من از نجابت گلهای لاله سادهترم
شبیه پاکی لبخند مادرم…. پدرم
پدر که آمده از کربلا و سوغاتیش
حریر چادری ِ سادهایست روی سرم _
هبوط کرد شبی که فرشته باران بود
و من که خیس عروجم که غرق بال و پرم
چقدر خاطره تعریف میکند مادر
چه نرم دست مرا میگرفت توی حرم
پدرکه شانه به شانه قدم قدم آرام
و السلامُ علیکم و …چشم های ترم _
که میخکوب به درگاه چوبی خورشید
_بدون بوسه از این بیتها نمیگذرم _
ولی چه ساده گذشتم چه ساده تن دادم
به ابرهای سیاه و حسود دور و برم
چقدر دور شدم از نجابت مادر
چقدر دور شدم از اصالت پدرم
کسی نمانده که دستی بگیرد از دستم
پلی نمانده که نشکستهاست پشت سرم
ولی نخواه دلم را از این حرم بانو !
به هر محل بکشم مثل آبرو ببرم
۱ دیدگاه در “حریر چادری ِ سادهایست روی سرم”
دیدگاهها بسته شده است.
با سلام
ایا شعر :
چشمان بی قرار ات با من قرار دارند
هر وقت گریه کردی فورا خبر میارند
گفتی که رنگ گل ها اخر چرا پریده اند
سرخ اند اتفاقا از پشت اشک تار اند…
برای شماست؟ اگر برای خودتان است فوق العاده است.خوشحال می شوم بقیه ی اشعار تون را برایم بفرستید.
سپاس