اولین روزهای تبلیغات کاندیداهای ریاست جمهوری مصادف شده بود با مجلس روضه به مناسبت ایام فاطمیه در منزل مادربزرگم. سه روز مجلس روضه زنانه بود. شب اول شنیدههایمان از انتخابات را به اشتراک گذاشتیم. شب دوم کم کم یک گوشه حلقه زدیم تا سنگهایمان را با هم وا کنیم و ببینیم به چه کسی رأی بدهیم. شب سوم دیگر بازار پوستر و تبلیغات نامزدها بینمان گرم شده بود.
روزهای بعد سعی کردیم ارتباطمان در این موضوع را حفظ کنیم. دوستان دیگری هم به جمعمان اضافه شدند. خانم صاحبخانه بین صحبتها میرفت به قابلمهای را که برای ناهار بار گذاشته بود سر میزد. بچههای زیر پنج سال توی کتابها و جزوهها و روزنامهها وول میخوردند. اصلا شبیه موسسه و تشکیلات نبودیم. همهمان نیاز داشتیم جایی باشد که در مورد انتخابات و وظایفمان حرف بزنیم.
یک روز زینب خانم گفتند توی راه که میآمدند پیرزنی را دیدند که یک تکه گوشت قربانی توی کیسه انداخته و دارد میبرد برای فامیلشان. پیرزن میگفت برای پیروزی آقای احمدینژاد تا حالا چندین بار نذر و نیاز کرده و گوسفند قربانی کرده. مرجان خانم هم میگفتند در محلهشان همهاش خانمها آش نذری و گوشت قربانی پخش میکنند.
پیامکهای دوستانه برای ختم صلوات، خواندن آیه ۲۶ سوره آل عمران و … از همان اوایل دست به دست بین همه میچرخید.
زنعموی وسطی روز وفات حضرت امالبنین برای رحلت ایشان و ختم صلوات برای پیروزی آقای احمدینژاد مجلسی گرفت. جلوی هر کس یک بشقاب ده شکلاتی گذاشتند. هر صد صلواتی که میفرستادند یک دانه از شکلاتها را در کیفشان میگذاشتند؛ البته بماند که چقدر از شکلاتها صلوات نفرستاده به دست همان خیل کودکان زیر پنج سال حیف و میل شد!
روز آخر تبلیغات دلشورهها هم بیشتر شده بود. صبحش ریحانه خانم زنگ زد و برای مجلس حدیث کساء دعوتمان کرد. خانهشان زیاد هم بزرگ نبود؛ اما گفت امیدوارم به نیت پیروزی حق بر باطل خانهام برکت پیدا کند. حدیث کساء و صلوات و زیارت عاشورا و هر چه میشد خواندیم. میگفتند لبنانیها یکی از عوامل پیروزیشان در جنگ ۳۳ روزه را خواندن دعای جوشن صغیرمیدانند. آن را هم خواندیم.
روز انتخابات که شد چادر چاقچور کردیم و رفتیم برای رأی دادن. فکر کردیم دیگر وظیفهمان را انجام دادیم و حالا باید منتظر اعلام نتایج باشیم. دو سه ساعت مانده به پایان ساعت رأی گیری خانوم حسینی زنگ زد. خانوم حسینی استاد حوزه و خانوم جلسه هستند و دست به خیر دارند. همیشه در روضههایشان دارند برای فقرای آبرومند یا خرید جهزیه دختران کمک جمع میکنند، یا اینکه ترشیها و مرباهایی که آنها درست کردند را می آوردند میفروشند. زنگ زدند و گفتند خانمی امروز یک ختم قرآن برای پیروزی آقای احمدی نژاد شروع کرده ولی هنوز ده جزئش مانده و کسی را ندارند که بخواند. خلاصه در عرض نیم ساعت ده جزء را بین خانمهای فامیل تقسیم کردیم و قرآنشان ختم شد.
امروز که خبر پیروزی آقای احمدی نژاد را اعلام کردند همهشان خوشحال بودند. همه آن خانمهایی که بچههای قد و نیمقد از سر و کولشان بالا میرود، مراقبند غذایشان ته نگیرد و موقعی هم که میفهمند باید کاری انجام دهند به روش خودشان سنگ تمام میگذارند. همان خانمهایی که در هیچ جنبش همگرایی زنان عضو نیستند، هیچ وقت در خیابان برای کاندیدای منظورشان پرچم رنگی دست نگرفتند و شاید خیلی ها به حسابشان نیاوردند. همینها دیروز با آگاهی و تدبیر پای صندوق رأی رفتند وامروز خوش حالند.