[ms 5]
همایش شش روزه «تریبون حقیقت» تشکیل انجمن بینالمللی فعالان سایبری مستقل جهان تمام شد، در این همایش که فعالان سایبری بیش از ۱۵ کشور جهان حضور داشتند، ۸ تن از بانوان فعال در زمینهی فلسطین و بینالملل از کشورهای اندونزی، ایتالیا، مصر، یمن، بوسنی و لبنان نیز همراه با این کاروان حضور داشتند.
[ms 0]
حکیمه؛ بانوی اندونزیایی اولین کسی بود که او را شناختم، او سال گذشته همراه با کاروان آسیایی شکست حصر غزه به ایران آمده بود و نا آشنا با فضای ایران نبود. عاشق فلسفهی ملاصدرا بود و دائم در حال گوش دادن سخنرانیهایی به زبان انگلیسی. اهل بحثکردن و صحبتکردن بود و هرجا توریستی میدید، دوست داشت در رابطه با حجاب و اخلاق اسلامی با او صحبت کند، نماز شبش ترک نمیشد و دعای ندبهی صبح جمعهاش حس حسادت همه ما را برمیانگیخت.
[ms 1]
آنجلیا دختری از ایتالیا که برای اولینبار به ایران آمده بود. خوشحالی خودش را آنقدر در صفحهی فیسبوکش بیان کرده بود که موقع سفر به ایران دوستانش به شوخی به او میگفتند : «بالاخره به آروزیت رسیدی؟»
ایران را به واسطهی انتخابات ریاست جمهوری دو سال پیش شناخته بود، و وقتی نظرش را در مورد اعتراضاتی که به انتخابات و قضایایی که در ایران افتاد پرسیدم اینطور جوابم را داد: «این اعتراضات مردم ایران نبود، و برای مردم ایران هم نبود، این اعتراضات را برای خارج از ایران انجام میدادند، چرا که ما در برنامههای تلویزیونیمان پلاکاردهایی در دست آنها میدیدیم که همگی به زبان انگلیسی نوشته شده بود! اگر برای مردم ایران است چرا به زبان فارسی نوشته نشده بود؟!»
[ms 2]
تحشیه زنی از دیار بوسنی و اهل سنت. اطلاعات زیادی در مورد ایران داشت، مجلس خبرگان و شورای نگهبان را کامل میشناخت، اهل مطالعه و علاقه زیادی به مناظره و مجادله در مباحث عقیدتی داشت. از جنگ بوسنی گفت، اینکه در سن ۱۸ سالگی شاهد فجایع بزرگی از نسلکشی در کشورش بوده.
عاشق اهلبیت بود و وقتی به او گفتم تنها در شهر قم ۴۰۰ امامزاده داریم بغض گلویش را گرفت و با نگاهی به آسمان گفت: «سبحانالله…»
[ms 4]
عبیره از یمن همراه با همسر و دو فرزندش نیز میهمان ما بودند، فرصت نشد خیلی با او و دو دوست مصریاش؛ راشا و مدیحه صحبت کنم. اما مدیحه از زنان انقلابی مصر بود و در تجمعات میدان التحریر دستگیر شده بود. و جریانات اخیر کشورش را برایمان ریز به ریز تعریف کرد و میگفت مادرم تا قبل از انقلاب مصر اصلا نمیدانست اینترنت چیست؟ ولی الان برای خودش یک صفحهی فیسبوک دارد و از این موضوع خوشحال است.
مدیحه هم از اهل تسنن بود و تا روز آخر دغدغهی مشهد رفتن داشت و نگران این بود که نکند حالا که تا ایران آمده، زیارت امام رضا (علیهالسلام) را از دست بدهد!
[ms 3]
لیلا و سلام دو خواهر ۱۹ و ۲۰ ساله لبنانی بودند که برای خودشان نظریات و ایدههای جالبی در حوزه بینالملل داشتند.
بعد از چهار روز اقامت در تهران، گروه، راهی قم شدند. در قم بعد از دیدار با آیتالله هادوی تهرانی همگی به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (س) رفتیم.
حال و هوای همگیشان دیدنی بود. حکیمه مبهوت بود و عاشقانه گنبد را نگاه میکرد، تحشیه حال دلسوختگان را داشت و از رنج اهلبیت یاد میکرد، سلام اشک میریخت و آنجلا متعجب و مبهوت ما را نگاه میکرد و سعی میکرد در اولین تجربهی پوشیدن چادر آن را در بهترین حالت نگاه دارد.
جوانان دیگری هم در این اردو حضور داشتند که خیلی فرصت نشد با آنها صحبت کنیم.
مستندسازی از فلسطین، ابراهمیم احمد؛ خبرنگار غزه، بنجامین ۱۶ ساله از نروژ، ژرمن از شیلی و… با توماس و الیور فرانسوی نیز ساعتهای آخر سفر باهم همصحبت شدیم، دیدشان به ایران کاملا عوض شده بود و میگفتند اصلا فکرش را نمیکردیم ایران همچین جایی باشد و از فضای ایران کشوری عقبافتاده را در ذهن داشتیم!
[ms 6]
اولیور به همراه دوستش بارها بخاطر فعالیتهایشان در فرانسه دستگیر شده بودند، بعد از اینکه با آنها در مورد فعالیتهایشان حرف زدیم، موبایلش را بیرون آورد و سعی کرد با نشان دادن عکسهایی از پاریس و فرانسه سر حرف را با ما باز کند و بیشتر در مورد ما زنان ایرانی بداند، انصافا مناظر زیبایی بود. مرتب روی صافی هوای و تمیزی مناظر طبیعی فرانسه تأکید میکرد و طبیعتش را به رخ ما میکشید. اما انگار جلوهی حرم امام رضا (علیهالسلام) برایش چیز دیگری بود که همانجا مسلمان شد…
قسمت نشد به مشهد بروم ولی آقای رضوی، مدیر این همایش جریان مسلمان شدنشان را اینطوری نقل کرده: شب از نیمه گذشته بود که به مشهد رسیدیم. اسکان هتل که تمام شد، خواستم بخوابم اما وقتی دیدم عقیل عباس و سهیل خود را برای رفتن به زیارت آماده میکردند، تصمیم گرفتم من هم به زیارت بروم. وارد لابی که شدیم دیدیم جمعی از بچهها آماده رفتن به زیارتند. بجز ما سه نفر، امتیاز علی، ژرمن، شتیلا و مسلم هم آمده بودند. داشتیم میرفتیم که توماس را بیرون در هتل در حال سیگار کشیدن دیدیم. پرسید کجا؟ گفتیم حرم امام رضا. گفت من هم میآیم. توماس اهل فرانسه بود و یک سالی میشد که مسلمان شده بود. اهل تسنن بود اما صوفیمسلک. با تسبیحی چوبی در دست دائمالذکر بود. سوالی را که در ذهن همه ایجاد شده بود، امتیاز علی خطاب به توماس پرسید که:
[ms 7]
«ما چند ساعتی علافی داریم، خسته میشوی.»
اما توماس میخواست بیاید و آمد. از میان این جمع عقیل، ژرمن، امتیاز و البته توماس اولینباری بود که به زیارت میآمدند و اشتیاق در چشمانشان موج میزد. وقتی به دور ضریح رسیدیم، حال همه دگرگون بود!
صبح بعد از صبحانه، توماس به همراه اولیویر ـ دوست و همراهش از فرانسه ـ کنارم آمدند و بعد از کمی گپ و گفتگو گفتند که میخواهند به زیارت «مقام» بروند. پرسیدم آدرس را بلدید؟ گفت بله و رفتند.
موقع نهار در رستوران هتل، توماس را دیدم که حال دیگری داشت. چیزی میخواست بگوید که بعد از کمی تامل به سمتم آمد و در گوشم زمزمه کرد: «اولیور میخواهد اسلام بیاورد!»
اولیور آنگونه که گفته بود در حال بررسی اسلام بود و حالا در این زمان و مکان میخواست اسلام بیاورد. حاج آقای غریبرضا را خبر کردم، خواست که به حرم برویم اما فرصت نبود، باید به فرودگاه میرفتیم. همه را خبر کردیم، حتی مسافران عادی هتل را؛ همه در لابی جمع شدند. خانمی ایرانی بر حسب اتفاق جعبهای شیرینی در دست داشت، وقتی از ماجرا مطلع شد جعبه را به من داد و خواست که توزیع کنم. قرآنی آوردند و حاجآقا باز کرد: سوره مریم بود! شهادتین خوانده شد و اولیور در میان اشکهای جمعیت حاضر با گلویی بغض کرده تکرار کرد:
«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله»
اولیور و توماس خیلی با تاخیر به نشست رسیدند. آنقدر که قرار شد هزینه آمدنشان را خودشان بدهند. حرف و حدیث در موردشان بسیار است. هر دوتایشان مشکل پاسپورت داشتند. یعنی اصلا پاسپورت نداشتند تا به برنامه ایران برسند. بعد از کلی داد و بیداد کردن پاسپورت گرفتند اما به پرواز نرسیدند. بعد، یک پرواز دیگر گرفتند که فقط اولیور توانست به آن پرواز برسد. توماس در ترکیه گیر کرد و مجبور شدیم برایش بلیط بفرستیم. با آن بلیط هم نتوانست پرواز کند و با پرواز چند ساعت بعدش به ایران رسید! اما بالاخره رسید و تا مشهد رفت و آن ماجرا اتفاق افتاد.
۶ روز باهم بودیم اما به اندازه ۶ سال برای هم حرف داشتیم. نه رنگ برایمان مهم بود، نه نژاد، نه زبان، نه مسلمان و مسیحی، نه سنی و شیعه و نه هیچچیز دیگر…
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/3990
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
اللهم اهدى قوم فانهم لا یعلمون ————-
اشک ریختیم و خواندیم ….
wow ! My Friends :( I love my friends, they’re in the Muslim faith … Allah Akbar …
با تشکر از نوشته های خوبتان ، استفاده کردیم. فطرت پاک همه جوانان برای استقبال از اعتقادات انسانی و الهی مهیاست تنها چیزی که لازم است آگاهی و الگوست که می تواند به استقبال آنها سرعت بخشد.
salam
goldokhtara mavafagh bashid o shad
matalebe jalebi bood
ya ali
سلام
دعا میکنم هر روزتان پر باشد از اندیشه های روشن
و لبخند امام زمان بدرقه ی راهتان
………………………………………………
یا علی
واااااااااااای چققققققققققققققققققققدر زیبا بود. واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. چه لحظه ی قشنگیه . اینکه به زبان آوردن شهادتین رو از یه تازه مسلمون شاهد باشی.خوش به سعادت همه کسانی که این سعادت رو داشتن.