[ms 0]
تو روشن میکنی خورشید رو هر روز
تو هر شب توی جلد ماه میری
بگیر دستهامو محکم تا نیفتم
زمین میلرزه وقتی راه میری
…
قد باز هم مرور کرد… باز هم به اون کنسرت فکر کرد. اما باز هم متوجه نشد چه چیزی اونجا اذیتش میکرده. یه چیزی توی ذهنش ورجه وورجه میکرد اما به نتیجه نمیرسید.
بارون عجیبی میبارید و مسیر پر ترافیک تا مرکز همایشهای صدا و سیما رو به کندی پشت سر میذاشتند. قرار بود اون شب از بهترینهای زمینه عفاف و حجاب تقدیر بشه، قد هم به دعوت سردبیر چارقد تا اونجا اومده بود. هر کاری کرد که به همایش فکر کنه دید نمیتونه، آخه هنوز هم اون کنسرت و اون آهنگ براش مبهم شده بود.
وقتی رسیدند به سالن مثل همهی همایشها و جمعهایی که تا اون روز دیده بود یه بستهی فرهنگی بهش دادند. باز هم ذهنش پرید روی اون مطلبی که میخواست بنویسه: بستهی فرهنگی، فرهنگ بستهای! وقتی هم که سر جاشون مستقر شدند، شروع کرد به بررسی همون بستهی فرهنگی.
اولش که عکس روی جلد مجله رو دید، مکث کرد. باز هم حس اون آهنگ اومد سراغش. حس گنگی که نمیدونست از کجا میاد. عکس روی جلد خیلی ساده بود، اما چرا اینقدر ذهنش درگیر شد… هندزفری رو به گوشش زد که دوباره اون ترانه رو گوش بده:
دلم با خنده ی تو گرم میشه
تو روزهایی که دنیا سخت باشه
تو رو حس میکنم، میفهمم این رو
یه زن میتونه گاهی مرد باشه!
و همین جا بود که کل سالن کنسرت از جا پریده و همهی دختر ها شروع کرده بودند به کف و سوت زدن. خیلی ساده بود، همه داشتند از مرد شدنِ یه زن استقبال میکردند!
همین جا بود که تازه قد یادش افتاد چرا طرح جلد اون ویژهنامه براش مبهم بوده. همون طرحی که گویا سیمای یه زن چین و ماچینی رو روی بدن نتراشیده و شکم برآمدهی یه مرد بازاری و رِند مینیاتور های ایرانی، که مطمئن بود قبلا توی یکی از تابلوهای خونهشون دیده، سوار کرده بود، یا شاید هم به مدد برنامههای ویرایشی عکسهای کامپیوتری Edit شده بودند. همون طرحی که با هزار ترفند مثل لاک زدن به ناخنهاش و یا گرفتن گل و انار تو دستش قرار بود نقش بانوی عفیف ایرانی رو بازی کنه، با چند تا منحنی اطرافش که گویا قرار بوده نقش چادرِ احتمالی رو داشته باشه.
خودِ این طرح یا خودِ اون آهنگ مهم نبود. مشکل قد، جابجایی بیدلیل زن و مرد بود. چرا برای نشون دادن ارج و قرب یه زن، یا برای نمایش آزادیهای اجتماعیش، باید مثل یه مرد باهاش رفتار بشه؟ مگر معنی این رفتار چیزی غیر از این فرهنگ غلطه که مرد رو برتر میدونه و وقتی میخواد به زن ارزش بده تازه بهش میگه تو خودت مردی هستی برای خودت!
آیا این جسارت به ساحت زن نیست که وقتی میخوایم ازش تعریف کنیم، بهش این افتخار رو میدیم که گاهی (تنها گاهی!) میتونه مرد باشه؟! قضیه زمانی بغرنجتر میشه که بخش قابل توجهی از جامعه بانوان هم از این مساله استقبال میکنند!
تازه یاد اون مطلب دوستش توی اینترنت افتاد که نوشته بود: دم دمای عروسی رفتیم دنبال آتلیه؛ میخواستم همه کارهای عکس و فیلم رو خانم انجام بده. فکر کنم تو کل تهران دوتا رو تونستم پیدا کنم!
یا یکی از رفقا برای عکس رنگی از رحم رفته بود سونوگرافی. هرچی دنبال رادیولوژیست خانم گشته بود پیدا نکرد. آخر هم مجبور شد بره پیش رادیولوژیست مرد…
و یا اینکه سوار BRT شدم، یهو دیدم رانندهاش زنه. تازه تو زمینههای مهندسی و فنی اسم خانومهاست که میدرخشه.
که البته همهی این درخششها خوبه، اما کاش هر چیزی جای خودش باشه. کاش…
تو همین فکر ها بود که متوجه شد دارند اسم چارقد رو میارند. واقعا تو پوست خودش نمیگنجید… برترین رسانهی دیجیتال زمینهی عفاف و حجاب.
حاکی: این آخرین ستون از سری مطالب با عنوان قد و نیم قد بود که طی ماههای اخیر تقدیم مخاطبین چارقدی شد. امیدوارم به خاطر کمیها و کاستیها، نگارنده را بخشیده باشید. ان شاء الله پس از ماههای محرم و صفر با ستونی قد کشیدهتر از این در خدمت خوانندگان عزیز خواهیم بود.
یا حق