زنان اسطوره‌ای

[ms 2]

زن عنصری اساسی در داستان‌ها و رمان‌های ایرانی است. روایت نقش زن در رمان‌گونه‌های ایرانی همیشه یا موجودی حاشیه‌نشین و صبور و توسری‌خور است که اگر جرأت و جسارت به‌خرج دهد، گاهی به هر دری می‌کوبد تا از وضعیت آشفته‌ای که اجتماع و همسر و قوانین دینی و اجتماعی برایش آورده‌اند فرار کند، یا دختری است ماجراجو و امروزی که با شکستن قواعد و قوانین سعی در کسب زندگی شیرینی دارد که ثمره‌ی شکستن‌ها برایش پیروزی است. اما رمان، تعریف غیرواقعی و تخیلی ذهن نویسنده‌ای است که دوست دارد زن و دختر ایده‌آلش را آن‌گونه روایت کند، با قیدوبندهایی که او می‌خواهد و رفتارهایی که گاهی قابل پیش‌بینی است و نتیجه‌ای که به مذاق من و تو خوش بیاید یا نه!

اما این‌بار می‌خواهم کتاب‌هایی را معرفی کنم که زنانش نقش اول را دارند. در عین پایبندی به سنت، مذهب، باورهای دینی و اجتماعی‌شان، باز هم زن می‌مانند و ادای مردها را در نمی‌آورند. همیشه مشکلات، خردشان نمی‌کند و عجز و لابه نمی‌کنند. قطار زندگیشان روی ریل حرکت می‌کند؛ گاهی سریع و گاهی نفس‌گیر و سخت، اما برای سبقت گرفتن از دیگران و زندگی از ریل خارج نمی‌شوند و هنگام سربالایی‌ها دست بر شانه‌ی نامحرمی نمی‌گذارند. کتابخانه‌ام پر است از داستان‌های واقعی؛ از زنانی که خارج از مرزهای موجود پیش رویمان هستند و در زمانی شاید دور، بوده‌اند و رفته‌اند و آن‌چنان که شایسته‌ی زن‌بودنشان بود، زیستند و خاطرات زندگیشان روشنی‌بخش ذهن تاریکم شد…
زن اسطوره‌ای‌‌ام را در کتابخانه‌ی شماره‌ی ۱۳ می‌یابم.
—————–

«یک‌دفعه من برگشتم و به غیوران گفتم: «زن! حرف یک زنه؟ تو با یک زن بودی؟ به من بگو زن کی بود که این‌ها می‌گویند؟ تو حالا با یک زن رابطه داری؟ باید اینجا به من بگویی جریان چی بوده، آن زنی که این‌ها با تو دیده‌اند کی بوده؟»
غیوران مرتب می‌گفت: «بابا، زنی در کار نیست»، ولی من ول‌کن او نبودم. خلاصه [با این نقش‌ بازی کردن] صبح آزادم کردند.» [۱]

بازدید از موزه‌ی عبرت ایران یا همان شکنجه‌گاه کمیته‌ی مشترک ساواک تهران در انتهای مسیر وهم‌آور و خوف‌ناکش می‌رسد به فروشگاه کوچک محصولات فرهنگی مرتبط. تعداد زیادی کتاب از زندانیان و مبارزان قبل از انقلاب وجود دارد که یکی دو جلد از خاطرات بانوان مبارز هم اگر بطلبید، در قفسه‌های پشتی خاک می‌خورند و منتظر شما هستند!

مشکل کتاب‌های سفارشی‌شده این است که نویسنده روایت‌گر نیست،‌ روایت‌گر هم نویسنده نیست! اصلا راوی دست به قلم نمی‌شود که روح تمام لحظه‌های سخت و شیرینش را و حتی  دَوَران و دَوَرانِ دورانِ زندان کمیته‌ی مشترک ساواک را در کلماتش بلغزاند، یا زهرش را با قلم بغلتاند در کام من و توِ خواننده.

حسِ گفتن مانند نوشتن نیست. راوی نمی‌نویسد، چون می‌هراسد از غرق شدن در لحظه‌های بی‌سرانجام و زخم‌های بی‌التیام. راوی فقط می‌گوید؛ مانند یک قصه که باید از سر باز شود یا یک اتفاقِ همیشگی و تکراری در بسترِ شلاق‌خورده.

[ms 1]
خانم سجادی راوی کتاب و همسر مبارزشان مهدی غیوران

زن راوی می‌شود که قصه را فقط به سرانجام برساند و دست‌به‌قلم نمی‌شود که آرام‌آرام و لایه‌به‌لایه روح سیال و آشفته‌اش در این بند و آن سلول باز هم آپولوسواری کند و از «حسینی» فحش بخورد و شوهرش را باز لخت و عریان جلویش شلاق‌کاری کنند و…

کتاب «خورشید‌واره‌ها»، خاطرات زندان و مبارزه‌ی خانم طاهره سجادی (غیوران) است و ناشر آن هم مرکز اسناد انقلاب اسلامی می‌باشد. کتاب در ۳۴۰ صفحه و در ۵ فصل اصلی و ۴ بخش تکمیلی شامل اسناد و گاه‌شمار و نمایه و کتابنامه تنظیم گردیده و به چاپ دوم رسیده است.

متأسفانه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با داشتن آرشیو بسیار غنی اسناد ساواک و نهادهای امنیتی دوران پهلوی و انتشار پُرتعداد کتاب‌ها چندان در نشر کتاب‌های جذاب تاریخی و سیاسی شهره نیست. بیشتر آن بر می‌گردد به انتشار اسناد از سر رفع تکلیف و کنار هم چیدن آنها به اسم کتاب و خاطرات، بدون اینکه از نظر ادبی و هنری و جذابیت‌های داستان‌پردازی و قوت‌بخشیدن به نثر راوی چیزی به آن بیفزایند. برای همین از این کتاب‌ها انتظار جهانی‌شدن نداشته باشید و اینکه روایت‌های‌شان مانند داستان زندگی «لیلا خالد»، «جمیله بوپاشا» و «دلال مغربی» جذابیت و پرآوازگی را به ارمغان بیاورند.

«خانم منیر خیرکه در دبیرستان رفاه، ریاضی تدریس می‌کرد. به پیشنهاد آقای غیوران برای تدریس هندسه به منزل ما آمد و این زمانی بود که مبارزان به منزل ما رفت‌وآمد داشتند و من که ذهن مشغولی داشتم مرتب به جای گفتن مثلث، مسلسل می‌گفتم و این موجب خنده‌ی ما می‌شد…» [۲]

کتاب نثر ساده‌ای دارد، بدون پیچیدگی‌های لغوی و یا دستور زبانی و بدون آنکه نشانی از محاوره در گفتار و دیالوگ‌ها را نشان بدهد. همه چیز را شُسته‌رُفته تحویل خواننده می‌دهد. اتفاقات به‌صورتی خلاصه‌وار و کلی بیان می‌شوند و هیچ ماجرایی -هرچند مهم و تأثیرگذار- نه به‌طور مبسوط شرح می‌یابد و نه علل و ریشه‌های آن واکاوی می‌شود. از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا تغییر ایدئولوژی سران مجاهدین خلق‌ (منافقین) آن دوران به مارکسیسم. هرچند خود طاهره در بطن تغییر ایدئولوژی قرار دارد و اهل مطالعات تشکیلاتی است، اما از فعالیت‌های قبلی خود و نوع مطالعات و واکنش‌هایش نسبت به تغییر ایدئولوژی سازمان چیزی بروز نمی‌دهد و همواره با یک رازداری خاصی تنها به‌عنوان یک مطلع از دور و شاهدی دست چندم به فعالیت‌های شوهر و هم‌تشکیلاتی‌ها می‌پردازد. انگار این زن واقعا رازی را مخفی می‌کند! هرچند، این شاهد بی‌خبر مدت چند ماه در زندان کمیته‌ی مشترک خرابکاری ساواک، که محل بازجویی موقت می‌باشد، تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفته که این خود نشان از فعالیت‌های وسیع وی از نظر ساواک دارد.

[ms 4]

در زندان مخوف ساواک
هیجان و مخفی‌کاری و خلاصه‌گویی طاهره از زندان و سلول و شکنجه‌هایش در زندان ساواک البته دلیل دیگری هم دارد که باید آن را حجب و حیای وی دانست. طاهره با روحیه‌ای مثال‌زدنی و حتی لبخند بر چهره، نماد شادی درونی زن مؤمن و عفیفی است که از لحظات شکنجه‌اش تنها به سوزانده شدن با شمع، کندن موها، شلاق، فحاشی و سیلی بسنده کرده، از بازجویی خیلی گذرا یاد می‌کند و بدون ذکر کلمات رکیکشان و شرح جزئیات این شکنجه‌ها می‌گذرد و در آخر با شادی درونی و آرامش‌بخش زن مسلمان می‌گوید: «این نیز می‌گذرد…»

طاهره غیوران،‌ زندانی مهربان و صبوری است که حتی دشمن را هم با دلسوزی یاد می‌کند و در سیاه‌نمایی او اغراق نمی‌کند و البته دوستان سابق و بریدگان فعلیِ تغییرمذهب‌داده در سازمان مجاهدین سابق‌ (منافقین فعلی) جای خود دارند که از بیان اعترافات شرم‌آور امثال «وحید افراخته» [۳] در بیان فساد و تباهی خانه‌های تیمی مختلط و تغییر ایدئولوژی از اسلام به مارکسیسم تنها اظهار شرم و نفرت می‌کند و از آن می‌گذرد.
کتاب را باید کمی تحمل کرد. در میانه به خاطرات زندان و کمیته‌ی مشترک که می‌رسد، بیان احوال و شرایط به‌سبب انفرادی بودن سلول کمی شخصی‌تر و البته جذاب می‌شود و خواننده با عمق فکری و احساسی راوی بیشتر آشنا می‌شود.

«در کمیته‌ی ساواک، زنِ نسبتا جوانی مأمور ما بود که برای بعضی احتیاجات خانم‌ها روزی یک‌بار به سلول خانم‌ها سر می‌زد. سراپای «فریده خانم» غرق آرایش بود؛ از بینی جراحی‌شده و صورت رنگ و روغن مالیده، تا ناخن‌های لاک‌زده و لباس تنگ و کوتاه… . روزی به من گفت: «هر بار که من درِ سلول تو را باز می‌کنم، تو داری می‌خندی». از ترس اینکه مبادا به بازجو گزارش کند و این روحیه‌ی خوب برایم ایجاد دردسر کند، گفتم: «نه فریده خانم، من شما را که می‌بینم خنده‌ام می‌گیرد»».[۴]

[ms 0]

همچنین برخلاف تبلیغات سازمان مجاهدین سابق که همه‌ی زندانیان زن و عمده‌ی زندانیان مرد را از طیف این گروه و غیرمذهبی معرفی می‌کرد، طاهره از تعداد قابل توجهی زندانی زن مسلمان خبر می‌دهد که اتفاقا به‌خاطر حجاب و متانت و پوششان تحت نظر قرار گرفته، دستگیر می‌شدند. بعد از نام بردن ۵-۶ نفر از این دختران هم‌سلولی می‌نویسد:

«همه‌ی این خانم‌ها مذهبی بودند و با گرایش مذهبی به زندان آمده بودند. دستگیری آنان به این صورت بود که عصمت و نادره و مهوش که با هم دوست بودند، کتابی را که به دستشان رسیده بود می‌خواندند و با تلفن درباره‌ی آن بحث می‌کردند. ساواک به‌دلیل پوشش متین و حالت موقرشان، به آنها مشکوک می‌شود و تلفن آنها را کنترل کرده، هر سه نفر را دستگیر می‌نماید. این دختران می‌گفتند که وابسته به هیچ جریان سیاسی نیستند. در اتاق بازجویی بودم. «آرش» بازجو دستور می‌داد هر دختری در دانشگاه که با حجاب است، یعنی روسری سر می‌کند و لباس پوشیده‌ای دارد، کنترل کنید. می‌گفت آنها صاحب عقیده و فکرند، ولی دخترانی که لباس کوتاه می‌پوشند و آرایش می‌کنند، در این جریانات نیستند و کاری به کار دولت و ملت ندارند.» [۵]

————————–

[۱] خورشیدواره‌ها، ص ۹۹-۱۰۰؛
[۲] خورشیدواره‌ها، ص ۲۴؛
[۳] وحید افراخته از سران و مبارزین اصلی مجاهدین خلق بود که مسئولیت شاخه‌ی نظامی سازمان را بر عهده داشت و پس از مدتی مبارزه توسط ساواک دستگیر شد و زیر شکنجه‌ها اصطلاحا برید و تمام دانسته‌هایش را که کم هم نبود به ساواک لو داد. پس از معرفی صدها مبارز و لو دادن بسیاری از اتفاقات به پاس این خوش‌خدمتی توسط ساواک اعدام گردید؛
[۴] خورشیدواره‌ها، ص ۱۲۸؛
[۵] خورشیدواره‌ها، ص ۱۳۸.