[ms 0]
جواب همهی سؤالهایشان را نوشت و به دستشان داد. وقتی رفتند، در راه به پدرش برخورد کردند. سؤالها و جوابها را که به او نشان دادند، سه بار گفت: «پدرش به فدایش «. همهی جوابها صحیح و کامل بود. دختر خردسال، سؤالهای علمای دینی را پاسخ گفته بود. پدرش به او افتخار میکرد. شاید در دل میگفت: «چه خوب ذخیرهای هستی برای یتیمان آل محمد (ص) در غیاب فرزندم مهدی (عج). گوارای وجودشان. بنوشند از جام علم و نورانیتت.»
اشک شوق در چشمهایش حلقه زده بود. شکر خدا را میگفت. الله اکبر! دیگر لحظهی موعود فرا رسید. از زمانی که پدرش صادق آل محمد (ص) به او وعده داده بود که در آخرالزمان، قم به نور دختر تو منوّر میشود و شیعه از جهالت بهواسطهی قم رهایی مییابد، لحظهشماری میکرد و خدا چه باشکوه او را به مراد دلش رساند.
– رضاجان، خواهرت فاطمه را در آغوش بگیر. اینک وصال است؛ اما میآید جدایی… آه از جدایی…
نامهی برادر که به دستش رسید، دیگر طاقت نیاورد. کولهی سفر را بست. برادر اذن سفر که نه، شاید دستور به سفر داده بود. یک سال فراق برادر برایش بس بود. باید میرفت به سفری عجیب؛ به سفری که مدتها قبل پدر و پدربزرگش وعدهی آن را داده بودند. او راهی شد.
اشعری، بزرگ اشعریون قم، مهار ناقه را در دست گرفته بود. عرض کرد: «حضرت، خانهی ما را مزیّن به وجودتان کنید.» و چه مزین شد آن «بیت» به این «نور»، و قرنها هم که گذشت، هنوز «بیت النور» است. هفده روز محرم اسرار «معصومه» و «خدا» بود. و چه کسی میدانست که معصومه (س) چه میگوید؛ شاید برای مهدی (عج) دعا میکرد یا برای یاران مهدی (عج)…
مردم میپرسیدند: «معصومه (س) چرا زمینگیر شده است؟ شاید مسموم شده است.» عدهای دیگر گفتند: «او از غم ماجرای ساوه و از دست دادن برادر و برادرزادههایش اینگونه شد.» آخر، کربلایی بهپا شد در ساوه. او زینبوار ایستاد، درحالیکه تمام مردان قافله را کشتند؛ برادرها و برادرزادههایش را. دیگر کسی برایش نمانده بود. او بود و غم و غربت و فراق رضا (ع)…
زاهد و عابد بود. چهل شب را در حرم حضرت امیر (ع) بیتوته کرده بود که آن حضرت را ببیند. شبی که حضرت را دیده بود، عرض میکند: «میخواهم بدانم قبر مادرم زهرا (س) کجاست.» فرمودند: «وصیت زهرا (س) است که مخفی بماند؛ اما هر که میخواهد فاطمه (س) را زیارت کند، به زیارت فاطمه معصومه (س) برود.»
و ما سالهاست به عشق فاطمه (س) به زیارت فاطمه (س) میرویم.
و تویی فاطمهی ثانی…
«یا فاطمة اشفعی لنا فی الجنة»
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/16833
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
چه طوری میشه بی بی جوابتو بده
ازش بخوای بگه بله
چند سالیه حاجتی دارم
بی جوابم
خسته شدم
کم اوردم
بگین چیکار کنم
عالی بود
ممنون
بیشت از خانوم بنویسید
از همه ویژگی هایی که ما نمیدونیم و سختی ها و رنج ها و گفته هایی که ما بی خبریم. ممنون میشم
متنتون آرومم کرد بخاطر داشتن یه حس مشترک با ایشون…
برام ایمیل بفرستید
واقعا عالی بود
سلام
در پاسخ به پریزاد عزیز
بی مقدمه عرض میکنم
۱- صاحب کرم را کرم آموختن خطاست
۲- حتما پاسخ داده اند اما گاه صدای پاسخشان به ما نمیرسد، یا دیرتر میرسد
تکلیفی که به دوش ما نهاده اند «دعا و استغاثه ی مداوم» است بهتر است نتیجه را به خودشان واگذاریم
حال یا همان لحظه اجابت میشود یا دیرتر، یا در آن دنیای باقی اجر دعا و استغاثه ی مداوممان را خواهند داد
ما شرط اصلی را که نا امید نشدن است، انجام دهیم باقی با خود حضرات گرام.
«یا فاطمة اشفعی لنا فی الجنة»
با عرض پوزش عکس خوبی انتخاب نکردی