[ms 0]
سال تحصیلی جدید که شروع شد، قد بار و بندیل رو بست و راه افتاد و رفت به شهر دانشگاهش. مثل همیشه اولین روزهای دانشگاه، شیرینی و تلخی خودش رو داره. شیرینی تازهشدن دیدارها و گرمی رفاقتها و جنب و جوش محیط علمی، و سختی دوری از خونواده و رفتن به شهر غریب. از قضا اولین هفتهی سال تحصیلی هم مصادف بود با میلاد حضرت معصومه(س) و روز دختر. هر چند دانشگاه جز یه شاخه گل و چند تا تراکت و شیرینی کار خاصی برای دخترها نکرده بود، اما یکی از دوستان قد پیشنهادی بهش کرد که قابل توجه بود. اون گفت: «میتونی سری به سایت جدید «چارقد» بزنی. سایتی که با سلیقهات جور درمیاد و اتفاقا برای روز دختر هم ویژهنامه زده.» با این تفاسیر قد ترغیب شد که ببینه اوضاع از چه قراره… .
کلی که تو چارقد گشت و گذار کرد و مطالبش رو مرور، بیشتر جای خالی خودش رو تو جمع چارقدیها حس کرد. یه حس درونی بهش گفت که باید چادر به کمر ببنده و دست به کار بشه و محض نمونه هم که شده یکی از مقالههای استخوندارش رو برای سایت بفرسته تا نشون بده که دست کمی از هم قطارهای نویسندههاش نداره. اولین موضوعی هم که به ذهنش رسید مربوط به زنان عربستان میشد که تو چارقد بهش نپرداخته بودند و به نظرش کار بکری بود. برای همین رفت دنبال تحقیق… .
توی یکی از سایتهای اجتماعی با دختری همسن و سال خودش و اهل عربستان آشنا شد. به همت سایتهای ترجمه آنلاین و با هزار ضرب و زور با بهرهگیری از ته موندهی عربی کنکور که قهقرای ذهنش باقی مونده بود، تونست باهاش ارتباط برقرار کنه و حرفهاش رو بفهمه. اسم اون دختر «قامة» بود. ذیلاً متن گفتگوی اینترنتی اونها رو – البته با کمی تصحیح و اختصار – میبینیم:
قد: گویا همهچی داره رو براه میشه؟! بالاخره حق رأی هم گرفتید و…!
قامة: شاید آره، شاید هم نه. شرکت در انتخابات، نه الآن بلکه از چهار سال دیگه، بعد هم به بهانهی شرعیبودن جلسات، کلی محدودیت برای نمایندهها ایجاد میکنند، حتی حق حرفزدن نمایندههای زن هم منوط به تصمیم مردانه…
قد: اما اینها که احکام شرعی نیست؟
قامة: ولله من خودم هم دیگه نمیدونم شرع چیه و غیر شرعی کدومه! شرع اینجا میگه سوارشدن زن به هواپیما حرومه… گاهی بعضی از دوستانِ مقیدم نگران میشند که نکنه وقتی میرند بالا پشتبوم خونه، به علت تغییر ارتفاع همون حکم هواپیما براشون صادق باشه… گاهی فکر میکنم برم مهماندار هواپیما بشم، آخه انگار حکم خدای اینها استثنا هم داره!… اینطوری لااقل میتونم شوهرم رو تو سفرهاش همراهی کنم…
قد: شوهر؟ تو ازدواج کردی؟ چند وقته؟
قامة: من که دیر ازدواج کردم اما اینجا خیلیها تو ده سالگی ازدواج میکنند… داشتم میگفتم، گاهی بهش شک میکنم…
قد: به همسرت؟
قامة: فَـ لا فَـ ! (معادل تحتاللفظی » پَـ نه پَـ ! » متاسفانه گوگل ترنسلیت نتونست درست ترجمه کنه) به نتیجه انتخابات مجلس یمن شک میکنم، خب معلومه که نسبت به همسرم تردید دارم.
قد: دی: (گویا اینبار نیز ترنسلیت کم آورد و این عبارت رو که نشانهی یکی از شکلکهای معروفه، اینطور ترجمه کرد: ماه دهم از سالهای خورشیدی: )
قامة: معلوم هست چی داری میگی؟! من با «دی ماه» چی کار دارم؟!
قد: ببخشید! دیدم شما هم به اصطلاحات ما واردی، فکر کردم این شکلک رو هم میشناسی، منظورم لبخند بود. بگذریم، داشتی میگفتی…
قامة: خیال میکنم جز من و هَووم، به کس دیگهای هم علاقه داره… آخه میدونی چند وقت پیش دیدم که میخواد آزمایش ایدز بده… خودش میگه پرتقال خونی رو نشسته خورده میترسه مریض شده باشه…
قد: دانشگاه که سهله، تو دبیرستان هم ما میدونستیم که ایدز با پرتقال خونی منتقل نمیشه…
قامة: مگه شما دانشگاه هم میرید؟!
قد: احتمالا همینطور پیش بره، بعدش راجع به رانندگی زنهای ایرانی هم میپرسی و باز هم داغ دلت تازه میشه که چرا زنهای عربستان بابت رانندگی محکوم به شلاق خوردن میشند… ببخش عزیزم، برو استراحت کن، شرمنده زا براهت کردم (بیچاره گوگل ترنسلیت بابت این اصطلاح از بیخ هنگید!)
قد نشست و پیش خودش فکر کرد چی بنویسه بابت اینهمه داغ؟ چی بنویسه که با هر زبونی که بخونندش، درست خونده بشه؛ طوریکه به هیچ ترنسلیتری نیاز نباشه. هرچی فکر کرد دید چیزی جز قیام و قیامت حلّال مشکل «قامة» نیست. از دلش نیومد براش مقاله بنویسه. فقط متن حرفهاشون رو برای سردبیر چارقد فرستاد.
حاکی: بدون شرح!
یا حق