‫حجاب، حلقه‌ای برای وحدت جهانی

[ms 0]

رسیدن به وحدت (البته نه آن وحدتی که همه فکر می‌کنند فقط در بین مسلمانان خلاصه می‌شود) و صلح جهانی، جزو آرزوهای هر انسان آزاده‌خواهی‌ست. شاید تصور اکثرمان این باشد که این امر ناشدنی‌ست، اما حقیقت این است که در این چند سال اخیر این‌قدر اتفاقات ریز و درشت، حرکت‌ها و جنبش‌ها، تجمع‌ها و… در سراسر جهان به چشمم خورد که هیچ کدام از افراد تشکیل‌دهنده‌ی آن نه دینشان یکی بود، نه ملیتشان، نه رنگ پوست‌شان، نه زبانشان و نه… فقط به‌خاطر اینکه همه از یک نوع بشر هستند و همگی حق آزادی دارند و برای هدفی مشترک دور هم جمع شدند.

امروز هم وقتی اکانت فیس‌بوکم را باز می‌کردم، برای چندمین بار شاهد این نوع حرکت‌ها در دفاع از حقوق انسانی بودم؛ حرکت‌هایی که ندای برقراری صلح جهانی را فریاد می‌زدند و این‌بار این حرکت از سمت زنان آمریکایی صورت گرفته است؛ حرکتی در اعتراض به رفتار نژادپرستانه‌ی حاکم بر این کشور، که بارها منجر به قتل و تعرض به زنان مسلمان شده.

«یک میلیون حجاب»، نام یکی از این ده‌ها جنبشی‌ست که در راستای همان هدف صلح و امنیت جهانی شکل گرفت؛ جنبشی در حمایت از «شیما الاوادی» زن عراقی مسلمانی که دارای ۵ فرزند بود و به‌خاطرِ داشتن حجاب، در خانه‌اش کشته شد و ای کاش می‌دانست با کشته شدنش، در ظرف کمتر از چند روز، یک کمپین بزرگ در حمایت از حجاب در آمریکا شکل خواهد گرفت. این کمپین در کمترین مدت، هزاران عضو پیدا کرد و صدها نفر با ارسال عکس‌های با حجاب از خود، حمایتشان را از زنان مسلمان جهان اعلام کردند.

این حرکت‌ها، اعلام حمایت‌ها، اعتراض‌ها و… همگی نشان از عملی‌کردن هدفی دارد که فطرت همه‌ی انسان‌ها دنبال آن است؛ صلح جهانی.

نمونه‌ای از عکس‌های ارسالی به این کمپین را می‌توانید اینجا ببینید.

[ms 1]

در این عکس، دانش‌آموزانی در مدرسه‌ی شهر بزرگ دیترویت در ایالت میشیگان آمریکا، درحالی‌که هر کدام پلاکاردهایی در دست گرفته بودند، اعتراض خود را اعلام کردند. نوشته‌های روی پلاکارد و چینش ایستادنشان واقعا هوشمندانه بود؛ «من بودائی هستم»، «من مسیحی هستم»، «من به خدا اعتقاد دارم»، «من زیبا هستم»، «من شیما هستم» و در آخرین حلقه، شخص آخر، پلاکارد «ما همگی انسان هستیم» را به دست گرفته است.

[ms 16]

اینجا هم عده‌ای از دانشجویان دانشگاه واشنگتن در سنت‌لوییس، با شعار «پوشش و حجاب در برابر نفرت» این عکس دسته‌جمعی را برای کمپین ارسال کرده‌اند.

[ms 3]

دانشجویان مسلمان جزو انجمن (MSA) در دانشگاه ایالتی کارولینای شمالی هستند که با این پیام، عکس‌شان را ارسال کردند: «ما گرد هم آمده‌ایم و ایستاده‌ایم تا برقراری عدالت و برپایی یک سیستم حقوقی قوی که به‌طور یکسان با همه‌ی شهروندان رفتار کند.»

[ms 4]

وقتی با حجاب به محل کارم حاضر شدم، همه تعجب کردند. عده‌ای می‌دانستند که چرا امروز من حجاب را انتخاب کرده‌ام و عده‌ای هم از من می‌پرسیدند که علت کار من چیست. مدیر شرکت که یکی از بددهن‌ترین و تندخوترین افراد است، موقعی که برای چک کردن آمد و من را با این وضعیت دید، به من اطمینان داد که مشکلی برایم پیش نمی‌آید. این عکس‌العمل برای من باورنکردنی بود! من به‌عنوان یک زن آمریکایی، از قتل شیما ناراحت و متأسف شدم و برای همین، یک هفته در حمایت از شیما و خانواده‌ی او حجاب بر سر می‌گیرم و امید دارم که صلح پیروز خواهد شد.

[ms 5]

این هم تصویری از مادر و دختری آمریکایی‌ست که نوشته‌اند: «من با تمام خواهرانم ایستاده همراهم، بدون توجه به زبانمان، بدون توجه به دینمان و بدون توجه به آنچه در کشورم اتفاق می‌افتد.»

[ms 6]

من یک کاتولیک مکزیکی‌تبار هستم، اما واقعا از خواهرم شیما که حجاب داشته حمایت می‌کنم. من ماه رمضانِ گذشته به یکی از مساجد رفتم. آنان از من استقبال کردند و به من آموختند که چگونه همراه با پوشش دعا کنم و به من گفتند که اصلا برای ما مهم نیست که خدای شما کیست؛ می‌خواهد عیسی باشد یا کریشنا یا هر کس دیگر. مهم، ایمان شما و عمل به معنای واقعی از خدا و عشق به تمام موجودات است و امروز شیما در آسمان است و ما می‌توانیم این را به جهانیان آموزش دهیم. من از حجاب برای دعاهایم استفاده می‌کنم و همه‌ی ما به‌عنوان برادر و خواهر با یکدیگر زندگی خواهیم کرد.

[ms 7]

من یک آمریکایی سفیدپوست هستم و مذهبم پروتستان است. ۹ سال است که ازدواج کرده‌ام و مادر یک دختر و پسر هستم. اعتقاد دارم حجاب یک نماد است که ما موظف هستیم به‌عنوان یک انسان به آن احترام بگذاریم. ما با صدای بلند، اعتراض خود را در مقابل هر گونه دشمنی و عداوت و ترس و خشونت بلند می‌کنیم.
[ms 8]
من کورتنی، ۲۷ ساله از کارولینای شمالی هستم. من هیچ وقت یک فرد مذهبی نبودم، اما در طول سال گذشته، در رابطه با اسلام مطالعه داشتم و با آنها ارتباط گرفتم. در ماه دسامبر که به مراکش سفر کردم و فردی من را به نماز دعوت کرد و حجاب گرفتم، می‌دانستم دیگر از آن دست برنخواهم داشت. حجاب تا حد زیادی به انسان احساس راحتی می‌دهد و من نمی‌توانم احساسم را وقتی حجاب دارم بیان کنم. من همه‌ی زن‌ها را دعوت می‌کنم به زیبا دیدن، صرف‌نظر از پیشینه‌ی مذهبی‌شان، و باز هم حمایت خود را از شیما اعلام می‌کنم و می‌گویم همه‌ی ما شیما هستیم. در برابر این نژادپرستی و نفرتی که در برابر برخی شکل می‌گیرد، موضع می‌گیرم و می‌گویم: «همه‌ی شما خانم‌ها را دوست دارم.»

[ms 9]

من یک زن بودایی از سیاتل هستم. برای حمایت از همه‌ی مسلمانان و مخالفت با تبعیض و مهم‌تر از همه برای در حافظه‌ماندنِ نامِ «شیما الاودی»، حجاب را انتخاب کرده‌ام.

[ms 10]

یکی دیگر از زنان آمریکایی فقط عکس چهره‌ی خود را درون قاب روسری انداخته و برای حمایت از این جنبش، عکس را با این پیام ارسال کرده: «این فقط چهره‌ی من در قاب حجاب است. دوست دارم شما من را به‌عنوان یک مسلمان ببینید، چون من همیشه به شما زنان مسلمان و به حجابتان احترام می‌گذاشتم و برای حمایت از این حرکت، این عکس را ارسال کردم. این، همدردی من و حمایت من از شیما و خانواده‌ی اوست.»

[ms 11]

خانم دانیا از کشور مالزی: «من افتخار می‌کنم که در کشوری زندگی می‌کنم که نشان‌دهنده‌ی چندنژادی و چندمذهبی است. امروز من عکس باحجاب خود را در حمایت از همه‌ی انسان‌ها و برای نشان دادن موضعم در برابر جرم و جنایت منتشر کرده‌ام. ما می‌توانیم تفاوت ایجاد کنیم و بگوییم نه نژادپرستی و نه تبعیض! و اجازه دهید همه‌ی ما در کنار یکدیگر با عشق و صلح زندگی کنیم.»

[ms 17]

من کریستین، ۲۳ ساله از ایالات متحده‌ی آمریکا هستم. من فقط گاهی اوقات در کشورم حجاب می‌گیرم و ای کاش می‌توانستم همیشه بدون هیچ مشکلی حجاب داشته باشم. امروز برای ادای احترام به تمام کسانی که هر روز آن را می‌پوشند حجاب گرفتم، مخصوصا برای شکستن ننگ و نفرتی که در اطراف حجاب به‌وجود آمده است.

[ms 13]

اسم من پاتریشا است. من امروز حجاب پوشیدم برای نشان‌دادن حمایت از شیما. اصلا برایم مهم نیست که شما چه رنگی هستید و یا مذهب شما چیست و یا وابسته به کدام حزب یا گروه و یا دارای چه ملیتی هستید. من صمیمانه شما را دوست دارم.

[ms 14]

من یک زن مسیحی هستم که حجاب به‌عنوان نمایشی از دعاهای من و پشتیبان خانواده‌ی من است. واقعا این مضحک است که به کسی با انگشت اشاره بگویم «به خانه‌ات برگرد»، هنگامی که واقعیت این است که همه‌ی ما در آمریکا مهاجر هستیم، مگر تنها ۱.۵ درصد جمعیت آمریکا که بومی هستند. برای تمام کسانی که قربانی جهل و نفرت شده‌اند دعا می‌کنم.

 

نامساوی زن – مادر

[ms 0]

چند وقت پیش در جلسه‌ای حرف از خروجی فعالیت‌های مجلات دخترانه پیش آمد. بزرگی گفت ما باید از دختر امروزی مادر نمونه بسازیم. اما بلافاصله بعدش یک دختر نسل سومی حرفش را قطع کرد و گفت: قرار نیست همه‌ دختران، مادران نمونه‌ای بشوند. ما باید یادمان باشد که خیلی از دخترهای ما فقط می‌خواهند دختر نمونه باقی بمانند.

«قصد ازدواج ندارم» را شاید در گذشته کمتر می‌شد از زبان دختران شنید. دخترانی که تمام همّ زندگیشان از دوران کودکی، مهیا شدن برای روزی بود که نقش مادری را بپذیرند و جای عروسک را به کودکی واقعی بدهند و افتخار مادری را به رخ هم‌سالان خود بکشند. افتخاری که در پس دستیابی به یک هویت جدید، و یک مقام و شأن اجتماعی متعالی نصیب‌شان می‌شد. جایگاهی که رشک برمی‌انگیخت.

امروزه اما با رخ دادن آنچه جامعه‌شناسان «گذر از سنت به مدرنیته» می‌نامند و در پی تغییرات بزرگی که در ارزش‌های اجتماعی در حال روی دادن است، جای تعجب نیست دختری را ببینیم که آینده خود را در جایی دیگر جز مادری می‌جوید. در کجا؟ و به چه هدفی؟

رگه‌های اندیشه‌ای که آن را «فمینیسم» می‌نامند، سال‌هاست که با طوطی‌واری بیمارگونه‌ گروهی ناآشنا به هویت زن مسلمان، و با حمایت پروپاقرص رسانه‌های جمعی، نُقل محافل زنانی شده است که بی‌جیره و مواجب و بدون اینکه سر و ته این ادبیات فروپاشانه نظام اجتماعی را بفهمند، آن را دست به دست می‌دهند و دختران جامعه را در دو راهی جدیدی متحیر می‌سازند؛ آیا زندگی اجتماعی زن، ضرورتا باید با نقش مادری پیوند بخورد؟!

این گذر اجتماعی را با تکرار اصطلاح‌واره‌های «مردسالار»، «ظلم به زن»، «آزادی زنان»، «حضور اجتماعی زن»، «اشتغال زنان»، «تحصیلات عالیه برای بانوان» و… می‌توان به چشم دید. واژگانی که در ورای خود و در عمقی پنهان، مفاهیمی غیرارزشمند را با تکرار، به ارزش بدل می‌کنند. مفاهیمی که به چشم نمی‌آیند. ارزش‌واره‌هایی که بسیاری از اعتقادیافتگان به خود را به دیار پوچی و نیستی و بی‌هدفی رسانده است که در پس عمری زیستن، از بی‌هویتی درونی تبدیل به موجودی شود که شایسته‌ نام انسان نیست. ناارزش‌هایی که انسانیت را به مسلخ ادعای آزادی‌ای می‌کشاند که پس از حصول، می‌یابی چیزی جز یک اسارت اجتماعی بزرگ و تبدیل شدن به ابزاری برای سرمایه‌داران نیست. جریان مدعی آزادی زن در دنیای معاصر، هدفی جز «بردگی زنان» در نظام سرمایه‌داری ندارد!

زن، زن آفریده شده است. روحی لطیف، پراحساس، با محبت، که با اندک توجهی حاضر است تمام سرمایه وجود خویشتن را وقف انسانی دیگر کند؛ انسانی که خود می‌زاید. چنین انسانی را اگر بدون حامی و پشتوانه‌ وارد جامعه کنی، کمپانی‌ها مانند غول‌های بی‌شاخ و دم، با تمام ولع خود برای استثمار تمام آدم‌هایی که می‌توانند به‌ گونه‌ای سود بیشتری برای سرمایه آنان فراهم کنند، با شعار «منفعت‌طلبی» اومانیستی امروزین که در جامعه ما هم رسوخ کرده، چه بلایی به سرش خواهند آورد؟!

در فرادست، سرمایه‌داران بیمار ثروت‌اندوز، و در فرودست، دخترکان و زنانی که روح لطیف‌شان به سرعت اعتماد می‌کند و در پس هر اعتمادی تمام توان خود را مصروف می‌دارد، به زودی هضم می‌شود و لابه‌لای چرخ‌دنده‌ها در مسیر تولید کالا یا خدمات، در نهایت گوارش کمپانی‌ها قرار می‌گیرد و پسماند می‌شود.

زن در جامعه جهانی امروز به مصرف بهره‌وری سرمایه می‌رسد. زنی که نه صدایش به اعتراض بلند می‌شود و نه می‌تواند پرولتاریا شود و نهضت‌های چپ را علیه سرمایه‌داری سامان دهد، با تمام وجود به کمپانی و بِرَند آن عشق می‌ورزد و وجود خود را وقت موفقیت‌های رؤسای خود می‌کند. زیرا رئوف آفریده شده است و نمی‌تواند بین کار و عشق خود در زندگی تفکیک قائل شود! اگر می‌خواهید میزان بهره‌مندی سرمایه از کار زنان را ببینید، کافی است سر بچرخانید و از شرکت‌داران پیرامون خود دلیل استخدام زنان و گماردنشان به کار را خیلی خصوصی بپرسید!

اگر انسان باید انسان باشد و انسان بماند، این تحقیر بزرگی برای زنان است که برای حفظ انسانیت ناگزیر باشند «مادری» را کنار بگذارند. این یعنی «زایش»، «پرورش» و «نگهداشت فرزند» جزیی از انسانیت نیست! اگر داد بی‌دادی می‌زنند که «چرا زن مساوی مرد نیست؟» در پساکلام معترف شده‌اند که «زنانگی داخل انسانیت نیست». این آدم‌های مدعی حمایت از زنانگی!

اقتصاد در دستان ما

[ms 1]

قبل از سال تحویل توی خانه، قرار شد شعار امسال را حدس بزنیم، هرکس حدس خودش را گفت، از وضعیت شلوغ و پلوغ دنیا گرفته تا بیداری اسلامی و وحدت و فلان. این که شعار در فضای اقتصادی باشد هم قابل حدس بود. چون اگر «الگوی مصرف»‌مان را کمی اصلاح کرده بودیم و باور داشتیم که عرصه اقتصادی «جهاد» می طلبد، باید منتظر می ماندیم که حالا چه قدم جدیدی باید برداشت. سال که تحویل شد و شعار آمد گوشه‌ی قاب تلویزیون دیدیم که رهبر با ظرافت خاص خودشان، ابعادی از موضوعات جاری را می‌بینند که بقیه مسئولان و یا قشرهای مختلف مردم چندان دغدغه‌اش را ندارند و به آن نمی‌پردازند. یک بار دیگر انگشت اشاره رهبر به سمت موضوعی رفته که ضرورتِ اولویت اول شدن را دارد.
یک چیزی برای همه واضح و مبرهن است، آن هم این‌که ایشان هر سال طبیب‌وار، درد را درست تشخیص می‌دهند و جهت درمان را هم در قالب شعار آن سال معرفی می‌کنند، ولی ماجرا درست از بعد این نام‌گذاری شروع می‌شود که نهادهای متولی و یا افرادی که به نوعی کاری برای شعار آن‌سال از دست‌شان برمی‌آید آن‌چنان که باید عمل نمی‌کنند و این نسخه طبیب، به جای کاربردی شدن و تحقق، روی بیلبوردها و بنرهای عریض و طویل شهر، شهید می‌شود.
اما شعار امسال، ربط مستقیمی با خانم‌های خانه دارد. روشن است که تامین انواع مایحتاج منزل همگی با بانوی منزل ارتباط مستقیم دارند. غالبا خانم‌ها هستند که لیست خرید روزانه یا هفتگی را می‌نویسند، خانم‌ها هستند که قبل از همه احساس می‌کنند مبلمان قدیمی شده است یا موتور یخچال تازگی‌ها خیلی صدا می‌دهد و یا فر غذا را می‌سوزاند و یا یک وسیله جدید منزل خانم همسایه دیده‌اند که سبزی و میوه را خشک می‌کند به چه راحتی و خوبی! بنابراین به عنوان مدیر نظر و نحوه انتخاب آن ها می‌تواند ما را در عمل به شعار سال دور یا نزدیک کند.

[ms 0]

چگونه یک لیست خرید ملی بنویسیم
شعار امسال به پشتوانه دو سال گذشته یعنی سال اصلاح الگوی مصرف و سال جهاد اقتصادی به خوبی ما را در مسیر اصلاح شیوه و سبک زندگی قرار می‌دهد. مدل مصرف گرایانه‌ای از زندگی که چند سال اخیر به مدد رسانه‌های تصویری و بعضی سیاستهای دولتی به سرعت ما را جذب کرده است، در این پروسه قابلیت تعدیل دارد. احیا کردن مفهوم “قناعت” در زندگی به عنوان یک آموزه دینی و البته یکی از نشانه‌های ستودنی کدبانوگری مادرانمان باید بار دیگر مورد توجه قرار گیرد. در نظر داشتن این دو نکته عمل به مصرف تولیدات داخلی را آسان‌تر میکند.
ضمن اینکه مادران می‌توانند از این شعار به عنوان یک «شیوه تربیتی» استفاده کنند. شعاری که در سطوح خرد می‌تواند اعتماد به نفس فرزندان را نسبت به داشته‌هایشان، خانواده، پدر و مادر هم تقویت می‌کند و عزت نفس را افزایش بدهد. حتی مادران با ظرافت‌های تربیتی خود می‌توانند خانواده را از این سمت ماجرا به سمت شعار سال روانه کنند.
در این مسیر نکته اساسی آن است که ضرورت‌ها را در نظر بگیریم در نتیجه سعی کنیم ساده تر زندگی کنیم.
قطعا مواردی وجود دارد که یا مشابه داخلی ندارد و یا کیفیت جنس داخلی پایین است، در این جا باید سریعا به این سوال جواب بدهیم بدهیم آیا این خرید ضرورت دارد؟

[ms 2]

بالای کاغذ لیست خرید درشت و خوانا بنویسید: ضروریات!
کالاهای مصرفی خانواده را به طور عمده میتوان به چند دسته تقسیم کرد: خوراک، پوشاک، لوازم منزل (اعم از ظروف، مبلمان و وسایل برقی).
در انتخاب خوراکی‌ها دستمان بسیار باز است. تقریباً هیچ ماده غذایی ضروری نیست که مشابه داخلی نداشته باشد. گرچه اصولا خانم‌ها در این مورد تولید داخلی را ترجیح می‌دهند از جهت تاریخ مصرف و سلامت تولید و حلال بودن که عموماً درباره کالاهای خارجی به دلیل ورود از مبادی غیر رسمی نامعلوم است.
در باب پوشاک اگر منصفانه نگاه کنیم، در این زمینه هم تولید داخلی جوابگوی نیاز ما هست، گرچه در صنعت نساجی جا برای کار بسیار است، منتها نکته‌ای که در باب پوشاک قابل توجه هست، بحث «تنوع طلبی» و «جاذبه» است، باید به خودمان یادآور شویم که خریدمان از سر نیاز است و یا دل‌مان میخواهد. واضح است که تبِ خرید از نمایندگی برندهای معروف بیشتر از آن که رفع نیاز باشد ارضای حس «خودنمایی» و «تجمل گرایی» ست.
لوازم منزل که جزو خریدهای کلان محسوب می‌شوند و معمولا تصمیم‌گیری نهایی درباره آن به عهده آقای خانه است، اما خانم‌ها می‌توانند از قدرت نرم خود در این زمینه استفاده کنند. ضمن اینکه نحوه استفاده بهینه و نگهداری از این لوازم بیشتر به خانم ها مربوط می‌شود.
صحبت از تجربه‌های مصرف داخلی در جمع‌های دوستانه بانوان هم می‌تواند به این روند کمک کند، از ارائه تجربه از مصرف محصولات داخلی، معرفی آنها و یا سوال از جنس مورد نیاز با مارک وطنی گرفته تا بحث در مورد این‌که چرا بهتر است خرید ایرانی داشته باشیم. حتی می‌شود همگی پشت سر اجناس چینی حرف بزنند، غیبت‌های احتمالی را هدفمند کنیم.
باشد که امسال، همین سالی که خواه ناخواه خانم‌ها، در تحقق و فرهنگ‌سازی آن کاری از دست‌شان برمی‌آید در تحقق شعارش، سالی وی‍ژه و متفاوت شود.
حتی به قول یکی از کارشناسان همان‌طور که زنان در زمان ناصرالدین‌شاه، مصرف تنباکو را تحریم کرده و موجی را در این زمینه در کشور ایجاد کردند، امروز هم این توانایی را دارند که مصرف کالای خارجی را تحریم کرده و کالای ایرانی را جایگزین آن کنند. قدرت نرم زن‌ها یعنی همین!
این بحث، در چارقد ادامه خواهد یافت، از دادن پیشنهادها و به اشتراک گذاشتن نکات کاربردی خود در این زمینه دریغ نکنید.

 

خانومی که من نیستم

نوشته‌ای که در ادامه خواهید خواند، برای گسترش فرهنگ گفتگو و انتشار نظرات مختلف در چارقد منتشر می‌شود و محتوای آن لزوما مورد پذیرش چارقد نیست. نشریه الکترونیک چارقد آماده انتشار نظرات دیگر کاربران خواهد بود.

[ms 2]

«خانومی که شما باشی». انگشت اشاره‌اش را آرام به طرف من گرفته بود و در حالی که هزار و یک حرف قشنگ را با همین نام جذاب، زیبا و سبک در ذهنم تداعی می‌کرد، به سمت دری هلم داد که تنها همان در بود! بی هیچ دیواری و یا باغی که آن پشت باشد…

«ما از دریچه نگاه زنان به جهان می‌نگریم!». این آخرین جمله ۱۴ شبِ اولِ سال «آزاده نامداری» بود در «خانومی که شما باشی». اما یک سوال در این بین حذف نشدنی بود: شما از کدام زنان سخن می‌گویید؟

پرداختن به زنان و تولید برنامه برای این قشر از جامعه توسط شبکه دو از آن روی مورد انتظار است که این شبکه خود را شبکه کودک و خانواده می‌داند. از دیگر سوی زنان به عنوان محور اصلی خانواده و موتور محرک مهمترین و
اولین نهاد اجتماعی، جایگاهی خاص در مناسبات اجتماعی و تمدنی یافته و تاثیرات شگرفی در این حوزه‌ها دارند. در حقیقت گره و نقطه پیوند اجتماع، رسانه و زن نهادی است به نام خانواده که اهمیت زنان، بینش و رشد آنها را چند برابر می‌کند؛ چه اینکه سلامت نفس، تعالی و فهم زن در ایجاد خانواده‌ای متعالی و مجموعه خانواده‌های موفق و کارا در شکل‌گیری جوامع رو به رشد و پویا مسائلی هستند غیرقابل انکار. از این روی ضرورت پرداختن به امور زنان از منظر مدیریت نهاد خانواده و توانمندسازی ایشان در این زمینه جهت ایجاد جوامع سالم و صالح و نیز از زاویه رشد و تعالی انسانی و فردی در ابعاد انسانی درست مانند مردان رخ می‌نماید.

یکی از برنامه‌هایی که پیش از این پرداختن به مسائل زنان را به عنوان زمینه کاری برگزیده بود، برنامه «اردیبهشت» بود که از شبکه چهار پخش می‌شد و البته به جهت تخصصی بودن مخاطبان خاص خود را داشت. اما آغاز بهار ۹۱ همراه شد با پخش برنامه‌ای خوش آب و رنگ و البته خوش‌نام. «خانومی که شما باشی» نام قشنگی بود برای یک شبانه جدید که به نام زن بود و به کام هیچکس!

دکور شاد، موسیقی آرام زمینه، تماشاگرانی که مرتب دست می‌زدند و اجرای مخصوص آزاده نامداری (که لزوما مثبت نیست)، از ابتدا نوید برنامه‌ای عمومی را می‌داد در حوزه زنان، یعنی یک برنامه بی‌سابقه. اما تمام اینها و آن تصور خوب از نام جذاب برنامه، زمانی از بین رفت که سوالات نامداری یکی پس از دیگری مانند پتک بر سر مخاطب فرود می‌آمدند و در کنار پاسخگوها که کسانی نبودند جز بازیگران و مشاهیر عرصه تصویر، به ساخت بنایی مشغول شدند که هیچ شباهتی به تصور اولیه از برنامه نداشت. در حقیقت این دو مورد در کنار یکدیگر حکایتی بودند از خلأ جدی فکر و برنامه‌ریزی خاص در اتاق فکر برنامه. زنان و مسائل ایشان دغدغه برنامه‌ای بود که برای آنها و به نام آنها ساخته شده بود؛ اما در اکثر شب‌های برنامه هیچ کدام از دغدغه‌های جدی زنان مورد بحث و بررسی واقع نشد. تنها موضوعاتی سطحی چون ترس، رانندگی، مادرشوهر، آشپزی، آرام یا شلوغ بودن و… طرح شده و صحبت‌ها و نظراتی شخصی درباره آنها ارائه شد. می‌توان جدی‌ترین مباحث مطرح شده را مادر شدن، و اشتغال زنان دانست که راهگشا بودن بحث‌های جاری در این دو موضوع نیز جای تردید دارد.

[ms 3]

از جهت دیگر اکثریت مهمانان برنامه از چهره‌های مشهور سینما و تلویزیون بودند که به سؤالاتی شخصی پاسخ می‌گفتند و در انتها توسط خانم مجری به عنوان نظرگاه زنان مهر می‌خوردند. اما آیا آن خانم بازیگر نماینده من و مادر من و دوست من است؟ آیا نظر شخصی من نظرگاه خانم مجری، همکار خانم مجری و حتی مادر خانم مجری است؟ چرا و چگونه احوالات شخصی یک نفر را به کل جامعه تعمیم داده و منکر تفاوت‌های موجود میان خود زنان می‌شویم؟ اولین نکته در نگاه خاصی که طی سال‌های اخیر در محافل مختلف به زنان شده است، نادیده انگاشتن تفاوت‌های مختلف شخصیتی، خانوادگی، تربیتی و محیطی و… ایشان و یک کل به هم پیوسته و یکپارچه تصور کردن این قشر است.

در حقیقت وقتی از مسائل زنان سخن می‌گوئیم باید روشن کنیم منظور ما کدام زنان هستند، زنان کهگیلویه و بویراحمد یا زنان اصفهان؛ یا هم همین تهران با طبقه‌بندی بالای شهر و پائین شهر! چه اینکه زنان مختلف با نگاه‌ها و شرایط متفاوت دارای اقتضائات و نیازها و دغدغه‌های مختلفی هستند. اما طرح نگاه زنان در این سطح از کلیت و انتزاع آن هم توسط قشری خاص یعنی زنان بازیگر قدری غیر علمی و غیر منصفانه به نظر می‌رسد. عدم رعایت انصاف در این زمینه با تمرکز صرف بر انتخاب اقشار خاص و میدان و مجال حضور ندادن به دیگر زنان مانند دختران دانشجو آن هم از نوع محجبه‌اش، زنان مبارز و انقلابی، همسران و مادران شهدا و جانبازان و حتی زنان تازه مسلمان که سوژه تکراری سیما شده‌اند و تلاش جهت انعکاس نظرات یکدست میهمانان به اوج خود می‌رسد.

اما مهمترین ضعف برنامه، ضعف ساختاری آن یعنی منفک دانستن زن از خانواده و فربه کردن زنان با تمرکز بر ویژگی‌ها و مسائلی خاص که منجر به کمرنگ شدن نقش ایشان در خانواده می‌شود بود. مسئله‌ای که یکی از نقاط ضعف بزرگ غرب است. مطرح نشدن خانواده و نسبت آن با زنان و بررسی فردیت ایشان بدون در نظر گرفتن نقش اجتماعی خاص زنان (منظور نقشی است که به صورت غیرمستقیم و از کانال خانواده در اجتماع ایفا می‌کنند) از ضعف‌های مهم برنامه بود. این برنامه با پررنگ کردن و بحث بر سر جزئیاتی که می‌توانند یکی از ویژگی‌های شخصیتی هر فردی باشند، به تشریح مسائلی پرداخت که نمی‌تواند دغدغه یک زن مسلمان باشد. چه اینکه دغدغه‌هایی مهمتر به جهت‌دهی افکار و حرکات او مشغول‌اند. چرا و از چه روی بحث بر سر ترس یک فرد خاص آنقدر مهم می‌شود که ۴۵ دقیقه از وقت رسانه ملی و مخاطب را به خود اختصاص می‌دهد!؟ این مسئله تنها از ضعف فکری و عدم شناخت صحیح زنان این مرز و بوم و تفکر جاری در میان آنان و غرق شدن در هاویه نفس نشأت می‌گیرد، چرا که در صورت دست و پنجه نرم کردن با حقیقت مسائلی از این دست، لغو می‌نمایند و نصّ «والذین هم عن اللغو معرضون» سرلوحه حقیقت دوستان است.

ورود به عرصه زنان مسلمانی که قادر بودند سربازان آخرالزمانی سیدالشهدا را تربیت کنند و نشان دادن تفکرات ایشان به انرژی، قوت اندیشه و نگاه عمیق‌تری نیاز دارد.

خوش‌اخلاق‌ها و خوش‌ذوق‌ها به ترویج حجاب بشتابید

[ms 0]

آموزش مفهوم حجاب و عفاف برای دختران خردسال و نوجوان یکی از دغدغه‌های پدران و مادران است. همه معتقدند که با توجه به هجمه‌ی رسانه‌ها به حجاب، انتقال مفهوم صحیح این مسئله‌ی مهم برای کودکان بسیار سخت شده است. برای یافتن راه حل مناسب این موضوع، با دکتر افروز، استاد ممتاز دانشگاه تهران و رئیس سازمان روان‌شناسی کشور، به گفت‌وگو نشسته‌ایم. چهره و صدای دکتر افروز برای بسیاری از پدران و مادران، دلنشین و یادآور خاطرات بسیاری است.

 

در این فرصت کوتاه می‌خواهیم نظر شما را درباره‌ی پرداختن به موضوع حجاب و عفاف بدانیم و اینکه چگونه باید به بُعد رسانه‌ای این موضوع پرداخت و چه مشکلات و خلأهایی در این باره وجود دارد.

من چند نکته در این حوزه عرض می‌کنم. مسئله‌ی عفاف و یا در واقع پوشیدگی، یک رفتار است و یک رفتار ارزشمند دینی است. اصولا عفاف‌مداری و پوشیدگی، یک رفتار ارزشمند متعالی دینی و شخصیتی جهان‌شمول است. تردیدی در این نیست. این مسئله در همه‌ی ادیان هست. خانم‌ها وقتی به کلیسا می‌روند، باید روسری بپوشند. بعضی دانشگاه‌هایی که وابسته به کلیسای خیلی متعصب و خیلی قوی هستند، مثل کلیسای مارمورها در یوتای امریکا، نمی‌توانند بدون پوشیدگی لازم در آنجا درس بخوانند. یونیورسال یوتا از مهم‌ترین دانشگاه‌های دنیاست. کسی در آن نمی‌تواند با آستین کوتاه و تی‌شرت راه برود. همین مسئله را در یونان و تایلند و چین نیز می‌توانید ببینید. عفاف و پوشیدگی در دنیا به‌عنوان یک ارزش مطرح است. همین‌طور مسئله‌ی برهنگی در دنیا یک ضدارزش است.

انسان‌هایی که برای خود ارزش بیشتری قائلند، پوشیدگی‌شان بیشتر است. آنهایی که احساس کوچکی و تحقیر و کمبود و عقده‌های روانی دارند و برای شخصیت‌شان ارزشی قائل نیستند، حس و احساس نیاز به پوشیدگی کمتری دارند. این یک اصل جهانی است.

ممکن است این مطلب را به‌صورت مستند علمی بیان کنید؟

کسانی که خود را حقیقتا ارزشمند نمی‌دانند، چندان ارزشی برای پوشیدگی قائل نمی‌شوند، و کسانی که وجودشان پر از اضطراب است، عفاف‌مداری‌شان خیلی کمتر است. پوشیدگی و عفاف‌مداری یک رفتار متعالی ارزشی و دینی در دنیاست، و این رفتار در بستر باورها صورت می‌گیرد. اگر عفاف‌مداری و پوشیدگی ارزشی و شخصیتی را بخواهیم با نگاه دینی قوی کنیم، باید به باورهای دینی بپردازیم. بنابراین دوستان شما باید در حوزه‌ی باورها فعالیت کنند. دو نوع عنصر نقش دارند؛ عنصر شناختی و عنصر احساسی و عاطفی.

ما باید یک شناخت زیبا و متناسب و معقول و متعادل و متعالی و تحولی نسبت به عفاف و پوشیدگی پیدا کنیم. بچه‌هایی که به‌دنیا می‌آیند، مخصوصا دختران، در دوران حیات و بلوغشان به‌تدریج باید یک شناخت زیبا و متناسب با پوشیدگی و عفاف‌مداری پیدا کنند. به تناسب این شناخت، در آنها حس زیبایی به‌وجود می‌آید.

ممکن است مصادیقی درباره‌ی تربیت کودکان ذکر کنید؟ چون در سن ۵ یا ۶ سالگی، نمی‌شود بچه‌ها را با بحث منطقی روشن کرد.

زیباترین شیوه‌ی یادگیری این شناخت، شیوه‌ی غیرمستقیم و مشاهده‌ای است نه کلامی. بهترین شیوه‌ی یادگیری، یادگیری مشاهده‌ای و تجربی است، و یادگیری انتزاعی و سخنی و سخنرانی به‌کار نمی‌آید. مثلا بچه‌ها می‌بینند که خوشایندترین و زیباترین چهره‌ی مادر زمانی است که به نماز می‌ایستد.

وقتی این حس را داشته باشند که پدری که ریش دارد، متبسم و خوشحال است، این حس در بچه‌ها به‌وجود می‌آید که من هم باید همین کار را بکنم. اگر مهمان‌هایی داشته باشند که در عین پوشش و عفاف، شاد و متبسم و خوش‌اخلاق هم هستند، در این صورت است که بچه‌ها گرایش و شناخت پیدا می‌کنند؛ در همین صورت است که این حس در بچه‌ها به‌وجود می‌آید.

اما اگر بچه ببیند که مادر وقتی از بیرون می‌آید، چادر را به گوشه‌ای پرت می‌کند و می‌گوید پختم از گرما، بچه‌ها نسبت به چادر و حجاب حس ناخوشایندی پیدا می‌کنند. همان لحظه وقتی با پدر خانه دعوا می‌کند و چادرش را برمی‌دارد و می‌گوید من از این خانه می‌روم، مسلما بچه حس ناخوشایندی نسبت به چادر پیدا می‌کند.

وقتی دختر زیبایی را در یک سریال تلویزیونی می‌بیند که دختر یک قاچاقچی است و پوشش خوبی ندارد اما زیباست، و می‌بیند که دختر پاسدار می‌لرزد و می‌ترسد و خانه‌اش در محاصره است و چادری است، از چادر بدش می‌آید. حس بدی در بچه‌ها ایجاد می‌شود اگر فواحش و بدکاره‌ها را در چادر ببینند. یک مورد دیگر که به بچه‌ها حس بدی نسبت به چادر و حجاب می‌دهد، این است که پوشیدن مقنعه در مدرسه اجباری باشد، اما بیرون از مدرسه معلمشان را ببینند که شال سرش کرده.

همه‌ی این مباحث، درباره‌ی شناخت و احساس است. آمیزه‌ای از شناخت و احساس، باور ایجاد می‌کند. ما باید از اول تلاش کنیم تا هم‌زمان با شناختی که نسبت به پوشیدگی پیدا می‌کنند، زیبایی آن را هم ببینند. نتیجه‌ی آمیزه‌ای از شناخت مطلوب و متناسب و احساس خوشایند، باور زیباست. این باور است که رفتارها را درست می‌کند. بچه‌ای که با این شرایط بزرگ می‌شود، حتی اگر به آمریکا و اروپا هم برود، دوست دارد پوشیده باشد.

این باور را باید ایجاد کنیم. این باور را باید در کتاب‌ها ایجاد کنیم. تصاویری که در کتاب‌های درسی از خانم‌های باحجاب نشان می‌دهیم، نباید این‌طور باشد که باحجاب‌ها را فقط مشغول رخت‌شویی و اتو کردن نشان بدهیم. خانم‌های باحجابی را که مشغول انجام عمل قلب و یا استاد فیزیک هسته‌ای هستند هم، باید نشان بدهیم.

باید به فرزندانمان نشان بدهیم که زنان باحجاب، در موقعیت‌های علمی و فرهنگی بالایی هستند. معلم‌های باحجابی را نشان بدهیم که خوش‌اخلاق‌ترین معلم‌ها هستند. اگر ما این کار را کردیم، در کنار اینکه شناخت و حس زیبا به بچه‌ها داده‌ایم، این باور به‌تدریج در بچه‌ها ایجاد می‌شود. آدم‌ها دوست دارند با شخصیت‌های خوش‌اخلاق و محبوب همدلی کنند. اگر همدل شدند، همانندسازی می‌کنند و الگو می‌گیرند.

[ms 1]

همه‌ی آدم‌ها محبت‌پذیر و اخم‌گریزند؛ تکوین‌طلب و تحقیرستیز، تأییدطلب و تکذیب‌گریز، ترغیب‌طلب و تهدیدگریز هستند. دوست دارند همیشه تأیید و تکریم شوند. اگر کسی قرار است بچه‌ها را دعوت به پوشش و حجاب کند، باید همین کسانی که خوش‌اخلاق و خوش‌ذوق هستند این کار را انجام دهند، نه کسی دیگر.

اگر از دوران خردسالی باور و بصیرت مناسبی نسبت به حجاب پیدا کند، و شناخت درستی نسبت شخصیت آدم‌های باحجاب پیدا کند، و متواضع‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین شخصیت‌ها کسی باشد که زیباترین و بهترین پوشیدگی را دارد، و از نظر عاطفی او را اقناع کند، این دختر چنین باوری پیدا می‌کند و حجاب را اصل می‌داند. در این صورت است که این دختر در ترکیه و آمریکا و انگلستان هم با بهترین پوشش حضور پیدا می‌کند. من زنان و دختران پاکستانی را دیدم که در انگلستان به دنیا آمده بودند و سه چهار نسل آنجا بودند، اما هم‌چنان حجاب خود را تمام و کمال رعایت می‌کنند.

اقتضای سن دختر ۱۵ ساله، حجاب‌ستیزی و عفاف‌ستیزی نیست. اقتضای این سن آن است که اطرافیان با او صمیمی و مشفق باشند. رابطه با دختران در این سن باید حکیمانه باشد؛ نباید انضباطی باشد. پدر و مادرهایی که با بچه‌ها انضباطی برخورد می‌کنند و همیشه از کتاب و درس و مشق و مدرسه حرف می‌زنند، پیوند عاطفی را سست می‌کنند. وقتی پیوند عاطفی سست شد، دختر احساس حقارت و کوچکی می‌کند. احساس بی‌مقداری و اضطراب می‌کند.

وقتی دختر حس می‌کند باید خودنمایی کند و دیگران باید برایش ارزش قائل شوند، و پدر و مادر و خانواده‌اش به او اهمیت ندهند و به او توجه نکنند و احساس نکند که واقعا برای دیگران ارزش دارد، به ظواهر اهمیت می‌دهد و بینی‌اش را عمل می‌کند و شال می‌اندازد. مولای متقیان می‌فرماید: «هر کس شخصیت خویش را شریف بدارد، از گناهان و لغزش‌ها مصون بماند».

پیامبر خدا می‌فرماید: «أکرموا أولادکم»، یعنی بچه‌هایتان را تکریم کنید. اسم بچه‌ها را باید زیبا بگوییم. به‌جای حسن بگوییم حسن جان، بگوییم مینو جان، مریم جان، فاطمه خانم، حامد آقا. بچه که از مهدکودک برمی‌گردد، به استقبالش بروید. مهد کودک که می‌رود، تکریمش کنید. بدرقه‌اش کنید. با هم صحبت کنید. پایتان را جلوی بچه‌هایتان دراز نکنید. این کارها باعث تکریم او می‌شود.

پوشش ایرانی، آمیزه‌ای از فرهنگ و مذهب است. ممکن است بگوییم چادر حجاب برتر است، اما حجاب جهان‌شمول نیست. میزان حجاب، کیفیت آن است؛ اینکه آدم بتواند با آن نماز بخواند. یکی از ویژگی‌های نمازخوان‌ها این است که دائم در نماز باشند. اگر انگشتر طلا دست من باشد، نمی‌توانم با آن نماز بخوانم. اگر خانه‌ی من غصبی است، نمی‌توانم در آن نماز بخوانم و درس بخوانم. حتی خوابیدن هم در آن اشکال دارد. اگر با پولِ خمس‌نداده لباس دوختم، نمی‌توانم نماز بخوانم. بنابراین آن چیزی که باید درست باشد، خلق و خوست. از همین رو، در حجاب هم کیفیت مهم است.

حجاب زنان باید طوری باشد که با پوشش کامل باشند همیشه. نباید برای نماز، پوشش دوباره لازم باشد. پوشش دوباره معنا ندارد. پوشش دوباره در هنگام نماز، یعنی حجاب ما همیشه کامل نیست و فقط وقت نماز پوشش داریم. استفاده از چادر نماز، تصنعی کردن زندگی است. همراه بردن چادر نماز، تصنعی کردن زندگی است. این زندگی جهان‌شمول نیست.

حجاب زنان ما باید همیشگی باشد. من وقتی دختری را در خارج از ایران می‌بینم که مقنعه و دامن بلند پوشیده و جوراب هم دارد و مقنعه‌اش هم بلند است، احساس خیلی خوبی پیدا می‌کنم و می‌گویم الگوی حجاب همین است. الگوی حجاب که در قرآن ذکر شده، همین است.

کسی که حجابش کامل باشد، لازم نیست با خودش چادر نماز ببرد؛ با همان حجاب کاملش می‌تواند نمازش را هم بخواند. پوشش‌ها باید به گونه‌ای باشد که حداقلِ لازم را داشته باشد و کیفیت لازم را هم پوشش بدهد. سختگیری‌های اضافه هم باعث می‌شود از آن طرف بام بیفتیم. ما نباید این اندازه فشار بیاوریم درباره‌ی چادر. تلویزیون ما هم البته فعالیت‌های خوبی می‌کند، اما نباید چادر سر بدبخت‌ها و بیچاره‌ها و بدکاره‌ها باشد. نباید بداخلاق‌ها را با چادر نشان بدهیم.

چادر مشکی چطور شد که در اوایل انقلاب همه‌گیر شد؟ فیلم‌ها و عکس‌هایی که ما از اوایل انقلاب دیده‌ایم، خیلی خیلی کم هستند زنانی که چادر پوشیده باشند، و معمولا مقنعه و روسری و مانتوهای بلند پوشیده‌اند.

چادر مشکی در تهران بیشتر بود و در تهران رواج داشت. در اصفهان و تبریز نبود. چادر یک پدیده‌ی تهرانی بود بیشتر. خانم‌جلسه‌ای‌ها که روضه می‌خواندند، چادر سرشان می‌کردند. بعد هم تاجران وارد کار شدند و پارچه‌ی چادر وارد کردند و چادر مشکی هدیه دادند و کم‌کم استفاده از چادر مشکی گسترش یافت. بعدها به معلم‌ها چادر مشکی دادند.

همان‌طور که می‌دانید، زنان مسلمان مالزی و اندونزی ضمن حفظ حجاب، از رنگ‌های شاد و متنوع هم در پوشش خود استفاده می‌کنند، درحالی‌که در بین ما اگر کسی از رنگ‌های شاد در پوشش خود استفاده کند، اسمش را تبرّج می‌گذاریم. چه راه حلی می‌توان یافت تا ضمن حفظ حجاب و پوشش، از رنگ‌های متنوع و شاد نیز استفاده کنیم؟

لباس فرم دختران دانش‌آموز همه جا هست. این لباس‌ها را می‌توانیم در طول زمان کم‌کم روشن‌تر کنیم. همان‌طور که لباس و مانتو و مقنعه می‌پوشند، کم‌کم آنها را تبدیل به رنگ‌های روشن کنیم. وقتی یک نفر این کار را بکند، انگشت‌نما می‌شود، اما وقتی گروه گروه از دختران با لباس‌های روشن در خیابان تردد کنند، انگشت‌نما نمی‌شوند. در این زمینه تلویزیون می‌تواند نقش بسیار فعالی ایفا کند. گرچه تاکنون نتوانسته فعالیت زیادی در این زمینه انجام دهد.

خیلی متشکریم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

زنانِ کشمیر و مسئله حقوق انسانی

[ms 0]

این روزها خبر اعزام کاروان‌های بین‌المللی تحت عنوان «الی بیت‌المقدس» از آسیا، اروپا، آفریقا و آمریکا برای آزادی قدس، رژیم صهیونیستی را دچار تنگنا کرده است.
کاروانی که وجه مشترک همگی‌شان، ضدصهیونیستی‌بودن آنهاست از ۱۰۰ کشور دنیا. از مذاهب گوناگون به سمت قدس حرکت کردند تا مساله آزادی قدس شریف را از طریق همراهی نمایندگان افکار عمومی سراسر جهان در افکار عمومی دنیا برجسته کنند.
گروه آسیایی که نماینده ۲۰ کشور را همراه خود داشت، هفته‌ی گذشته وارد ایران شد، حضور دختران و زنان آسیایی با چنین ذوق و اشتیاقی برای حمایت از فلسطین برایم هیجان‌برانگیز بود، مدام دنبال وقتی بودم تا بتوانم با آنها گفتگویی داشته باشم، در بین صحبت‌هایم با دختران کاروان «الی بیت‌المقدس»، با دختری آشنا شدم بنام «انشاء ملک» از کشور کشمیر، دختر خیلی خوش‌ذوق و بازیگوشی بود اما بعد از اتمام مصاحبه، پشت این چهره‌ی خندان چیزی ندیدم جز یک دنیا غم! همان اندوهی که باعث شده بود دست به نوشتن کتاب «زنان کشمیر نیستند» بزند.

[ms 1]

خودتان را برایمان معرفی میکنید؟
من انشاء ملک از کشور کشمیر هستم، کشوری که سالهاست آرزوی استقلال را دارد. در همین کشور بدنیا آمدم و بزرگ شدم و الان دانشجوی رشته علوم اجتماعی و مطالعات جنسیتی هستم.

اسم کتاب‌تان برایم جالب بود، «زنان کشمیر نیستند»؛ دوست داریم از انگیزه نوشتن کتابتان برایمان بگویید؟
مشکلات زیادی در بین زنان کشور من وجود داشت، تحقیق کردم تا پی ببرم ریشه این مشکلات در چیست؟ و برای چه زنان کشور من در این وضعیت به سر می‌برند و از حقوق انسانی خود برخوردار نیستن!

در این کتاب چه چیزی را مورد بررسی قرار دادید؟
همانطور که می‌دانید کشور من سالهاست در کشمکش دو کشور هند و پاکستان قرار گرفته و هر کدام ادعای مالکیت کشور من را دارند، تا جایی که در سال ۱۹۸۹ جنگی بین هند و پاکستان بر سر کشور من یعنی کشمیر اتفاق می‌افتد که نهایتا بیش از ۴۷ هزار نفر کشته می‌شوند و هزاران زن کشمیری در جریان این جنگ بی‌عفت می‌شوند. و الان کشور من تحت سلطه هندوستان است، زنان ما اجازه فعالیت ندارند، و با کوچکترین فعالیت ضد هندو ها سالها زندانی می‌شوند، بدون اینکه ملاقات‌کننده ای داشته باشند. برای همین در مورد شرایط زنان کشورم نوشتم، اینکه در چه شرایطی به سر می‌برند و با چه مشکلاتی روبرو هستند. اینکه چطور سعی می‌کنند زندگی‌شان را حفظ کنند و با چه تلاشی با شرایط موجود کشور مقابله و مقاومت می‌کنند.

[ms 2]

با این اوضاع، مانعی برای انتشار کتاب‌تان در کشمیر نداشتید؟
من کتابم را در کشمیر منتشر نکردم. بلکه در آلمان منتشر کردم. چون هیچ آزادی در کشورم وجود ندارد تا بتوانم براحتی کتابم را چاپ کنم و اگر انتشار کتابم در کشمیر صورت می‌گرفت حداقل دو سال زندانی می‌شدم.

چاپ کتابتان در کشور آلمان با چه بازخوردهایی روبرو بود؟
بازخورد خیلی خوبی نسبت به کتابم چه از طرف زنان آلمانی و چه از طرف زنان کشمیری مقیم آلمان بوجود آمد. ولی متأسفانه هیچ اتفاق خاصی در کشمیر بخاطر این قضیه نیفتاد و نتوانستم آن کاری که میخواستم را برای زنان کشورم انجام دهم.

با توجه به وضعیت کشورتان، باز هم قصد ادامه فعالیت‌هایتان در دفاع از حق زنان کشمیری را دارید؟
کار من یک تلاش خیلی کوچکی بود در مقابل آن مشکلات بسیار بزرگی که در کشمیر وجود دارد و مطمئنا تلاشم را ادامه میدهم چون من به عنوان یک زن مسلمان مسئولیتم این است که در کشورم، تغییری ایجاد کنم. مشکل کشورم بحث انسانیت است که مردم من از حقوق انسانیت خودشان محروم هستند.

دوست دارم نظرتان را در مورد ایران و زنان ایرانی بدانم.
من بطور کلی به ایران احترام می‌گذارم. ایران و دولت ایران بعنوان دولتی که پیشرو در مسائل حقوق بشری هستند و در مقابل بی‌عدالتی ها ایستادگی می‌کند، برای من قابل ستایش هستند و این ایستادگی و مقاومت‌شان را دوست دارم. و به زنان ایرانی احترام می‌گذارم، چون زنان مقاوم و باتقوایی هستند و زنان کشمیری به زنان ایرانی مثل یک سمبل قدرت نگاه می‌کنند.

[ms 3]

با توجه به اینکه شما اولین‌بار است به ایران سفر میکنید و با زنان ایرانی برخورد دارید، برایمان جالب است بدانیم نگاه‌تان به ایران قبل و بعد از سفر چقدر تفاوت کرده است.
من همان نگاهی که قبل از سفر به ایران داشتم را دارم، فرهنگ ایران و کشمیر خیلی شبیه به یکدیگر است. چون این ایرانی‌ها بودند که اسلام را به کشمیر بردند. همچین برای مردم کشمیر زنان ایران خیلی جایگاه بالایی دارند و زنان ایران را همیشه در درجات بالا و کسانی که همیشه در همه عرصه‌ها پیشرو هستند می‌بینند و ما بعنوان یک الگو به آنها نگاه می‌کنیم.

وقتی شما کمی از وضعیت کشورتان برایمان گفتید، این سوال برایم ایجاد شد که شما با چه انگیزه‌یی همراه با کاروان الی بیت‌المقدس به سمت فلسطین راهی شدید در حالی که زنان کشور شما نیز مانند زنان مظلوم فلسطین از حقوق انسانی خود محروم هستند.
من به این کاروان پیوستم برای اینکه مردم را ملاقات کنم و به آنها بگویم که کشور من که نزدیک کشور خودشان هست مثل فلسطین اشغال شده و با آنها در مورد مظلومیت مردم کشمیر برایشان صحبت کنم وبگویم آنها هم باید به وضعیت کشور من فکر کنند، همچنان که باید به فلسطین فکر کنند. من با سفرم به فلسطین و مشاهده‌ی مظلومیت مردم و زنان آن میخواهم به قدرت و نیرویی دست پیدا کنم تا بتوانم با آن نیرو هم برای مردم ستمدیده فلسطین کاری بکنم و هم برای کشور فراموش شده‌ی خودم کشمیر و یک نقطه مشترک بین مردم کشمیر و فلسطین وجود دارد و آن هم چیزی نیست جز مقاومت!
لحظه لحظه‌ی پشت‌صحنه‌ی کاروان «الی بیت‌المقدس» را می‌توانید از این لینک دنبال کنید.

داداشی! منو دوس داری؟

[ms 0]
عکس : معصومه سادات موسوی

حتما شما هم دیده‌اید که وفتی نوزاد جدیدی به جمع خانواده اضافه می‌شود، کودک بزرگتر خوشحال می‌شود. ذوق می‌کند که از تنهایی بیرون آمده است؛ اما وقتی محبت و قربان صدقه رفتن‌‌های اطرافیان را می‌بیند، حرصش می‌گیرد. احساس می‌کند دیگران به او توجهی نمی‌کنند. احساس می‌کند کسی تحویلش نمی‌گیرد. می‌فهمد که این بلا‌ها همه‌اش زیر سر نوزادِ جدید است. ناخودآگاه کینه‌اش را به‌دل گرفته، تصمیم می‌گیرد که به هر بهانه‌ای نزدیکش برود و به‌جای بوسیدن، گازش بگیرد. پیش بیاید، بدش نمی‌آید بچه را از پنجره به بیرون پرت کند!

پدر و مادر‌ها هم از روی خیرخواهی، التماسش می‌کنند که «نزدیکش نرو! بهش دست نزن. او را نبوس. بگذار بخوابد.» اما این‌ها وضع را بدتر می‌کند.

پدر و مادر‌ها با نگرانی صبح را به شب می‌رسانند. مدام باید چهارچشمی مراقبش باشند. غافل از اینکه این دردسر، برای خودش چاره‌ای دارد.
این‌قدر لذت‌بخش است که مادر، نوزادش را بلند کند و زیر بغلش را بگیرد و او را جلوی صورتش بیاورد. خودش پشت نوزاد پنهان شود و تصور کند که نوزاد، عروسکی است که باید به‌جایش حرف بزند. به این صورت که مادر لحنش را کودکانه می‌کند و به‌جای نوزاد، خطاب به کودک که خواهر یا برادرش است، حرف می‌زند.

مثلا به‌جای نوزاد با لحن بچه‌گانه بگوید: «داداشی! قربونت برم! منو دوس داری؟ می‌بینی چقدر کوچیکم؟ می‌بینی خدا یادش رفته بهم دندون بده؟ حالا من چطوری غذا بخورم؟ به مامان بگو یه خرده بیشتر آب‌میوه بخوره تا بتونه بهم شیر بده. باشه؟ قول میدی سروصدا نکنی تا من یه کم بیشتر بخوابم؟ آخه من شبا تا صبح گشنمه و نمی‌تونم بخوابم و همش باید شیر بخورم. تازه بعدشم دلم درد می‌گیره، چون بلد نیستم درست بمکم؛ اون‌وخ باد میاد توی دلم و منم دل‌درد می‌گیرم. دیشب تو خواب بودی، اما من تا صبح این‌قدر گریه کردم که مامان و بابا هم نخوابیدن…»

اگر این کار را کردید، کودک بزرگتر را به یک بازی لذت‌بخش دعوت کرده‌اید. این‌جور مواقع کودک بزرگتر که معمولا ۳ تا ۶ سال بزرگتر از نوزاد است، ماتش می‌برد. مدام به صورت نوزاد نگاه کرده و سعی می‌کند که صدای مادرش را با میمیک صورت نوزاد تطبیق دهد. مادر هم از این طریق، بدون اینکه به کودک بزرگترش، نصیحت کند و یا او را امر و نهی کند، حسادت او را تبدیل به یک محبت دلسوزانه می‌کند.

دیدید! مادر بودن زیاد هم سخت نیست. فقط کافی است راهش را پیدا کنید!

 

سیلی سخت با انگشت‌های جوهری

همه آمده بودند
گویی ضیافت است
جشن است…
گویی که تازه کردن عهدهاست
یک «به یادتان هستیم…»
تقدیم به «احمدی روشن»های دیروز و امروز

همه آمده بودند
تا آن سیلی سخت
با این انگشت‌های جوهری نواخته شود…
و نواخته شد.
مبارک‌مان باشد!
[ms 0]
[ms 1]
[ms 2]
[ms 3]
[ms 5]
[ms 6]
[ms 7]
[ms 8]
[ms 9]
[ms 10]
[ms 11]
[ms 12]
[ms 13]
[ms 14]
[ms 16]
[ms 17]
[ms 18]
[ms 19]
[ms 20]
[ms 21]
[ms 22]
[ms 23]
[ms 24]
[ms 25]
[ms 27]
[ms 28]
[ms 29]
[ms 30]
[ms 15]

ساعت 4 آن روز

[ms 0]

«با هم قدم‌زنان حیاط را دور می‌زدیم و هر دو احساس می‌کردیم که یک زندانی سیاسی هستیم، با همه‌ی ابهت و اعتبارش. زندانی سیاسی در نظر ما چه یک نفر، چه هزار نفر و از هر مرام، کسی بود که جرئت کرده بود برخلاف میلیون‌ها نفر دیگر با یک حکومت عریض و طویل دربیفتد و زندگیش را به امید گسترش عدالت و برابری به خطر بیندازد.» (۱)

«ساعت ۴ آن روز» خاطرات خانم معصومه (مهین) محتاج از دو سال بازداشت و شکنجه و زندان‌های مختلف در دوران رژیم پهلوی است که خود، آن را به سبکی رمان‌گونه به رشته تحریر در آورده است. در میان کتاب‌های خاطرات زنان زندانی در زندان ساواک رژیم پهلوی، با خاطره‌نویسی متفاوتی مواجه می‌شویم. او از طیف مذهبی‌ها نیست و فعالیتش را مدت‌ها قبل از دستگیری رها نموده است.‌ نویسنده تمام اتفاقات را جزءبه‌جزء شرح داده و عملا با ریزبینی و دقت نظر خاصی حتی جزئیات مکالمه‌ها و ۶۳ بار رفتن به اتاق بازجویی را شرح می‌دهد. از همه مهم‌تر اینکه خود زن زندانی دست‌به‌قلم شده و از تجربیات دردناک خود و احساسات زنانه‌اش کمک گرفته و اثری متفاوت خلق کرده است.

مهین محتاج، زنی است باسواد، امروزی و با پوشش و رفتاری غیرمذهبی که کارمند کانون پرورش فکری و نویسنده است. قلم توانایی دارد که شرح رفتارهای بازجویان ساواک و موقعیت فیزیکی زندان را با هنرمندی فضاسازی نموده. ‌برعکس کتاب‌هایی که به‌طور سفارشی نوشته شده و ماحصل چند ساعت مصاحبه‌ی شفاهی هستند، این کتاب به قلم خود زن زندانی است و با سانسور نکردن بسیاری از کلمات و شکنجه‌ها و اتفاقات، توانسته خواننده را به شکلی عاطفی و ذهنی با فضای بازداشتگاه کمیته‌ی مشترک و اتاق بازجویی و شکنجه و حتی محیط کسالت‌بار زندان قصر و اوین درگیر کند. قلم نویسنده بسیار روان است و پُر از اشارات و ریزبینی جزئیات و دقت‌های زنانه، با شرحی بی‌خیال و رندانه از فضایی که علی‌رغم میل باطنی، در آن درگیر شده است.

ابتدای کتاب با ابهام زیبایی شروع می‌شود؛ بازداشت در مکانی معلوم و زمانی نامعلوم! این زمان نامعلوم در مکان معلوم، تا انتهای روزهای بازجویی ادامه می‌یابد. زندانی نمی‌داند چند روز از بازداشتش گذشته، اما خاطرات را مسلسل‌وار شرح می‌دهد و می‌گوید: «امروز (!) بازجویی این‌طور بود و تاول پایم ترکید… » و تو این اسیر محبوس در بی‌زمانی را حس می‌کنی که در سیال حرکت لحظه‌های بی‌سرانجام جاری است.

[ms 2]

زندانی چنان درگیر احساسات زنانه است که هنگام بازداشت و بازجویی، از «طرف توجه قرار گرفتن» توسط بازجویان، به‌عنوان نیاز روانی یاد می‌کند، و البته این سخن را باید بیشتر به حساب واکنش دفاعی وی در برابر شوک ناشی از دستگیری و بازجویی گذاشت. (۲)

با وجود تمام ویژگی‌های مثبت کتاب (مانند روانی متن، نثر زیبا و جزئیات دقیق اتفاقات) نکته‌ی به‌شدت منفی که اصالت کتاب را از نظر ارجاع به آن در مطالعه‌ی حوادث سیاسی و تاریخی خدشه‌دار می‌سازد، استفاده‌ی نویسنده از اسامی مستعار برای دیگر زندانیان -حتی معروف و مشهور- است. شاید تنها خواننده‌ی حرفه‌ای یا تاریخ‌دان، با تطبیق جزئیاتِ داستانِ مهین بتواند بفهمد منظور از طیبه همان «طاهره سجادی» (غیوران) (۳) است یا کسی که فقط مادر صدایش می‌زنند، مادر همان «رضایی»های معروف و یا هادی، همان «وحید افراخته» (۴) و مرتضی همان «مهدی غیوران» می‌باشد. هنگامی که این اسامی مستعار وارد محیط زندان قصر و صد زن زندانی سیاسی آن می‌شوند، کار خواننده را در تطبیق افراد با شخصیت و نام اصلیشان بسیار مشکل می‌کنند، به‌طوری‌که مجبور می‌شود از خیر آن بگذرد!

از تعاریف دقیق و صادقانه‌ی نویسنده -که خود را جزو کسانی می‌گمارد که از ابتدا نیز مذهبی نبوده تا بعدها بخواهد تغییر ایدئولوژی بدهد- و تشریح رفتار بازجوها با مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها،‌ به‌راحتی می‌توان دریافت که بازجوهای ساواک نسبت به زندانیان مذهبی که حتی پرونده‌ی سبکی داشتند، شدیدا بی‌رحم بوده و بیشتر از آنها می‌ترسیدند تا زندانیان غیر مذهبی که حتی در درگیری‌های مسلحانه شرکت داشتند.

رفتار با زندانیان غیرمذهبی بیشتر از نوع شلاق زدن در بدو ورود بود و فحاشی. گاهی در ابتدای بازجویی برخلاف رویّه‌ی معمول در سلول انفرادی قرار نمی‌گرفتند، اما وقتی زندانی فردی مذهبی بود، از کشیدن ناخن و آپولوسواری تا کتک زدن به‌قصد سقط جنین زن باردار نیز ابا نداشتند و در آخر هم انواع و اقسام شکنجه‌ها شامل آویزان کردن و سوزاندن و انفرادی، نصیب مذهبی‌ها می‌شد. (۵)

البته این شدت عمل برضد مذهبی‌ها بی‌دلیل هم نبود. وقتی در زندان ساواک مدت بازجویی طولانی می‌شود، غیرمذهبی‌ها هیچ وسیله‌ای برای وقت‌گذارنی و د‌ل‌مشغولی ندارند جز خوابیدن و انتظار کشیدن و بازجویی شدن، و این زجر و انتظار مرگ‌آور و هول و هراس از رسیدن زمان بازجویی، باعث می‌شود یا به بطالت و بیهودگی افتاده و برای خلاصی از وضع موجود به همکای کردن و لو دادن هم‌سلولی‌ها دست بزنند (۶) یا چنان دچار مشکلات روانی شوند که با بیماری روانی و دیوانگی از ساواک بیرون بروند. البته این وضعیت غیرمذهبی‌ها در شرایط زندان عمومی بهتر که نمی‌شود هیچ، بدتر هم شده و به مرزبندی و گروه‌بندی توده‌ای، کمونیست، مائوئیست، استالینیست، کنفدراسیون، مجاهد و فدایی و… انجامیده و در آخر یا باید عفونامه نوشته و آزاد شوند، یا از ترس بایکوت و جاسوس نشدن، همرنگ یکی از این گروه‌ها شده و عاقبتش را به‌دست سازمان بسپرد.

[ms 1]
کتاب، گاهی مطابق باورها و برداشت‌های ما از رفتارها و خصوصیت‌های زنانه است؛ چنان‌که زندانیان زن حتی پس از بازجویی و شلاق هم از هر فرصت خالی برای گپ و گفت و غیبت و رفتارهای مخصوص زنانه‌شان استفاده می‌کنند. گاهی برخلاف تعریف از جنس ضعیف زن، نشانه‌ی ضعف را باید در شرایطی دید که با آسایش و غوطه‌وری در نعمت بر ناز زن نیز افزوده می‌شود، اما برعکس در شرایط سخت حتی زن جنس دوم داستان هم از مردان عقب نمی‌ماند.

«سیما گفت: یه روز من و میثم مشغول ساخت نارنجک بودیم که یکی از نارنجک‌ها منفجر شد. من هشت‌ماهه حامله بودم… من خودم را از دیوار به کوچه پرت کردم و از آنجا تا میدان فردوسی دویدم. بعد جلوی یک ماشین را گرفتم و با تهدیدِ اسلحه راننده‌اش را پیاده کردم. نزدیک میدان پیاده شدم و به‌همین‌ترتیب ماشین دیگری را از راننده‌اش گرفتم… نمی‌دانم با حاملگی چطوری توانستم این کارها را انجام دهم.» (۷) البته سیما یک چشمش هم بر اثر انفجار کور شده و بچه‌اش را در زندان شهربانی به‌دنیا می‌آورد.

«ساعت ۴ آن روز» نوشته‌ی مهین محتاج، در ۳۸۹ صفحه و توسط انتشارات قصیده‌سرا و متأسفانه بدون هیچ عکس و سندی از نویسنده و وقایع آن دوران چاپ شده است. [عکس منتشرشده از خانم محتاج در چارقد، توسط نویسنده‌ی یادداشت و از داخل زندان کمیته‌ی مشترک خرابکاری (موزه‌ی عبرت فعلی) تهیه شده است]

در نوشته‌ی رمان‌گونه‌ی مهین محتاج، ریزبینی توصیفات واقعی و حتی تخیلی از فضا و دقت فوق‌العاده به جزئیات اشیاء، اتفاقات و مکان‌ها به تصویرگری خیال‌انگیز می‌ماند، اما این توصیفات گاهی دردناک می‌شود و تلخ؛ دردناک‌تر از شلاق زدن‌های حسینی و فحاشی و گیس کشیدن آرش و مشت و لگدهای سنگین منوچهریِ بازجو. چیزی که دل خواننده را عمیقا به‌درد می‌آورد، ضربات و شوک‌های روانی است که بر پیکر نحیف دختران کم‌سن می‌نشیند و آنها را تا مرز جنون و دیوانگی می‌کشاند. گاهی بعضی از آنان تنها به‌علت رفتارهایی که نشان از دیوانگی است، آزاد می‌شوند.

«مهین‌دخت بلند شد و رو به پنجره‌ی کوچک و تاریک بالای سلول ایستاد. پشتش به بازجوها و نیم‌رخ‌ش به من بود. به جای معینی نگاه نمی‌کرد. کمی ساکت ماند و بعد گفت:
– من می‌دونم چی شده. اون روز مامانم منو آورد اینجا گذاشت خودش رفت. همین الآن نشسته بودم بالای پنجره، دیدمش که رفت. می‌دونین چرا هر روز می‌شینم اینجا؟ آخه خیابونو می‌خوام ببینم، ماشینا رو ببینم. مامان بابام منو گذاشتن رفتن. منو دیگه نمی‌خوان. منو نبردن. منو دوست ندارن. منو… » (۸)

تشویش و تردید و اضطراب در دل آدم خرده‌گیر و ریزبین، نتیجه‌ای جز تک‌روی و تنهایی و انزوا و در آخر پشت پا زدن به تمام رنج‌ها و دردها ندارد. این خرده‌گیری حتی به تضاد در افکار خود نویسنده می‌انجامد.

«کمی به کاغذ سفید خیره ماندم. سرم را بلند کردم. آرش هم به من خیره مانده بود. تردید داشتم، بنویسم یا ننویسم؟ تأثیر دارد یا بی‌فایده است؟ با خودم هزار و یک محاسبه کردم. واقعیت این بود که دیگر قادر نبودم به محیطی برگردم که همه چیزش را تارهای عنکبوتی ناآرام پوشانده بود. نمی‌توانستم حدس بزنم که ناآرامی‌اش، ناآرامی احتضار است. خودکار را به‌عنوان تیری در تاریکی، در دستم میزان کردم و نوشتم: «پیشگاه مبارک… » که آرش گفت: هرچی من میگم بنویس… » (۹)

«حرکتی در جمعمان بود که مثل موج آرام دریا می‌آمد و می‌رفت. فکر می‌کردم که همه‌ی ما می‌توانستیم و آن‌قدر باهوش بودیم که در این سال‌های پول بادآورده‌ی نفت، عیش و نوش، و بنیانگذاری جامعه بر هوا، سهمی برای خودمان برداریم، اما بچه‌های احساساتی نسل خود بودیم و در نظر می‌خواستیم همه‌ی روابط امور جامعه بر عدالت -که معنای عملی آن را کاملا نمی‌دانستیم- استوار باشد. دست‌به‌کار شدیم و خودمان را خیلی زود در این حیاط سیمانی و کوچک محصور دیدیم.» (۱۰)

———————

(۱) ساعت ۴ آن روز، ص ۳۴۹؛

(۲) همان، ص ۱۳؛

(۳) «خورشیدواره‌ها»؛ خاطرات زندان و مبارزه‌ی خانم طاهره سجادی

(۴) ساعت ۴ آن روز، ص۲۸۶، وحید افراخته از سران و مبارزان اصلی مجاهدین خلق بود که مسئولیت شاخه‌ی نظامی سازمان را به‌عهده داشت و پس از مدتی مبارزه توسط ساواک دستگیر شد و زیر شکنجه‌ها اصطلاحا برید و تمام دانسته‌هایش را که کم هم نبود، به ساواک لو داد. پس از معرفی صدها مبارز و لو دادن بسیاری از اتفاقات، به پاس این خوش‌خدمتی توسط ساواک اعدام گردید.

(۵) همان، ص ۳۱۳؛

(۶) همان، ص ۲۸۷؛

(۷) همان، ص ۲۴۷؛

(۸) همان، ص ۱۴۸؛

(۹) همان، ص ۳۸۲؛

(۱۰) همان، ص ۳۷۲.

و ناگهان اتفاق افتاد…‏

[ms 1]

چه مخالف سرسخت خواستگاری‌های سنتی باشیم، چه موافق آن، چه نظری بیابینی داشته باشیم، این واقعیت را نمی‌توانیم نادیده بگیریم: هنوز و همچنان و با وجود همهٔ تغییراتی که در عرف‌‌های مربوط به جایگاه دختر در خانواده، روابط دختر و پسر و انتخاب همسر پدید آمده، تعداد قابل توجهی از افراد جامعه از طریق یک فرآیند کاملا سنتی ازدواج می‌کنند. در یک خواستگاری سنتی، آشنایی طرفین از طریق خانواده‌ها و در حضور آن‌ها صورت می‌گیرد، خانواده‌ها تاثیر مهم و تعیین‌کننده‌ای بر تصمیم‌گیری جوانان دارند و انتخاب نهایی بر عهدهٔ آن‌هاست یا دست کم از سوی آن‌ها اعلام می‌شود. در میان کسانی که همسرشان را به این سبک و سیاق انتخاب می‌کنند، دختران و پسران تحصیل کرده و مستقل از نظر مالی زیادند. این احتمالا به این معناست که خواستگاری سنتی صرفا یک عادت فرهنگی نیست؛ بلکه دست کم در جامعهٔ ما تضمین‌کنندهٔ فواید و منافعی است. با این حال یک نگرانی قابل تامل دربارهٔ این شیوه وجود دارد: آیا خواستگاری سنتی باعث نمی‌شود جوانان –و به طور خاص دختران- یک نقش فرعی و منفعل در تصمیم‌گیری‌های مربوط به ازدواج داشته باشند؟

ازدواج منفعلانه
این یک وضعیت آشنا و پرتکرار است و بسیاری از ما از نزدیک شاهد آن بوده‌ایم: در جریان یک خواستگاری سنتی، تصمیم‌گیری یکی از طرفین –عموما دختر- بیش از حد معمول به طول می‌انجامد یا تصمیم‌گیری اتفاق می‌افتد اما فرد به دلایل شخصی و خانوادگی در ابراز آن تعلل می‌کند. در چنین شرایطی خانوادهٔ او دست به تاویل و تفسیر رفتارهایش می‌زنند تا پاسخ احتمالی او را پیش‌بینی کنند. سکوت را به رضایت یا نارضایتی تعبیر می‌کنند و به نیابت از او پاسخ می‌دهند. اگر خانواده در تشخیص خود دچار اشتباه شده باشند آنچه روی می‌دهد یک ازدواج منفعلانه است. حالت دیگری از ازدواج منفعلانه زمانی روی می‌دهد که خانواده بیش از حد لازم بر تصمیم‌گیری فرد اثر می‌گذارند؛ او را وادار به تعجیل می‌کنند یا با طرفداری یا مخالفت افراطی خود تصمیم‌گیری منطقی را مختل کرده، او را در موقعیت یک تصمیم‌گیری احساسی قرار می‌دهند.
باید توجه داشت که ازدواج منفعلانه با ازدواج اجباری تفاوت دارد. در ازدواج اجباری، خانواده و یا شرایط، شخص را علی‌رغم مخالفتش با یک گزینهٔ به خصوصی و بعضا علی‌رغم تمایلش به فردی دیگر، وادار به پذیرشمی‌کنند. اما ازدواج منفعلانه نتیجه بی‌تصمیمی خود شخص و القای تصمیم از سوی دیگران است. احتمال وقوع ازدواج اجباری با افزایش سطح سواد و درآمد خانواده به طرز چشمگیری کاهش می‌یابد. اما در وقوع ازدواج منفعلانه ویژگی‌های شخصی خود فرد –نظیر قدرت تصمیم‌گیری، قدرت بیان و ارتباط موثر و فعال با اعضای خانواده- بیشتر از ویژگی‌ها خانوادگی موثرند.

آسیب‌های احتمالی
کسانی که در جریان ازدواجشان تاثیر مستقیم و فعال نداشته معمولا این اتفاق را «ناگهانی» و «پیش‌بنی نشده» توصیف می‌کنند و اذعان می‌دارند ازدواج‌شان بیشتر بنا بر تشویق و خواست خانواده «پیش آمده است». بعضی از آنها پیش از ازدواج شناخت یا حتا تصوری از همسر آیندهٔ خود نداشته‌اند و از سوی خانواده‌ها برای همدیگر «در نظر گرفته شده‌اند.»البته می‌توان از میان این زوج‌هاکسانی را مثال زد که اکنون از رابطهٔ خود راضی‌اند و احساس خوشبختی می‌کنند. چنین ازدواجی به خصوص در جوامع کوچک‌تر و در میان اشخاصی که تربیت سنتی‌تری داشته‌اند شانس بیشتری برای موفقیت دارد. اما برای جوانانی که در فرهنگ شهری و با توقعات و تصورات مدرن‌تری دربارهٔ ازدواج رشد کرده‌اند،ریسک بزرگی است.

[ms 2]
تفاوت‌های فرهنگی و فکری بین والدین و فرزندان و در نتیجه تفاوت در معیارهای ازدواج در جوامع شهری شدیدتر است. القای خانواده ممکن است ذهن جوانان را از بعضی از معیارهای اصلی و اساسی برای خودشان اما فرعی برای خانواده منحرف کند. صرف نظر کردن از چنین معیارهایی ممکن است در آینده به نارضایتی و اختلاف بین طرفین بینجامد. به علاوه حتا اگر تصمیم القا شده از سوی خانواده کاملا مناسب متناسب باشد، ورود به زندگی مشترک در حالی فرد هنوز به یقین شخصی نرسیده می‌تواند منجر به اصطکاک‌های کوچک یا بزرگ بشود.
بسیاری از ما شاهد تراژدی‌های عاشقانه‌ای بوده‌ایم که در نتیجهٔ القای تصمیم‌گیری از سوی خانواده رخ داده‌اند؛ جوانانی که تحت تاثیر فشارهای خانواده از یک ازدواج عاشقانه صرف نظر کرده‌اند و یا با کسی جز فرد محبوب‌شان ازدواج کرده‌اند. حتا اگر اعتقاد چندانی به عشق پیش از ازدواج و اثر آن بر موفقیت رابطه نداشته باشیم ناچاریم بپذیریم که شروع زندگی در حالی که یکی از طرفین شخص دیگری را بر همسرش ترجیح می‌دهد خطای مهلکی است.

دختران و ازدواج منفعلانه
در بسیاری از خانواده‌های سنتی جایگاه دختران و پسران و نوع تعامل والدین با هر یک از این دو گروه فرق می‌کند. عرف مردسالارانهٔ حاکم بر خانواده و شرم و حیای شخصی بعضا باعث می‌شود دختران خانواده‌های سنتی نتوانند به راحتی با والدین به خصوص پدر خود گفت و گو کنند. اختلاف سن، اختلاف سطح تحصیل والدین و فرزندان، روحیهٔ اقتدارگرایی والدین-به خصوص پدر-، اختلافات خانوادگی و عوامل دیگر می‌توانند این فاصله را تشدید کنند. این دلایل باعث می‌شوند دختران بیش از پسران در معرض ازدواج منفعلانه باشند.

[ms 0]

چه باید کرد؟
با در نظر گرفتن و حذف عوامل مستعد کنندهٔ ازدواج منفعلانه، می‌توان خطر این ازدواج را به حداقل و نقش فعال جوانان در فرآیند ازدواج همسر را حتا در خواستگاری‌های سنتی به حداکثر رساند. مهم‌ترین نکته ایجاد یک رابطه مثبت، پویا و فعال بین جوان در آستانهٔ ازدواج و والدین است که امکان گفتگوی صریح و صادقانه و به دور از خجالت را فراهم کند. لازمهٔ این امر تعامل صحیح والدین با فرزندان از آغاز تولد آنان است. نمی‌توان انتظار داشت که پس از سال‌ها ارتباط مبتنی بر تحکم از سوی والدین و ترس از سوی فرزندان، ناگهان در دورهٔ جوانی و در آستانهٔ ازدواج فرزندان رابطه‌ای مثبت شکل بگیرد. در خانواده‌هایی که احساس صمیمیت به قدر کافی تقویت نشده است و اعضای خانواده در گفتگو با هم احساس راحتی کافی نمی‌کنند، کمک خواستن از خویشاوندان و دوستان جوانتر که رابطهٔ صمیمانه‌تری با فرزندان دارند می‌تواند مفید باشد. این افراد می‌توانند نقش واسطه را میان جوانان و والدین‌شان بازی کنند.

همین طور مهم است که اعضای خانواده دربارهٔ سهم تقریبی هر یک از والدین و فرزندان در جریان تصمیم‌گیری به توافق برسند. میزان اهمیتی که جوانان به نظر والدین‌شان در امر انتخاب همسر می‌دهند با توجه به عرف خانواده، نوع روابط خانوادگی و میزان وابستگی مالی و شخصیتی جوان به خانواده، متفاوت است. در هر صورت، والدین باید بپذیرند که تصمیم‌گیرندهٔ اصلی فرزندان‌شان هستند. تاثیر مستقیم والدین در جریان تصمیم‌گیری تحت هیچ شرایطی و در هیچ خانواده‌ای نباید بیش از ۵۰ درصد باشد. در غیر این صورت به معنای نقض استقلال جوانان خواهد بود.

ولنتاین سرخ

[ms 0]

۱۴ فوریه روز مشهوری است؛ نه در خاورمیانه، که در کل دنیا. روز عشق و دلدادگی، هدیه‌های سرخ‌رنگ و عشق‌های آتشین… از آن رسم‌های دهان‌پُرکن زیبا که لائیک‌های وطنی دنبال جانشینی به نام «سپندارمذگان» برایش می‌گردند تا همچنان عشق و دوستی را فارغ از هر چارچوب و مسئولیتی مقدس جلوه دهند. اما نقد من به این رسم نیست که بخواهم تخطئه‌اش کنم یا نسخه‌ی اسلامی‌اش را پیشنهاد کنم، که عشق و دوستی کجا و تشکیل ارکان مقدسی به نام خانواده بر پایه‌ی احترام و دوستی و محبت کجا!
‌۱۴ فوریه اما مناسبت دیگری هم دارد که هم سرخی در آن نقش دارد و هم عشق و دوستی و رسم دیرینه‌ای که همچنان به تکرار تاریخ پابرجاست. یک سال از انقلاب سرخ و سفید شیعیان بحرین می‌گذرد؛ انقلابی که با شعار اصلاحات اجتماعی و سیاسی و اعطای آزادی مدنی شروع شد و پس از ریخته شدن خون‌های مقدس، به شعار تغییر رژیم دست‌نشانده مبدل شد.
برخلاف دیگر قیام‌های عربی-اسلامی، انقلاب بحرین دو ویژگی کاملا متمایز از دیگر اعتراضات داشت:
۱- بایکوت شدید رسانه‌ای توسط رسانه‌های عربی و غربی
۲- فعالیت بسیار گسترده‌ی زنان و دختران بحرینی در تمام تجمعات خیابانی و حتی درگیری‌های میدانی

بحرین کشوری است که با خدعه و سیاست‌بازی بریتانیا از ایران جدا شد و اقلیت ۸۵ درصدی شیعه‌اش (!) تحت لوای حکومت دست‌نشانده‌ی عربستان قرار گرفت. حکومت سنی‌مذهب برای برهم زدن برتری جمعیتی شیعیان، از کشورهای عربی و پاکستان مردمان سنی وارد کرد و به آنها شناسنامه و اقامت بحرینی داد. جالب آنکه زبان اردو در بحرین بعد از عربی رواجی گسترده دارد!
شیعیان بحرین به‌رغم اکثریت جمعیتی، در سیستم نظام حکومتی حتی در مشاغل دولتی کمترین سهم ممکن را داشتند و ارتباط با شیعیان خارج از بحرین برای آنان سرنوشت شومی را رقم می‌زد، به‌طوری‌که با وجود ۲۵ درصد جمعیت ایرانی‌الاصل در این کشور، داشتن عکس رهبران و کتب سیاسی چاپ‌شده در ایران مجازات اعدام داشت.

[ms 1]

همزمان با دیگر کشورهای عربی، در ۱۴ فوریه شیعیان بحرین که در مناطق محروم و حومه‌ی آن بودند به میدان لؤلؤ آمده و اقدام به تجمع مسالمت‌آمیز، برپایی چادرهای تحصن، امضای طومار و اعتراضات نمادین نمودند.
شروع اعتراضات و همچنین روند ادامه‌ی آن به‌رغم سرکوب شدید آل خلیفه بسیار هوشمندانه مدیریت شد؛ شاید مدلی برگرفته از تجربه‌ی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ در ایران. با پرهیز از خشونت‌های کور و یا آشوب‌های گسترده و تخریب اموال عمومی، بهانه و دست‌مایه‌ای برای سرکوب ایشان به دولت بحرین نداده و همچنان به تجمعات خیابانی به شکلی گسترده و از هر قشری ادامه دادند و رهبری دینی زمام امور این اعتراضات را بر عهده گرفت.
در میان کشورهای انقلابی (انقلابی موسوم به انقلاب بهار عربی) هیچ کشوری مانند بحرین شاهد حضور گسترده‌ی زنان به‌عنوان نیروی انقلابی  نیست. گواه این مدعا شمار زیاد زنان شیعه‌ی بازداشت‌شده و شکنجه‌شده‌ی بحرینی است.
مرکز حقوق بشر بحرین در بیانیه‌ای که در رابطه با وضعیت زنان در جریان انتفاضه‌ی ۱۴ فوریه منتشر کرد، تأکید نمود: «زنان به‌عنوان یکی از بخش‌های فعال و بسیار مؤثر در اعتراضات مردمی، در صفوف اول راه‌پیمایی‌های مسالمت‌آمیز حضور گسترده‌ای داشتند و همین مسئله باعث شد تا پیکان حملات سازمان‌های امنیتی به‌سوی آنها نشانه برود».
زنان بحرینی به علت رفتار بسیار خشن و سرکوبگرانه ازجمله بازداشت و شکنجه‌ی پرستاران و پزشکان، حمله به مدارس دخترانه و بازداشت دانش‌آموزان و معلمان، حملات شبانه به منازل معترضان با گازهای سمی و تخریب منازل ایشان، به خط اول میدان مبارزه وارد شدند و در تمامی تجمعات اعتراضی در صفوف به‌هم‌پیوسته و پر تعداد در کنار مردان مشارکت جستند.
با وجود رفتار بسیار وحشیانه‌ی مزدوران آل خلیفه با زنان شیعه‌ی بحرینی که قلم از نوشتن آن شرم دارد، این حرکت از دیگر اعتراضات عربی مشابه خود فاصله گرفت و به جریانی بسیار فعال و پویا در مبارزات تبدیل شد، به‌طوری‌که زنان حتی مانند مردان پای به میدان مبارزات و نبردهای خیابانی گذاشتند.

[ms 5]

در بیانیه‌ی مرکز حقوق بشر تأکید شده که تا لحظه‌ی صدور بیانیه بیش از یک‌صد زن بحرینی توسط سازمان‌های امنیتی آل خلیفه دستگیر شده‌اند که این امر در تاریخ بحرین بی‌سابقه بوده است. در این بیانیه به نام‌های معروفی همچون «دکتر خلود الدرازی» یکی از مشهورترین زنان متخصص زنان و زایمان منطقه‌ی خلیج فارس، «رولا الصفار» رئیس جمعیت پرستاران بحرین و «جلیله السلمان» نایب‌رئیس جمعیت معلمان بحرین در کنار «آیات القرمزی» شاعر جوان بحرینی اشاره می‌شود که توسط نیروهای امنیتی دستگیر و شکنجه شده‌اند.
این روزها بعد از توجه نکردن دولت بحرین و جامعه‌ی جهانی به اصلاح قوانین سیاسی و اجتماعی و به‌علت سرکوب شدن هر حرکت‌ صلح‌آمیز و مدنی‌، مردم بحرین با شعار سقوط نظام دست‌نشانده مسیر مبارزه را به درگیری‌های پراکنده و سنگ‌پرانی و مقابله‌به‌مثل با سلاح سرد کشانده‌اند [۱] که در این میدان هم دختران بحرینی نه تنها از مردان عقب نمانده‌، بلکه با حرکت‌های نمادین خود به‌عنوان پایداری در برابر پلیس و ارتش و تمسخر نیروهای سرکوبگر و همین‌طور با شرکت فعال در درگیری‌ها، امداد پزشکی و تأمین وسایل لازم نشان داده‌اند که با تأسی به شعار «هیهات منا الذله» و کاروان حسینی، پا را به مرحله‌ی عمل گذاشته و درختی را نشانده‌اند که هر چقدر زخم بر پیکرش می‌نشانند، ریشه‌اش خشک نمی‌شود؛ ریشه‌ای که در عطش کربلا سیراب شده است!

[ms 6]

حرکت زنان و تقدیم شهدای بسیاری که آل خلیفه در حملات مستقیم و غیر مستقیم خود با شلیک گلوله، گازهای سمی و حتی میله‌های آهنی جنایتکارانه آنان را به‌شهادت رسانده،‌ فرق دیگرش با کشورهای انقلابی دیگر، حضور یکپارچه‌ی زنان با حجاب و پوششی کامل بود که حرکت زینب‌گونه‌شان را تکمیل کرد و برخلاف تبلیغات شدید رژیم آل خلیفه که آن را ضد اسلامی قلمداد می‌نمود، نشان از پایبندی آنان به اسلام و دستورات آن داشت و در حالی با حجابشان پا به میدان گذاشتند که دیوارها را با شعارهایشان پر می‌کردند و از تمام مردان می‌خواستند که برای پیروزی بیرون بیایند، وگرنه خود خارج خواهند شد.
حرکت تهییجی و ترغیبی زنان با شعرخوانی آیات القرمزی و موج اعتراضات پس از دستگیری وی، همچنین ربودن و شکنجه‌ی زنان پزشک و پرستار بحرینی، انقلاب بحرین را به انقلاب زنان علیه ظلم آل خلیفه مشهور کرد و باعث توجه بیشتر افکار عمومی جهان به آن شد؛ رسالتی زینب‌گونه که همچنان از زنان بحرین و شور عاشقانه‌شان به زینب و اهل بیت (علیهم السلام) قربانی می‌گیرد.

 

 ۲۵ بهمن ۱۳۹۰ – ۱۴ فوریه ۲۰۱۲

 

————————–

[۱] علت تبدیل مبارزات از شکل مسالمت‌آمیز به تقابل محدود خیابانی، خطبه‌ی نماز جمعه‌ی رهبر شیعیان بحرین، «آیت‌الله عیسی قاسم» بود. وی پس از هتک حرمت و شکنجه‌های ظالمانه‌ی زنان، با هشدار به دولت آل خلیفه در جمع شیعیان نمازگزار بحرین گفت: «من رأیتموه یعتدی علی عرض فتاه مومنه فاسحقوه»، یعنی ازین پس هر کسی را دیدید که به حریم زنان مؤمن تجاوز می‌کند، او را له کنید.

پس من کجا بشینم؟

[ms 0]
عکس : محمد دهقانی

یه روز مرخصی به ما ندیدن اینا! صبح خروس‌خون زنگ زدن که پا شو بیا جلسه داریم. حالا مگه میشه بگی نمیام؟!
مثل گلوله شلیک میشم تو کوچه. بدو بدو تا سر خیابون میرم و بعدشم باید از بچه‌اتوبان رد بشم. بعضی از راننده‌ها وقتی از دور یه آدم می‌بینن، بیشتر پدال گاز رو فشار میدن. انگار می‌خوان هرطور شده از روش رد بشن! شاید فکر می‌کنن امتیاز می‌گیرن و میرن مرحله‌ی بعد! خلاصه به هر مصیبتی هست رد میشم.
خدا نکنه تو خیابون منتظر باشی. هر پدیده‌ای می‌خواد برسوندت جز تاکسی!!! خدا خیرش بده، یه تاکسی پیکانِ در شُرفِ نابودی توقف می‌کنه و من سریع چادرم رو جمع‌وجور می‌کنم و سوار میشم. انقد بدم میاد چادر آدم لای در گیر کنه! برای همین همیشه با تکنیک خاص خودم، قبل از سوار شدن، سریع جمعش می‌کنم. این یادگار عهد دقیانوس هم که جون نداره راه بره طفلی…
خب… حالا رسیدم به مرحله‌ی غولش؛ ایستگاه تاکسی به‌سمت محل کار! دو نفر آقا در صف تشریف دارن و مکان تهی از هرگونه تاکسی! و باز این اعصاب‌خردکنی همیشگی توی ذهنم که «خدا کنه نفر چهارم خانوم باشه، یا اگه نبود نفر اول اجازه بده من جلو بشینم!» نفر چهارم هم که آقایی با ظاهر دانشجویانه‌ست، از راه می‌رسه. بعد از نیم ساعت بالاخره تاکسی میاد و همه به‌صورت قندیل‌بسته ازش استقبال می‌کنیم.
به نفر اول میگم: «ببخشید آقا! میشه لطفا شما آقایون عقب بشینید؟» می‌فرمان: «خانوم! مث اینکه من اول اومدما! من عقب خفه میشم! جا تنگه!» و روی صندلی جلو جا خوش می‌کنه. شرمنده‌ها… ولی به نظرم این مدل آقایون از کمبود ویتامینی به نام «غیرت» رنج می‌برن. می‌خوام ببینم اگه خواهر یا مادر خودشونم بود، می‌گفتن «عقب خفه میشم! جا تنگه!»؟؟؟ روی صندلی عقب که حالا دو نفر روش پخش شدن، یه گوشه کز می‌کنم! می‌دونم حداقل باید یک ساعت در این حالت باشم. «این حالت» دقیقا یعنی حالتی که: ۱) سرم رو به‌سمت شیشه چرخوندم، طوری که بینی‌م هی می‌خوره تو شیشه! ۲) دستگیره‌ی در تو پهلوم فرو رفته و خدا نیاره دست‌انداز رو! ۳) این صندلی لعنتی هم شیب داره و من با یه دست باید خودم رو چسبیده به در نگه دارم!
به آقای کناردستی یه نگاهی می‌کنم و تو دلم میگم: «شاید بنده‌ی خدا خوابش برده!» می‌بینم نخیر! حضرت آقا با چشمان کاملا باز مشغول تماشای مناظر پیرامونه. به جان خودم راضی‌ام و حتی مشتاق، که کیفشو بذاره روی صندلی، ولی یه کم کمتر جا اشغال کنه! احساس می‌کنم اگه در باز بشه، منم به‌صورت آویزون‌به‌در میرم توی اتوبان! تا این حد یعنی. لجم می‌گیره از این همه بی‌مبالاتی! میگم: «ببخشید میشه یه کم برید اون طرف‌تر؟» نمی‌شنوه! بلندتر میگم و بلندتر. آقای اون‌طرفی خودشو جمع‌وجور می‌کنه و می‌زنه به شونه‌ی آقای وسطی که: «داداش! یه کم جمع شو دیگه! آبجی‌مون ناراحته!» تو دلم جشن و پایکوبی بر پا میشه و بابت اینکه فرمتِ نشستنِ حضرات، از «کاملا گسترده» به «دوسوم صندلی» تبدیل شده یه نفس راحت می‌کشم! اما… زهی خیال باطل… این خوشحالی فقط برای چند دقیقه، که کمینه دو و بیشینه ده دقیقه‌ست، پایداره! چون دوباره آقایون وا میرن به حالت قبلی و همون آش و همون کاسه…
خلاصه… وقتی تاکسی می‌رسه به آخر خط، از شدت انقباض عضلات و خستگی، نایِ راه رفتن ندارم. همیشه هم به خودم میگم: «این آخرین بار بود! دیگه عقب نمی‌شینم!» ولی نمی‌دونم چرا یادم میره.
با نیم ساعت تأخیر می‌رسم سر جلسه. هر کی یه تیکه‌ای می‌اندازه: «چه عجب خانوم!»، «مدیرعاملی تشریف میارید سرکار!»، «دوره‌ی آخر الزمونه! مدیر باید بدوه دنبال کارشناس!» و… . خوشمزه‌بازی آقایونِ بانمک، که نفسشون از سان‌روفِ برقی ماشین‌های تپل و کپلشون بلند میشه، با «سلام دخترم! خدا قوت»ِ رئیس نم می‌کشه.

[ms 1]
موقع برگشتن سوار اتوبوس میشم. جا نیست بشینم. اشکال نداره! اگه جا هم بود نمی‌نشستم؛ از بس صندلی‌هاش درب‌ و داغونه! یه میله‌ای، لوله‌ای، لاله‌ای چیزی می‌گیرم دستم که با این طرز رانندگیِ آقای اتوبوس واحد پرت نشم وسط. خانوم کنارم با یه دست میله‌ی مقدس رو چسبیده و با دستِ دیگه بچه‌شو تو بغلش گرفته. با لایی کشیدن‌های آقای اتوبوس واحد و سبقت‌های وحشتناک‌ش، ایستادگان وسط اتوبوس دارن موج مکزیکی میرن، چه برسه به این خانوم!
من هنگِ خونسردی آقایونم اصلا. دریغ از یه نفر که جاشو بده به این بنده‌ی خدا. آقا خجالت داره والا! توقع داشتم حداقل اون آقای دیجیتالیِ هدفون‌قشنگ، که با کله‌ی مبارک حرکات موزون اجرا می‌کنه بلند بشه! ماشالا خانومیه برای خودش!!! و… بالاخره یه نفر پیاده میشه و خانومه می‌شینه.
من زیاد سر از فلسفه‌ی صندلی‌هایی که تو قسمت آقایون، رو به‌سمت خانوماست درنمیارم. عمود بر مسیر حرکت اتوبوس وایمیستم که خیابون رو ببینم. یه صندلی دیگه خالی میشه و من حس می‌کنم نشستن روی صندلی پاره، بهتر از پخش شدن کف اتوبوسه! برای همین می‌شینم و با موجی از نگاه‌های ناباورانه‌ی آقای روبرویی مواجه میشم. خیلی طبیعی و عادی دستمو می‌برم سمت سرم، که چک کنم مبادا بی‌خبر شاخی چیزی سبز شده باشه! اتفاقه دیگه به‌هرحال! وقتی خیالم راحت میشه که همه چی آرومه، حالت شماره‌ی یکِ تاکسی رو اعمال می‌کنم (چرخش ۹۰ درجه‌ای گردن و بینی توی شیشه!) و منتظر می‌مونم تا برسم به ایستگاه موعود!
وقتی می‌رسم به ایستگاه موردنظر، حال اون موقع رو دارم که برای اولین‌بار با رنو رفته بودم جاده چالوس! گلاب به روم… هی منتظرم آقای اتوبوس واحد در عقب رو باز کنه تا پیاده شم و کرایه‌شو بدم و توی دلم بهش بگم: «شما رو به خیر و ما رو به سلامت با این رانندگیت، مرد حسابی!» میگه: «خانوم بیا از در جلو پیاده شو! شلوغه! در عقب رو بزنم کرایه‌ی ما رو می‌پیچونن بعضیا!» چی بگم… حالا باید از بین تمام اونایی که سعی کردم نبینم‌شون و نبینندم رد بشم. خب این چه وضعیه آخه برادر من؟! آقای واحد! اصلا راضی نیستم ازت…
مگه اینکه بریم آدم خوبی بشیم و بتونیم طیّ‌الارض کنیم، این همه مصیبت نکشیم برای عبور و مرور. والا!

 

فعالیت‌های سیاسی من همیشه با زندگی خانوادگی‌ام هماهنگی داشته است

[ms 1]

کارشناسی ارشد در رشته مطالعات زنان دارد. در شناسنامه زهره عیسی‌خانی است اما «سنا» در سه نسل آلبوم است و گل‌نسا در گل‌دختر. وقتی سر صحبتمان باز می‌شود و به تدریس در حوزه علمیه فاطمة‌الزهرا و سرپرستی موسسه حدیث هدایت، و تدریس در دوره‌های آموزش زوجین و دوره‌های عفاف و حجاب می‌رسم، ابهامم را که می‌بیند می‌گوید: فعالیت‌هایم همیشه با زندگی خانوادگی‌ام هماهنگی داشته است؛ یعنی تا زمانی که فرزند کوچک داشتم، مهمترین کار فرهنگی من فقط مطالعه و جلسات مطالعاتی با دوستان بود اما زمانی که بچه‌ها بزرگتر شدند، با جمعی از همان دوستان یک موسسه فرهنگی دائر کردیم که به صورت رسمی از سال ۱۳۸۰ شروع به کار کرد.

شاید این ویژگی نسل‌شان باشد که چون در ابتدای جوانی طعم انقلاب را که ارضاکننده شور و هیجانات جوانی‌شان بود، چشیدند، به برکت آن با دنیایی آشنا شدند که زندگی‌شان را با فرهنگ و سیاست گره زد. و در واقع امامی که در دل مردم جای داشت، همه اقشار را نسبت به مسائل حساس کرد. حساسیتی که الحمدالله هنوز هم ادامه دارد.

اینکه نظر امام خمینی درباره مشارکت سیاسی زنان مثبت بود، آیا این با روح دین اسلام سازگار است؟
یکی از دستاوردهای انقلاب به نظر من تحولاتی بود که امام در نگاه به زن ایجاد کردند. مشارکت سیاسی زنان هم یکی از مصادیق این تحول است. من فکر می‌کنم این نگاه امام مطابق با نقشی است که حضرت زهرا (س)، حضرت زینب (س) و حضرت معصومه (س) در مسائل سیاسی زمان خود داشتند. این سه بزرگوار نسبت به شرایط سیاسی زمان خود موضع‌گیری داشتند. خطبه‌های حضرت زهرا (س) و نفش حضرت زینب (س) در واقعه عاشورا یک رفتار سیاسی بود. متاسفانه گاهی ما نگاهمان به مشارکت سیاسی بسیار محدود است و مشارکت را تنها به حضور در حاکمیت تعریف می‌کنیم؛ در حالی که نقش سیاسی زنان می‌تواند فراتر از این باشد. نقش سیاسی این بانوان بزرگوار نمونه‌ای از مشارکت سیاسی زنان در حد اعلای آن است تا آنجا که در تاریخ ماندگار شد. هر چند به ظاهر در اداره حکومت نقشی نداشتند.
حضرت معصومه (س) هم در زمان خود با پیروی از ولیّ زمان، چهره سیاه ظلم حاکمان را برملا ساخت و این تأثیر، آنچنان بود که تا امروز هم شهر قم به برکت مرقد ایشان جایگاه ویژه‌ای دارد.

بعضی می‌گویند زنان بی‌حجاب و باحجاب، مشارکت همزمان در انقلاب داشتند؛ آیا این مطلب صحیح است و چطور می‌توان آن را توضیح داد؟
فیلم‌های مستند دهه فجر سند موجهی است که در انقلاب، همه حضور داشتند و بی‌حجاب و باحجاب در کنار هم بودند. پسرها هم با تیپ‌های مختلف فریاد مرگ بر شاه سر می‌دادند. اما چرا؟ چه نقطه مشترکی بین این افراد بود و چه خلأی را همه احساس می‌کردند. من فکر می‌کنم جواب این سؤال در صحبت‌های امام است. امام رحمه‌الله‌علیه فرمودند مردم ما برای شکم قیام نکردند، برای اسلام قیام کردند. نقطه مشترک مردم اسلام بوده و هست. اما درک از دین و میزان تعبد در افراد متفاوت است. برخی از افراد با حضور در راهپیمایی‌ها کم‌کم باحجاب هم شدند و برخی تصور کردند همین که دینداری درون انسان باشد کافی است و نیازی نیست در ظاهر هم نمایان باشد. اما اکثر زنان جامعه حجاب را با میل پذیرفتند.

امام تأکید فراوان داشتند که حضور بانوان در پاره‌ای موارد، تحریک کننده غیرت مردان برای حضور در انقلاب بود. آیا مصادیقی برای آن در نظر دارید؟ چطور زنان می‌توانستند پیشتاز باشند و مردان دنباله‌رو آنان؟
امام بارها روی این مطلب تأکید فرمودند که سهم زنان در انقلاب بیش از مردان بوده است. و در جایی می‌فرمایند که زنان باعث شدند مردان شجاعت پیدا کنند. این امر نشان دهنده نقش زنان در جامعه است و زنان این نقش را در جریان مبارزات مردم برای انقلاب در جهت صحیح ایفا نمودند. زنان همیشه نقش دارند و نقش آنان همیشه تحریک کننده است اما گاهی تحریک در جهت دین‌خواهی است و گاهی دنیاخواهی. زنان ما در انقلاب در جهت دین‌خواهی حرکتی آغاز کردند که همچنان ادامه دارد و تحریک زنان در جهت دنیا همان است که زنان غربی خواسته یا ناخواسته در مسیر آن هستند.

اساسا زنان در چه عرصه‌هایی می‌توانند مشارکت سیاسی داشته باشند؟ حضور در دولت و مجلس و قضا را برای زنان چطور می‌بینید؟
مشارکت سیاسی عرصه‌های گسترده‌ای دارد. باید این عرصه‌ها را بشناسیم و متناسب توانایی زنان و نیاز جامعه، حضور زنان در سیاست را تبیین کنیم. البته به برکت انقلاب امروز همه مردم سیاسی هستند اما تلاش‌های دشمنان انقلاب در این جهت است که مردم نسبت به مسائل سیاسی کشور بی‌تفاوت شوند و ما باید نگذاریم این اتفاق بیفتد. انتقاد از وضعیت موجود در جهت بهبود و اصلاح، حق هر فرد است؛ اما انتقادی که خدای ناکرده یأس و بی‌تفاوتی ایجاد کند، از غفلت ما نسبت به برنامه‌های دشمنان ناشی می‌شود. بنابراین ابتدا باید حساسیت سیاسی را حفظ اما جهت‌دهی کرد. و زنان در این زمینه در مهمترین و بنیادی‌ترین نهاد جامعه یعنی خانواده می‌توانند این نقش را ایفا کنند.

میل به اشتغال تنها به منظور کسب درآمد، یکی از آفت‌های فاصله گرفتن زنان از مسائل سیاسی است. همانگونه که انگیزه‌های زنان در دوران انقلاب فراتر از مسائل مادی بود امروز هم باید این انگیزه‌ها را تقویت کرد. حضور در راهپیمایی‌ها، نمازجمعه و مناسبت‌های مختلف نشان می‌دهد همچنان زنان ما مانند گذشته هستند. در سال‌های پس از پیروزی انقلاب، حضور زنان در مجلس شورای اسلامی یکی از جلوه‌های آشکار مشارکت سیاسی زنان بود که باید رشد روزافزون داشته باشد. تأکید مقام معظم رهبری بر مسأله زن به عنوان یکی از مسائل درجه یک کشور نشان می‌دهد که ایشان هم به این مسئله اهتمام دارند. بارها فرموده‌اند که زنان باید برای حل مسائلشان خود به میدان بیایند. مجلس یکی از عرصه‌هایی است که زنان می‌توانند حضور مؤثری داشته باشند. ثبت‌نام زنان برای نمایندگی مجلس نشان دهنده زمینه‌های مناسب حضور سیاسی زنان است که نیازمند استقبال زنان و مردان جامعه است.
[ms 0]
آیا اصلا این مشارکت یک امر طبیعی است و همیشه باید باشد، یا انقلاب یک شرایط اضطراری بود و در شرایط غیراضطراری مشارکت سیاسی زنان نیازی نیست، یا خیلی حداقلی است؟
مشارکت سیاسی زنان همچنان که از ابتدای انقلاب بوده، ادامه دارد و امیدوارم روز به روز گسترده‌تر شود. فمنیست‌ها می‌گفتند زنان چون در جنگ‌ها آسیب‌پذیر هستند و عاطفه بیشتری دارند، اگر در سیاست حضور یابند، جنگ و کشتار در دنیا به صلح تبدیل می‌شود. البته چنین اتفاقی نیفتاد. وقتی مبنای تفکر مادی باشد، همه به دنبال منافع هستند و زن و مرد ندارد. امروز ما شاهدیم که زنان سیاسی دنیا خود عامل جنگ هستند اما در جامعه ما با انگیزه‌های دینی، زنان همواره می‌توانند نقش‌های سازنده و مثبتی ایفا کنند.

زنان اگر وظیفه تربیت فرزند و خانه‌داری دارند، چطور می‌توانند حضور سیاسی داشته باشند؟
نکته مهم اینجاست که مهمترین مشارکت سیاسی زنان، می‌تواند در خانواده اتفاق بیفتد؛ زنانی که نسبت به مسائل سیاسی حساس هستند و نسبت به تربیت سیاسی فرزندان اهتمام دارند. مطالعه در موضوعات سیاسی، توجه به اخبار، ایجاد فضای گفتگو و اظهارنظر و دوری از دغدغه‌های تجمل‌گرایانه می‌تواند در تربیت سیاسی فرزندان مؤثر باشد. یعنی یک مشارکت سیاسی از جنس تربیت نیرو. واضح است که حضور در گردهمایی‌های سیاسی هم فرزندان را به مشارکت سیاسی ترغیب می‌کند.

با توجه به حق ولایت مرد بر زن، در صورت مخالفت مرد با فعالیت زنان، چه وضعیتی برای زنان ایجاد می‌شود؟ آیا حق شوهر با تکلیف زن در تعارض قرار نمی‌گیرد؟
باز هم به همان نکته بر می‌خوریم که مشارکت سیاسی را نباید فقط در حضور سیاسی و حضور فیزیکی در جامعه تعریف کنیم. حتم می‌دانید برای همین حق رأی زنان که در کشور ما خیلی عادی به نظر می‌رسد و در اسلام هم از ابتدا این حق وجود داشته، زنان در اروپا و امریکا مبارزات زیادی انجام دادند تا بتوانند به آن دست یابند. رأی دادن، ترغیب به رأی دادن و روشنگری نسبت به مسائل سیاسی، افزایش اطلاعات سیاسی خانواده، به ظاهر یک مشارکت حداقلی است که بسیار تأثیر حداکثری دارد و تعارضی با حقوق همسر ندارد.

امروز چگونه زن‌ها می‌توانند آگاهی و بصیرت سیاسی بیابند؟ آیا تفاوتی در این امر بین دختران یا مادران وجود دارد؟
زنان ما باید تلاش کنند به تبادل اطلاعات اکتفا نکنند. نگاه تحلیلی به موضوعات، به افزایش بصیرت کمک می‌کند. آگاهی نسبت به وضعیت زنان در جوامع مختلف، برای زنان و دختران بسیار مفید است. البته این آگاهی باید از سطح تبلیغات رسانه‌ای فراتر باشد. چون رسانه‌های غربی ابزار سیاستمداران هستد.

کسانی که مسئولیت خانه‌داری و تربیت فرزند را پذیرفته‌اند، آیا در تکلیف سیاسی تفاوتی با دختران یا زنان بدون شوهر دارند؟ این تفاوت‌ها چیست؟
میزان فعالیت و سطح مشارکت سیاسی زنان و دختران، متناسب با شرایط افراد، متفاوت است. دختران اگر فرصت بیشتری دارند و حتی در برخی خانواده‌ها تحصیلات بالاتری دارند، آن‌ها می‌توانند جهت‌دهنده اطلاعات سیاسی خانواده باشند. در جامعه‌ای که سیاست عین دیانت است، حوزه فعالیت گسترده‌تر است.

با توجه به سابقه فعالیت شما در فضای وبلاگنویسی، اینترنت چگونه می‌تواند به مشارکت سیاسی بانوان کمک کند؟
اینترنت، هم از جهت آگاهی‌دهی و هم کسب آگاهی، در مشارکت سیاسی مؤثر است. امیدوارم زنان که -فکر می‌کنم- بیشترین آمار وبلاگنویسی را دارند، تنها به دلنوشته‌های شخصی اکتفا نکنند. اگر سیاست یکی از اولویت‌های فکری زنان باشد، این دلنوشته‌ها می‌تواند دغدغه‌های سیاسی باشد. اما اگر اینترنت که منبعی از اطلاعات درست و نادرست است، ابزار ارتباط بی‌هدف باشد، نه تنها در مشارکت سیاسی مفید نیست بلکه انزوای سیاسی را موجب می‌شود.

فضای اینترنت و بخش عظیمی از آن، در دست صاحبان قدرت است و تلاش دارند ناامیدی و یأس را در دل جوانان بکارند و با ایجاد سرگرمی‌های کاذب و مسموم، نسبت به مسائل سیاسی بی‌تفاوتی ایجاد کنند. شاید با برگزاری مسابقات وبلاگنویسی با موضوعات سیاسی، بتوان به نوشته‌ها جهت داد.

زنان اسطوره‌ای

[ms 2]

زن عنصری اساسی در داستان‌ها و رمان‌های ایرانی است. روایت نقش زن در رمان‌گونه‌های ایرانی همیشه یا موجودی حاشیه‌نشین و صبور و توسری‌خور است که اگر جرأت و جسارت به‌خرج دهد، گاهی به هر دری می‌کوبد تا از وضعیت آشفته‌ای که اجتماع و همسر و قوانین دینی و اجتماعی برایش آورده‌اند فرار کند، یا دختری است ماجراجو و امروزی که با شکستن قواعد و قوانین سعی در کسب زندگی شیرینی دارد که ثمره‌ی شکستن‌ها برایش پیروزی است. اما رمان، تعریف غیرواقعی و تخیلی ذهن نویسنده‌ای است که دوست دارد زن و دختر ایده‌آلش را آن‌گونه روایت کند، با قیدوبندهایی که او می‌خواهد و رفتارهایی که گاهی قابل پیش‌بینی است و نتیجه‌ای که به مذاق من و تو خوش بیاید یا نه!

اما این‌بار می‌خواهم کتاب‌هایی را معرفی کنم که زنانش نقش اول را دارند. در عین پایبندی به سنت، مذهب، باورهای دینی و اجتماعی‌شان، باز هم زن می‌مانند و ادای مردها را در نمی‌آورند. همیشه مشکلات، خردشان نمی‌کند و عجز و لابه نمی‌کنند. قطار زندگیشان روی ریل حرکت می‌کند؛ گاهی سریع و گاهی نفس‌گیر و سخت، اما برای سبقت گرفتن از دیگران و زندگی از ریل خارج نمی‌شوند و هنگام سربالایی‌ها دست بر شانه‌ی نامحرمی نمی‌گذارند. کتابخانه‌ام پر است از داستان‌های واقعی؛ از زنانی که خارج از مرزهای موجود پیش رویمان هستند و در زمانی شاید دور، بوده‌اند و رفته‌اند و آن‌چنان که شایسته‌ی زن‌بودنشان بود، زیستند و خاطرات زندگیشان روشنی‌بخش ذهن تاریکم شد…
زن اسطوره‌ای‌‌ام را در کتابخانه‌ی شماره‌ی ۱۳ می‌یابم.
—————–

«یک‌دفعه من برگشتم و به غیوران گفتم: «زن! حرف یک زنه؟ تو با یک زن بودی؟ به من بگو زن کی بود که این‌ها می‌گویند؟ تو حالا با یک زن رابطه داری؟ باید اینجا به من بگویی جریان چی بوده، آن زنی که این‌ها با تو دیده‌اند کی بوده؟»
غیوران مرتب می‌گفت: «بابا، زنی در کار نیست»، ولی من ول‌کن او نبودم. خلاصه [با این نقش‌ بازی کردن] صبح آزادم کردند.» [۱]

بازدید از موزه‌ی عبرت ایران یا همان شکنجه‌گاه کمیته‌ی مشترک ساواک تهران در انتهای مسیر وهم‌آور و خوف‌ناکش می‌رسد به فروشگاه کوچک محصولات فرهنگی مرتبط. تعداد زیادی کتاب از زندانیان و مبارزان قبل از انقلاب وجود دارد که یکی دو جلد از خاطرات بانوان مبارز هم اگر بطلبید، در قفسه‌های پشتی خاک می‌خورند و منتظر شما هستند!

مشکل کتاب‌های سفارشی‌شده این است که نویسنده روایت‌گر نیست،‌ روایت‌گر هم نویسنده نیست! اصلا راوی دست به قلم نمی‌شود که روح تمام لحظه‌های سخت و شیرینش را و حتی  دَوَران و دَوَرانِ دورانِ زندان کمیته‌ی مشترک ساواک را در کلماتش بلغزاند، یا زهرش را با قلم بغلتاند در کام من و توِ خواننده.

حسِ گفتن مانند نوشتن نیست. راوی نمی‌نویسد، چون می‌هراسد از غرق شدن در لحظه‌های بی‌سرانجام و زخم‌های بی‌التیام. راوی فقط می‌گوید؛ مانند یک قصه که باید از سر باز شود یا یک اتفاقِ همیشگی و تکراری در بسترِ شلاق‌خورده.

[ms 1]
خانم سجادی راوی کتاب و همسر مبارزشان مهدی غیوران

زن راوی می‌شود که قصه را فقط به سرانجام برساند و دست‌به‌قلم نمی‌شود که آرام‌آرام و لایه‌به‌لایه روح سیال و آشفته‌اش در این بند و آن سلول باز هم آپولوسواری کند و از «حسینی» فحش بخورد و شوهرش را باز لخت و عریان جلویش شلاق‌کاری کنند و…

کتاب «خورشید‌واره‌ها»، خاطرات زندان و مبارزه‌ی خانم طاهره سجادی (غیوران) است و ناشر آن هم مرکز اسناد انقلاب اسلامی می‌باشد. کتاب در ۳۴۰ صفحه و در ۵ فصل اصلی و ۴ بخش تکمیلی شامل اسناد و گاه‌شمار و نمایه و کتابنامه تنظیم گردیده و به چاپ دوم رسیده است.

متأسفانه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با داشتن آرشیو بسیار غنی اسناد ساواک و نهادهای امنیتی دوران پهلوی و انتشار پُرتعداد کتاب‌ها چندان در نشر کتاب‌های جذاب تاریخی و سیاسی شهره نیست. بیشتر آن بر می‌گردد به انتشار اسناد از سر رفع تکلیف و کنار هم چیدن آنها به اسم کتاب و خاطرات، بدون اینکه از نظر ادبی و هنری و جذابیت‌های داستان‌پردازی و قوت‌بخشیدن به نثر راوی چیزی به آن بیفزایند. برای همین از این کتاب‌ها انتظار جهانی‌شدن نداشته باشید و اینکه روایت‌های‌شان مانند داستان زندگی «لیلا خالد»، «جمیله بوپاشا» و «دلال مغربی» جذابیت و پرآوازگی را به ارمغان بیاورند.

«خانم منیر خیرکه در دبیرستان رفاه، ریاضی تدریس می‌کرد. به پیشنهاد آقای غیوران برای تدریس هندسه به منزل ما آمد و این زمانی بود که مبارزان به منزل ما رفت‌وآمد داشتند و من که ذهن مشغولی داشتم مرتب به جای گفتن مثلث، مسلسل می‌گفتم و این موجب خنده‌ی ما می‌شد…» [۲]

کتاب نثر ساده‌ای دارد، بدون پیچیدگی‌های لغوی و یا دستور زبانی و بدون آنکه نشانی از محاوره در گفتار و دیالوگ‌ها را نشان بدهد. همه چیز را شُسته‌رُفته تحویل خواننده می‌دهد. اتفاقات به‌صورتی خلاصه‌وار و کلی بیان می‌شوند و هیچ ماجرایی -هرچند مهم و تأثیرگذار- نه به‌طور مبسوط شرح می‌یابد و نه علل و ریشه‌های آن واکاوی می‌شود. از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا تغییر ایدئولوژی سران مجاهدین خلق‌ (منافقین) آن دوران به مارکسیسم. هرچند خود طاهره در بطن تغییر ایدئولوژی قرار دارد و اهل مطالعات تشکیلاتی است، اما از فعالیت‌های قبلی خود و نوع مطالعات و واکنش‌هایش نسبت به تغییر ایدئولوژی سازمان چیزی بروز نمی‌دهد و همواره با یک رازداری خاصی تنها به‌عنوان یک مطلع از دور و شاهدی دست چندم به فعالیت‌های شوهر و هم‌تشکیلاتی‌ها می‌پردازد. انگار این زن واقعا رازی را مخفی می‌کند! هرچند، این شاهد بی‌خبر مدت چند ماه در زندان کمیته‌ی مشترک خرابکاری ساواک، که محل بازجویی موقت می‌باشد، تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفته که این خود نشان از فعالیت‌های وسیع وی از نظر ساواک دارد.

[ms 4]

در زندان مخوف ساواک
هیجان و مخفی‌کاری و خلاصه‌گویی طاهره از زندان و سلول و شکنجه‌هایش در زندان ساواک البته دلیل دیگری هم دارد که باید آن را حجب و حیای وی دانست. طاهره با روحیه‌ای مثال‌زدنی و حتی لبخند بر چهره، نماد شادی درونی زن مؤمن و عفیفی است که از لحظات شکنجه‌اش تنها به سوزانده شدن با شمع، کندن موها، شلاق، فحاشی و سیلی بسنده کرده، از بازجویی خیلی گذرا یاد می‌کند و بدون ذکر کلمات رکیکشان و شرح جزئیات این شکنجه‌ها می‌گذرد و در آخر با شادی درونی و آرامش‌بخش زن مسلمان می‌گوید: «این نیز می‌گذرد…»

طاهره غیوران،‌ زندانی مهربان و صبوری است که حتی دشمن را هم با دلسوزی یاد می‌کند و در سیاه‌نمایی او اغراق نمی‌کند و البته دوستان سابق و بریدگان فعلیِ تغییرمذهب‌داده در سازمان مجاهدین سابق‌ (منافقین فعلی) جای خود دارند که از بیان اعترافات شرم‌آور امثال «وحید افراخته» [۳] در بیان فساد و تباهی خانه‌های تیمی مختلط و تغییر ایدئولوژی از اسلام به مارکسیسم تنها اظهار شرم و نفرت می‌کند و از آن می‌گذرد.
کتاب را باید کمی تحمل کرد. در میانه به خاطرات زندان و کمیته‌ی مشترک که می‌رسد، بیان احوال و شرایط به‌سبب انفرادی بودن سلول کمی شخصی‌تر و البته جذاب می‌شود و خواننده با عمق فکری و احساسی راوی بیشتر آشنا می‌شود.

«در کمیته‌ی ساواک، زنِ نسبتا جوانی مأمور ما بود که برای بعضی احتیاجات خانم‌ها روزی یک‌بار به سلول خانم‌ها سر می‌زد. سراپای «فریده خانم» غرق آرایش بود؛ از بینی جراحی‌شده و صورت رنگ و روغن مالیده، تا ناخن‌های لاک‌زده و لباس تنگ و کوتاه… . روزی به من گفت: «هر بار که من درِ سلول تو را باز می‌کنم، تو داری می‌خندی». از ترس اینکه مبادا به بازجو گزارش کند و این روحیه‌ی خوب برایم ایجاد دردسر کند، گفتم: «نه فریده خانم، من شما را که می‌بینم خنده‌ام می‌گیرد»».[۴]

[ms 0]

همچنین برخلاف تبلیغات سازمان مجاهدین سابق که همه‌ی زندانیان زن و عمده‌ی زندانیان مرد را از طیف این گروه و غیرمذهبی معرفی می‌کرد، طاهره از تعداد قابل توجهی زندانی زن مسلمان خبر می‌دهد که اتفاقا به‌خاطر حجاب و متانت و پوششان تحت نظر قرار گرفته، دستگیر می‌شدند. بعد از نام بردن ۵-۶ نفر از این دختران هم‌سلولی می‌نویسد:

«همه‌ی این خانم‌ها مذهبی بودند و با گرایش مذهبی به زندان آمده بودند. دستگیری آنان به این صورت بود که عصمت و نادره و مهوش که با هم دوست بودند، کتابی را که به دستشان رسیده بود می‌خواندند و با تلفن درباره‌ی آن بحث می‌کردند. ساواک به‌دلیل پوشش متین و حالت موقرشان، به آنها مشکوک می‌شود و تلفن آنها را کنترل کرده، هر سه نفر را دستگیر می‌نماید. این دختران می‌گفتند که وابسته به هیچ جریان سیاسی نیستند. در اتاق بازجویی بودم. «آرش» بازجو دستور می‌داد هر دختری در دانشگاه که با حجاب است، یعنی روسری سر می‌کند و لباس پوشیده‌ای دارد، کنترل کنید. می‌گفت آنها صاحب عقیده و فکرند، ولی دخترانی که لباس کوتاه می‌پوشند و آرایش می‌کنند، در این جریانات نیستند و کاری به کار دولت و ملت ندارند.» [۵]

————————–

[۱] خورشیدواره‌ها، ص ۹۹-۱۰۰؛
[۲] خورشیدواره‌ها، ص ۲۴؛
[۳] وحید افراخته از سران و مبارزین اصلی مجاهدین خلق بود که مسئولیت شاخه‌ی نظامی سازمان را بر عهده داشت و پس از مدتی مبارزه توسط ساواک دستگیر شد و زیر شکنجه‌ها اصطلاحا برید و تمام دانسته‌هایش را که کم هم نبود به ساواک لو داد. پس از معرفی صدها مبارز و لو دادن بسیاری از اتفاقات به پاس این خوش‌خدمتی توسط ساواک اعدام گردید؛
[۴] خورشیدواره‌ها، ص ۱۲۸؛
[۵] خورشیدواره‌ها، ص ۱۳۸.

موزه عبرت، شکنجه‌گاه ساواک

عکاسی از موزه‌ی عبرت ایران سخت بود؛ از هماهنگی و کسب مجوز تا عکاسی از زندانی که زمانی جایگاه شکنجه‌ی زنان و مردانی بود که فریاد اسلام‌خواهی و آزادی‌طلبی‌شان قرار بود در سلول‌های تنگ و تاریک آن برای همیشه خاموش شود. موزه‌ی عبرت یا همان شکنجه‌گاه ساواک در زمان شاه پذیرای ۱۰ هزار مبارز در طول ۷ سال فعالیت خود بود. ۱۰۰۰ نفر از آنان زنان و دختران عمدتا جوان بودند که تن به شکنجه‌ی بازجوها سپردند. نام ۱۱۸ نفر از این زنان با عکس در راهرو زندان درج شده است. به درخواست مسئولان موزه‌ی عبرت، از انتشار عکس‌هایی که واجد خشونت هستند خودداری می‌کنیم.

[ms 31]
[ms 32]
[ms 34]
[ms 0]
[ms 1]
[ms 2]
[ms 3]
[ms 4]
[ms 5]
[ms 8]
[ms 9]
[ms 10]
[ms 11]
[ms 12]
[ms 13]
[ms 14]
[ms 15]
[ms 16]
[ms 17]
[ms 19]
[ms 20]
[ms 21]
[ms 22]
[ms 25]
[ms 24]
[ms 26]
[ms 28]
[ms 27]
[ms 30]