قرار بود فرزندان شهدا چشم و چراغ‌های این ملت باشند

[ms 0]

قرار بود فرزندان شهدا چشم و چراغ‌های این ملت باشند و البته قصد ما در این مجال، نقد و بررسی این جمله‌ی ارزشی حضرت امام نبوده و نیست. گرچه مصاحبه‌ی ما با فرزند یک شهید، و نشستن به پای حرف‌ها و عقایدش کار چندان بزرگی نیست اما خدا را شاکریم که بخشی از زمان‌مان را در یاد و خاطره‌ی شهید و فرزندش نشستیم.

فرزند شهیدی که در همین نزدیکی و در میان ما دارد روزگار می‌گذراند. درست مثل ما اما با یک تفاوت بزرگ که او یادگار ارزش و آرمان والایی است که باید قدرش را دانست. «زهرا پورعظیم» فرزند شهید «جواد پورعظیم» است که وقتی ۲ سال و نیم داشته پدرش به شهادت رسیده است. حالا او دانش‌جوی سال آخر کشاورزی دانش‌گاه امام خمینی قزوین است و حرف‌های شنیدنی خوبی هم داشت و برای ما هم گفت.

زهرا پورعظیم از آن دست فرزندان شهداست که در راه آرمان و هدف و تفکر پدرشان گام برداشته‌اند، حرف‌هایش را که بخوانید این موضوع را خیلی خوب و ساده متوجه می‌شوید.
پس بسم‌الله؛

 

 

فکر می‌کنی شمای فرزند شهید با آن‌که پدرش فوت شده، چه تفاوت‌هایی داری؟
تا تفاوت را چه‌طور تعریف کنیم. اگر منظور با ارگان‌های دولتی و سازمان‌ها باشد خیلی متفاوت است اما اگر بخواهیم از سمت مردم بگوییم؛ من فکر می‌کنم سطح دیدگاه مردم خیلی بالاتر از سازمان‌ها و ارگان‌هاست. مردم به دل قضیه نگاه می‌کنند چون حتی مادری هم که سر زایمان از دنیا می‌رود در واقع شهید محسوب می‌شود. مردم نگاه می‌کنند به این‌که آن فردی که از دنیا رفته چه‌قدر برای گواهی دادن به اصل آن قضیه از دنیا رفته است.

 

کجای زندگیت هست که فکر می‌کنی اگر پدرت در کنارت بود، امروزت متفاوت از امروزت می‌شد؟
بعد از چند سال از شهادت پدرم، مادر من دوباره ازدواج کردند، با یک جان‌باز. و فکر می‌کنم بودن در کنار یک شهید زنده، کم‌تر از زندگی با پدر شهیدم نیست. من الآن یک سعادت بیش‌تری در زندگیم دارم. با قاطعیت معتقدم بصیرت سیاسی و دینی اگر داشته باشم به خاطر حضور پدر جان‌بازم است.

من واقعاً نمی‌توانم بگویم چیزی در این قضیه کم دارم. به‌ویژه که من شناخت کمی از پدر شهیدم دارم و الآن نوع تفکر و دیدگاه‌م و همه چیزم را مدیون پدر جان‌بازم (پدر دومم) هستم.

 

با ازدواج دوباره مادر مشکلی نداشتی؟
آن‌موقع سنم کم بود و یک‌سری مسائل روان‌شناختی کودکانه‌ی خودم را داشتم. ولی بعد از ازدواج یک علاقه زیادی بین من و پدر کنونی‌ام ایجاد شد که می‌توانم بگویم من هیچ‌وقت در زندگیم احساس نکردم که ایشان پدرخوانده من هستند. واقعاً از یک پدر هم به من نزدیک‌تر بودند.

از ابتدای حضور ایشان هیچ مشکلی برای پذیرفتن‌شان نداشتی؟
قبل از این‌که پدر جدیدم وارد زندگی من بشوند، من یک کودکی بودم که وقتی بچه‌های دیگر را می‌دیدم در کنار پدرشان هستند، یک حسرت خاصی را می‌خوردم از این‌که سرپرست خانواده، پیش ما نیستند، کسی که با حضور مهر و عاطفه‌اش در خانواده می‌تواند خیلی چیزها را کنترل کند. چون پدر یک نقطه ثقل است و نبودنش می‌تواند ضربات بزرگی بر روحیه وارد کند. بعضی اوقات حتی دایی‌های من نگران این بودند که وقتی بچه‌های‌شان پیش من بابا صدای‌شان می‌کردند، یک وقتی برای من ناراحتی پیش نیاید اما از یک سنی به بعد که پدر جدیدم وارد خانواده ما شدند این نقطه ثقل یک قوت خاصی پیدا کرد و ما خیلی از مسائل‌مان چه در جامعه که حضور من ۶ ساله و مادرم بود، و چه در خانواده برطرف شد. چون ایشان فردی قدرت‌مند هستند از نظر روابط و منطق و خیلی کنترل خوبی روی خانواده داشتند.

 

وقتی هنوز مادر ازدواج نکرده بودند مگر چه مشکلاتی در جامعه یا خانواده وجود داشت؟
مادر من وقتی هم‌سرشان را از دست دادند، در اوج جوانی قرار داشتند، و این شرایط خیلی بدی به وجود می‌آورد برای یک زن با سن جوان و با داشتن یک فرزند که باید تنها زندگی کند. از طرفی وجود یک‌سری اعتقادات قدیمی هم خیلی به این مسائل دامن می‌زند. برخوردهایی وجود دارد در جامعه و خانواده که کاری ندارند که حالا هم‌سر این زن شهید شده یا فوت کرده است در هر صورت این برخوردها وجود دارد. البته اگر واقع‌بینانه بخواهیم بگوییم این است که هم‌سر شهید تکریم هم می‌شود اما آدم به باطن جامعه نگاه می‌کند، آن دسته که خیلی نگاه عامیانه دارند به زن‌هایی که هم‌سرشان را از دست داده‌اند.
خود من هم احساس می‌کردم همیشه یک نگاه بدی به من دارند، چیزی شبیه به دل‌سوزی. و این را با وجود سن کمی که داشتم کاملاً متوجه می‌شدم که این نگاه از سر مهربانی است یا از سر ترحم.

 

پس حق می‌دهی به مادرت که دوباره ازدواج کرده است؟
من خودم به شخصه از انتخاب مادرم خوش‌حال شدم. حالا ممکن است آن اوایل به خاطر کودکی و این‌که احساس می‌کردم تمام وجود مادرم برای من است شاید چندان متوجه نبودم اما وقتی مادر ازدواج کردند من متوجه شدم نه تنها محبت مادرم تقسیم نشد که تازه یک محبت دیگری هم به من اضافه شد. از این‌که آدم از تک‌والدی به دو والدی می‌رسد، حس خیلی خوبی هم‌راه می‌شود.

 

برخورد اطرافیان با مادرتان بر سر ازدواج مجدد چه‌طور بود؟ مورد انتقاد قرار نگرفت؟
بالتبع یک‌سری برخوردها پیش می‌آید، بعضی انتقاد و بعضی تشویق می‌کنند ولی غالباً از سمت خانواده‌ها خیلی استقبال شد به خصوص چون پدر دومم هم جان‌باز هستند و هم معتقد.

 

از طرف خانواده‌ی پدری مشکلی ایجاد نشد؟
نه مشکلی ایجاد نشد. خب یک مقداری قطع ارتباط صورت گرفت که این طبیعی است. البته من هنوز و هم‌چنان عمو و عمه‌ها و خانواده‌ی پدریم را می‌بینم و به خانه‌های‌شان می‌روم.

 

خب حالا از خانواده بیاییم بیرون و برویم در بطن جامعه. همان‌طور که قطعاً می‌دانی یک‌سری در جامعه هستند که مخالف مثلاً سهمیه شاهد دانش‌گاه هستند و حتی همین‌قدر حق را هم برای فرزندان شهدا قائل نیستند، جواب شما به عنوان یک فرزند شهید که در کودکی پدرتان را از دست دادید، به این افراد چیست؟
من خودم از این سهمیه برای قبولی در دانش‌گاه استفاده نکردم اما خب می‌بینم که خانواده‌های متفاوتی از این سهمیه استفاده می‌کنند. به طور مثال هستند کسانی که به اعتقادت شهیدشان پای‌بند نیستند اما از این سهمیه استفاده می‌کنند و دانش‌‌گاه می‌روند و از آن آرمانی که پدرشان به خاطرش به شهادت رسیده پای‌بند نبوده و تکریم نمی‌کنند و در مقابل آن‌ها، خانواده‌های دیگری هستند که به عنوان فرزند شهید با این سهمیه وارد دانش‌گاه می‌شوند و به واقع مبلغ راه و آرمان و فکر شهیدشان می‌شوند. برای این دسته از خانواده شهدا حق مسلم و البته ناچیزی است استفاده از سهمیه شاهد برای دانش‌گاه.

من فکر می‌کنم اگر استفاده از این سهمیه برای خانواده شهدا به صورت گزینشی بود خیلی به‌تر می‌شد البته این نظر شخصی بنده است. یعنی من معتقدم باید یک گزینشی صورت بگیرد تا آن دسته از افرادی که با استفاده سهمیه وارد دانش‌گاه می‌شوند و می‌توانند مبلغ آرمان شهیدشان بشوند، از این سهمیه استفاده کنند نه همه‌ی خانواده شهدا که برخی (البته خیلی کم هستند) خودشان هم پای‌بند به آرمان شهیدشان نیستند.

 

اشاره خوبی داشتی، با این حساب خود شما معتقدی تا کجا و چه‌قدر یک فرزند شهید مثلاً می‌تواند از موضع پدرش صحبت کند آن‌هم در مسائل مهم و سرنوشت‌ساز کشور؟ قطعن مصاحبه‌ها و نوع برخورد برخی از فرزندان سرداران شهید را در انتخابات اخیر دیده‌ای، فکر می‌کنی تا چه اندازه یک فرزند شهید می‌تواند و حق دارد تریبون شهیدشان باشد و از سمت شهیدشان حرف بزند و نظریه بدهد؟
فرزند شهید یعنی وارث شهید. یعنی کسی که از خون آن شهید باقی مانده است. یک اندیشه‌ای در تفکرات ایرانی‌ها هست  که ما بحث وارث را قبول داریم. یعنی اولین ارث از شهدا به فرزندانش‌شان می‌رسد و اگر این وارثان حقیقی پای‌بند به ارزش‌های شهیدشان نباشند، بالتبع در بین فرزندان دیگر جامعه این ارث می‌رسد.

یعنی آن کسی‌که پای‌بند و مقید به آرمان‌های شهدا باشد در واقع وارث حقیقی خون شهداست و این‌ها هم به واقع فرزندان شهدا محسوب می‌شوند گر چه از لحاظ خونی نسبتی با شهید نداشته باشند اما مهم اعتقادی است که پای‌بندش هستند.

من فکر می‌کنم باید برای فرزندان شهدا یک تریبون خاصی قائل باشیم تا بتوانیم صحبت‌هاشان را بشنویم اما در کنار هم‌دیگر. یعنی اگر قرار است یک فرزند شهیدی بیاید و تفکر پدرش را بازگو کند و آن را وارونه نشان دهد باید از فرزند شهید دیگری هم دعوت شود تا بیاید و حقیقت تفکر و آرمان پدر شهیدش را بازگو کند.

 

تا حالا شده که وقتی در جامعه با بدحجابی و ناهنجاری‌ها روبه‌رو بشوی، از دلت بگذرد که؛ ای کاش پدرم شهید نمی‌شد آن‌هم وقتی هنوز در جامعه پاسبان ارزش‌های انقلابی نیستند عده‌ای؟
من همیشه یاد این جمله شهید رجب‌بیگی می‌افتم که گفته بودند خدایا نمی‌دانیم آیا شهید شویم که آینده بماند یا بمانیم تا آینده شهید نشود. در نهایت هدف اینان شهادت بوده، حالا این‌که وضعیت جامعه متأسفانه این گونه است به مسائلی ریشه‌ای‌تر بر می‌گردد.

 

چه وقت‌هایی خیلی دلت تنگ پدر می‌شود؟
بیش‌تر وقتی بر سر مزارش می‌روم یا در هنگام حضور در مناطق جنوبی و جنگی. ولی همیشه خودم را سرزنش می‌کنم که چرا این‌قدر کم از پدرم شناخت دارم.

 

در خانه مادرتان چه‌قدر از پدر برایت می‌گویند؟
مادرم همیشه از پدر می‌گویند اما خود ایشان هم مدت بسیار کمی با ایشان زندگی کردند یعنی در حدود سه سال. خودم هم خیلی می‌پرسم اما این روزمرگی‌ها متأسفانه من و خیلی‌های دیگر را فراگرفته و درگیرمان کرده است و همین هم باعث شده خیلی کم به این قضایا بپردازیم.

 

و این‌که؛ ملت با شما مثل چشم و چراغ‌شان برخورد می‌کنند؟
من هیچ انتظاری ندارم از مردم. عده‌ای که نمی‌دانند من فرزند شهید هستم اما آن‌هایی که می‌دانند یک احترامی برای ما قائل هستند که من دست همه‌شان را می‌بوسم.