معصومیت تباه شده زیر چهره‌های پر آرایش

قبل از اینکه مانتوهای یک رنگ و یک مدل‌شان نشان دهد که سنی ندارند و بچه مدرسه‌ای هستند، معصومیتی که در پس چهره‌های غرق در آرایش‌شان موج می‌زند، بیانگر این واقعیت است. چند تایی هستند. روی یک تخت نشسته‌اند و با شور و هیجان و البته با صدای بلند هم درباره اتفاقات آن روزشان حرف می‌زنند و گاه حرف را به یکی از معلمان‌شان می‌کشند و در گوشی چیزی می‌گویند و بعد صدای بلند خنده‌شان توجه همه را به خود جلب می‌کند.

دختر هم‌سن آن‌ها با همان پوشش با طنازی تمام از پله‌ها پایین می‌آید، به سمت دستشویی‌ها می‌رود و لحظه‌ای بعد با چهره‌ای عجیب و غریب خارج می‌شود و به جمع دوستانش می‌پیوندد. حلقه‌های دود قلیان اطرافشان را پر کرده است. اولین چیزی که با دیدن‌شان به ذهنم رسیده اینکه والدین این دختران هیچ کنترلی بر فرزندانشان ندارند؟ ….

ادامه معصومیت تباه شده زیر چهره‌های پر آرایش

تا حالا چندبار عاشق شدی؟

همه ما به‌نوعی دوست داشتن و عشق را تجربه کرده‌ایم و لحظاتی از زندگی‌مان را عاشقانه زیسته‌ایم. منظور من عشق الهی نیست، عشق به شئ و مکان و حیوان و گیاه هم نیست. منظور من دقیقا عشق به یک انسان دیگر است. عشقی که می‌تواند تمام زندگی ما را برای همیشه و یا مدتی کوتاه دگرگون کند.

هر کدام از ما _ اگر سعادت داشته باشیم_ دست کم یک‌بار طعم عشق را چشیده‌ایم و یا از زبان دیگران شرحی از آن را شنیده‌ایم. عشق‌های دخترانه اما از نوع دیگری است. پر از لطافت و هیجان و هر یک از ما خاطره‌ای از این لحظه‌های عاشقانه داریم.‌ عشق‌هایی که شاید برخی از ما اولین‌اش را در سال‌های نوجوانی نسبت به معلم‌مان تجربه کرده باشیم و گاه در جوانی نسبت به همسر و شاید کسان دیگر در زندگی‌مان.

ادامه تا حالا چندبار عاشق شدی؟

بانوی آب و آیینه

سالهاست بند دلم گره خورده به لبخند حضورت … سال هاست جدایی‌ناپذیرم از این درگاه … سال‌هاست به بال‌های پروازت چنگ می‌اندازم که مقصدم آسمان است … همانجا که عطر حضورت، فرشتگان را مست کرده و نورت، دلدادگان را‌ مدهوش! …

شقایق عقل از من می‌رباید که نشان از تو دارد … نشان از عاشقی! باران هر لحظه‌ی ابر دلم … که الماس می‌شود بر گونه‌ام نذر توست …

ادامه بانوی آب و آیینه

چادری که خاکی شد

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

السلام علیک ایتها‌الصدیقة‌الشهیدة‌المظلومة، المغصوبة حقها یا فاطمة‌الزهرا….

گفتم وقتی که میخ بر سینه بنشیند دردی دارد که هر لحظه با کوچکترین تکانِ دست، به غش و ضعف می‌اندازتت.

ادامه چادری که خاکی شد

و لنا فی زینب بنت علی، اسوة حسنه

بانوی کربلا…

عزت را به ما بیاموز که به اسارت، آزادی و عزت بخشیدی…

سیدتنا زینب !

از بالای تل زینبیه نگاهمان کنید…

بنگرید که » ابناء‌الطلقاء » چه بی‌شرمانه به بند میکشند عفت و حیا و ایمانمان را

بنگرید که مدعیان آزادی، چه به ستوه آمده‌اند از حجابمان، از زیر بار فحشا نرفتنمان!

ادامه و لنا فی زینب بنت علی، اسوة حسنه

صابران برای بلاها آماده باشید!

امروز میلاد بانویی است که طبق گقته‌ی‌ جواد محدثی در کتاب «فرهنگ عاشورا» ذیل واژه‌ی زینب (ع) به » قهرمان صبر» شهرت یافته است.

بانویی که در نیم‌روز دهم محرم شاهد چنان حوادث جان‌سوزی بوده که مطمئنا هیچ‌یک از ما در تمام طول حیات‌مان ذره‌ایی از آن را درک نخواهیم کرد و عجیب آن‌که تمام آن وقایع دل‌خراش در همین یک جمله از زبان ایشان خلاصه می‌شود: » مارأیت الا جمیلا».

ادامه صابران برای بلاها آماده باشید!

بگیر و ببند

شبیه عدد یک بود؛ باریک و لاغر مردنی! ولی دوستش شبیه پنج بود؛ تپل مپل و بامزه!

خبرنگاری که ریاضی خوانده باشد همه را شکل اعداد و فرمول می‌بیند! جلو رفتم کارتم را نشان دادم و گفتم: «ببخشید! می‌شه وقت‌تون رو بگیرم؟!»

عدد یک نگاهی به دور و اطراف انداخت و گفت: «ببخشید اگه وایسم، اونا حالمو می‌گیرن! بی‌خیال! این همه آدم!» نگاهی به جایی که او اشاره کرده بود انداختند. مأمورین گشت ارشاد سر چهارراه ایستاده بودند. همان‌جا ایستادم نگاه‌شان کردم. جوان‌هایی که از کنار آن‌ها رد می‌شدند حسابی سر به زیر بودند؛ از چند متر جلوتر به وضع‌شان می‌رسیدند، موهای‌شان را می‌پوشاندند، لباس‌شان را مرتب می‌کردند، جوراب می‌پوشیدند!

ادامه بگیر و ببند

صمیمی و ساده مهمان یک دختر وبلاگی

«مرا به نام کوچکم صدا بزن» وبلاگ شخصی «فاطمه کیا» است که در حال حاضر در رشته‌ی کارشناسی علوم کشاورزی در دانشگاه پیام نور مشغول به تحصیل است.

او وبلاگ‌نویسی را از آذر ماه سال ۸۶ با همین وبلاگ و در پرشین‌بلاگ شروع کرده است. منتها این وبلاگ از ابتدا تا به امروز سه بار تغییر عنوان داده که نام فعلی وبلاگ، سومین نام انتخابی فاطمه برای وبلاگش است.

ادامه صمیمی و ساده مهمان یک دختر وبلاگی

آزادی از نوع ایرانی !

نیازی به دقت نیست. با یک نگاه کلی میبینی، رنگ لاک ناخن‌ها را که با رنگ رژلب و سایه‌های چشم هماهنگی کامل دارد. موهای رنگ‌شده و اتو کشیده با گل سر های ریز رنگی و نقره‌ایی … ،خط چشم‌هایی بلند و نازک روی مژه‌هایی که با ریمل های حجم دهنده پر شده‌اند.

مقنعه‌هایی که از سال قبل تا حالا کلی آب رفته‌اند. مانتو ها آستینشان کوتاه است. شلوار های جین تنگ و چسبانی که معلوم نیست چطور بالا رفته‌اند .!!!

ادامه آزادی از نوع ایرانی !

روزی برای زنان کشورم!

تقویم را که ورق می‌زنی، خیلی از روزها برای خودشان اسمی گرفته‌اند. روز طبیعت، روز ملی‌شدن صنعت نفت، روز پزشک، روز جوان و…

اسم گذاشتن روی روزها فقط بهانه‌ای است تا در آن‌روز توجه بیشتری به آن مناسبت یا فرد داشته باشیم. ملاک و معیار این نام گذاری‌ها، با توجه به نوع مناسبت مختلف است. مثلا شهادت استاد مطهری را بهانه‌ای کرده‌اند برای روز معلم، رفتن به دامان طبیعت برای سیزده‌به‌در را، علت نام‌گذاری روز طبیعت کرده‌اند و…

ادامه روزی برای زنان کشورم!

دختران خمینی

زمان تاسیس این وبلاگ به هشتم شهریور ماه سال هشتاد و هشت با پستی پیرامون انتظار و مبارزه باز می‌گردد و بنا به‌گفته‌ی مدیر فعلی «دختران خمینی» در مصاحبه‌ای که با چارقد داشتند از بلاگفا کار خود را شروع کرده‌اند و در حال حاضر مشغول رایزنی برای مستقل کردن وبلاگ خود هستند.

مدیر این وبلاگ که در حال حاضر یکی از نویسندگان آن است «که البته این مدیریت هرچند مدت یکبار بر عهده یکی ازنویسندگان قرار می‌گیرد» درباره‌ی چگونگی انتشار مطالب این وبلاگ و مراحل قبل از آن می‌گوید:

«طی یک متن اساسنامه مانند، از قبل اعضاء در مورد نوع و چگونگی طرح مطالب خود و ویژگی‌های مطلبشان توجیه شده‌اند؛ لذا مطابق آن قواعد که میان اعضاء لازم‌الاتباع بوده، مطلب ثبت موقت شده و پس از تأیید مدیر، نمایش داده می‌شود.»

ادامه دختران خمینی

خط‌ و نشان‌های یک دختر دبیرستانی برای آمریکا

آمریکا آمریکا ننگ به نیرنگ تو ……….خون جوانان ما می‌چکد از چنگ تو

سارای بهرامی قاتل بود. قاتل جوانان سرزمین من و حتی اگر قاتل جسم نبوده باشد قاتل روح جوانان سرزمین من بود. درست مثل آمریکا و اصلا عجیب نیست که قاتلی از قاتلی دیگر دفاع کند… شاید از ترس اینکه روزی هم نوبت اعدام او برسد…

سارای بهرامی فروشنده‌ی مواد مخدر فوق قوی بود. ولی جوانان سرزمین من پاک‌ترین و بهترین جوانان بودند. اما آمریکای جنایتکار آنان را مستقیم و غیر مستقیم با انواع سلاح‌ها به شهادت رساند. چرا کسی به خونخواهی آنان بر نمی‌خیزد؟

ادامه خط‌ و نشان‌های یک دختر دبیرستانی برای آمریکا

أُمِ عماد

۲۳ بهمن روز تلخ وتکرار ناشدنی است برایم!

روزی که با خیال راحت در اتاق تحریریه نشسته بودم و خستگی ۲۲ بهمن را از تن خارج می‌کردم، همکارم سراسیمه تلفن داخلی را گرفت و آهسته جوری که صدایش به سختی شنیده می‌شد بریده بریده گفت .. گفت اما به فاصله دو میزِ نیم دایره‌ای و یک رشته سیم هنوز صدایش را نمی‌شنیدم و مدام تکرار می‌کرد و من مدام نمی‌شنیدم.

خبرش چند کلمه ساده بود:

عماد مغنیه ترور شده…

توی دمشق…؟

– فرمانده نظامی حزب‌الله..

ادامه أُمِ عماد

مد و زیبایی ِ دختر امروز

وارد دانشگاه که می‌شوی ظواهر و پوشش‌های مختلفی می‌بینی. شاید اولین چیزی که به ذهن انسان خطور می‌کند این باشد که هر فرد با چه انگیزه و با چه عقیده‌ای ظاهر خود را انتخاب می‌کند و با آن ظاهر در جامعه حضور می‌یابد. شاید با یک سوال کوچک بتوان پاسخ خود را پیدا کرد. جامعه کوچکی برای پاسخ به سوال «با چه معیاری نوع پوشش خود را انتخاب می‌کنید؟» انتخاب شد؛ که از این میان پاسخ «لیلا» و «سمیرا» طرفداران بیشتری داشت.

ادامه مد و زیبایی ِ دختر امروز

کمتر وقت می‌کنم آشپزی کنم

چند روز پیش رفته بودم خانه‌ی یکی از اقوام. یک خانه کوچک و نقلی با حضور سه نفر، یک پدر که بیشتر وقتش سر کار می‌گذرد یک مادر که ایضا او هم وضعیت مشابهی دارد و یک بچه دو ساله که خب مشخص است او هم اکثر اوقاتش را در مهد می‌گذراند.

وقت شام که شد رفت سراغ فریزرشان و یک قوطی رب را از داخل فریزر در آورد. حسابی متعجب شده بودم ما معمولا قوطی را داخل کابینت و دست آخر هم یخچال می‌گذاریم. پرسیدم چرا فریزر؟‌ او هم توضیح داد ما که اغلب خانه نیستیم شامی هم اگر پیش بیاید معمولا یا خانه‌ی مادر می‌رویم یا غذای حاضری می‌خوریم. می‌گذارمش داخل فریزر که خراب نشود. این شیوه را خواهرم یادم داده.

بعد قوطی را خم کرد و نشانم داد تنها یک قاشق از روی آن کم شده بود و با وجود اینکه داخل فریزر بود اما کپک زده بود! یاد قوطی‌های رب خودمان افتادم که معمولا تا یه هفته بیشتر در خانه دوام نمی‌آورد!

ادامه کمتر وقت می‌کنم آشپزی کنم