شهدِ عهد در مهدِ کرب!

به انتظــار فرج
عهــــد بستیم
عهــد خواندیم
در عهدِ آدینه
و روزی‌مان شد خواندن عهد در مهدِ معرفت؛ و سال را در کربلا پایان و آغاز کردیم.
***
انگار بدجوری تو رودروایسی خدا افتادم و این‌بار مجبورم که آدم بشم!
مجبورم می‌فهمی؟؟؟
دیگه هم جای هیچ بهونه‌ای نیست؛
حتی برای شما دوست عزیز!

[ms 0]

امســال همون سالیه که همیشه قولش رو به خودم می‌دادم!

امــروز همون فرداییه که همیشه قولش رو به خودم می‌دادم!
این آغاز همون آغازیه که همیشه قولش رو به خودم می‌دادم!
آره دیگه… سال تحویل تو بین‌الحرمین، اونم بعد از تعویض ضریح جدید، اونم با برو بچه‌های عهد آدینه و غدیرپژوهی و مهمتر از همه تطابق فاطمیه با نوروز جای هر بهونه‌تراشی رو کم می‌کنه.
نمی‌دونم چند بار این اسمس بدستتون رسیده ولی بجای هر توصیف و توضیح اضافه ترجیح می‌دم باز این شعرو با هم مرور کنیم:
نـوروز به نور فاطمیـه زیباست روزیِ تمام سـال ما با زهـــراست
با بردن نام فاطمه (س) فهمیدم سالی که نکوست از بهارش پیداست
خـــوب؛ از روزِ افتتاح عهد آدینه تو اصفهان که تنها روزی بود که رفتم عهد آدینه اونهم برای عکاسی، شروع کنم به تعریف یا از اون صبح جمعه‌ای که با صدای زنگ از خواب بیدار شدمو خبر برنده‌شدنم تو قرعه‌کشی مهدی یاران برا کربلا رو شنیدم؟!
همه چیز جز من! دست در دست هم داده بودن تا من کربلایی شم! سفری که موقع سال تحویل نه انتظارش رو داشتم و نه تعریفی برای حضورش.
خجالت می‌کشم که بگم از ته دل راضی به رفتن این سفر نبودم …
سفری که زیباترین و خاص‌ترین و خواستنی‌ترین سفر طول عمرم شد!
سفری که الآن آرزوی رفتنش رو برای همه می‌کنم.
سفری که خودم رو مستلزم به تعریف و نشون‌دادنش به بقیه می‌کنم:

[ms 2]

سفری که صفرم کرد . . .

به نام خدا

اینجا مرز ایران – عراق

[ms 3]

وقتی اینجا معطل می‌شی، غم رزمنده‌های زمان جنگ که تو دو قدمی کربلا هستند رو با تمام وجود حس می‌کنی و ناخودآگاه زمزمه می‌کنی:

کربلا کربلا ما داریم می‌آییم:

[ms 4]

[ms 5]

[ms 6]

[ms 7]

[ms 8]

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى

نه اینکه بخوام بگم حس معنوی خاصی داشتم و تمام مسیر رو درک کردم!
نه
فقط در تمامِ مسیر جمله‌ی روحانی کاروان رو زمزمه می‌کردم که می‌گفت اینجا مسیری‌ست که کاروان اهل‌بیت حسین رو پیاده می‌بردند…
جاده‌ای که هیچ بویی از زنانگی نبرده بود!

[ms 9]

[ms 10]

خالص‌ترین حس‌ها تو خستگی‌ها و بی‌خوابی ها و انتظـــارها خلاصه می‌شد:

[ms 11]

[ms 12]

[ms 13]

[ms 14]

[ms 15]

[ms 16]

[ms 17]

سال تحویلم که تو بین‌الحرمین بودیم.

لحظه‌ای که امیدوارم روزی همه بشه:

[ms 18]

[ms 19]

[ms 20]

[ms 21]

سال جدید رو با زیارت دوره‌ای شروع می‌کنیم و به دیدار خیمه‌گاه و …

چشم به هم گذاشتیم که سفر تموم شد.

مثل تمام روزهایی این چندین سال…