تنها به ازدواج فکر می‌کنند و هیچ برنامه‌ای، چه در ذهن و چه در عمل، برای بچه‌دار شدن خود ندارند. حال آن‌که تلویزیون می‌تواند با عملکردی مناسب، حس مادرِ بالقوه بودنِ دختران و زنان جوان را تقویت کرده و برای تربیت مادران آینده و تشویق آن‌ها برنامه‌های مناسبی داشته باشد. نقش انکارناپذیر تلویزیون در این پدیده آن‌قدر تأثیرگذار است که برای هدایت تلویزیون در این راستا برنامه‌ریزی‌های جدی وجود داشته باشد.

وقتی محبت همسرانه، حرفِ مگو می‌شود

[ms 0]

زمانی که مرد به صورت همسر خود نگاه کرده و همسرش نیز به او نگاه کند، خداوند بزرگ به دیده‌ی رحمت به آن دو نگاه کند. (۱)
نهج‌الفصاحه، حدیث ۱۹۹۰

لباس‌های خود را بشویید و موهای خود را برگیرید و مسواک بزنید و آراسته شوید و نظافت کنید؛ زیرا بنی‌اسرائیل این کار را انجام نمی‌دادند. در نتیجه، زنانشان زنا دادند. (۲)
نهج‌الفصاحه، حدیث ۷۱

***

۱- مرد می‌داند ازدواج که کرد، باید خرج زندگی را بدهد. می‌داند که تلاش برای کسب روزی حلال، جهاد است. می‌داند که خانواده به او قوامیت می‌یابد. می‌داند که خوب است مرد مهربانی باشد. سعی هم می‌کند که مهربان باشد، ولی کسی از او انتظار ندارد برود کلاس همسرداری، کتاب‌های روان‌شناسی زنان بخواند و یا دغدغه داشته باشد برای عاشق‌نگه‌داشتن همسرش.

مرد می‌داند از خانه که بیرون می‌رود، باید آراسته باشد. می‌داند که باید معطر باشد. می‌داند که باید مرتب باشد و می‌داند که خانه محل آرامش است؛ جایی است که بعد از یک روز کاری سخت، می‌تواند زمانی برای خودش داشته باشد.

برای یک زن نجیب، محیط خانه محلی است برای عیان کردن همه‌ی ویژگی‌‌های زنانه برای جلب توجه یک مرد. برای مرد، خانه جای آراستگی نیست؛ جای استراحت است؛ محیط راحت‌لباس‌پوشیدن و راحت‌رفتارکردن.

زن نیاز دارد به توجه یک مرد، به جذاب بودن برای یک مرد و به این‌که مردی بخواهد افکارش را، احساساتش را و دغدغه‌هایش را بشنود؛ به این‌که مطمئن باشد یک مرد در دنیا هست که ساعتی از روزش را به فکر کردن به او می‌گذراند؛ فکر می‌کند که برایش چه بخرد، چطور خوشحالش کند و نیازش را چطور رفع کند. مردی هست که در خدمت اوست و از خدایش است که در خدمت او باشد.

مردی هست که می‌خواهد توجه او را جلب کند. می‌خواهد توانایی‌های مردانه‌اش را به رُخش بکشد. مردی که همه‌ی جذابیتش، همه‌ی شوخ‌طبعی‌اش، همه‌ی هنرهای جذب جنس مخالفش، همه‌ی خاطرات جالبش، همه‌ی اظهارنظرهای حکیمانه‌اش، همه و همه را می‌خواهد برای او خرج کند.

ولی خانه برای مرد، جای خرج کردن جذابیت‌هایش نیست؛ جای استفاده از جذابیت‌های همسرش است؛ جایی که زن محرمش منتظرش است. بی‌چون‌وچرا منتظرش است و متشکر از همه‌ی زحماتی که این مرد برایش می‌کشد.

مرد نمی‌داند که وظیفه دارد زنش را به لحاظ عاطفی و حسی -و نه فقط مالی- بی‌نیاز کند از فکر کردن به مردهای دیگر. همان‌طور که زن باید مردش را از زن‌های دیگر بی‌نیاز کند.

۲- زن می‌داند که وقتی ازدواج می‌کند، باید زندگی کردن بلد باشد. زنی که نتواند زندگی‌‌اش را مدیریت کند، نتواند محیط خانه را برای شوهرش جذاب کند، شوهرش مشتاق نباشد برای برگشتن به خانه، مهارت‌های زنانه‌اش کم است.

[ms 1]

اگر شوهر به اندازه‌ی کافی مهربان نیست، حتما مشکلی وجود دارد. باید مهارت زن را افزایش داد. دختران می‌دانند که مدیریت فرهنگی خانه با آن‌هاست. می‌دانند که آن‌ها باید دل شوهرشان را به‌دست آورند. می‌دانند که اگر یک زن کامل باشند، مردشان عاشقشان می‌شود. اگر لازم باشد، تمام کتاب‌های روان‌شناسی مردان را زیر و رو می‌کنند، کلاس همسرداری می‌روند، مشاوره می‌روند و…

باید یاد بگیرند که این مرد را عاشق کنند و برایش کافی باشند. باید کانون خانه را گرم کنند. جهاد زن این است.

۳- در جامعه‌ی ما محبت میان زن وشوهر جزو حرف‌های مگو است. ما محبت کردن را نمی‌آموزیم.

در فیلم‌ها و سریال‌ها، داستان‌های خیانت و مشاجره و طلاق و مجادله و روکَم‌کُنی را بیش‌تر می‌بینیم تا یک زندگی سالم، یک زندگی مشترک، یک زن و شوهر که در کنار یک‌دیگر خیلی معمولی زندگی کرده، مشکلاتشان را حل می‌کنند.

معدود داستان‌های عاشقانه هم، عشق غیر واقعی را نشان می‌دهند. تصورهای سرکوب‌شده‌ی دوران نوجوانی کارگردان؛ آن‌چه پشت درهای زندگی واقعی نیست. مردی هم که بخواهد به همسرش محبت کند، بخواهد برایش پشت ویترین مغازه‌ها بگردد و هدیه بخرد، بخواهد کنارش بنشیند، دلش برایش تنگ شود، از محل کار با همسرش تماس بگیرد، بخواهد با همسرش حرف بزند و اتفاقات روزش را تعریف کند، بخواهد با او مشورت کند، بخواهد به محل‌های مورد علاقه‌ی همسرش برود و… آرام‌آرام با بیش‌تر شدن تمسخرهای اجتماعی، خودش را جمع‌وجور می‌کند.

محبت به زن در جامعه‌ی ما یک ارزش نیست؛ تا حدی قرتی‌بازی است. مردهای استخوان‌دار، مردهای فهمیده، مردهای واقعا مرد، ذهنشان را درگیرِ چطور محبت کردن به همسرشان، چطور اهمیت دادن به دغدغه‌هایشان و… نمی‌کنند.

و زنانی می‌مانند که شوهرانشان کفایتشان نمی‌کنند…

—————————————————

پانوشت:

۱- إنَّ الرَّجُلَ إذا نَظَرَ إلَى امرَأَتِهِ وَ نَظَرَت إلَیهِ، نَظَرَ اللّهُ تَعالى إلَیهِما نَظَرَ الرَّحَمَةِ.

۲- اغسِلُوا ثیابَکُم وَ خُذُوا مِن شُعُورِکُم وَ استاکُوا وَ تَزَیّـنُوا وَ تَنَظّفُوا؛ فَإنَّ بَنی إسرائیلَ لَم یَکُونُوا یَفعَلُونَ ذلِکَ، فَزَنَت نِساؤُهُم.

درد ما

[ms 0]

می‌دانم؛‌ می‌دانم که چشم‌های خسته اما هنوز امیدوارت نشان از رنجی است که هر ماه و هفته و ساعت و ثانیه می‌‌کشی؛ رنجی عمیق که جگر را به تیرهای چندشعبه می‌دوزد و آب حیات را -ناجوانمردانه- از لب‌هایت دور می‌کند.

می‌دانم؛ می‌دانم که هیچ‌وقت نخواسته‌ای بر سر کسی به‌‌خاطر آن‌چه می‌کنی منت بگذاری، اما حیف که نمی‌گذارند کارت را بکنی. نه تنها حرف‌هایت را زندانی می‌کنند، که خود نیز بی‌خیال و آرام به زندگی‌شان ادامه می‌دهند. تو را، نه عقاید خلاف دشمنان، که منع دوستان از حرکت بازداشته است… و این دوستان، سوزش تیر را بیش‌تر می‌کنند. بی‌تعارف…

ناله‌هایت را از نگاه بغض‌آمیز اما آرامت می‌خوانم. مژگانت چه خوب این مجموعه‌ی شورانگیز متناقض را قاب گرفته‌اند. فروغ چشم‌هایت گرچه به نور شمعی از دور در صحرایی از تاریکی می‌ماند، اما در این دنیای ظلمت، دل هر جوینده‌ای را زنده می‌کند به نور یافتن. دل‌های زنده‌شده، حرفم را خوب می‌فهمند. نگاه زندگی‌بخشت را محکم نگه دار.

دردت را خوب می‌فهمم. شاید تا اندکی پیش‌تر وقتی می‌گفتند : «نهادهای مسئول در موضوع حجاب» یاد مسئولیت می‌افتادیم؛ یاد یک عده که شب و روز ندارند! یک تکاپوی جمعی؛ اتاق فکرهای متعدد. امروز اما وقتی می‌گویند «حجاب»، یاد یک دنیای مرده می‌افتیم؛ هم من، هم تو و هم هر دختر دغدغه‌مند دیگری…

و هر فریادی در این دنیای مرده درون تاریکی گم خواهد شد. بهتر بگویم: مرده نیست. خود را به مردگی زده است. راحت! نه فریادهای تو را می‌شنود، نه بی‌حجابی‌ها را می‌بیند. ادعای هر دو را هم، بی هیچ شرمی‌ دارد.

تا دیروزها فکر می‌کردم ادعای مدیر جمهوری اسلامی برایش مسئولیت‌آور است و از همین باب بهتر است ادعا کند تا فردا سر همین ادعا بشود وادارش کرد به پاسخگویی. اما امروزها! و با این ادعاها! ادعاهایی که مسئولیت‌آور نیستند و فقط «خودبالابر» هستند. از هرچه مدعی بیزارم…

نوشته‌ام که بگویم: تنها نیستی… باور نمی‌کنی؟ باور نمی‌کنی که حرفت را هیچ کس نشنود؟ طرحت را هیچ کس نخواهد؟ هزاران منت بر سرت بگذارند و من، یک غریبه‌ی دور بگویم تنها نیستی؟ … حق داری باور نکنی، اما من با اطمینان، قاطعیت و هر کلمه‌ی دیگری که بوی آرامش قلب داشته باشد، می‌گویم: تنها نیستی! جماعت چادری و محجبه‌های محکم و باعقیده، هرچند نمایش بیرونی آن چنانی ندارند، اما محکم و قاطع ایستاده‌اند… همچون تو… مثل من… مثل هر دختر دغدغه‌مند دیگری…

و حالا نگاه وسیعت را می‌دوزی به افق و می‌گویی: وقتی نمی‌رسیم، چه فرقی می‌کند حرکت تنهایی یا جمعی… و من نگاهم را می‌دوزم به آسمان و می‌گویم در راه عشق آن چه مهم است وصال نیست. تو باش. تو محکم باش. تو چادرت را نگه دار. تو حجاب رفتارت را حفظ کن. تو از فعالیت برای ترویج «تاج بندگی» خسته نشو. وصال حاصل خواهد شد.
نگاهم می‌کنی و لبخند می‌زنی… من میان امواج نگاه تو، تو میان آسمان منعکس در نگاه من غرق شده‌ایم…

تو به دل نگیر اگر می‌گویند: «زیر همین چادر فتنه‌ها می‌کنید» و می‌گویند: «گرمتان نمی‌شود؟» و طعنه می‌زنند و انگار نمی‌دانند آتش طعنه‌هایشان از هر گرمایی جان را، روح را و دل را بیش‌تر آتش می‌زند…

تو به دل نگیر اگر انتقاد تو از مسئول را می‌گیرند به زیر سؤال بردن نظام جمهوری اسلامی‌! و همین تو… شاید از همان مسئول… مجبوری دفاع کنی مقابل مخالفان بی‌انصاف و دم نزنی… و اگر دفاع نتوانی باید خجالت عملکرد بد او را تو بکشی. زجر بی‌خیالی او را تو می‌بینی و حق نداری انتقاد کنی چون می‌گویند نظام زیر سؤال می‌رود. که می‌گوید؟ همان مسئول. بغض راه گلویت را می‌گیرد… بدحجابی را تو می‌بینی. طعنه را تو می‌شنوی. نقد را به جان تو می‌کنند. اما تو… حق نداری هیچ بگویی. هرچه هم می‌گویی، از پشت دیوار امن ادارات شنیده نمی‌شود.

گاه کلمه‌ها دستی هستند که برای یک «خسته نباشید» محکم، یک «پیروز باشید» درست و حسابی، یک شوق بی‌حد جلو آمده‌اند.

گرمای دست‌هایت را منتظرم… به همراهی تو تا آسمان راهی نیست.

خانه‌ای نو برای حجاب

[ms 9]

همین که چند نفر از دوستان دانشگاهی با یک مدل جدید چادر سر کلاس‌ها حاضر شوند و بعد از کلاس‌ هم در مورد راحتی و جنس پارچه و… چادرهایشان صحبت کنند و این روند هم‌چنان ادامه پیدا کند، کافی است تا نتیجه‌اش بشود این‌که هم‌چون منی را که سر سازگاری با چادر‌های جدید نداشتم، متقاعد کند تا حداقل سری به فروشگاه و تولیدی چادر صدف بزنم.

[ms 0]

رفتن همان و گزارش گرفتن از یک مکان عالی برای عرضه‌ی محصولات مرتبط با حجاب همان!

[ms 1]

حالا بماند که در طی روند عکاسی مجبور شدم حدود ۲۰ عکس خوبم را پاک کنم  و این یعنی کاری را که تمام شده بود، ‌از اول دنبال کنم و حدود ۵ ساعت از ایام امتحانات را همراه فروشنده‌های خوش‌ذوق و بااخلاق فروشگاه باشم.

[ms 2]

تغییرات مثبتِ همراه با ذوق و سلیقه و عشق، می‌توانند خیلی چیزها را عوض کنند؛ مثل همین چادر‌های جدید.

[ms 3]

خانه‌ی حجاب

خانه‌ی حجاب بهترین نامی است که می‌شود برای یک فروشگاه و تولیدی چادر و روسری‌های خاص انتخاب کرد.

[ms 4]

دنیای رنگ

برخلاف تصور بیش‌تر مردم که فکر می‌کنند باید جنس‌های این فروشگاه رنگ‌های تیره داشته باشند، روسری‌ها و چادرنمازهای رنگارنگ با چاشنی سلیقه‌ی فروشنده‌ها، رنگین‌کمانی از رنگ را روی قفسه‌ها به‌وجود آورده.

[ms 5]

چادر می‌خرم، پس هستم!

خانم‌ها با حجاب‌های مختلف، برای خرید چادر به فروشگاه مراجعه می‌کنند. مسئول فروشگاه که چهره‌ی متعجب مرا می‌بیند، توضیح می‌دهد که هر روز خانم‌های کم‌حجاب به فروشگاه ما مراجعه می‌کنند و اغلب خریدشان هم برای سفرهای زیارتی است.

[ms 15]

خانواده

بیش‌تر مشتریان این فروشگاه، خانوادگی برای خرید مراجعه می‌کنند. خانم‌ها که درگیر بررسی مدل‌ها و گفت‌وگو با فروشنده‌ها شوند، آقایان با نمودارهای فروش و مدل‌های چادر سرگرم می‌شوند، یا روی صندلی‌های پیش‌بینی‌شده در فروشگاه منتظر می‌مانند.

[ms 7]

پارچه‌ی چادر ایرانی نداریم

داستان قدیمی تولید نکردن پارچه‌ی چادر مشکی ایرانی هنوز ادامه دارد. مسئول فروشگاه می‌گوید به همین علت است که مجبور می‌شویم پارچه‌های وارداتی را بخریم و همین چند ماه پیش به علت تغییر قیمت دلار و طبعا تغییر قیمت اجناسِ واردشده، مجبور به بالا بردن ناخواسته‌ی قیمت چادرها شدیم.

[ms 8]

خانم‌ها مدیرند

همه‌ی سیستم فروشگاه را خانم‌ها مدیریت می کنند؛ از طراحی چادر صدف ابتدایی که ابتکار مسئول همین فروشگاه بوده، تا اندازه‌گیریِ چادرهای سفارشی و فروشنده‌های فروشگاه که با مشتریان در ارتباطند.

[ms 10]

همه‌جای ایران

تنها آقایی که در فروشگاه کار می‌کند، حسابدار این‌جاست. از فروش روزانه می‌پرسم، می‌گویند روزانه ۱۵۰ عدد چادر در همین فروشگاه به فروش می‌رسد. بیش‌تر تولیدات تولیدی‌های صدف به سرتاسر کشور ارسال می‌شوند و متقاضیان‌ ثابت خودش را دارد. رسیدهای‌ پستی روی میز آقای حسابدار هم همه‌ی این صحبت‌ها را تأیید می‌کنند.

[ms 11]

تنوع را تجربه کنید

لطفا جمله‌ی بالا را با لحن پیام‌های بازرگانی نخوانید! وجود ۱۸ مدل چادر با دوخت‌ها و طراحی‌های متفاوت یعنی تنوع به معنای واقعی کلمه.

[ms 12]

فروشنده‌ یا مدل‌های چادر؟!

از نکته‌های جالب «خانه‌ی حجاب صدف» این بود که فروشنده‌ها هنگامی که می‌خواستند مدل چادری را به مشتری نشان بدهند، هم‌دیگر را صدا می‌زدند تا مشتری مدل چادر را ببیند. اگر هم آن مدل از چادر درخواستی را هیچ‌کدامشان نپوشیده بودند، مانکن‌ها را نشان می‌دادند.

[ms 13]

تمیز پرو کنیم!

بعضی از مشتریان هنگام پرو چادرها دقت کافی را ندارند. به همین علت فروشنده‌ها مجبور می‌شوند بعد از تحویل گرفتن چادر، آن‌ها را با آب‌پاش‌های کوچکشان که حاوی نرم‌کننده هم هستند، گرد و خاک را از چادرها بگیرند.

[ms 14]

بعد از زیارت…

هرگاه عازم مشهد شدید، بعد از زیارت‌تان در حرم امام رئوف (ع) به خیابان آبکوه، بین آبکوه ۷ و ۹، خانه‌ی حجاب صدف هم سری بزنید و از تنوع محصولات حجاب لذت ببرید.

برای شما زن‌ها غمگینم…

[ms 0]

من فکر می‌کنم جهان‌بینی، علایق را می‌سازد. بله، من فکر می‌کنم این‌که یک نفر مادر شدن را دوست داشته باشد یا نداشته باشد، دقیقا ربط دارد به جهان‌بینی‌اش. ربط دارد به این‌که جهان را چگونه ببیند، خودش را کجای این جهان تعریف کند و خدا را کجای جهانش جا دهد.

من فکر می‌کنم این‌که کسی مادر شدن را در برنامه‌ی آینده‌اش قرار بدهد یا نه، دقیقا به این ربط دارد که هویت خود، تعلقات خود، وظایف خود را چگونه تعریف کند. این‌ها همه، چیزهایی است مثل یک کلاف؛ می‌پیچد در هم و علایق ما را می‌سازد.

این‌که یک آدمی دوست داشته باشد بچه‌دار شود یا نه، اصلا یک مسئله‌ی احساسی و شخصی نیست؛ کاملا ربط دارد به مبناهای فکری. ربط دارد به تعریفی که از انسان دارد. تعریفی که از زن دارد. ربط دارد به ارزش‌هایی که قبول دارد. هر چقدر هم که با ادبیات و احساسات و لغات عاطفی و واژگان حسی بنویسیم، باز هم این گفتمانی که در آن فکر می‌کنیم، تعیین می‌کند که چیزی را دوست داشته باشیم یا نه.

این سؤال که «بچه‌دار بشویم یا نه» اساسا یک سؤال مدرن است. کجای تاریخ آمده که زن‌ها درباره‌ی چیزی که در طبیعتشان نهاده شده، فکر کنند؟ این‌که ما زن‌ها خودمان را در مقامی قرار می‌دهیم که انتخاب کنیم بچه‌دار شویم یا نه، یک مقامی است که مبانی فکر مدرن ایجاد کرده است.

یک انسان خودبنیاد، یک زن خودبنیاد، فکر می‌کند که بچه‌دار شود یا نه؟ این سؤال، یک سؤال اومانیستی است؛ سؤالی که تنها در جامعه‌ای ایجاد می‌شود که در آن، انسان تعیین‌کننده‌ی سرنوشت آدم‌هاست؛ جامعه‌ای که در آن، خدا به آدم‌ها بچه نمی‌دهد، انسان‌ها تصمیم می‌گیرند بچه‌دار شوند یا نه؛ در جامعه‌ای که انسان مخلوق نیست. خالق است. عبد نیست. معبود است؛ در جامعه‌ای که انسان‌ها بر طبیعتشان شوریده‌اند؛ در جامعه‌ای که انسان‌ها برخلاف طبیعتشان عمل کرده‌اند؛ بر اساس میلشان و بر اساس نفس‌شان.

مسئله‌ی «بچه داشتن یا نداشتن»، مسئله نیست. از نظر یک زن مسلمان مسئله نیست. منحل است. از نظر یک انسان دین‌دار، این پرسش اساسا پیش نمی‌آید. سؤال ما قبل از این‌ها پرسیده می‌شود. سؤال ما این است که می‌خواهیم مسلمان باشیم یا نه؟ می‌خواهیم مخلوق باشیم یا نه؟ می‌خواهیم عبد باشیم یا نه؟ بعد که جوابش را دادیم، بعد که جواب مثبت دادیم، دیگر خیلی سؤال‌ها را نمی‌پرسیم. دیگر خیلی کارها، حتی به ذهنمان خطور نمی‌کند. دیگر تصمیم نمی‌گیریم که مشروب بخوریم یا نه. دیگر انتخاب نمی‌کنیم نماز بخوانیم یا نه. نمی‌گویم به همه‌ی احکام دین عمل می‌کنیم. نه! اما همیشه می‌دانیم که اگر عمل نکرده‌ایم، گناه کرده‌ایم و باید جبران کنیم.

[ms 1]

دین هیچ اجباری ندارد که زن‌ها بچه‌دار شوند. هیج حکمی نیست که بگوید بچه‌دار شدن واجب است یا بچه‌دار نشدن حرام. اما مادر شدن یعنی پریدن؛ پریدن به‌سمت هدفی که داریم طی می‌کنیم. مادر شدن یک راه میان‌بر است برای هدف زندگی‌مان؛ یک راهی که ما را خیلی سریع‌تر عارف می‌کند، خیلی سریع‌تر عاشق می‌کند. یک راهی که ما را متعالی می‌کند؛ راهی که وجود ما را گسترده می‌کند. مادر شدن بال است؛ بال‌هایی که ما را بلند می‌کند و خیلی سریع‌تر می‌رساند به انتهای آسمان. اگر این بال را نداشته باشیم، مجبوریم با نردبان برویم و این خیلی سخت است.

کسانی که می‌پرسند مادر بشوند یا نه، دو حالت دارند؛ یا نمی‌دانند که مادر شدن چه وسیله‌ی سریعی است برای رسیدن، یا اصلا هدفشان چیز دیگری است. به‌خاطر همین می‌گویم «دوست داشتن یا نداشتن بچه‌دار شدن» ربط دارد به جهان‌بینی ما؛ ربط دارد به زنی که از خودمان ساخته‌ایم؛ ربط دارد به هدف ما از زندگی.

مادر شدن خیلی سخت است. همان‌طور که درس خواندن سخت است. همان‌طور که ورزش کردن سخت است. همان‌طور که نوشتن سخت است. ما ورزش می‌کنیم برای سلامتی یا وزن کم کردن یا هرچه. و به‌خاطر این هدف حاضریم هر کاری بکنیم. حاضریم حسابی سختی‌ها را تحمل کنیم. وقت بگذاریم. جان بگذاریم و از خودمان بگذریم.

مادر شدن هم همین‌طور است. اگر من مادر می‌شوم، برای این نیست که از بچه‌ام لذت ببرم، یا از این‌که می‌گوید «مامان» دلم غنج برود. برای این هم هست! اما فقط برای این نیست. من مادر می‌شوم تا سختی بکشم و گوشتم آب شود. خودم آب شوم. تا پوستم پاره شود و بال در بیاورم و بروم در آغوش خدا.

من مادر می‌شوم تا آدمی را که از روح خدا در او هست، بیاورم توی این دنیا؛ بیاورم توی این دنیا تا زیبایی دنیا را ببیند. زیبایی خدا را ببیند. نمی‌خواهم محکوم باشد که هیچ‌وقت انسان بودن را تجربه نکرده است؛ خلیفه‌ی خدا بودن را.

مادر شدن یک انتخاب نیست. مادر شدن یک ظرفیت است. مادر شدن یک فرصت است. مادر شدن قبولی شما در کنکور است. مادر شدن زیبا شدن است. مادر شدن خیلی سخت است، اما خیلی خوب است.

و من غمگینم؛ برای تمام بچه‌هایی که می‌توانستند به‌دنیا بیایند و نیامدند؛ برای همه‌ی مادرهایی که می‌توانستند بال دربیاورند و نیاوردند. برای خودم غمگینم، که هنوز بال ندارم؛ هنوز پرواز نکرده‌ام؛ هنوز نشسته‌ام در دنیایی که برای زن‌هایی که می‌توانند پرواز کنند، این سؤال را می‌سازد که مادر شوند یا نه…

رژه‌ی بانوی کماندار ایرانی با قرآن

[ms 0]

با ظهور اسلام، تیراندازی با کمان به‌عنوان سلاحی مؤثر در دفاع از حقانیت این دین جدید مورد توجه پیامبر عظیم‌الشأن (ص) قرار گرفت، تا جایی که ضمن ترغیب و تشویق جوانان به مبادرت به تیراندازی، در این باره می‌فرمایند: «ای فرزندان اسماعیل! تیراندازی کنید که پدرتان تیرانداز بوده است.» و در حدیثی دیگر می‌فرمایند: «تیراندازی را بیاموزید و به فرزندان خود آموزش دهید.»

این رشته‌ی ورزشی و رزمی، از سال ۱۹۳۱ میلادی زیر نظر فدراسیون بین‌المللی رسمیت یافت. این رشته در المپیک باستان مطرح بوده و به همین دلیل با آغاز رقابت‌های المپیک نوین، در شمار مسابقات رسمی وارد شد.

در کشور ما، این رشته در بین زنان طرفداران زیادی داشته، تیم ملی بانوان در کنار تیم مردان در مسابقات مختلف آسیایی و جهانی حضور دارد. از میان این ورزشکاران، «زهرا دهقان» موفق شد در مسابقات جام جهانی آمریکا و انتخابی المپیک لندن، سهمیه‌ی حضور در بزرگ‌ترین رقابت ورزشی جهان را از آنِ خود کند.

زهرا دهقان در ۲۲ بهمن ۱۳۶۶ در شیراز متولد شد و در حال حاضر دانشجوی انیمیشن می‌باشد. این بانوی کماندار کشورمان، از ۶ سال پیش فعالیت خود را در این رشته آغاز کرد و به مدت ۴ سال است که پیراهن تیم ملی را بر تن کرده است. وی در این مدت عنوان قهرمانی در آسیا، کسب سهمیه‌ی المپیک و مدال نقره‌ی تیمی جایزه‌ی بزرگ آسیا را در کارنامه دارد.

[ms 1]

قبل از مسابقات، کسب سهمیه را پیش‌بینی کرده بودید؟

من تمام تلاش خود را انجام دادم تا با آمادگی کامل در این مسابقات حاضر شوم و سهمیه‌ی المپیک و شانس حضور در لندن را به‌دست آورم. برای رسیدن به این هدف، ۴ سال است که تمرینات خود را آغاز کردم تا بتوانم در المپیک بدرخشم، که خوشبختانه لطف خدا هم شامل حال من شد.

شما در مراسم رژه‌ی مسابقات قهرمانی جهان در آمریکا، در حالی که قرآن در دست داشتید حاضر شدید. دلیل این تصمیم شما چه بود؟

این نذری بود که از قبل از شروع مسابقات داشتم و نیت کرده بودم و از خدا خواستم که اگر در مسابقات آمریکا سهمیه کسب کنم، از آن‌جا که قرآن همیشه به من آرامش می‌دهد، آن را در مسابقات همراه خود ببرم. خوشبختانه و به لطف خداوند، سهمیه‌ی المپیک را به‌دست آوردم و این کتاب الهی را که همواره عامل ایجاد صبر و اعتماد به نفس در من بوده است، همراه خود داشتم.

[ms 2]

بازخورد این عمل شما در بین سایر ورزشکاران و رسانه‌ها چه بوده است؟

عکس‌های من در حال رژه با قرآن در بسیاری از رسانه‌های داخلی و خارجی منتشر شد. در طول مسابقات و هنگام رژه رفتن نیز متوجه نگاه‌های پرسش‌گرانه‌ی سایر ورزشکاران شدم. زمانی که همه‌ی ورزشکاران خود را برای رژه آماده می‌کردند، من نشسته بودم و قرآن می‌خواندم. حتی زمانی که یکی از مسئولان رقابت‌ها من را صدا کرده بود تا به جمع سایر ورزشکاران بپیوندم، متوجه او و اطرافم نشده بودم!

چه برنامه‌ای برای حضور موفق در المپیک دارید؟

امیدوارم بتوانم با تمرکز و آرامش خاطر، تمرینات خود را انجام دهم و در لندن نتیجه‌ی قابل قبولی به‌دست آورم و افتخاری درخور نام ایران و ملت سرفراز کشورمان داشته باشم و بتوانم در این زمان باقی‌مانده تا المپیک، به حداکثر آمادگی دست یابم.

حضور در عرصه‌ی ورزش با حجاب اسلامی برای شما دشوار نیست؟

ممکن است داشتن حجاب تا حدودی بر روی عملکرد من تأثیر گذاشته باشد، اما هیچ‌گاه مانع پیشرفت من به‌عنوان یک زن مسلمان نبوده است. ممکن است یک کار دشوارتر نسبت به سایر ورزشکاران انجام دهیم، اما ثابت کرده‌ایم در هر شرایطی می‌توانیم برای کشورمان افتخارآفرینی کنیم.

شما به‌عنوان یک بانوی ورزشکار چه کمبودهایی را در این حوزه احساس می‌کنید؟

بهتر است مسئولان پابه‌پای سایر بخش‌ها برای موفقیت این رشته نیز تلاش کنند. بودجه‌ی کافی در اختیار بخش بانوان قرار دهند و از مربیان باتجربه استفاده کنند و برنامه‌های تمرینی مناسب در نظر بگیرند. همان طور که برای ورزش مردان اهمیت قائل هستند، به ورزش بانوان نیز توجه کنند و بتوانند به بانوان کمک کنند تا توانایی‌های خود را نشان دهند.

تجلیل و تقدیر از ورزشکاران چه تأثیری بر عملکرد آن‌ها دارد؟

مطمئنا تأثیر زیادی دارد. البته کسی که وارد عرصه‌ی ورزش می‌شود و برای حضور در عرصه‌های ملی و بین‌المللی تلاش می‌کند، نگاه مادی به ورزش ندارد، بلکه بحث معنوی در میان است. من به‌عنوان یک ورزشکار که قرار است در بزرگ‌ترین آوردگاه ورزشی جهان حاضر شوم، می‌خواهم خانواده و ملت خود را خوشحال کنم و نام ایران را در جهان طنین‌افکن کنم و اعتقاد دارم باید نقشی در سرفرازی ایران داشته باشم.

ورزشکاران نیز مانند سایر مردم در زندگی خود با مشکلاتی برخورد می‌کنند که لازم است به لحاظ مادی این مشکلات را برطرف کنند. باید طوری برخورد کرد که این مشکلات قابل حل باشد و ورزشکاری که تمام وقت و ذهن خود را روی ورزش گذاشته، نباید دغدغه‌ی مالی داشته باشد.

ورزشکاری که بیش‌تر زمان خود را صرف ورزش کردن می‌کند، درآمد آن‌چنانی ندارد و با مشکلات زیادی روبه‌رو است؛ حتی برای حضور در کلاس‌های دانشگاه با مشکلات فراوانی دست‌وپنجه نرم می‌کند.

ورزشکاری که در رده‌ی قهرمانی کار می‌کند، پس از پایان دوران ورزشی خود نباید این دغدغه را داشته باشد که تازه قرار است زندگی خود را از صفر شروع کند. در این صورت، ورزشکار تمام توان فکری و ذهنی خود را به ورزش معطوف می‌کند.

من برای تحصیل با مشکلاتی روبه‌رو هستم و طبق قانون دانشگاه، ورزشکار قهرمان و ملی‌پوش، تنها ۵ جلسه حق غیبت کردن دارد، اما من برای مسابقات کسب سهمیه‌ی المپیک و برای این‌که تمرکز بیش‌تری داشته باشم، مجبور به غیبت‌های مکرر در کلاس‌های خود بودم. البته استادان نیز حق دارند برای حضور منظم دانشجویان سر کلاس سخت‌گیری کنند.

حرف آخر؟

خد را شاکرم و کسب سهمیه‌ی المپیک را مدیون لطف خداوند می‌دانم. امیدوارم بندگی خود را به‌جا آورم و حداقل ذره‌ای از لطف‌های خداوند را جبران کنم.

به دوستان خود توصیه می‌کنم از بدی‌ها دوری کنند تا بتوانند گوشه‌ای از لطف‌های خداوند را جبران کنند. البته لطف‌های خداوند به قدری زیاد است که جبران‌ناپذیر است.

منهای پدر…

[ms 0]

از خواهرم می‌خواهم جذاب‌ترین پدر تلویزیونی -یعنی پدری که در ذهنش ماندگار شده است- را برایم نام ببرد. بعد از مدت زیادی فکر کردن، حرفی برای گفتن ندارد!

«چه روز خوبی! من و مامان و امرسان!»
این جمله، چند سال پیش آگهی تبلیغاتی یخچال‌فریزر امرسان بود که از تلویزیون پخش می‌شد؛ درحالی‌که هیچ سؤالی را با محتوای «پدر این خانواده‌ی خوشبخت کجاست» ایجاد نمی‌کرد.

دقتی کوتاه به سریال‌ها و فیلم‌های تلویزیونی هم حاکی از سؤال‌هایی است که یا فراموش می‌شوند و یا در انبوهی از لایه‌های عادت، گم؛ سؤال‌هایی از قبیل: این پدر چرا این شکلی است؟ و یا چرا هیچ کدام از این پدرها شبیه پدر و پدربزرگ من و دوستم و همسایه‌ام نیستند؟

بازنمایی چهره‌ای خاص از پدر در فیلم‌ها و سریال‌ها و آگهی‌های بازرگانی طی سال‌های اخیر، یکی از مسائلی است که همواره اصحاب رسانه درباره‌ی آن غفلت کرده‌اند؛ حال آن‌که چهره‌ی پدر نمایشی و غفلت رایج در قبال آن، قادر است ضرباتی عمیق و کاری بر پیکره‌ی خانواده‌ها وارد آورد.

برخلاف نقش مهم، فعال و اثربخشی که پدران در خانواده بر عهده دارند، سریال‌ها و آگهی‌های بازرگانی، پدران را موجوداتی کم‌عمق، خنثی، و بی‌اثر نشان می‌دهند و در جهت تنزل جایگاه پدری می‌کوشند.

چهره‌های رایج پدران در سیما را می‌توان به چند دسته‌ی ثابت و مشخص تقسیم‌بندی کرد:

۱- پدرانی که قادر به برقراری ارتباط با فرزندان خود نیستند، از درک آن‌ها عاجزند و همواره با فرزندان (به‌ویژه فرزندان پسر) خود درگیر هستند. کم‌سوادی، ناتوانی در درک مناسبات زمانه‌ی جدید، تعلق به طبقه‌ی ضعیف جامعه از لحاظ مالی، و داشتن گرایش‌های مذهبی و بعضا متعصب بودن را می‌توان از ویژگی‌های این پدران نمایشی دانست. مادران این خانواده‌ها نیز عموما نقش میانجی را در درگیری‌های فرزند و پدر بر عهده دارند. این پدرها که به‌شدت خشن نشان داده می‌شوند، محبت پدرانه ندارند و گویی تنها نامشان در شناسنامه، پدر است.

۲- پدرانی بدون هرگونه اختیار و قدرت انتخاب. این دسته از مردها که محبوب‌ترین تیپ کارگردانان سینما و تلویزیون محسوب می‌شوند، تمام وجود خود را تسلیم همسران خود کرده و در هیچ مسئله‌ای عملکرد خاصی از خود بروز نمی‌دهند. ترس از همسر و انتقال این ترس به فرزندان، مسخره شدن از سوی دوستان و آشنایان، بی‌دست‌وپا بودن و نداشتن اعتماد به نفس، از بارزترین ویژگی‌های این گروه مردان نمایشی است. در حقیقت آن‌ها به گربه‌ای بی‌پناه می‌مانند که با پُخی از جانب همسر دیوصفت خود، دو متر به هوا می‌پرند! با توجه به رواج این چهره میان سریال‌های طنز، بیش‌ترین موجبات خنده‌ی مخاطب را همین دسته از مردان فراهم می‌آورند. این مردها عموما از طبقه‌ی متوسط شهری برمی‌خیزند.

۳- پدران و مردهای خوش‌گذران، عیاش و فراری از خانه، تصویر دیگری است که سریال‌ها و فیلم‌ها از مردان این مرز و بوم به‌نمایش می‌گذارند. این مردان که باز هم عموما از طبقه‌ی متوسط شهری هستند، کم‌ترین تعلق خاطری به خانواده و همسر خویش ندارند، به‌صورت مداوم به همسر خود دروغ می‌گویند، علاقه‌مند به محافل غیرخانوادگی و مجردی هستند، همواره از ازدواج خود ابراز پشیمانی کرده، این تفکر را نیز به فرزند منتقل می‌کنند.

البته می‌توان به این سه دسته، دسته‌ی جدیدی از پدران را نیز افزود: پدران بی‌دست‌وپا؛ یعنی مردانی که نمونه‌اش را در سریال در حال پخش «راه طولانی» می‌بینیم. این نوع پدرها که تصویری جدید از تصورات فیلم‌سازان متعهد (!) ما هستند، پدران را موجوداتی بدون تشخیص و تمییز به‌نمایش می‌کشند.

[ms 1]

این پدران که بی‌دست‌وپایی خود را به علاقه به فرزند توجیه می‌کنند، عجیب‌ترین نمونه‌ی پدران نمایشی‌اند؛ چه این‌که تمام اختیارات و توانمندی‌های خود را در مقابل فرزندانی زیاده‌خواه و بی‌ادب، از دست داده و با آن‌ها در امیال غیرمنطقی‌شان همراهی می‌کنند و به نصایح زنی که خنثی و بی‌اثر است هم توجهی نمی‌کنند. رفتار غیرمعقول ایشان در زمان تربیت فرزند، به حرکات فعلی فرزندانشان منجر شده و چون آن‌ها توانمندی مدیریت ندارند، به اجبار با آن‌ها کنار می‌آیند.

با نگاهی کوتاه به سریال‌های شاخص دهه‌ی پیش، می‌توان پدرانی یافت که تفاوت عمده‌ای با پدران این روزها داشتند؛ پدرانی که در یک خانواده‌ی گسترده زندگی می‌کردند و کارگردانان، آن‌ها را چهره‌هایی مستبد و خودمحور به‌تصویر می‌کشیدند. سریال‌های شاخصی چون «پدرسالار» و «کهنه‌سوار» را می‌توان جزو این دسته به‌‌شمار آورد. (البته می‌توان نمونه‌‌های کوچکی از این دست پدران را نیز در سریال‌های همین دهه یافت. سریال «ستایش» و «ساعت شنی» نیز از این دسته‌اند.) شاید بتوان افراط رسانه‌ی ملی در نمایش پدران مستبد را علتِ به‌وجود آمدن این تصاویر خاص دانست.

نکته‌ی مهم، بی‌توجهی نسبت به آسیبی است که این تصاویر بر خانواده‌ها و طرز فکر جوانان و پدران آینده وارد می‌آورند. نقش کلیدی پدر در مدیریت خانواده و جایگاه ستون‌مانند وی نسبت به خیمه‌ای که «خانواده» نام دارد، همواره تأکید شده است. پدر به‌عنوان سمبل اقتدار در خانواده، نقش مهمی در تربیت روحی و روانی فرزندان دارد و رابطه‌ی او با هر یک از فرزندان دختر و پسر از اهمیت خاصی برخوردار است.

جایگاه الگومانند پدر برای فرزند پسر، او را برای ایفای نقش‌های آینده آماده می‌کند؛ به نحوی که طبق تحقیقات، پسران از ۳سالگی می‌کوشند رفتار خود را به پدر شبیه کنند. از سوی دیگر، دختران نیز مرد آرمانی خود را از طریق پدر شناسایی می‌کنند. تأثیر عاطفه و محبت پدر بر استغنای عاطفی دختر به حدی است که کارشناسان معتقدند دخترانی که از محبت پدری بی‌بهره‌اند، در جستجوی این محبت، راهی کوچه و بازار شده و آن محبت را در هر مرد دیگری جویا می‌شوند.

جایگاه رهبریِ پدر در خانواده نیز به او وجهه‌ای خاص می‌بخشد که قادر است فرزندان را با اعتماد به نفسی مضاعف رشد دهد. جایگاه پدر و وظایف مورد انتظار از مادر، قادرند در پدید آوردن خانواده‌ای سالم و پویا مؤثر واقع شوند.

با توجه به این نکات و تأثیر شگرف رسانه بر دیدگاه افراد جامعه، پدر تلویزیونی قادر است مناسبات جدی خانوادگی و نقش مهم پدر را در جامعه زیر سؤال برده و وظیفه‌ی تربیت و اداره‌ی خانواده را تنها بر عهده‌ی زنان به‌تصویر بکشد؛ حال آن‌که خانواده از پدر، مادر و فرزندان متشکل است، نه یکی بدون دیگران.

عشق است و آتش و خون

[ms 0]

امیرعلی: لیلا…
لیلا: می‌دونم؛ می‌خوای از خونه‌ت بیرونم کنی.
امیرعلی: اون بیرون پُرِ گرگه.
لیلا: اما شیر هم داره.
امیرعلی: منظورت از شیر یعنی منم؟! … شیرِ کور!
لیلا: شیر کور، باز هم شیره.

***

شاید از نظر برخی، این دیالوگ‌ها برگرفته از یک فیلم عشق‌های آپارتمانی که این روزها بدجور رونق گرفته‌اند، باشد؛ از یکی از همین فیلم‌ها که با محبت یا بی محبت، به‌سبب حکم محتوم کارگردان‌های گیشه‌پسند، یا حتی جشنواره‌پسند، به اضمحلال می‌روند و نهایت، رنگ جدایی را به خود می‌بینند.

شاید از نظر برخی دیگر، «روزهای زندگی» تنها یادآور نام یک سریال دستِ چندم برزیلیایی شبکه‌های آن‌ور آبی باشد که شکل ظاهرا باحجاب‌تر آن را می‌توان در بین فیلم و سریال‌های این‌ور آبی هم دید.

اما حقیقت چیز دیگری است. این گفتگوها، نه در یک آپارتمان و نه در آستانه‌ی یک جدایی عاشقانه، که در تنگنایی از چرک و خون و کثافت، در میانه‌ی واهمه‌ی حمله و تجاوز دشمن بعثی، در یک فیلم جنگی ایرانی به نام «روزهای زندگی» شکل گرفته.

[ms 1]

در بطن جنگ، نه پشت جبهه

تازه‌ترین ساخته‌ی «پرویز شیخ‌طادی» روایت عشق و زندگی در جنگ است. نه حکایت جنگی که بر سر زندگی هوار شده باشد، بلکه عشقی که با جنگ زندگی می‌کند، می‌خندد، و جالب‌تر این‌که همه را به این خنده دعوت می‌کند؛ آن‌جا که امیرعلی به دکتر تازه‌وارد سفارش می‌کند که این‌جا حتی اگر شده، باید خنده را به لبانت بخیه کنی! این عشق و زندگی با جنگ کنار نمی‌آید، بلکه آن را در خود حل می‌کند، و این را می‌توان از بغض نهفته در سکانس اعلام تصویب قطعنامه‌ی ۵۹۸ حس کرد.

و این زنده بودن و زندگی کردن تا آن‌جا پیش می‌رود که دکتر امیرعلی علوی در مواجهه با مجروحِ روبه‌شهادتش، حقیقت پنهان‌مانده‌ی حیات را بیان می‌کند و می‌گوید:
رضاجان! آدم‌ها نمی‌میرند. آدم‌ها زنده می‌شوند. هی زنده می‌شوند… هی زنده می‌شوند…

داستان روزهای زندگی، علاوه بر تمام سختی‌ها و حاشیه‌هایی که از زمان پیش‌تولید تا اکران، پشت سر گذاشته، و البته فارغ از کاستی‌ها و بعضا ضعف‌های فرمی، از این نظر درخور توجه است که جزو معدود فیلم‌هایی به‌شمار می‌رود که حضور زنان را در جنگ، نه به شکل سنتی و کاملا پشت جبهه‌ای، بلکه به‌صورت عیان و در بطن مبارزه ترسیم می‌کند؛ موضوعی که موافقان و مخالفان مختلفی را متوجه خود ساخته.

شب گذشته (سه‌شنبه ۱۶ خرداد)، جلسه‌ی بررسی و نقد این فیلم، با حضور تنی چند از دست‌اندرکاران تولید آن، به همت باشگاه فیلم تهران، در فرهنگسرای ارسباران تشکیل شد.

[ms 2]

دغدغه‌های کلیشه‌شکن

در ابتدا علی رویین‌تن، که ساخت فیلم‌هایی هم‌چون «دلشکسته» و «زمهریر» را در کارنامه‌ی خود دارد، با اشاره به نقش زنان در جبهه و اهمیت نمایش حقایق این‌چنینی جنگ گفت: «نیاز جامعه‌ی ما با این ابعاد عظیم بمباران رسانه‌ای که صورت می‌گیرد، این است که نشان دهیم تا چه حد و در همه‌ی زمینه‌ها زنان در اجتماع ما فاعلیت دارند. کسانی که نمی‌توانند بپذیرند این را و حضور زن در جبهه را باور ندارند، کلیشه‌ی ذهنی دارند.

درست است که در این فیلم تا یک‌سوم امیرعلی فاعلیت دارد، یک‌سوم هم لیلا و یک‌سوم باقی‌مانده را آن فرمانده‌ی جنگ اداره می‌کند، اما مهم‌ترین حرفی که آقای شیخ‌طادی می‌خواهد بگوید، این است که زن‌ها هم در جنگ حضور داشتند، شریف بودند و فاعلیت داشتند. ممکن است خیلی‌ها این حرف‌ها را نپذیرند، اما آدم‌هایی از جنس ما حرفشان این است.

در زمانه‌ای که به دلایلی مردم از ارزش‌های سینمایی دور شده‌اند، فیلمی ساخته شده که غیرمتعارف است و مخاطب را جذب می‌کند، دغدغه‌های جدیدی از دفاع مقدس که پنهان بوده، بیرون آورده و برایمان یادآوری می‌کند.»

واقعیت‌های اصیل

بعد از آن، کوروش سلیمانی، یکی از بازیگران این فیلم با اشاره به واقع‌گرا بودن فضای داستان گفت: «من فکر می‌کنم یک چیز بسیار مهم‌تر از جنگ در این فیلم هست که آن بحث عشق است؛ بحث یک رابطه‌ی انسانی؛ رابطه‌ی یک زن و شوهر. این فیلم چون در بستر جنگ ساخته شده، شاید این بُعدش مغفول مانده است، درحالی‌که می‌تواند به یک جوان امروزی نشان دهد رابطه‌ی یک زوج تا چه پایه می‌تواند درست، اصیل و تأثیرگذار باشد، حتی بدون هرگونه شعار؛ چراکه این‌ها دعوا هم می‌کنند. حتی در فیلم سر هم داد می‌زنند، اما رابطه‌شان استوار و دوست‌داشتنی است. امیدوارم با برخی سیاست‌گذاری‌ها به سویی نرویم که نشان دادن روابط انسانی در جنگ، بعد از دوره‌ای، به سوررئالیسم و غیر واقعی بودن متهم شود.»

پرویز شیخ‌طادی دلیل خود را از انتخاب نام روزهای زندگی چنین عنوان کرد: «این اسم می‌خواهد نشان دهد انسان‌ها در تمام شرایط زندگی می‌کنند. فقط کافی است به فطرتمان رجوع کنیم و عشق در زندگی ما جاری باشد. نوع‌دوستی‌مان را در هر شرایطی زنده نگه داریم. همین.»

مادران ساختگی!

از وی پرسیدیم: «علاوه بر سیر داستان که پس از کور شدن قهرمان مرد، این زن است که بار تمام مسئولیت‌ها را بر دوش می‌کشد، در واقعیت هم برای بازیگران این نقش‌ها مشکلاتی طی فیلمبرداری به‌وجود آمده، که باعث شد حضور حمید فرخ‌نژاد در میانه‌های کار کمرنگ شود و شما مجبور به پُررنگ کردن نقش خانم قاضیانی شوید. سؤالی که به‌وجود می‌آید، این است که تا چند درصد روایت شما از زنان در جنگ، مستند و منطبق بر واقعیت بوده و یا دستخوش تغییرات در حین فیلمبرداری شده؟»

و شیخ‌طادی این‌طور جواب داد: «من شخصیت‌های خانم‌های داستان را خودم در بیمارستان‌های صحرایی دیده‌ام. زنان فوق‌تخصصی را دیده‌ام که در شرایط جنگی، یک هفته سرپا بودند و در نهایت نشسته می‌خوابیدند، اما متأسفانه نقش خانم‌ها حتی در سینمای اجتماعی ما هم جالب نیست. یا زن را وسیله‌ای کرده‌ایم برای تحریک و یا خانم‌هایی را به نمایش گذاشته‌ایم که چادری هستند و برنج پاک می‌کنند و جیغ‌جیغ می‌کنند، درحالی‌که هیچ‌کدام از این‌ها را ما در خانواده‌هایمان پیدا نمی‌کنیم. مادران هیچ‌کدام از ما این‌طوری نیستند. مادران ما اهل شعرند. اهل شعورند. اهل ادبیات، و خود حافظ کتاب‌هایی هستند و حافظ تاریخ ما هستند.»

دین مادری

کارگردان فیلم «شکارچی شنبه» در پایان گفت: «یهودی‌ها یک حرف درست دارند که «بچه، دینش را از مادر می‌گیرد». دینی هم که آن‌ها تعریف می‌کنند، شامل اخلاقیات می‌شود و شامل رفتار و منش و سنت‌ها؛ یعنی بن‌مایه و DNA جامعه را خانم‌ها تربیت می‌کنند. این را ما در سینمای خودمان نداریم، درحالی‌که این خانم‌ها وجود دارند. شما کافی است در هر حوزه‌ای که هستید، کمی در این زمینه مطالعات داشته باشید تا ببینید که تا چه حد حضور خانم‌ها در جنگ پُررنگ بوده و چقدر از خاطرات مربوط به خانم‌هاست که حتی هنوز مکتوب نشده‌اند.

که عروسک نباشی

[ms 0]

«شادی را روبه‌رویم می‌نشانم و سخنرانی کوچکی برایش می‌کنم؛ همان کاری که باید مامان با من می‌کرد و هیچ‌وقت نکرد. اگر حرفی با او داشتم، هفت هشت بار طول اتاق را رژه می‌رفتم. جانم بالا می‌آمد و حرف، انگار که ته چاهی گیر کرده باشد، بالا نمی‌آمد.

باید به شادی یاد بدهم که مواظب باشد. ممکن است کسی به او مهربانی کند. توی دنیا صدجور مهربانی است که او باید فرق بین آن‌ها را بداند. می‌خواهم بگویم حواسش به پسرهای بزرگی که دائم به ساختمان می‌آیند و می‌روند، باشد. نمی‌دانم چه جور با ظرافت به او بفهمانم که ممکن است کسی بیاید و بخواهد بدن او را لمس کند، او باید داد بزند. شاهین می‌پرسد:
– چرا مامان؟
– برای این‌که مهم است.
بچه‌ها نگاهم می‌کنند.

عروسک شادی را از دستش می‌گیرم و شکمش را فشار می‌دهم. عروسک گریه می‌کند. می‌گویم:
– مثل این.
باتری را از دلش درمی‌آورم و دوباره عروسک را فشار می‌دهم. می‌گویم:
– می‌بینی؟ اگر صدایت درنیاید، حتی بدتر از عروسکِ بدون باتری هستی؛ بدون قلب. آن وقت می‌شود هر کاری با تو کرد. چون کسی نمی‌فهمد…»

***

متنی که خواندید، بخشی از داستان «پرنده‌ی من» نوشته‌ی فریبا وفی است. دغدغه‌ای مادرانه در این چند خط آمده که برای خیلی از زن‌های جوانی که فرزند دختر دارند، قابل درک است و در مقابل، برای ذهن معصوم دختربچه‌ها خیلی نه.

وقتی روزانه در بین اخبار مجله‌ها و روزنامه‌ها و یا نوشته‌های وبلاگی، از تأثیرات ناخوشایندی که آزار جنسی دختران در کودکی، بر بقیه‌ی روند زندگیشان می‌گذارد می‌خواندم، یکی از دغدغه‌هایم این بود که چگونه یادشان بدهم حیای درونشان را بپرورند، به‌موقع لطافت‌های زنانه داشته باشند و به‌هنگام، نگه‌دار حریم خودشان. هم ‌چنین در فکر بودم که بچه‌ها وجودشان پاک و بی‌آلایش است و آماده‌اند از هر برخورد و رفتاری اثرهای عمیق تربیتی بگیرند.

در متون روان‌شناسی کودک، به نکته‌های جالب توجهی برخوردم که بسیار با دغدغه‌ام در ارتباط بود و آن، آموزش حریم شخصی و حفاظت از آن به کودکان بود. به نظرم آمد شاید اولین گام این باشد که به کودکانم یاد بدهم وجودشان و بدنشان به‌طور خاص ارزش دارد و مخصوص خودشان است. باید از آن نگه‌داری، و از حریمش حفاظت کنند.

شاید آموزش این‌ها به کودک سه چهار ساله به نظر سخت برسد، اما از آن‌جا که آموختن درس‌های بزرگ با پله‌های کوچک در کودکی بسیار آسان‌تر است، با راهنمایی‌های مختلفی که از کتاب‌ها، تجربه‌های شخصی و راهنمای مادری درونم گرفتم، سعی کردم در مواقع مناسب، این نکته‌های بزرگ را لقمه‌لقمه به کودکم بیاموزم.

یکی از کتاب‌هایی که در این زمینه بسیار کمکم بود، کتاب «کلیدهای آموزش و مراقبت از سلامت جنسی کودکان و نوجوانان»، نوشته‌ی کریستال دوفریتاس و ترجمه‌ی سارا رئیسی طوسی است.

[ms 1]

این بدن توست دخترم

شاید برای برداشتن اولین گام‌ها، بهترین موقعیت، هنگام تعویض لباس، حمام کردن و… باشد. در دروان نوزادی و نوباوگی، مسئولیت این‌گونه کارها را شاید پدر و مادر هر دو به‌عهده داشته باشند، اما از نوپایی به بعد، برای نشکستن حیای کودک بهتر است که عموما والدِ هم‌جنسِ کودک، تعویض لباس و استحمام و… را بر عهده بگیرد و چقدر آموزش دیدن پسر از پدر و دختر از مادر در این‌طور وقت‌ها مناسب‌تر است.

من به‌عنوان مادر دخترم، در این‌گونه وقت‌ها بی آن که در کودکم استرسی از حضور افراد ایجاد کنم، آرام به او یادآوری می‌کردم که این بدن توست و بسیار زیبا. باید مواظبش باشیم و غذاهای خوب بخوریم تا سالم باشیم.

در این میان، نکته‌های ظریفی می‌گفتم، مثل این‌که بعضی جاها در بدن ما هست که خصوصی است و بهش می‌گفتم کجاها. بعد می‌گفتم غیر از پدر، مادر و خانم یا آقای دکتر -اگر مریض باشیم- کسی نمی‌تواند قسمت‌های خصوصی بدن ما را ببیند یا به آن‌ها دست بزند.

به‌مرور برای دخترم مسئله‌ی حرمت داشتن بدن جا افتاد، بی آن که تصور کند قسمتی از بدنش زشت است، یا اگر اتفاقا کسی قسمت خصوصی بدنش را ببیند، گناه یا اشتباه بزرگی مرتکب شده است.

البته قبل از ادامه، شاید بیان این نکته خوب باشد که همان‌طور که در هر زمینه‌ای پدر و مادر، بهترین الگوی بچه‌ها هستند، دراین ‏زمینه هم، نوع برخوردها و رفتارشان در خانه بسیار مؤثر است.

به‌عنوان مثال، نوع پوشش والدین در خانه. در ‏کتاب خدا هم به والدین توصیه شده که به کودک آموزش بدهند هنگام ورود به اتاق استراحت والدین، اجازه بگیرد. (۱) ‏به نظر می‌رسد ‏هدف از این دستور، پیشگیری از روبه‌روشدن کودک با صحنه‏‌های جنسی یا دیدن والدین با پوشش نامناسب باشد.

توضیح دادن این قانونِ ساده برای دخترم کار سختی نبود. خودم هم همیشه برای ورود به اتاقش یک تق کوچک به در می‌زدم تا برایش عادت شود. ضمن این‌که یک نقاشی ساده پشت در، که هنگام استراحت نباید مزاحم کسی شد که در را بسته، می‌تواند یک ابزار کمک‌آموزشی بسیار مؤثر باشد.

نکته‌ی دیگری که خودمان باید رعایت می‌کردیم، این بود که در سایر وقت‌ها هم مراقب پوشش و رفتارمان باشیم. بچه‌ها نیاز دارند محبت پدر و مادر به هم‌دیگر را ببینند و گرمای این دوستی را توی خانه حس کنند، اما جنسی کردن این نوع رفتارها، با توجه به توصیه‌های دینی، می‌تواند با بیداری‌های جنسی زودتر از موعد، به کودک آسیب برساند.

اگر غریبه‌ای خواست تو را ببوسد

گام دیگر این بود که ممکن است توی جامعه، کودک من با خیلی از مسائل مواجه شود و نباید سادگی کودکانه‌اش بهانه‌ای باشد برای این‌که کسی بتواند از او سوءاستفاده کند. البته وقتی اولین گام را درست برداری، انگار قدم‌های بعدی خودشان به سراغت می‌آیند. شاید اولین بار توی پارک به نظرم موقعیت مناسبی آمد برای آموختن این‌که «اگر کسی خواست ما را ببیند یا به ما دست بزند، چکار کنیم؟»

اول برای دخترم خوب توضیح دادم که در جای دیگری جز خانه، برای رفت‌وآمد و گوش کردن به حرف آدم‌های غریبه یا حتی آشنا باید از مادر یا پدر اجازه بگیریم. وقتی تنهاییم، با کسی جایی نرویم. اگر به ما وعده‌ی چیزهای خوشمزه دادند یا حتی گفتند که مامان یا بابایمان جایی منتظر ماست، با کسی همراه نشویم. این‌ها قوانین کلی بودند. حالا تک‌تک این‌ها را به دخترم می‌گفتم و به‌آرامی، تا اضطراب نداشته باشد که قرار است برایش اتفاقی بیفتد.

برایش شنگول و منگول و آقا گرگه را مثال زدم و با هم چند صحنه را بازی کردیم. بعد از مدتی که برایش جا افتاد نباید تنها با غریبه جایی برود، وقت آن بود که یادش بدهم در موقعیت‌هایی که احتمال دارد کسی ازش سوءاستفاده‌ی جنسی بکند، چکار کند. کمی سخت است…

دنیای کودکانه و پر از سؤالِ بچه‌ها را باید خوب فهمید، به سؤال‌هایشان احترام گذاشت، در حد فهم به آن‌ها پاسخ داد و نگذاشت نکته‌ای در پسِ ابهامِ «زشته» و «نباید راجع بهش حرف زد» و «بزرگ می‌شی می‌فهمی» باقی بماند که همین‌ها می‌تواند لغزشگاه کودک معصوم ما شود.

[ms 2]

به دخترم گفتم اگر ناشناسی خواست به او دست بزند یا او را ببوسد، اجازه‌ی این کار را به او ندهد. چکار کند؟ به طرف مقابل راحت بگوید: «نمی‌خوام! نکن!». اگر ادامه پیدا کرد چه؟ بلند کسی را صدا بزند و از آن‌جا برود. اگر هم نتوانست، با صدای بلند از من یا پدرش کمک بخواهد.

نمی‌دانستم دخترم چه برداشت می‌کند. سعی کردم قسمت آدم‌های دزد و بد را زیاد برایش پُررنگ نکنم. واهمه داشتم که همیشه احساس خطر کند، اما راضی بودم از این‌که به او می‌گفتم هیچ اشکالی ندارد اگر کسی او را اذیت کرد، چون تقصیر او نیست. مامان و بابا همیشه مواظبش هستند و اگر کسی او را اذیت کند، باید به مامان و بابا بگوید تا حمایتش کنند.

نکته‌ای که گفتن این حرف‌ها در پی داشت، این بود که دخترم می‌فهمید هر کسی هر جایی حق ندارد او را ببوسد یا به او دست بزند یا نگاهش کند. بدنش حرمت دارد. اما چه کسی بیش‌تر از همه در فهمیدن این نکته مؤثر بود؟ باز هم خود ما.

بله. بسیار پیش می‌آمد که کسی از اقوام می‌خواست با او دست بدهد، اما او دلش نمی‌خواست، یا خیلی از آشنایان، محکم و به‌اجبار بغلش می‌کردند و می‌خواستند ببوسندش یا موقعیت‌های این‌چنینی دیگر. چه باید می‌کردیم؟

در دین برای کودکی که فهم بعضی از مسائل را پیدا کرده، بعضی چیزها که ممکن است رنگ و بوی جنسیتی برای کودک داشته باشد، نهی شده است. مثلا حضرت علی (علیه السلام) نامحرم را از بوسیدن دختر شش ساله نهی می‌کند.

شاید برای دختر من که هنوز کوچک‌تر بود، این‌طور مسائل مطرح نبود، اما از طرفی سفارش خود ما این بود که گاهی نباید تن به این موقعیت‌ها بدهد و از طرفی افراد آشنا که می‌خواستند لطف کنند، او را در همان موقعیت معرفی‌شده قرار می‌دادند. باید طرف او را می‌گرفتیم و سعی می‌کردیم که دل اقوام و دوستان را هم نشکنیم. به او اجازه می‌دادیم بگوید: «نمی‌خوام. دوست ندارم. نکنید.»

بله. این‌ها تمرین موقعیت‌های دیگری بود که ممکن بود برایش پیش بیاید و در آینده‌ی نه‌چندان دور با بزرگ شدنش و یاد گرفتن مسئله‌ی محرم و نامحرم، این مسئله برایش پُررنگ‌تر شود. این بود که به گفته‌اش احترام می‌گذاشتیم و به دوستان مثلا می‌گفتیم: «دایی‌جون یا عموجون، فعلا دخترم دوست نداره بوسش کنید. ببخشید.»

در این راه، مسائل کوچک و بزرگ زیادی روبه‌روی پدر و مادر قرار می‌گیرد؛ مثل کنجکاوی‌های کودکانه؛ پرسش‌های ساده‌ای که با یک جواب ساده حل می‌شوند و پدر و مادرها معمولا از سرِ ناآگاهی و هراس از انحراف بچه‌ها، از پاسخ درست دادن به آن طفره می‌روند و راه را برای جذب کودک به خارج از خانه برای یافتن جواب سؤال‌هایش باز می‌کنند، در صورتی که پاسخ‌های کودکانه می‌تواند بچه‌ها را آرام کرده و رابطه‌ی کودک و والدین را صمیمی‌تر کند.

در این زمینه، کتاب‌های خوبی وجود دارند؛ مثل کتاب «پرسش‌های کودکانه و پاسخ آن‌ها»، نوشته‌ی میریام استاپارد و ترجمه‌ی فرهادسوری، از انتشارات نشر دانش ایران. پدر و مادرها باید یاد بگیرند که تربیت جنسی را به‌عنوان یک جنبه از رشد جسم و روح کودک -مثل سایر جنبه‌های دیگر- پذیرفته، گام‌به‌گام با آن‌ها پیش بروند.

شاید والدین به دلیل شرم از کلیه‌ی سؤال‌های جنسی بچه‌ها سر باز بزنند، غافل از این‌که کودک از طریق دیگری به دنبال جواب خواهد رفت. پس با تمام سختی این کار، با توصیه‌ی کتاب، من هم زمان‌هایی را مخصوص پاسخ دادن به پرسش‌های کودکانه‌ی فرزندم می‌گذارم.

لباس، بخشی از حیا

گام بعدی، نحوه‌ی پوشیدن لباس بود. دخترم از مدت‌ها قبل (زمانی که بسیار کوچک بود) یاد گرفته بود که برنامه‌ی انتخاب لباس داشته باشد و حالا که بزرگ‌تر شده، ممکن بود بخواهد در یک مهمانی و جمع غریبه یک پیراهن کوتاه بپوشد.

می‌دانم از درک او خارج است که چرا این لباس برای بیرون رفتن مناسب نیست یا چرا باید حتما جوراب‌شلواری بپوشد یا مثلا ممکن است چه اتفاقی بیفتد، اما همان‌طور که گفتم، چون خود ما بزرگ‌ترین الگوی بچه‌ها هستیم و به قوانین خانه احترام می‌گذاریم، راحت‌تر می‌توانیم توضیح بدهیم که این‌طور پوشش برای خانه مناسب است یا برای بیرون مناسب نیست.

درضمن، ما حالا داریم با هم سعی می‌کنیم موقعیتِ پوشیدن لباس‌های دلخواه کودکانه را ایجاد کنیم که مثلا این پیراهن را می‌تواند توی خانه بپوشد و از طرف دیگر در حد خودش او را ملزم به رعایت حجاب -البته از نوع کودکانه‌اش- می‌کنیم که مثلا همان پیراهن را نمی‌تواند بیرون از خانه بپوشد.

شاید بسیار مشکل باشد بین این طرف بام (آزاد و رها بودن در پوشیدن لباس‌های زیبا و کودکانه) و آن طرف بام (جلوگیری از نگاه‌های هرز و شکستن حریم خصوصی‌اش) راه برویم، اما درحقیقت، پله‌ای‌ست که امیدوارم به‌خوبی از آن بالا برویم.

دخترم دارد همین‌طور بزرگ می‌شود. پله‌های بالاتر یک‌به‌یک می‌آیند، اما بسیار خوشحالم که اولین گام‌ها را خوب برداشته‌ام. دخترم برای خودش و برای بدنش به‌طور خاص ارزش قائل است و می‌داند حریمی دارد مخصوص خودش و یاد گرفته است از آن به قدر خودش نگه‌داری کند. همین‌طور من را مرجع امینی برای طرح سؤال‌هایش می‌داند.

امید دارم که خدا همه‌ی پدر و مادرها را در امر پرورش و تربیت دینی و انسانی بچه‌هایشان کمک کند.

—————————————————

منبع:

‏۱. سوره‌ی نور، آیات ۵۸ و ۵۹.

ببخشید، شما برای چه درس می‌خوانید؟

[ms 0]

شاید تابه‌حال، کسی این سؤال را از شما نپرسیده باشد که «شما به چه دلیل درس می‌خوانید؟». عموم مردم درس خواندن را یک امر بدیهی می‌دانند. حتی یک امر بدیهی هم نه، بلکه یک ارزش قلمداد می‌کنند. مثلا یک مادر یا پدر، آرزویش برای فرزندش درس خواندن و پیشرفت کردن است. اگر بخواهد از افتخارات فرزندش بگوید، درباره‌ی تحصیلات و رشته و دانشگاهش حرف می‌زند. اما آیا درس خواندن و ادامه تحصیل دادن در مقطع آموزش عالی، به خودی خود ارزشمند است؟ درس خواندن به هر قیمتی؟

هر انتخابی در زندگی، جای انتخاب‌های دیگر ما را می‌گیرد. یک انتخاب به معنای از دست دادن یک انتخاب دیگر است؛ به معنای دست کشیدن از گزینه‌ی دیگر. انسان در طول روز، ۲۴ ساعت زمان دارد. اگر یک فرد درس خواندن را در برنامه‌ی زندگی‌اش قرار دهد، ساعاتی از کل روز را باید برای سرکلاس بودن و درس خواندن بگذارد. بنابراین، لازم است یک گزینه را با توجه به گزینه‌های پیش رو و انتخاب‌های دیگر و با اولویت‌گذاری انتخاب کنیم.

زنان و مردان، هر کدام به تناسب طبیعت خود در زندگی، مسئولیت‌هایی دارند که انتخاب‌های آن‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد. مردان مسئولیت زندگی و تأمین اقتصادی را برعهده دارند و زنان مسئولیت فرزندآوری و پرورش آن را.

با در نظر گرفتن این مسئولیت‌ها، یکی از انتخاب‌های مهم هر زنی در زندگی، ادامه تحصیل دادن یا ندادن است. دخترها وقتی به سال سوم دبیرستان یا پیش‌دانشگاهی می‌رسند، برابر این انتخاب قرار می‌گیرند و گاهی هم، بعضی از زن‌هایی که بعد از گذشت سال‌ها از گرفتن آخرین مدرک تحصیلی‌شان، این وسوسه گوشه‌ی ذهنشان می‌نشیند که دوباره درس بخوانند.

اما زن‌ها معمولا برای چه درس می‌خوانند؟ هدف یک زن از ادامه‌ی تحصیل چیست و چه باید باشد؟ یکی از عواملی که قصد و نیت فرد را برای ادامه‌ی تحصیل مشخص می‌کند، رشته‌ای است که قصد ورود به آن را دارد. وقتی یک نفر از اطرافیانش درباره‌ی یک رشته سؤال می‌کند، از پسِ این سؤال‌ها اهدافش معلوم می‌شود. برای یک نفر ممکن است ادامه‌ی تحصیل با هدف ارتقای جایگاه اجتماعی باشد، برای این‌که بگوید «بله! من هم تحصیل‌کرده‌ام». برای یک دختر دیگر می‌تواند با هدف استقلال مالی و دست‌یابی به جایگاه اقتصادی باشد. در این‌جا شغل و درآمدی که از تحصیل در آن رشته عاید فرد می‌شود، بسیار اهمیت دارد. برای یک نفر دیگر ارتقای جایگاه اداری مدنظر است. برای کس دیگر علاقه بیش از هر چیز مهم است. همه‌ی این‌ها می‌توانند اهداف گوناگونی از ادامه‌ی تحصیل باشند.

ما نمی‌توانیم بدون درنظر گرفتن مسئولیت‌هایی که دین و عرف و طبیعت بر عهده‌ی ما قرار داده، انتخاب کنیم. انتخاب درست، با توجه به اولویت‌ها و گزینه‌های دیگری که در ذهن داریم و ارزیابی و قضاوت صحیح میسر است.

تأمین مالی، مسئولیتی نیست که در خانواده بر عهده‌ی زن باشد. نه این‌که زن‌ها نباید موقعیت اقتصادی داشته باشند، بلکه به این معنا که مجبور نیستند این مسئولیت را به‌عهده بگیرند. این مسئله با این پیش‌فرض نیست که زن توانایی تأمین مالی ندارد، بلکه با این پیش‌فرض که زن مسئولیت‌های مهم دیگری دارد که برای او از پول درآوردن بااهمیت‌تر است.

یک دختر از هنگام بلوغ، درگیر مسائلی می‌شود که مستقیما با مسئولیت اصلی او در زندگی مرتبط است و آن هم بچه‌دار شدن و مادر شدن است. اگر خدا و دین را هم کنار بگذاریم، با نگاهی به شکل بدن و تغییرات ماهانه می‌توان فهمید که طبیعت یک زن، بچه‌دار شدن را در نهاد او قرار داده است.

حالا با در نظر گرفتن این مسئولیت و نداشتن مسئولیت مالی، انتخاب‌های ما چقدر تغییر می‌کند؟ اگر مادری، تربیت فرزند را در اولویت انتخاب‌های پیش رویَش قرار دهد، دیگر تحصیلاتی که به روند این تربیت لطمه بزند، انتخاب نمی‌کند. اگر دختری، «مادری» را مهم‌ترین وظیفه‌ی خود بداند، دیگر به‌خاطر تحصیل کردن، از زیر بار ازدواج شانه خالی نمی‌کند و دیگر زن متأهلی حاضر نخواهد شد این وظیفه را به‌خاطر تحصیل کردن به تعویق بیندازد.

اگر پیش‌فرضمان این نباشد که وظیفه‌ای در قبال مسائل مالی داریم، رشته‌هایی مانند مهندسی معدن را انتخاب نمی‌کنیم و دیگر بیش‌ترین انگیزه‌ی ما برای انتخاب یک رشته، شغل یا درآمدش نخواهد بود. اگر مسئولیت‌های مهم‌تری برای خودمان قائل باشیم، علایق صرفا فردی، انتخاب ما را شکل نمی‌دهند، بلکه یک مسئولیت اجتماعی، انتخاب ما را رقم خواهد زد.

بنابراین، درس خواندن و ادامه‌ی تحصیل یک ارزش نیست، بلکه ابزاری است برای رسیدن به یک هدف والا. این هدف برای زنان و دختران می‌تواند «مادر خوبی شدن» باشد. در این‌جاست که اولویت‌های ما برای انتخاب رشته کاملا متفاوت می‌شود. اگر زنی برای این‌که بتواند فرزند صالحی تربیت کند، سراغ ادامه‌ی تحصیل برود، این انتخاب، انتخابی برای مسئولیت اصلی اوست و این‌جا ادامه‌ی تحصیل ارزشمند می‌شود. درس خواندنی که به تربیت کودک یا به حریم خانواده آسیب بزند، نه تنها ارزش نیست، بلکه ضدّارزش است.

فکر می‌کنید برای مادر بهتری شدن، کدام رشته را باید انتخاب کرد؟ به‌نظر می‌رسد بعضی از رشته‌های علوم انسانی کمک بیش‌تری به مادران آینده و امروز می‌کنند؛ رشته‌هایی که با تحصیل در آن، نگاه مادران به زندگی و تربیت فرزند عوض می‌شود.

 

روزگار سپری‌شده‌ی یک تفکر

[ms 0]

آیـا زنـان، دنـیـای دیـگـری دارنـد؟!

به محض تکرار این سؤال، کارتون «شهر بچه‌ها» از دور به ذهنم چشمک می‌زند و با نزدیک‌تر شدن، ابعاد آن شهر رؤیایی که توسط بچه‌ها و برای بچه‌ها ساخته شده و رؤیای سال‌های دورم بود، برایم پررنگ می‌شود. و بعد، این سؤال مهم که چرا ما به دیوار کشیدن علاقه‌مندیم؟

شهر بچه‌ها، دنیای زنان، جهان مردان، دنیای نوجوانان و… همه و همه نمونه‌های کوچکی هستند از مرزبندی‌های مرسوم این روزها یا همان عصر جدید؛ مرزهایی که ضخامت و نازکی خود را از بینش، تفکر و جهان‌بینی افراد وام گرفته و به شکل دادن زیست‌جهان همان افراد مشغولند.

از میان مرزها و دنیاهای نوظهور که ریشه در واقعیت‌هایی قدیمی و همیشگی دارند، می‌توان دنیای زنان را برجسته‌ترین و مورد‌توجه‌ترینِ مرزها دانست؛ دنیایی که میزان توجه به آن همواره در حال افزایش بوده و هست. اما این دنیا تا چه حد واقعی است؟ یا تکرار همان سؤال اول که آیا زنان، دنیای دیگری دارند؟

انکار ویژگی‌های خاص زنان، پتانسیل‌ها و توانمندی‌های آن‌ها امری است مشکل و البته مشکل‌آفرین! اما دقت در نکته‌ی نهفته در این جمله، ما را با سؤالی مواجه می‌سازد که نمی‌توان نادیده گرفت:
«آیا مردان ویژگی‌هایی مخصوص به خود ندارند؟»
(بسط و توسعه‌ی این سؤال، ما را با ویژگی‌های خاص کودکان، نوجوانان، نوزادان و… نیز مواجه می‌سازد!)

آیا پتانسیل‌ها، توانمندی‌ها، وظایف واگذارشده و نقش‌های مورد انتظار از مردان، ویژه و خاص ایشان نیست؟
طرح این سؤال، پرسشگر را با دو پاسخ که هرکدام پرسش دیگری دربردارند، مواجه می‌کند:

پاسخ اول: پتانسیل‌ها و توانمندی‌های مردان، مخصوص به خود ایشان است.
اما سؤال این‌جاست که چرا هیچ‌کس یا هیچ زن و مردی آن‌ها را خاص نمی‌داند، بررسی نمی‌کند و جنبشی برای به‌رخ‌کشیدن و حمایت از آن‌ها شکل نمی‌گیرد؟

پاسخ دوم: پتانسیل‌ها و توانمندی‌های مردان، مخصوص به ایشان نیست و چون جنس دیگری به‌جز زن در جامعه وجود ندارد، میان زن و مرد مشترک است.

اما سؤال حاصل از این پاسخ، این‌گونه رخ می‌نماید که اگر ویژگی‌های زن و مرد مشترک است و هردو به یک شکلند، چرا فقط زنان مورد توجه قرار می‌گیرند و دنیایی خاص برای آن‌ها ترسیم می‌شود؟ آیا مردان، جهانی برای عرضه و‌ نمایش ندارند یا کسی مایل به نمایش جهان مردان و خاص‌قلمداد‌کردن آن نیست؟

بررسی ابعاد و ویژگی‌های زن و مرد و درکِ مخصوص بودن توانمندی‌های هر جنس، نقش برخی بینش‌ها را در پُررنگ‌کردن یک جنس یعنی زن، و تأکید بر «خاص» بودن او روشن می‌کند. البته با دقت در معنای مورد نظر ایشان از اصطلاح «خاص»، می‌توان معیاربودنِ ویژگی‌های مردان را برای بررسی زنان به‌روشنی یافت. در حقیقت تفکر مذکور، هر جنس را به‌طور مستقل و به‌عنوان مکمل یکدیگر نمی‌بیند، بلکه مرد و ویژگی‌های مردانه را افق، و زنان را تا بدانجا رشدیافته و کامل می‌داند که به کارکردهای اجتماعی و حتی فردی مردان رسیده باشند.

این سؤال‌ها و پاسخ‌های ابتدایی و نه‌چندان پیچیده، ما را با مرزهایی مواجه می‌کند که تنها وجود دارند، ولی عده‌ای مایل به پررنگ یا کم‌رنگ کردن آن‌ها هستند. به بیان دیگر، در این عرصه هدف از این تفاوت‌ها و اشتراکات، بررسی آن‌ها در فضایی عقلانی برای رسیدن به هدفی والاتر -که همان پیوند این دو جنس در راستای تشکیل جامعه‌ای سالم است- نمی‌باشد، بلکه تماشای صرف تفاوت‌ها و تأکید بر آن‌ها و درنتیجه شکل‌گیری مرزهایی که هر لحظه پررنگ‌تر می‌شوند، مدّنظر مرزداران این جهان است.

نتیجه‌ی این مرزبندی‌ها، ایجاد شکافی عمیق میان دو جنس و تفسیر جهان و هستی از مناظری است که چندان معتبر نیستند. چه این‌که با تصویر جایگاه خاص انسان در عالم هستی و نقش مهم وی در خلقت و آفرینش، سؤال‌هایی که رخ می‌نماید، این‌هاست:

* آیا زن و یا مرد بودن در تفسیر جهان و خلقت دارای اعتبار است؟
* مرزهای زنانگی و مردانگی چقدر می‌توانند در رشد و تعالی افراد جامعه مؤثر واقع شوند؟
* این‌که یک جنس، خاص قلمداد می‌شود و با تبلیغات و اعمال محیّرالعقول جزو بدیهیات زندگی افراد می‌شود و از دیگر سو، ویژگی‌های جنس دیگر که خاص خود‌ اوست نادیده انگاشته شده و یا در بدترین شکل ممکن به‌عنوان معیار و میزانی که دیگر ویژگی‌ها میزان عجیب‌بودن خود را در فاصله و یا نزدیکی با او مشخص می‌کنند، چقدر می‌تواند واقعی باشد؟
پایه و بنیانی که با آن می‌توان هستی را تفسیر و تحلیل کرد، در کجا نهفته است؟

پاسخ سؤال اخیر قطعا جنسیت نیست، حال آن‌که همین مسئله به دستاویزی تبدیل شده است تا افراد مختلف با تمسک به آن و ترسیم هزارویک جهان تودرتو و واهی، از فکر کردن به جهان واحد و حقیقی جلوگیری کنند.

در حقیقت، این مسئله جنگی است زرگری که اصل مطلب را ناپدید کرده و افراد مختلف را به جنگی بیهوده وارد می‌کند، اما در ساحت حقیقت و با دقت به هدف اصلی و غایت خلقت، این زن و یا مرد بودن نیست که اهمیت دارد، بلکه ملاک تقرب تقواست که برای هر دو جنس میسر است.

دیدن و درنظرگرفتن تفاوت‌ها، با بزرگ کردن، پُررنگ‌کردن و تأکید بر آن‌ها فرق می‌کند. آموزه‌های اسلام با دیدن تفاوت‌ها و احترام به آن‌ها و واگذار کردن نقش‌هایی متناسب با تفاوت‌های موجود در دو جنس و البته داشتن انتظاراتی یکسان از آن‌ها که همان عبودیت و بندگی است، راهِ پررنگ‌کردن این تفاوت‌ها را سد کرده است.

زن و مرد در نقش اصلی خود یعنی بندگی، هیچ تفاوتی ندارند و جامعه نیز تنها در صورت جهت‌گیری به‌سمت اهداف والای دینی و پیاده کردن اصول و قواعد عبودیت است که می‌تواند راه ورود افکار متفاوت زن‌گرایانه را سد کرده، به ولایتِ الله گردن نهد.

 

زندگی فست‌فودی، رفاقت فیس‌بوکی!

[ms 0]

پسرعمه‌م نشسته بود پای کامپیوتر. همچین چسبیده بود به صندلی که حتی برای شام کَنده نشد. روبروش می‌شینم می‌گم «فرهود! چه خبر؟ زنده‌ای که هنوز؟». می‌گه «عضو فیسبوک هستی؟». می‌گم «زیاد بهش سر نمی‌زنم.». می‌گه «اسمت چیه که پیدات کنم؟». اسمم رو می‌گم و شروع می‌کنه به گشتن. یهو با تعجب می‌گه «یعنی اشکال نداره من بیام توی پروفایلت؟». می‌گم «نه! چه اشکالی؟ مگه اشکال داره من پروفایل شما رو ببینم؟!» می‌گه «خب چون دختری شاید زیاد خوشت نیاد! بچه‌ها شیطونی می‌کنند. می‌دونی دیگه!». می‌گم «متوجهم. اصولا همه‌چیز زیر سر «بچه‌ها»ست. مثل قدیما که همه‌ی خرابکاری‌ها زیر سر «بعدازظهری‌ها» بود.»…

شروع می‌کنه از مزیت‌های فیسبوک و جذابیتش می‌گه. می‌گم «پسر خوب! اون زمان که ما اومدیم فیسبوک، اونجاها همه بیابون بود. هنوز جاده‌هاش آسفالت نشده بود. شما یادت نمیاد. هنوز طفل بودی اون موقع.». می‌گه «حالا چرا نیستی؟». می‌گم «آدم وارد فیسبوک که میشه انگار وایساده سر خیابون، هر کیو که رد میشه نگه می‌داره، تمام اطلاعات و اخبار زندگانیش رو میذاره کف دستش! می‌گه برو به سلامت!».

هنوز با کامپیوتر مشغوله. می‌گه «بیا اینو ببین!». وقتی می‌رم پشت سیستم، می‌بینم وب‌کم رو روشن کرده و داره با یه چهره (!) چت می‌کنه، از اونایی که یه عالمه مدادرنگی دارند! پروفایل خانومه رو نشونم میده و می‌گه «همین الان توی فیسبوک آشنا شدیم.». برای خانومه دست تکون می‌دم، یعنی «یوهو! من اومدم!!». به فرهود می‌گم «توی عکس پروفایلش چقدر مینیاتوری به نظر میاد! با وب‌کم تفاوت را احساس کنید! خدا بیامرزه پدر آقای فتوشاپ رو! هر کاری از دستش برمیاد برای این مردم انجام میده! اجرش با صاحب مجلس!».

فرهود داره تندتند تایپ می‌کنه. می‌گم «روسریش منو کشته! خب پس چرا عکس پروفایلش روسری نداره؟» فرهود می‌گه «الان ازش می‌پرسم». براش می‌نویسه «به قول شاعر، پیش من چادر رو بردار!». خانومه در حالی‌که داره از خنده ریسه می‌ره می‌نویسه «ئه؟ نمیشه که. آخه تو نامحرمی!». می‌زنم زیر خنده. جل‌الخالق! عجب ملت جُکی داریم! خودشو گذاشته سر کار یا ما رو؟!

فرهود می‌نویسه «حالا دیگه ما نامحرم شدیم؟!». خانومه می‌نویسه «اصلا قرار نبود اینجا غیر از فامیل و دوستام کسی رو Add کنم. اما وقتی شایان [دوست فرهود] رو Add کردم گفتم حالا تو هم باشی!». می‌گم «یاد اون موجودی افتادم که وقتی زیر پروفایلش آتیش روشن کردند، کم‌کم آب‌پز شد! ولی تا انداختندش توی وب‌کم یهو پرید بیرون!!». فرهود می‌گه «زیرنویس فارسی نداره حرفت؟». می‌گم «قورباغه‌ی طفلی رو می‌ندازند توی آب‌جوش، یهو می‌پره بیرون. اما وقتی می‌ذارندش توی ظرف آب و نمه‌نمه گرمش می‌کنند، اون‌قدر می‌مونه تا کاملا آب‌پز میشه. حالا مصدوم آماده‌ست. نوش جان!! این طفلی هم انگار داره کم‌کم آب‌پز میشه توی فیسبوک!».

گویا مهمونی تموم شده. باید بریم خونه‌مون. توی راه به این فکر می‌کنم که چقدر دلم برای دوستای دانشگاه و دبیرستانم تنگ شده، که اتفاقا همه‌شون به‌شدت فیسبوکی هستند.

توی کوچه‌مون که می‌رسیم، صدای دوستای برادرم رو می‌شنوم که دارند در مورد دوستای نِتی‌شون حرف می‌زنند. تا اسم فیسبوک رو میارند یادم میفته که هر کدوم‌شون چه چــــیزایی برای برادرم می‌فرستند و اتفاقا به ایمیل من میاد، چون پروفایلش با ایمیل من ساخته شده. به جای اونا من خجالت می‌کشم!!

این روزا دیگه شناسنامه زیاد کارایی نداره؛ اگه عضو فیسبوک نباشی، انگار اصلا جزو موجودات زنده به حساب نمیای! در همین راستا برادر منم یه پروفایل ساخت و مسئولیتش رو به من واگذار کرد!

توصیه می‌کنم هیچ‌وقت مدیریت پروفایل برادرت رو، در حالی‌که تمام بچه‌های محل و دوستاش که می‌شناسی، توی Add Listش هستند به عهده نگیر، چون از همه ناامید میشی! و من بعد از این ناامید شدن‌ها از اطرافیان و دوستانم بود که جیفه‌ی فیسبوک رو به اهلش بخشیدم و دست از محتویاتش شستم!

مشغول چک کردن ایمیلم هستم که یه خبر می‌بینم «ازدواج زوکربرگ!». خدا رو شکر! بالاخره بخت این بچه باز شد. بذار ببینم چی انتخاب کردی حالا… چی انتخاب کردی؟؟؟ حیف شما نبود؟ درسته خودت هم از لحاظ خوش‌تیپی به گرد پای ایرونی‌جماعت نمی‌رسی، ولی پول‌دار که بودی! شما یه سر به فیسبوکی‌های ایران می‌زدی، هم به فتوشاپ ایمان میاوردی، هم می‌فهمیدی «خانوم دکتر» یعنی چی!! البته هر چیزی لیاقت می‌خواد خب… اما حیف شدی پسر، می‌فهمی؟ حیف!

شما در مورد ما چی فکر کردی واقعا؟ نگفتی با جوی که ما رو درمی‌نورده چی‌کار می‌خوای بکنی؟ نکنه توقع داری ملت همیشه‌درصحنه‌ی ما از این قضیه به سادگی عبور کنند؟! یادت رفته وقتی استیو جابز مرد؟ ما اون‌قدر پیرهن عزای استیو خدابیامرز رو درنیاوردیم که خانواده‌ش برامون پیرهن سفید خریدند و اومدند بهمون سرسلامتی بدند. حالا بگذریم از تغییر اسم و عکس پروفایل مردم غیورمون، به اسم و عکس اون مرحوم! اینجور آدمایی هستیم ما. حالا شما فکر نکردی این موجی که آواتارها رو به عکس همسر شما تغییر می‌ده، چقدر از نظر زیبایی‌شناسی آسیب می‌زنه به پیکره‌ی فیسبوک؟! این دفعه که گذشت؛ ولی دفعه‌ی بعد یادت باشه قبل از هر اقدامی حتما مشورت کنی.

دارم همین‌جوری تأسف می‌خورم که دایی SMS می‌ده: «…این مشخصات خواستگار ملیحه‌ست. ببین چی می‌تونی ازش پیدا کنی؟» یه لحظه خودمو هم‌پای زحمت‌کشان پلیس+۱۰ می‌بینم و وظیفه‌ی سنگینی رو روی دوشم احساس می‌کنم! گواهی سوءپیشینه می‌خواید؟ خلافی ماشین؟ تعارف می‌کنید؟ به خدا اگه بذارم بدون شخم زدن کل فعالیت‌های اینترنتی طرف از این در برید بیرون! بعد از چند تا ازدواج فیسبوکی که شاهد بودم، یهو دلم به شور میفته…

نه دیگه. انگار قضیه جدیه. باید برم فیسبوک! بسم‌الله فی.لترشکن!… اوه اوه! این همه Notification رو کی میخواد چک کنه؟ من که اصلا! چند تا رو رندوم می‌بینم:

۱. به به… مبارکه. مهتاب با اون آقاهه که عمران می‌خوند ازدواج کرده. از کجا فهمیدم؟ عکساشون موجوده! از مدل لباس عروسش خوشم نمیاد!! ماه عسل هم جای گرمی رفتند! از دست و پای آفتاب‌سوخته‌شون فهمیدم! چه کاریه خب؟ می‌رفتید یه جای خوش‌آب‌وهوا! حالا خارج هم نبود، نبود. والا! راستی، مهتاب این مدلی نبودآ… باد فیسبوکی داره حیاها رو می‌بره یعنی؟!

۲. آخ جون! سارا زنده‌ست. برام پیام فرستاده. غروب بهش SMS دادم، جواب نداد. گفتم نکنه مُرده. تو رو خدا دوستای ما رو ببین! گوشیش رو نگاه نمی‌کنه، ولی فیسبوکش یکسره بازه. به قول IT‌چی‌ها «دائمُ‌الـآن‌ه» (همون دائمُ‌الـآنلاین یعنی!).

۳. یکی از آقایان هم‌کلاسی توی یکی از عکساش منو برچسب زده… پناه بر خدا! اینجا خانواده زندگی می‌کنه‌ها! چرا فکر کرده دیدن عکس لب ساحلش، با یه خُرده لباس، برای من جالبه؟! اصلا آدم وقتی لباس زیادی تنش نیست عکس می‌گیره مگه؟ «غیورمردِ وطن»ه داریم؟

۴. یه نفر درخواست دوستی داده. قبل از Confirm میرم توی پروفایلش ببینم چه جور موجودیه. با ۲۱ سال سن، تحصیلات دکتری؟! به برکت شبکه‌های اجتماعی کلی به تحصیل‌کرده‌هامون اضافه شده‌ها. ما قدر نمی‌دونیم!

۵. فرهود هم که سر شب خونه‌شون بودیم، پیام نوشته: «بابا پاستوریزه!». گویا خودم باید از این جمله عمق فاجعه‌ی خجالت‌آور حاکم بر پروفایلم رو درک کنم.

۶. …

تا صبح هم بشینم، Notificationها تموم نمیشن. اینکه کی برای کی کامنت گذاشته، کی با کی دوست شده، کی چه عکسی رو لایک زده و… اخبار خاله‌زنکی و به‌درنخوری هستند که انتشارش فقط در شأن اقدس خانومای تلویزیونیه! اما حالا این وظیفه‌ی خطیر رو زوکربرگ و دار و دسته‌ش به عهده گرفتند، که از همین‌جا بهشون «خدا قوت» میگم. رسالت عظیمی رو به دوش می‌کشند! از خیر این اخبار مهم می‌گذرم.

اسم آقاهه‌ی خواستگار رو سرچ می‌کنم. چند مورد پیدا میشند که با تطبیق اطلاعات واصله از دایی، می‌فهمم کدوم‌شون آقای مربوطه‌ست. ماشالا لیست دوستان! چه خانومای خوش‌تیپی! آفرین، آفرین… به به! چقدرم مهربونه با همه‌ی خانوما: «عزیزم»، «گلم»، «فدات بشم»، «خانوم قشنگم» و… راحت باش شما! نامحرم کیلو چنده؟ زندگی فست‌فودی، رفاقت فیسبوکی هم می‌طلبه! آقا «ما برای وصل کردن آمدیم»، اما این آدم فقط روبوسی نمی‌کنه توی نوشته‌هاش! ای بمیری زوکربرگ! حالا من جواب دایی رو چی بدم؟…

به خودم که میام ساعت ۲ نصفه شبه. خوب شد؟ خوب شد الکی‌الکی ساعات خوابم از دست رفت؟…

صبح که سیستم رو روشن می‌کنم می‌بینم از فیسبوک ایمیل اومده که «سارا برات پیام فرستاده». بهش SMS می‌زنم می‌گم «سلام. دیگه نه من، نه فیسبوک! امری بود؟!»…