گم کردم ات

دی شب خواب بد دیده بودم .تمام روز دنبالت می گشتم که ببینمت به ات بگویم که خواب بد دیده ام . حتا خوابم راتعریف کنم بی آن که بعدش اتفاق ناخوشی بیفتد. هرچی گشتم پیدات نکردم.هی زنگ خانه خورد و هی قلبم هزار تیکه شد که شاید خودت باشی و نبودی و هی از خانه زدم بیرون و رفتم دید و بازدید که شاید سر از خانه تو در بیاورم و نیاوردم. هی همه را بوسیدم و خیره شدم توی چشم های شادشان تا مگر چشم های تو که شاید گم شده باشد را به جا بیاورم و نیاوردم .هی دفتر شماره های تلفن را باز کردم و از اول همه ی شماره ها را گرفتم به همه ی آنهایی که بودند خیلی مودب و رسمی انگار نه انگار که پایی روی بیلی مانده باشد گفتم که سال نوشان مبارک باشد و صد سال به ازین سال های شان باشد آنها خوش حال شدند و حیران ماندند که من چه آدم با معرفتی هستم که بعد از هزار سال هنوز به یادشان هستم ولی من مات بودم که تو چرا پشت خط هیچ کدام از این شماره ها نیستی…

دقیقه ها پشت خط بوق های ممتد و بریده بریده ساکت ماندم. تا شاید کمی شبیه صدای تو که گم شده است باشند و نبودن هی به ماهی نگاه کردم که نجیب شیطنت می کرد هی به سبزه هی به پسر کوچک همسایه که باتوپ رو پایی هایش را تا هفتاد و نه شمرده بود گفتم شاید گم شده باشی یا محو شده باشی وسط این چیزها ولی نبودی. فردا دید و بازدیدهای بیشتری خواهم رفت …به آدم های بیشتری سلام خواهم داد …شماره های بیشتری را خواهم گرفت …عیدی های بیشتری خواهم داد…مهربان تر خواهم بود …شاید فردا بشود تو را دید…

۱ دیدگاه در “گم کردم ات”

دیدگاه‌ها بسته شده است.