چهار سال تمام روز و شب نداشته باشم، سرم را از کتاب بلند نکنم، درس و درس و درس… بعد دو سال دیگر هم اضافه کنم. بالاخره بعد از ۶ سال یک خانم مهندس واقعی و حسابی میشوم؛ مهندس معدن. حالا هم که شش سال زحمت کشیدهام، خوب، باید بروم سر کار! کجا؟ معدن!
Tag: یادداشت
دلم هوای تو کرده، بگو چه چاره کنم؟ …
میآیم توی تنها شبکه اجتماعی که عضو هستم، یک فید میگذارم و مینویسم «دلم هوای تو کرده، بگو چه چاره کنم؟» و تصویری از بینالحرمین را هم ضمیمهاش میکنم. بچهها میآیند و لایک میزنند و گاه نظری هم میدهند و بیشترشان همین جمله مرا تکرار میکنند. دلم کلا این روزها هوایی بینالحرمین است که پابرهنه میان حرم عباس علیهالسلام تا حرم حسین علیهالسلام جانم به فداشان راه بروم و هی به گنبدها نگاه کنم.
هی بروم سمت حرم عباس علیهالسلام و هی برگردم و به پشت سرم نگاه کنم و گنبد حرم حسین علیهالسلام را ببینم که خودش را از میان دیوارها بالا میکشد و نگاهم میکند …
حجاب؛ افزایش التهاب، یا توسعه عفاف؟
خداوند متعال هنگامیکه زن را آفرید در وجودش عاطفهای نهاد تا بواسطه وجود آن بستری فراهم شود تا نسلها در دامانش پرورش یابند و این زن در سایهسار حجاب و عفاف، تعلیم عاطفه و محبت و عشق و وفاداری دهد تا در نهایت زمینه دستیابی جوامع به تکامل فراهم شود.
اما غرب این حجاب را از زن میگیرد تا او به شکل کالایی درآید بازیچه دستش و حتی قابل خرید و فروش و دیگر از این زن نمیتوان توقع انتقال عاطفه داشت و این زن نه تنها نمیتواند جامعه را در رسیدن به تکامل یاری کند که بستر افول خود و جامعه را نیز بهتدریج فراهم میآورد.
۲۷ از یک ماهِ ناتمام
کاش تو را دیده بودم. کاش جای آن زن بودم، یا نه، کاش از هرکجای تاریخ که بودم شتابان خودم را رسانده بودم در پیچ و خم کوه، وقتی که تو داشتی بالا میرفتی به چابکی خودت، وقتی که سنگریزهها به قدمهایت بوسه میزدند، وقتی که ماه و ستارهها از شوق انتظار آن اتفاق بزرگ در تب و تاب بودند.
شب بود یا روز؟ روز چندمی بود که مهمان غار بودی؟ چقدر با او حرف زده بودی؟ چه گفته بودی که این همه دلش را برده بودی؟ چه خواسته بودی که اجابتش چنین بود؟
تحقیرت میکنم چون صلاحت را میخواهم!
راستش مانتوی دوستم کمی کوتاه بود اما ظاهرمان اصلا شبیه چیزی نبود که آن خانم داشت سرزنشش میکرد. صورتهای بدون آرایش و موهایی که اندکی از زیر مقنعه بیرون زده بود؛ نشان میداد که حداکثر سنمان ۱۵ – ۱۴ سال است. اتوبوس مسیر منتهی به حرم برخلاف همیشه تقریبا خلوت بود و غیر از من و دوستم که نزدیک درب ایستاده بودیم، همه روی صندلی نشسته بودند و همین باعث شده بود که بیشتر توی چشم باشیم.
داشتیم در گوش هم پچ پچ میکردیم و آرام میخندیدیم که یکهو خانم نسبتا مسنی که روی صندلیِ در، نزدیکی ما نشسته بود، با صدای بلند شروع کرد به ایراد گرفتن از پوششمان. حسابی جا خورده بودیم. اولش سعی کردیم به روی خودمان نیاوریم اما آن خانم صدایش را بلندتر کرده بود و یکی دو نفر دیگر هم داشتند همراهی اش می کردند .
نه؛ نمیشود از زینب نگفت
نمیتوان از فاطمه (س) گفت و از زینب (س) نگفت؛ مگر میشود دو نور را از هم جدا کرد؟ دو نوری که تاریخ را زیر و رو کردهاند و هزار و چهارصد سال پیش، تعالیم امروزی فمینیسم را به تمسخر گرفتهاند و مردانه از کیان زنانه بودن خود دفاع کردهاند؛ آنهم دفاعی بس جانانه و دلیرانه و تاریخساز…
نمیتوان از زینب (س) گفت و از حسین (ع) نگفت؛ مگر میشود دو نور را از هم جدا کرد؟ دو نوری که خود تمام تاریخ هستند و در زمانهای که زنان در پرده غفلت و جهالت به سر میبردند و از جغرافیای انسانی حذف شده بودند، مفهوم عشق خانوادگی و رابطه خواهر – برادر را به زیباترین شکل ممکن به تصویر کشیدند و یادگاری گذاشتند برای همه خواهر و برادرهای تاریخ؛
زن در روبان سفید!
داستان فیلم در دهکدهای در شرق آلمان، اندکی قبل از شروع جنگ جهانی اول اتفاق میافتد. میشائیلهانکه در روبان سفید، روایتگر شیوع بیاخلاقی و خشونت در جامعه آلمانی ست. جامعهای که کمی بعدتر مهد نازیسم میشود.
این سوال که چه گروههایی و چرا به جنبش فاشیسم میپیوندند، مورد توجه متفکرین و اندیشمندان زیادی بودهاست. در جامعهشناسی دو گروه عمده دو پاسخ جامعهشناسانه و متضاد به این سوال دادهاند. گروه اول نظریهپردازان جامعه تودهواراند، از جمله هاناآرنت، که معتقد بودند پیدایش جنبشهای توتالیتر و پیوستن مردم به این جنبشها حاصل ذرهای شدن مردم و افول طبقات و گروههایی است که تا پیش از آن از مردم عضوگیری میکرد. با درهم شکسته شدن طبقات و گروهها، افراد ذرهای شده و به نازیسم گرایش پیدا میکردند.
رنج دختران شیعه، از زهرا تا آیات
برای آیاتالقرمزی، دختر مظلوم بحرین
این آیهها که برزبان تو جاریست
نه فریاد خشم است
نه شعر سکوت
لختی غیرت
لختی اشک
مادر! اینهمه رنج، از درد زاده شدن است؟
از سودای شیعه ماندن؟
از زبان سرخی است که بر نیزه اذان گفت؟
مادر! این سرزمین نامش کربلاست ..؟
بحرین، مدینه ثانی
در پیادهروهای سنگفرش ات
رودی از اشک مادرم جاری است
اُف بر تو…
در کوچههای تو، زهرا دوباره سیلی خورد
در کوچههای ات آفتابی بود که تیره شد
اذا الشمس کوّرت….
آه
ماهپاره برادرم،
دو تکه گشت
انشقتالقمر… [۱]
بحرین ِ هرروز کربلا،
برای سربُریدن شیعه
به بهانه آب احتیاجی نیست
این رنج دختران شیعه است
بیبرادر، بیهمسر ، بیپدر ، یا ولدی …
هنوز هم مظلومیت دخترانِ شیعه
از فاطمه تا زینب…
از زینب تا رقیه…
از رقیه تا آیات … [۲]
آه شیخ…[۳]
من شعر را بستر خود ساختهام
به جای خاک گور…
غزلی عاشقانه گفتهام،
برای سنگ مزارم…
حتی اگر گمنام بمیرم…
یا مانند مادرم بدون مزار… [۴]
آه شیخ
در میدان “اللولوء”،
که مانند خانه مادرم با خاک یکسانش کردی…
در عظمتت شعری سرودهام…!
و هجوی طنزگونه نثار تو کردهام…
برای روزی که تاریخ تو را جستجو میکند،
در کتابچه سرگذشتش
یا حتی در گوگل…
شعر من تورا لگدمال خواهد کرد
حتی وقتی زیر شکنجه دژخیمانت
قصیدهای میخوانم برای آزادی
غزلی برای سرخ مردن
نام من آیات است…
ای ملعون …
منامه،
مسجدالنبی زیاد دارد[۵]
و فاطمه .. که نام تمام مادران من است…
و عشقی که، زمین بخورد و سیلی…
و باز برخیزد و باز سیلی…
و باز هم حکایت در و دیوار…
در کوچههای امروز تو
میشود باطوم، میشود شکنجه، میشود شلاق
میشود تن پاره و سوخته من
اما هنوز من هستم…
به خلیج فارس…
به پایگاه ناوگان پنجم آمریکا
به سرزمین ۸۵ درصدی من[۶]
خوش آمدید
برادران سعودی
میراثخوران خلیفه ثانی
برادران عزیزِ قنفض[۷] و شمر
من قربانیام
اگرچه دخترم، اما
اسماعیلم برای قربانگاه شما
بحرین،…
———————-
[۱] اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ، قیامت نزدیک شد و ماه از هم شکافت… !
[۲] «آیات حسن یوسف القرمزی»، شاعره مبارز بحرینی که بدست جلادان سعودی ربوده شد
[۳] شیخ حمد بن عیسی آل خلیفه، دیکتاتور سفاک و پادشاه دست نشانده سعودی ها در بحرین
[۴] اشاره به قبر گمنام حضرت زهرا(س) و مفقود الاثر بودن آیات القرمزی
[۵] طبق گزارش خبرگزاری ها حداقل ۵۰ حسینیه و مسجد توسط نیروهای وهابی در بحرین تخریب شده است.
[۶] جمعیت شیعیان در بحرین اکثریت ۸۵ درصدی است. و سنی مذهب ها عمدتا از عربستان،پاکستان و کشورهای دیگر به این سرزمین آورده شده اند
[۷] ضارب ملعون حضرت زهرا (س)
تکنولوژی حجاب
با آن کوله بزرگ حاوی لپتاپ و آن کیف مملو از کتاب و جزوه نمیتواند چادر سرکند، اما حجابش کامل کامل است. مانتوی مشکی گشاد که تا نزدیک ساق پا آمده به همراه روسریهای خوشرنگ و بلند که خیلی مرتب و محکم بسته شده. بالاخره یک روز توی نمازخانه دانشکده گیرش انداختیم و پرسیدیم اینهمه روسری بلند رو از کجا میاری؟
عطر شیرین دخترک!
۱
میگویم: چه شیرین! میگوید: چه خنک! و هر دو لبخند میزنیم. با مادرم رفتهایم پیادهروی و زیر بیدمجنون بزرگ نشستهایم که دخترکی از کنارمان رد میشود. این مکالمات درباره عطر دختر است که تا چند دقیقه بعد از رفتنش نیز قابل استشمام است.
۲
برای خریدن یک هدیه کوچک، میتوانم انتخابهای فراوانی داشته باشم. اما یک نگاه به جیبم میاندازم. یک نگاه به روحیات او و راهم را کج میکنم به سمت عطرفروشی.
بحران در دنیای زنان
شاید اگر ماری کوری موفق به دریافت جایزهی نوبل نشده بود یا اگر دختر پرافتخار ایران، انوشه انصاری هنوز رویایش را عملی نکرده بود و زمین را از بیرون ندیده بود، خیلیها داد و هوارشان بلند میشد و بهشان بر میخورد که شما هنوز دست از این مردانه زنانه کردنتان برنداشتهاید، دنیا را هم میخواهید مردانه زنانه کنید؟
این دو زن افتخارآفرین تنها بخش کوچکی از زنان افتخارآفرین و شکستناپذیری بودند که ثابت کردند زن اگر بخواهد در عرصهی فعالیتهای اجتماع وارد شود، هیچ کم وکسری از مرد ندارد و حالا که ترس ما زنها از القاب تاریخیمان «که تو نمیتوانی یا این کار، کار یک زن نیست» کمتر شده، خیلی راحتتر و گاهی اوقات هم با افتخارتر میتوانیم بگوییم: دنیای زنانهی ما زنها.
دغدغهیی دخترانه
سردبیر از من نخواسته برای هیچ مناسبتی بنویسم. شاید فکر کرده دست به قلمم خوب نیست، زیاد هم مهم نیست آدم که نویسنده شد باید هرچیزی که به ذهنش رسید را قلم کند، حالا اگر سردبیر دلش خواست بچاپاند، فبها؛ اگر نه حداقل خالی میشود از زیر بار گران کلمات و دَوَران افکارش.
من دغدغهای دارم به نام دختربودن، به نام زن شدن و مادرماندن. این روزهای حال و هوای من و تو دخترانگی است، روزهایی که میگذرند و مارا پرت میکنند به اواسط جوانی. تجربههایی که دخترانگیمان را میگیرد و شاید موهبت دختربودن را تبدیل به همسری و مادری بکند. نقشی جدید و اجباری در فصل بعدی زندگیمان؛ نمیدانم چقدر من و تو آمادهایم، هرچند هنوز دختری نکردهام، هنوز نفهمیدهام لذت دختر بودن به چیست!؟
از کتکهایی که خوردیم!
موضوع پایاننامهاش ارتباط دینداری و رضایت از زندگی زنان نابارور است. یکی از مراکز ناباوری تهران را بهش معرفی کرده بودند برای پیداکردن کیس. یکسری پرسشنامه است که باید بدهد دست زنان نابارور تا پر کنند. نه نام و نشانی ازشان میخواهد نه دیگر هیچوقت پیشان میرود.
شوهر یکی از این خانمها وقتی فهمیده بود دارند از زنش درباره ناباروریش سوال میکنند آمده بود پرسشگر را هل داده بود و بعد که پرسشگر بیچاره خواسته بود توضیح بدهد که هیچچیز نیست، فقط برای پایان نامهم یکسری سوال میپرسم و اسم هم نمیخواهم و تازه هنوز هیچچیز هم نپرسیدهام و اول کار بودیم، مرد خانواده بیشتر عصبانی شده و دوست محقق ما را کتک زده در ملاءعام!
اسماء آسمانی
وقتی انتظار تولد کودکت را میکشی، کنار همه ذوق و شوقهایت برای ورودش به این دنیا، باید برای انتخاب اسمش هم کلی ذوق و شوق داشته باشی و اندکی وسواس هم… قرار باشد هر روز کودکت را صدا بزنی، با او حرف بزنی، خطابش کنی با مهربانی، خب به حتم نیاز به اسم دارد دیگر؛ شاید با خودت فکر میکنی اسم کودکم باید طنین زیبایی داشته باشد، شاید هم میاندیشی که باید معنای خوبی داشته باشد و شاید هم میخواهی که تک باشد … در هر حال یادت باشد انتخاب اسمی زیبا و البته با معنا، از اولین حقوقی است که کودکت دارد.
انتخاب نامی زیبا و بامسما و صد البته معنادار، فکر میکنم کار چندان سخت صعبی نیست، وقتی رسول خاتم صلی الله علیه و آله بهترین نامها و زیباترینشان را برای فرزندانش برمیگزید. نامها و القاب زیبای بانوی دو عالم، حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها شاهد و مصداقی است مجسم برای این ادعایم…
مینیمالهایی از زندگی زناشویی
وضعیت آموزشهای قبل و بعد از ازدواج خصوصاً در زمینه مسائل جنسی واقعاً درام است، فقر مطلق. آنها که دنبال آموزش برای ارتقای کیفیت زندگی جنسی و خانوادگی خود هستند عمدتاً با منابع غیرمعتبر مثل گوشه و کنار اینترنت روبرو هستند یا باید بنشینند پای همان آموزههای مادربزرگها که معلوم نیست چقدر کارآیی داشته باشند و به درد جامعه و خانواده درحال گذار امروز بخورد. این میشود که میبینیم زندگی دخترپسرهای جوان امروزی به مویی بند میشود و با کوچکترین تلنگری از هم میپاشد، سر اشتباهاتی که از خیلیهایشان میشد با آموزش یکسری مهارت و نازککاری جلوگیری کرد. و همه ش که این نیست. مگر حتماً باید زندگیای از هم بپاشد که آدم به فکر کسب مهارت و رفتار درست برود؟! همین که زندگیای بتواند یک قدم به خوشبختی نزدیک شود، چرا نشود؟!