دومین متن از ستون اصحاب ِ گمنام عاشورایی
گاهی فکر میکنم حرّ، از کجای کربلا حرّ شد؟
درستاست که وقتی به خودش آمد دیگر عاشورا شده بود اما کی توی خودش فرو رفت؟
همان دوم محرمالحرام که رودرروی امام قرار گرفت و راه پیش و پس را بر امام بست؛ امام به او گفت مادرت به عزایت بنشیند.
این حرف را به یک آدم حاضرجواب که بزنی معلوم است جوابش چیست.
امام لابد میخواست حرّ را یاد مادر خودش بیاندازد…
میخواست بگوید که تو جلوی راه پسر فاطمه را گرفتهای…
مگر نام حضرت زهرا برای حرّ چه قداستی داشت؟…
حرّ، سرش را پایین انداخت. گفت اگر کسی غیر از شما چنین حرفی به من میزد حتماً جوابش را می دادم اما حرّ بلد نیست مادر شما را جز با احترام یاد کند.
یعنی آقا کار خودت را کردی
یعنی تیرت را به هدف زدی…
کسی که به مادر سیدالشهدا احترام بگذارد حتماً توی دل آقا جا پیدا میکند…
از اینجا به بعد، دیگر حسین فاطمه به صرافت افتاده بود که یک جور دست حرّ را بگیرد.
که این احترام حرّ را جبران کند.
لابد حرّ را برانداز کرده بود و خوشش آمده بود و خواسته بود که او را مال خودش کند.
فقط خدا میداند، پیش از ظهر عاشورا که حرّ از دور به سمت خیمههای حسینی میآمد، امام چقدر توی دلش انتظار او را کشیده بود.
چقدر دلش برای حرّ خودش تنگ شده بود.
نوشتهاند که امام بیدرنگ به حرّ اجازهی جنگ داد و بیمعطلی او را فرستاد که کشته شود.
لابد میخواست حرّ بیشتر ازاین شرمنده نماند.
نماند که صدای غریبی امامش را بشنود.
چشمش به خیمههای زنان و دختران نیفتد…
ادبی که حربنیزید ریاحی در دوم محرمالحرام به خرج داد، چیزی نیست که بشود به سادگی از کنار آن گذشت.
همین ادب بود که دست حرّ را گرفت و کشانکشان به اردوگاه عشق رساند.
ادب، با خلق و خو فرق دارد. ارثی نیست.
از خون منتقل نمیشود، از شیر منتقل می شود.
این مؤدببودن را باید یکنفر از بچگی به حرّ یاد داده باشد.
باید مادرش موقع شیر دادن، احترام به دختر رسول خدا را با گوشت و خون او آمیخته باشد.
مادر حرّ، بیآنکه حرّ بداند، از بچگی او را برای حسین فاطمه تربیت میکرد…
سیدبن طاووس آورده که امام همینطور که با دستهایش خاکها را از چهرهی خون گرفتهی حرّ پاک میکرد؛ میگفت: حقّا که تو حرّی، همانطور که مادرت اسمت را حرّ گذاشته…
اسم حرّ را مادرش گذاشته بود…