از همون روز اولی که دیدمت، نگران آخرین باری بودم که قراره ببینمت
نگران اینکه چند نفر دیگه مثل من، رد عطر تنت رو توی هوا دنبال میکنن
نگران اینکه صدای قدمهای محکمت، گوش تنهایی چند نفر دیگه غیر از منو، پر میکنه
از همون روز اولی که دیدمت، گوشه گوشه، ابری شد هوای دلم و آسمونش دیگه هرگز رنگ آفتاب رو ندید
از همون روز اولی که دیدمت،
غم ندیدن دوبارهات، خونه کرد گوشهی قلبم
بهار بود که تو اومدی
بارون میومد که تو اومدی
بارونی شدم وقتی دیدمت
و اندوه از دست دادنت،
از همون لحظهی اول، حلقه زد توی چشام
از همون وقتی که دستامو گرفتی
دیدم که دستام چطور دارن خالی میشن
و هنوز به خونه نرسیده بودم
که رها شد تمام تنم
حالا دوباره بهار اومده
اما تو نیستی که ببینی
بازم داره بارون میاد
اما تو نیستی که ببینی
از همون روز اولی که دیدمت
میخواستم تو سیاهی چشات آروم بگیرم
اما …
اما از همون روز اولم معلوم بود که تو رفتنی هستی
من اما هنوز پر از خالیام
هنوزم وقتی بهار میاد، غم عالم، رو سرم هوار میشه
حالا دیگه دلتنگی نبودن و ندیدن و نشنیدنت رو، پیش خدایی میبرم که همیشه هست، که همیشه میبینه، که همیشه میشنوه
من اما هنوز پر از خالیام
هنوزم وقتی بهار میاد، غم عالم، رو سرم هوار میشه …