پایانی بر حیرت مدام آدمیان

تو را می‌شناسم! نه این که دیده باشمت، نه! تو را از کودکی خوانده‌ام! تو، لالایی شبانه مادرم بودی؛ قهرمانِ همیشه پیروز قصّه‌های مادربزرگ. تو را خواندم و می‌خوانم؛ هر روز، هر دقیقه و هر ثانیه.

تو را با تمام وجود می‌خوانم! گناهانم را تطهیر می‌کنم و حضورت را به حافظه چشمانم می‌سپارم! دستانم را به گناه نمی‌آلایم و تو را به یاد دستانم می‌آورم. هر لحظه، نامت را به تکرار جاری می‌سازم و دهان را خوشبو؛ تا دلم می‌آید دست از پا خطا کند، تو را گوشزد می‌کنم؛ تو را یادآوری؛ تو را …

حالا زمان کوچه‌های به هیچ خیابانی منتهی نشدن، جاده‌های به هیچ شهری نرسیدن، درختان هیچ‌گاه شکوفه ندادن، شکوفه‌های هیچ‌وقت میوه نشدن، میوه‌های هیچ زمانی نرسیدن… است؛ دنیا، دنیای نیمه‌کاره‌ها، ناتمام‌ها و به انتها نرسیدن‌هاست. وقت آن نشده است که بیایی؟!

آیا عقربه‌ها، هنوز به ساعت ظهور نرسیده‌اند؟! آیا ثانیه‌ها، آهنگ ظهور را نمی‌نوازند؟! آیا وقت آن نیست تا اشارتی بکنی و عالم پیر جوان شود؟!

دخیل می‌بندم به دست‌هایت که وسعت دریاها در آن جاری است. دخیل می‌بندم به چشم‌هایت که صداقت آسمان‌ها در آن پیداست. دخیل می‌بندم به سبزینگی فضای جمکران و حرمت هوایی که جمعه‌هایش وجودم را مالامال عشق می‌کند.

خسته‌ام از این همه خواستن. خسته‌ام از این همه بهانه. خسته‌ام از این همه مرثیه فراق سر دادن.
اما نه … تو را باید بخوانم. تو را آن‌قدر باید بخوانم تا جوابم بدهی…؛ چرا که کوبه‌های بی‌تعداد نشسته بر دروازه‌های حضورت مرا به این کار می‌خواند …

می‌دانم که روزی این خواندن‌ها جواب می‌گیرد … روزی که مهربانی دست زیبایی را می‌گیرد و مهربانی با زیبایی یکی می‌شود. روزی که دیگر نه درنگ است و نه دل‌شوره و اضطراب؛ روزی که آرامش از پنجره‌های همیشه هستی جاری خواهد شد.

۱ دیدگاه در “پایانی بر حیرت مدام آدمیان”

  1. http://asheghehemmat.blogfa.com/
    الهی همه ازتو دوا خواهند وحسن از تو درد
    الهی احسنم کردی ااحسنم گردان
    التماس دعا…..

دیدگاه‌ها بسته شده است.