بالاتر از پیام‌رسان

گاهی شهرت، حجاب می‌شود تا گمنامی عاشورائیان را نبینیم. گاهی فکر می‌کنیم چه تعبیر بزرگی به کار برده‌ایم اگر عقیله‌ی بنی‌هاشم را پیام‌رسان عاشورا و نهضت حسینی بنامیم. حماسه‌ی عاشورایی زینب کبری سلام‌الله علیها، به مراتب بالاتر از پیام‌رسانی یک قیام و نهضت بود. کوفه، مقصد نهایی سیدالشهدا علیه‌السلام نبود. مقصد نهایی، شام بود. قرار بود پایه‌های کاخ ستم بنی‌امیه ویران شود.

کوفیان راه را بر سالار شهیدان بستند اما کسی که این قافله را به شام رساند؛ زینب کبری سلام‌الله علیها بود. حماسه‌ی زینب کبری سلام‌الله علیها صرفاً پیام نبود؛ خودش یک قیام بود. خودش عاشورای دیگری بود. اگر در نهضت حسینی، زینب کبری سلام‌الله علیها، یار و همراه سیدالشهدا علیه‌السلام بود؛ در نهضت زینبی، این سیدالشهدا بود که با سر بریده، منزل به منزل، یار و همراه خواهرش بود.

ادامه بالاتر از پیام‌رسان

بانویی که امام برایش شعر عاشقانه می‌گفت

کربلا، صحنه‌ی حماسه‌های عاشقانه است.

پیکار و شمشیر زدن‌هایش، رجزهایش، خطبه‌هایش، نجواهایش، سخن‌هایش… همه و همه عاشقانه‌اند.

از میان این عاشقانه‌ها اما آنچه به چشم می‌آید جنگیدن‌ها و شمشیر زدن‌ها و به میدان آمدن‌ها و حماسه‌هایی از این دست است.

ادامه بانویی که امام برایش شعر عاشقانه می‌گفت

حماسه‌ی طوعه

انگار خدا خواسته، تمام آبروی رفته شهری که شهرت نامردی مردانش عالمگیر است در خانه‌ی کاهگلی یک پیرزن باشد.

شهری که قرار است روزی پایتخت حکومت جهانی منتقم خون خدا باشد هیچ سابقه‌ی درخشانی ندارد جز این‌که شبی از شب‌های سرد تاریخ، پیرزنی به روی نایب امام منتظَر شهر، درگشوده، به جرعه آبی مهمانش کرده.

ادامه حماسه‌ی طوعه

دُلهَم؛ همسر زهیر بن قین

۱. بعد از آن‌که رسول خدا صلی‌الله‌علیه و آله، فاطمه‌اش را به خانه‌ی علی علیهما‌السلام فرستاد، از برادرش امیرمؤمنان پرسید: علی‌جان، همسرت را چگونه یافتی؟ عرضه داشت یا رسول‌الله! نعم‌العون فی طاعة‌الله. فاطمه بهترین یاری دهنده‌ی من در اطاعت از خداست

۲. لابه لای صفحات تاریخ اسلام، داستان بعضی زوج‌ها را که می‌خوانیم –منظورم زوج‌های معصوم نیست- احساس می‌کنیم؛ فرهنگ زوجیت در زندگی قبیله‌ای عرب با فرهنگ ما خیلی متفاوت است.

ادامه دُلهَم؛ همسر زهیر بن قین

اسمش را مادرش برایش گذاشته بود

دومین متن از ستون اصحاب ِ گمنام عاشورایی

گاهی فکر می‌کنم حرّ، از کجای کربلا حرّ شد؟

درست‌است که وقتی به خودش آمد دیگر عاشورا شده بود اما کی توی خودش فرو رفت؟

همان دوم محرم‌الحرام که رودرروی امام قرار گرفت و راه پیش و پس را بر امام بست؛ امام به او گفت مادرت به عزایت بنشیند.

این حرف را به یک آدم حاضرجواب که بزنی معلوم‌ است جوابش چیست.

امام لابد می‌خواست حرّ را یاد مادر خودش بیاندازد…

می‌خواست بگوید که تو جلوی راه پسر فاطمه را گرفته‌ای…

مگر نام حضرت زهرا برای حرّ چه قداستی داشت؟…

حرّ، سرش را پایین انداخت. گفت اگر کسی غیر از شما چنین حرفی به من می‌زد حتماً جوابش را می دادم اما حرّ بلد نیست مادر شما را جز با احترام یاد کند.

ادامه اسمش را مادرش برایش گذاشته بود

کمبود محبت دارم

اللهم غشنی فیه بالرحمة و ارزقنی فیه التوفیق و العصمة و طهر قلبی من غیابة التهمة یا رحیما بعباده المومنین.

کمبود محبت دارم خب. مگر نمی بینی با یک چشمک و محبت دروغکی توی کوچه و خیابان، غش می کنم و پاک خودم را می بازم؟

مگر نمی بینی با چند تا کلمه ی مهربان فریب کارانه، همه ی مهربانی هایت یادم می رود و به آغوش بازت پشت می کنم؟

لابد من به محبت بیشتری نیاز دارم. لابد باید بیشتر مرا در آغوش بگیری. بیشتر نوازشم کنی. بیشتر دست روی سرم بکشی. محبت تو زیاد است. اصلا بی انتهاست. اما انگار کفاف این دل زنگار گرفته را نمی دهد.

ادامه کمبود محبت دارم