همه اعتراض دارند. همه میگویند چرا اوضاع این است. از شهروندان عادی گرفته؛ تا خانوادهها و دانش آموزان و دانشجویان و حتی مسئولان آموزش عالی و آموزش و پرورش.
همه به درستی اعتراض دارند به وضع نامناسب، بحرانی و ترسآور مختل شدن توازن میان آموزش و اشتغال. شرایطی که اولین جرقههایش را از دهه هفتاد همه دیدند و دهن به دهن گفتند و گوش به گوش شنیدند.
شاید بتوان گفت اوضاع از بحرانی بودن درآمده است؛ اما حقیقت آن است که دستکم شرایط روانی دانش آموزان و حتی دانشجویان ایرانی به هیچوجه شرایط مناسبی نیست. دانش آموزانی که ۱۲ سال تمام، حتی اگر هم زندگیشان را برای درس خواندن کنار نگذاشته باشند، شکی نیست که دغدغهی همیشگی و دائمیشان درس خواندن و امتحان دادن و قبول شدن و بالا رفتن بوده است؛ آن هم با آن شعار همیشگی که این همه سال، این همه درس میخوانم تا به جامعه خدمت کنم.
و از همان وقتها بود که برای انتخاب رشتهی دانشآموزان دبیرستانی، به جای آن که علایق و حتی نمرههای درسیشان مورد توجه قرار بگیرد، معدل ملاک شد. بدین ترتیب که دانشآموزان با معدل بالا، یا رشتهشان ریاضی فیزیک میشد و یا علوم تجربی. و آنها که معدل پایینتری داشتند میتوانستند علوم انسانی بخوانند یا فنیوحرفهای. و آنهایی هم که خیلی وضع درسشان ناجور بود میرفتند کاردانش. این وضع را همین امروز هم میتوان دید.
و حتی آنهایی که از رشتهی تحصیلی دانشگاهیشان خوششان نمیآید دلشان را خوش کردهاند به مدرک. مدرکی که معلوم نیست چه اعتباری دارد؛ و این میشود که پس از این همه سال پریشانی و اضطراب تنها چیزی که دست جوان ایرانی را میگیرد مدرکی است که معلوم نیست چه تضمین شغلیای دارد؛ معلوم نیست که نه! معلوم است که مدرک به تنهایی هیچ تضمین شغلیای ندارد؛ مگر اینکه با هزار واسطه شغلی از راه برسد؛ که مدرک داشتن فقط نقش بالا بردن حقوقش را دارد.
اگر دانشآموزی با معدل بالا –مثلا ۱۸- میخواست رشتهاش فنیوحرفهای باشد، اولین واکنشها را خانوادهها و پس از آن دوستان نشان میدادند. اینها واقعیاتی است که هنوز دارد رخ میدهد. همه ترجیح میدهند فرزندشان گواهینامهی کارشناسی یک رشتهی خوب داشته باشد اما حاضر نیستند برای پیشرفت فرزندشان آنگونه که اقتضای سلیقه و درونیات اوست کاری کنند.
اولین و تنها آرزوی یک دانشآموز از ابتدا تا انتهای تحصیل، این است که در کنکور رتبهی خوبی بیاورد و بتواند شغل خوبی دست و پا کند و به جامعهاش خدمت کند! سادهترین کار در این میان، یافتن مقصر است؛ مقصرهایی که به راحتی میتوان علیهشان شعار داد. و به راحتی میتوان همهشان را محکوم به خیانت کرد؛ اما آیا اینگونه نیست که امروز که قبولی در کنکور، تنها راه نجات و تنها راه خدمت شده است، همه مقصرند؟
به راستی چرا وقتی میگویند کسی رتبهی چندم کنکور شده است همه سرشان را برمیگردانند انگار چه اتفاق خارقالعادهای افتاده است؟ چرا ذهنیت همه اینگونه شده است که نفر اول کنکور کسی است که روز و شب کتاب به دست دارد و سطر به سطر و کلمه به کلمهی کتابها و جزوههایش را به هر جانکندنی شده از بر شده است؟
کسی البته منکر لزوم تحصیلکرده بودن جامعه نیست؛ اما آیا ندیدهایم دخترانی را که برای قبول شدن در رشتهی پزشکی، سالها عمر خود را به باد دادهاند و عاقبت هم چیزی به دست نیاوردهاند؟ آیا در میان نزدیکان هر کدام از ما پسرانی نیستند که حتی پس از گذراندن دو سال خدمت سربازی، باز به سراغ آزمودن بخت خود در بازی پرالتهاب کنکور آمدهاند؟
البته در چند سال اخیر رسانهها، نشریهها و نهادهای فرهنگی ضرورت کمرنگ کردن اشتیاق ورود به دانشگاه را درک کردهاند؛ اما به راستی چرا این جریانسازی و تبلیغات پرهزینه تاثیری بر دانشآموزان نگذاشته است؟ اگر این فعالیتها موفق بودهاند چرا هنوز هم خیلیها پرستیژ رشتههای ریاضی و تجربی را حتی به علاقهی شخصی خودشان ترجیح میدهند؟ یا چرا هنوز کسانی هستند که وقتی در رشتهای قبول میشوند، حتی اگر علاقهای به آن نداشته باشند، بی هیچ تردیدی دانشجو بودن و به دست آوردن مدرک را به همه چیز ترجیح میدهند. آیا همهی ما دانشجوهایی را نمیشناسیم که دو یا ۴ یا ۵ ترم از یک رشته را گذراندهاند اما تازه فهمیدهاند این رشته به دردشان نمیخورد؟
کسی انتظار ندارد همهی آموزشگاههای غیرقانونی و گاه کلاهبردار یک روزه جمع شوند؛ کسی انتظار ندارد از این به بعد با نفرات اول تا سوم کنکور چونان قهرمانان ملی رفتار نشود؛ هیچکس نمیخواهد ارزش تحصیلات دانشگاهی حتی ذرهای پایمال شود؛ اما انصاف باید داشت. آیا نباید فکری به حال دانشآموزانی کرد که دستکم در دو سال آخر تحصیل، دائما باید در التهاب باشند و ذره ذره اعتماد به نفسشان را از دست بدهند؟
یادمان باشد کنکور هم مانند همهی اتفاقات ریز و درشت زندگی انسانها جایی است برای رشد و تربیت. آیا با کنکور میخواهیم عملا به فرزندانمان و به دانشآموزانمان بفهمانیم که نتیجه ۱۲ سال درس خواندن را باید در حداکثر ۶ ساعت مشخص کنید؟
دستکم به خاطر آرامش روانی همه دانشآموزانی که قرار است آیندهساز باشند، فکری باید کرد. و فراموش هم نباید کرد که تنها قانونگذاران و مسئولان دولتی و غیردولتی نیستند که باید به این موضوع حساسیت نشان دهند؛ بلکه همانقدر که یک نفر به عنوان قانونگذار وظیفه دارد، یک مادر هم وظیفه دارد و همچنین یک معلم و همهی کسانی که کمترین ارتباطی دارند.