دانشگاه می‌روم، پس هستم!

[ms 0]

چند روز مانده بود به ماراتُن کنکور، بعد از زیر پا گذاشتن مسافتی نسبتا طولانی در گرمای ظهر تیرماه، و صحبت با مسئولان چند کتابخانه در غرب تهران که هر کدام به دلایلی اجازه‌ی مصاحبه نمی‌دادند، رسیده‌ایم به پارک شهر اصلی تهران.

در مسیر پیدا کردن کتابخانه، با زهرا که آمده است از بوفه برای دوستانش بستنی بگیرد، آشنا می‌شویم. وقتی خودمان را معرفی می‌کنیم و می‌گوییم برای گفت‌وگو با دختران کنکوری آمده‌ایم، راهنمایی‌مان می‌کند به آلاچیقی که با دوستانش در حال تست زدن هستند.

فرناز و پریسا رشته‌ی ریاضی می‌خوانند. چند هفته‌ای‌ست با دوستانشان به پارک می‌آیند تا تست بزنند. پرستو و مینا می‌خوانند تا سال دیگر کنکور بدهند. رشته‌شان تجربی است، و وقتی دارند از کتابخانه بیرون می‌آیند تا به منزل بروند، با ما همراه می‌شوند. زهرا طلبه است، اما دوست دارد تحصیلات دانشگاهی هم داشته باشد. به‌خاطر همین، یک سالی می‌شود تمام‌وقت در کتابخانه‌ی پارک شهر مشغول درس خواندن است.

[ms 1]

بعد از چند دقیقه استراحت در آلاچیق و گپی دوستانه، تصمیم بر این می‌شود که روی چمن‌ها بنشینیم و گفت‌وگو را آغاز کنیم.

***

مریم: زهرا، چند تا رتبه‌ی زیر هزار داشتی تا الان؟

زهرا: همه زیر هزار بوده. دو سه تا هم بالای هزار داشتم.

مریم: به نظر خودت حقوق یکی از دانشگاه‌های تهران را می‌آوری؟

زهرا: بله. ولی یک ماه آخر درس را ول کردم. الان دو هفته است درس نمی‌خوانم و تنها تست می‌زنم.

مریم: بچه‌ها! می‌خواهم در مورد رشته‌هایی که می‌خواهید داشته باشید، صحبت کنیم. به‌هرحال هرکس ایده‌آل‌هایی در ذهن و زندگی دارد، که با آن‌ها فاصله دارد. مثلا زهرا می‌گوید دوست دارد حقوق شهید بهشتی بخواند، که رتبه‌ی زیر ۱۰۰ می‌خواهد و تا الان هم بیش‌تر رتبه‌هایش زیر هزار شده، اما باز با ایده‌آل خودش فاصله دارد و ممکن است به آن دست پیدا کند یا نه. می‌خواهم ببینم هر کدام از شماها چقدر فاصله دارید با ایدآل‌هایتان. زهرا ۶۰۰ رتبه فاصله دارد. شما چطور؟

[ms 2]

پریسا: برای من مهم نیست چه دانشگاهی بروم. رشته مهم است. می‌خواهم معماری بخوانم. به دانشگاه آزاد فکر نمی‌کنم و فقط دولتی مدّنظرم هست و دانشگاه معتبری که در تهران باشد. حتی شهرستان‌های اطراف تهران هم می‌روم. علاقه‌ام خیلی برایم مهم است.

مریم: در مورد رشته‌ات چقدر تحقیق کردی؟

پریسا: خیلی. کتاب خواندم. برادرم هم در همین رشته تحصیل می‌کند.

پرستو: من خیلی دانشگاه برایم اهمیت ندارد و چند تا رشته مدّنظرم هست؛ مثلا مهندسی شیمی اولویت اولم است. با رتبه‌های ۷-۸ هزاری که تا الان داشتم، با اولویتم فاصله دارم.

مینا: من تجربی می‌خوانم و دانشگاه برایم اهمیت ندارد. رشته های پزشکی در اولویتم هستند که اگر شهرستان هم قبول شوم حتما می‌روم. رشته‌هایی مثل پرستاری، هوش‌بَری، دندان‌پزشکی، روان‌شناسی و مدیریت‌ها از رشته‌های مورد علاقه‌ام هستند. مهم برایم رشته‌ای خوب است در دانشگاه‌های تهران یا اطراف تهران.

زیبا: رشته‌ی خوب را تعریف می‌کنید؟

[ms 3]

پریسا: من تعریفم از رشته‌ی خوب، رشته‌هایی‌ست که به آن‌ها علاقه دارم و بازار کار خوبی دارند. بازار کار هم خیلی برایم اهمیت دارد. مثلا به‌سمت رشته‌هایی که پسر‌ها در آن موفق‌ هستند، نمی‌روم. مثلا رشته‌ی عمران رشته‌ای نیست که برای من بازار کار داشته باشد. البته تعادل در دانشگاه‌ها بین دختر و پسر برقرار نیست. سطح علمی پسرها پایین آمده، اما برای تشویق آن‌ها ظرفیت قبولی پسرها را در دانشگاه‌ها بالا برده‌اند!

زیبا: بیایید فرض کنیم آن رشته‌ای که مدّنظرتان هست یا آن دانشگاه خاص، قبول نشدید. چه اتفاقی می‌افتد؟ چکار می‌کنید؟

زهرا: من اگر صد سال هم بمانم پشت کنکور، باز هم کنکور می‌دهم تا همان رشته‌ای که دوست دارم، قبول شوم.

فرناز: من وارد دانشگاه می‌شوم، اما اگر بدانم توانایی‌اش را دارم، شاید باز هم کنکور دادم.

پریسا: من دانشگاه می‌روم، اما اگر رشته‌ای که دوست دارم نباشد، حتما دوباره کنکور می‌دهم و دوباره تلاش می‌کنم.

پریا: من دوباره شرکت می‌کنم، اما با این قضیه که شاید قبول هم نشوم، کنار آمده‌ام.

مینا: من مطمئنم این رشته‌هایی که می‌خواهم، قبول نمی‌شوم!

مریم: شما چه مدرسه‌هایی درس خوانده‌اید؟

پریسا: مدارس دولتی. کلاس کنکور هم نرفتیم. خیلی از دوستان ما کلاس کنکور رفتند، اما سطحشان از ما پایین‌تر بوده. مثلا دوستم برای فیزیک کلاس می‌رفت و من دنبال این بودم که از او یاد بگیرم، اما الان می‌بینم من فیزیکم را بهتر از او می‌زنم.

مریم: کلاس کنکور فقط برای پوشش دادن نواقص شماست. زمانی که شما به یک درس تسلط داشته باشید، بعد یک جایی، یک مبحثی را خوب متوجه نشوید، این کلاس‌ها می‌تواند کمک‌تان کند. در غیر این صورت، کلاس کنکور هیچ کمکی به فهم و پیشرفت شما نمی‌کند. نظر شما چیست؟

مینا: من می‌گویم ۹۵% به خود آدم بستگی دارد.

زهرا: آدم باید انگیزه داشته باشد.

پریسا: من می‌گویم ۵۰-۵۰ است.

پرستو: با پریسا موافقم. به نظر من کتاب خیلی مهم است. چون کتاب‌های درسی ما اصلا کنکوری نیست. امسال هم فقط شیمی کمی در این زمینه کار کرده، وگرنه بقیه همه خارج از کتاب درسی‌ست. من در مورد کلاس کنکور نظری ندارم، اما این‌که باید خودت همت کنی، دنبال کتاب و جزوه باشی.

زیبا: فکر می‌کنید اگر قبول نشوید و چندین سال از نو کنکور بدهید، حاضرید موقعیت‌های خوب دیگر را قربانی این هدفتان کنید؟ مثلا موقعیت خوب ازدواج، شغلی و غیره…

زهرا: نه. من حاضر نیستم.

پریسا: نه، ولی من وقتی ازدواج می‌کنم که دستم در جیب خودم باشد. ولی سعی می‌کنم موقعیت‌های خوبم را از دست ندهم. در کنار این‌که زندگی عادی خودم را می‌کنم، به رشته‌ی مورد علاقه‌ام هم فکر می‌کنم؛ یعنی اولویت اولم در زندگی، داشتن درآمد است و بعد از آن به ازدواج فکر خواهم کرد. چون متأسفانه پسرهای ما نمی‌توانند از پسِ یک زندگی عادی بر‌بیایند و راحت‌طلب هستند.

فرناز: هم موقعیت شغلی خوب کم هست، هم خیلی قیمت‌ها برای همه چیز بالاست. اخلاق هم ندارند. من نمی‌خواهم برای گرفتن پول از یک پسر تا آخر عمر توسَری‌خور او باشم!

مریم: با این دیدگاهی که دارید، پس هیچ وقت نمی‌توانید ازدواج کنید، چون با این توصیفات شما، هیچ مورد خوبی وجود ندارد!

پریسا: نه. من نمی‌خواهم به‌خاطر پول و مادیات با کسی ازدواج کنم. می‌خواهم اگر اخلاق و شخصیتش به معیارهای من نزدیک نبود، به‌راحتی بتوانم از او جدا شوم.

مریم: به نظرتان تحصیلاتی که می‌خواهید داشته باشید، چقدر در آیند‌ه‌ی شما تأثیرگذار است؟ نگاه جامعه به شما چطور؟

پریسا: آدمی که تحصیلات دارد، شخصیتش تغییر می‌کند. به خاطر همین می‌گویم دانشگاه مهم است.

مینا: به نظر من درس نیست که به آدم شخصیت می‌دهد. این رفتار خودمان است که نگاه‌های مختلف را ایجاد می‌کند؛ یعنی اگر فیزیک یا شیمی بخوانی، این درس‌ها بر شخصیت شما تأثیر می‌گذارند؟! به نظر من که اصلا این‌طور نیست.

مریم: بچه‌ها! رفتار چند نفر را بررسی کردید قبل و بعد از دانشگاه رفتنشان؟

مینا: من بررسی کردم، اما هیچ تغییری ندیدم.

پریسا: در دانشگاه به علم کسی اضافه نمی‌شود، ولی به تجربه‌ها چرا. وقتی یک پسر، دختری را که سطح علمی بالاتری دارد قبول نمی‌کند، به خاطر همین بهای بیجایی‌ست که خانواده‌ها به پسرها داده‌اند و غرور بیجای آن‌ها، که برتری علمی دخترها را نسبت به خودشان نمی‌توانند قبول کنند.

مریم: نمی‌توان گفت غرور مردها یک ایراد است، چون آن‌ها باید خانواده را اداره و مدیریت کنند و این اداره کردن، مستلزمِ داشتن قدرت است. البته باید روحیه‌ی حق‌پذیری در وجود هر دو باشد. اخلاق‌ها و ذات آفرینش زن و مرد متفاوت است.

زهرا: من خیلی موضع دانشگاه رفتن و این اجبار را قبول ندارم. من می‌گویم شخصیت هر کس تا ۲۰سالگی شکل می‌گیرد. البته آدم تغییر می‌کند. همه‌چیز درس نیست. تغییرها هم همیشه در جهت مثبت نیست. خدا برای زیبایی‌هایی که به طرفین داده، محدوده‌ی حجاب متفاوتی تعیین کرده. البته زیبایی‌هایی که در وجود هر دو هست، بیش‌تر زیبایی‌های معنوی‌ست در کنار زیبایی‌های ظاهری. الان شما حجاب داری، اما وقتی وارد محیط دانشگاه می‌شوی، این محیط تو را سوق می‌دهد به سمتی که این حجاب را نداشته باشی. باز هم همین‌ها را می‌گویی؟ (خطاب به پریسا)

[ms 4]

پریسا: من وقتی یک عقیده را پذیرفتم، دیگر تغییرش نمی‌دهم. یعنی سنّم این را قبول نمی‌کند. ما در لفظ می‌گوییم خدا روزی‌دهنده است، اما وقتی به مرحله‌ی عملی (بچه‌دار شدن) می‌رسد، این حرف یادمان می‌رود، چون لفظی بوده نه اعتقادی. اما من وقتی اعتقاد پیدا کنم به چادر، دیگر آن را ترک نمی‌کنم و در دانشگاه هم بر اساس معیار‌های خودم دوست انتخاب می‌کنم. و این‌که به ظاهر هم نیست. ممکن است تو چادر نداشته باشی، اما پیش خدا از یک چادری مقرّب‌تر باشی.

مریم: پریسا، آیا کسانی که محیط دانشگاه را تجربه نکرده‌اند، همه سطحی‌نگر هستند و فعالیت یک زن را محدود می‌کنند؟

پریسا: همه را که نمی‌شود گفت، اما من این نیاز را در خودم می‌بینم که کار کنم و نمی‌گذارم کسی وارد زندگی‌ام شود که محدودم کند.

زیبا: چرا فکر می‌کنی این نیاز حتما در آینده برای تو وجود خواهد داشت؟

پریسا: چون هست. چون من اطرافیانم را می‌بینم. مثلا من شاید یک لباسی بخواهم که حقوق همسرم کفاف خرید آن را ندهد. من ترجیح می‌دهم کار کنم تا بتوانم نیازم را تأمین کنم. اگر مردی باشد که نیاز من را به‌طور کامل تأمین کند، دیگر این نیاز را احساس نمی‌کنم.

[ms 5]

زهرا: من اما با این‌که خیلی دوست دارم رشته‌ای که دوست دارم بخوانم، اما اگر نتوانم، آینده و آرزوهای دیگرم، مثل ازدواج و بچه‌دار شدن را فدای این‌که اصرار داشته باشم وارد دانشگاه بشوم و رشته‌ی دلخواهم را بخوانم، نمی‌کنم.

پریسا: من الان که یک سال از وقتم را گذاشتم برای درس خواندن، از زندگی عادی‌ام دور بودم. تمام مدت سال در کتابخانه بودم. برادرم را چند هفته یک‌بار می‌دیدم و واقعا همه چیز را رها کرده بودم و فقط به این هدفم فکر می‌کردم. اگر این اتفاق بخواهد چند سال مداوم در زندگی من تکرار شود، قطعا شکست‌خورده هستم و از زندگی‌ام عقب افتاده‌ام.

زیبا: فکر نمی‌کنید اگر ادامه‌ی تحصیل بدهید و در حین آن ازدواج هم بکنید، کارشناسی، بعد ارشد و… با حجم زیاد درس‌ها، باز هم از زندگی عادی‌تان دور بمانید؟

پریسا: خب سعی می‌کنم به آن‌جا نرسد و زودتر وارد بازار کار شوم.

مریم: چرا تصور می‌کنید تنها با مدرک دانشگاهی می‌توانید وارد بازار کار شوید؟ هنرهای دستی و کارگاه‌هایی که خودتان می‌توانید داشته باشید، حرفه‌های خوبی هستند که نیاز به مدرک دانشگاهی ندارند.

پریسا: من با دیپلم نمی‌توانم شغل خوبی داشته باشم. این‌که شما می‌گویید با دیپلم مثلا کارگاه خاصی بزنم، این‌ها لازمه‌اش داشتن مهارت و سرمایه است. مثلا من قالی‌بافی را خیلی دوست دارم. شما فکر می‌کنید چقدر طول می‌کشد این هنر را یاد بگیرم؟ چقدر طول می‌کشد که افراد به آموزش من اعتماد کنند و به کارگاه من بیایند؟ و خیلی مشکلات دیگر که حداقل ۲ سال طول می‌کشد و همه‌ی این‌ها هزینه‌بر هم هست. خب در این مدت با صرف هزینه‌ی کمتر درسم را می‌خوانم.

زیبا: چرا فکر می‌کنید نمی‌توان با حداقل امکانات و شرایط، کاری را شروع کرد؟ به نظر شما بهتر نیست زن خودش صاحب‌کار خودش باشد و نه کارمند دیگران؟ با توجه به روایتی از امام علی (ع) که مضمونش این است که مؤمن باید صاحب‌کار خودش باشد.

[ms 6]

پریسا: خب حرف شما درست، اما ما چقدر زن در ایران با این شرایط داریم؟ همه نمی‌توانند این کار را انجام دهند. خیلی از شغل‌ها هست که من شنیدم حتی درآمدی که دارند هم، شبهه دارد؛ مثل آرایشگری، وکالت و…

زهرا: من خیلی به تحصیل وکالت علاقه دارم، اما هیچ وقت نمی‌خواهم به این شغل مشغول شوم. اما دلیلش این نیست که درآمد آن شبهه‌ناک است! من خانم‌های شاغلی را می‌بینم که بچه‌هایشان را به‌خاطر کار می‌گذارند مهد و به همسرانشان نمی‌رسند. من این‌ها را نمی‌خواهم، اما دوست دارم سطح علمی‌ام بالا برود، و این جز با درس خواندن در دانشگاه، عملی نمی‌شود. مطالعه‌ی آزاد هم من را به آن چیزی که می‌خواهم، نمی‌رساند.

پریسا: من دانشگاه را تجربه‌ای می‌دانم که باید در روند زندگی‌ام اتفاق بیفتد.

مریم: همیشه هم این‌طور نیست که در دانشگاه علم چندانی به دانش الان شما اضافه شود. درس‌های دوران دبیرستان با دانشگاه واقعا فرق دارد. وقتی این ذهنیت بین دانشجوها هست که باید درس را پاس کنند، دیگر به سطح علمی آن فکر نمی‌کنند. فقط می‌خواهند ترم بعد مجبور نباشند دوباره آن را بردارند! من شخصا با ذهنیتی رفتم دانشگاه که از رشته‌ی مورد علاقه‌ام لذت ببرم، اما در دانشگاه دیدم نه ما به جوابی می‌رسیم، نه شخص استاد و کلاس صرفا جنبه‌ی نوشتن و پاک کردن تخته را داشت. ابتدای ترم وقتی از بچه‌ها می‌پرسیدم که چند نفر با علاقه آمدید بالا، ۹۰% دست بلند می‌کردند، اما ترم‌های آخر شاید فقط ۲ نفر بودند که هنوز به تحصیل در رشته‌ی مورد علاقه‌شان در دانشگاه اعتقاد داشتند.

زهرا: خب این به خانواده‌ها هم بستگی دارد. من خانواده‌ام اصرار دارند که تحصیلات دانشگاهی داشته باشم. همه جا بحث مدرک هست؛ فقط و فقط مدرک!
یکی از معضلات دانشگاه این است که دانشجو آزاد است هر کاری که می‌خواهد انجام دهد و این، از سطح علمی دانشگاه‌ها کم کرده. مثل دوران دبیرستان نیست. حتی در دانشگاه اغلب رعایت ادب و احترام استاد و دانشجویی هم وجود ندارد.

پریسا: [خطاب به بقیه] من می‌خواهم از شما بپرسم که یک دختر ۱۸ساله به‌جز درس خواندن چه کار دیگری می‌تواند در جامعه انجام دهد؟ ما چند نفر که مدتی‌ست برای تست زدن به این پارک می‌آییم، چیزهایی در همین مدتِ کم دیده‌‌ایم که واقعا انتظارش را نداشتیم و همین باعث شده به درس خواندنمان پایبندتر شویم.

زیبا: تحصیلات، خوب هست، اما این نباید باشد که همه چیز حول محور آن بگردد. بستگی دارد ببینی چه چیزهایی را قربانی این هدف می‌کنی. نگاه در انتخاب مسیر خیلی مهم است.

پریسا: تحصیل برای من مهم است، چون تنها راهِ داشتن یک شغل خوب برای من همین است.

زیبا: اگر همین شاغل بودن لازمه‌اش قربانی کردن بسیاری از موقعیت‌ها و چیزهای خوب باشد، چه؟

پریسا: برایم مهم این است که مستقل باشم.

مریم: شما چون در شرایط قرار نگرفتید، این‌طور فکر می‌کنید. چون حقیقت را ندیدید. در کاتالوگ وجودی زن نوشته نشده که باید کار کند.

پریسا: من اصلا قبول ندارم که زن در خانه بماند و تنها به فکر بچه‌داری باشد. زن باید بیرون خانه هم بتواند نیازهای فرزندش را تأمین کند و این نوع تربیت، حتی اثرش بیش‌تر هم هست. من افراد زیادی را دیده‌ام که فرزندانشان را در شرایط این‌چنینی به‌خوبی تربیت کرده‌اند، و بچه‌ها رفتار عاقلانه‌تری دارند.

زهرا: بچه‌هایی که در زندگی شکست می‌خوردند، اگر پای صحبت‌هایشان بنشینی، عامل اصلی را پدر و مادر و بی‌توجهی آن‌ها می‌دانند.

مریم: شما چه ملاک‌هایی برای ازدواج دارید؟

زهرا: من می‌گویم از لحاظ ایمانی باید با من هم‌عقیده باشد. در سطحِ هم باشیم. شرایط مالی برایم چندان مهم نیست و می‌توانم کنار بیایم. تحصیلات هم برایم اهمیت آن‌چنانی ندارد. فرد باایمان حقوق زن و مرد را می‌داند.

مینا: تحصیلات و مادیات اولویت اول نیستند، اما لازم هستند.

مریم: [خطاب به پریسا] اگر پسری با تحصیلات بالا، مثلا دانشجوی شریف که فرد باایمانی باشد و شرایط مالی خوبی داشته باشد، از شما بخواهد که حجاب داشته باشید و سر کار نروید چه می‌کنید؟

پریسا: من قبول نمی‌کنم، چون نمی‌توانم با عقایدم جور در بیاورم. نمی‌توانم به زور چادر سر کنم. من باید به این باور برسم که چادر واقعا برایم لازم است. نمی‌گذارم با چادر سر کردن، بقیه‌ی عقاید من را هم تغییر دهد. مگر این‌که من را قانع کند و به آن باور برساند.

فرناز: ولی من قبول می‌کنم و خودم را قانع می‌کنم که باید کنار بیایم.

مریم: پس یعنی تحصیلات، اولویت اول شما برای انتخاب همسر نیست؟ پس چرا تصور می‌کنید این در آینده‌ی شما تأثیرگذار است؟

زهرا: خانواده‌ی من اصرار شدید دارند بر درس خواندن در دانشگاه. مثلا حوزه می‌رفتم، قبول نداشتند که من دارم تحصیل می‌کنم، چون همه در فامیل ما دارند در دانشگاه درس می‌خوانند. حتی اجازه ندادند من درس حوزه را تمام کنم، با این‌که دوستش داشتم.

فرناز: من می‌گویم این مثل وظیفه‌ی تعریف‌نشده‌ای‌ست که باید انجامش بدهم و این‌که همه باید بروند دانشگاه. من خیلی به رفتن دانشگاه اصرار دارم، وگرنه ازدواج در نهایت، تنها به این مورد ختم نمی‌شود. در کنار این‌که افرادی که الان می‌بینیم موفق هستند، بیش‌ترشان تحصیلات عالی داشتند. کسانی که رفتند خارج از کشور هم، دوره‌های مختلف دیدند. بعد برگشتند و مشغول فعالیت علمی شدند.

زهرا: نگاه منصفانه‌اش همین پیشرفت علمی‌ست که کشور داشته و به‌خاطر همین دانشجوها و دانشگاه بوده؛ این‌که افرادی می‌روند و واقعا برای درسشان مایه می‌گذارند. به نظر من، از هر ۱۰۰ نفر حداقل ده نفر مفید واقع می‌شوند. خب این پیشرفت فردی‌ست که بر پیشرفت اجتماعی تأثیرگذار است و بالعکس.

پریسا: البته تبلیغاتی که می‌شود، بی‌تأثیر نیست. این‌ها در راستای سیاستی‌ست که کشور دارد، تا بگویند ما فرد بیکار نداریم. در آمارها دانشجوها هم افراد شاغل به‌حساب می‌آیند. این یک نگاه ابزاری به قضیه‌ی کنکور و دانشگاه است. وقتی به موضوع کنکور و دانشگاه این‌قدر پرداخته می‌شود، این تصور ایجاد می‌شود که همه چیز در رسیدن به دانشگاه است.

۲ دیدگاه در “دانشگاه می‌روم، پس هستم!”

  1. سلام (تحصیلات )و پرداختن به علایق شخصی جای خود (ازدواج ) همسرداری و بچه داری هم جای خود هیچ کدام را نباید فدای دیگری کرد حتی اگر تلاش مضاعف بطلبد خواستن توانستن است

دیدگاه‌ها بسته شده است.