یکی از پر خاطرهانگیزترین ایام عمر آدمی، دوران دانشگاه و دانشجویی است. سالهای شیرینی که برای تمام افرادی که به این مکان پر هیاهو و پرسر و صدا قدم میگذارند، قطعا ساعت به ساعت آن برای همیشه باقیمی ماند.
به سراغ تنی چند از بانوان فعال جامعه رفته و از خاطرات دوران دانشجویی آنها سئوال میکنیم.
پررنگ ترین و بهترین ، خاطره ای که از ایام درس و دانشگاه برای شما باقی مانده چیست؟
الهه کولایی، عضو فراکسیون زنان مجلس ششم شورای اسلامی، با رویی باز و برخوردی گرم به ما پاسخ داده و البته از خاطرات کوی دانشگاه برای ما گفت.
« زمانی که حوادث تلخ کوی دانشگاه رخ داد، من مدیر کل آموزش دانشگاه تهران و عضو کمیتهای که از سوی دانشگاه برای بررسی و رسیدگی به زمینهها و پیامدهای حمله به کوی دانشگاه را بر عهده داشت، بودم. وظیفهی این کمیته، بررسی و رسیدگی به عوامل و ایجادکنندهگان این فاجعه در دانشگاه تهران بود. ضمن پیگیریهای انجام شده، قراری هم با مقام رهبری گذاشته شد که با هیئت رئیسه و برخی مدیران خدمت ایشان شرفیاب شده و در خصوص این حادثهی تلخ، گزارشی را خدمتشان تقدیم کنیم. آنچه برای من در این نشست بسیار جالب بود، همانند تصویر و برداشتی که از امام خمینی (ره) در ذهن من بود ( آن زمان در چند ملاقات کوتاه دانشجویی خدمتشان رسیده بودم)نوع رفتار مقام رهبری در آن جمع کاملا مردانه، با تنها زن حاضر یعنی اینجانب بود.
در آن نشست ، ایشان با مخاطب قرار دادن من، از من خواستند در جمع همراهان در کنار ایشان قرار بگیرم و کنار ایشان بنشینم. در مجموع برخورد بسیار کریمانه و احترام آمیزی داشتند که یاد آور رفتار رهبر کبیر انقلاب، امامخمینی (ره) با خانمها بود.
همانگونه که انتظار داشتم در این نشست، ایشان با توجه به آموزههای انقلاب اسلامی، حرمت و احترام ویژهای برای یک خانم نشان دادند تا بدینوسیله یک نگرش و یک رفتار اسلامی را برای همگان به نمایش بگذارند. در این نشست، ایشان به این نکته اشاره داشته که، وقوع این حادثه در دانشگاه تهران و رفتاری که با دانشجویان شده همانند خنجری بر قلبشان بوده است. متاسفانه بر خلاف این رویکرد، ما شاهد رسیدگی جدی به این مسئله و التیام بخشیدن به دانشجویان نبودیم.
جنبهی متفاوت رفتار ایشان در برخورد با یک خانم در یک جلسهی کاملا مردانه، نکتهی مثبتی بود که به ما در تقویت اهمیت جایگاه زنان و نگرش اسلامی و حفظ کرامت و احترام همه جانبهی آنان، نه فقط در شعار، بلکه در رفتار از جایگاه و اهمیت ویژه ای برخوردار است.»
مهدیه الهی قمشهای از نام آشنایان ادبیات؛ با برخوردی بسیار گرم و صمیمانه، با لبخندی که در کل مدت صحبت، چاشنی مطالبشان بود، در پاسخ به سئوال ما گفت:
« یک خاطره هست که گاهی این را سر کلاس تعریف میکنم. آن سالی که نویسندهی برزیلی، پائولوکوئیلو به ایران آمده بود این خاطره را در محضر ایشان نیز تعریف کردم. آقای کوئیلو به همراه همسرشان به تهران آمده و من در معیت ایشان چهار روز مهمان شهر شعر و ادب، شیراز بودیم و در سمینارها شرکت میکردیم. زمانی که وارد شیراز شدیم در ساعت دو نیمه شب، به همراه ایشان به حافظیهی شیراز رفتیم، خب برخورد و عکسالعمل ایشان در بدو ورود بسیار برای من، عجیب و تحسین برانگیز بود. ایشان از مسافتی بسیار دورتر از مزار خواجهی شیراز، کفشها را در آورده و زمانی که به مزار رسیدند، سر بر سنگ قبر گذارده و سپس با صدای بلند گفتند: من آمدم تا از فرهنگ شما بیاموزم و از کتابهای بعدی استفاده کنم.
سر نهار زیر سایهی درخت، این خاطره را که اکثرا سر کلاسهایم تعریف میکنم، برای ایشان نقل کردم:زمانی که از شهرضا به تهران آمدیم، دزد به منزل ما زد. ما مانده بودیم که چگونه این خبر را به پدرمان بدهیم. زمانی که بعد از اضطراب فراوان بالاخره این موضوع را به پدر گفتیم، ایشان با آرامش بسیار فرمودند، چرا شما آنقدر ناراحت شدید، لوازم دزدیده شده از دار هستی که خارج نشده، و این اسباب در جای دیگر در این دنیا است. جناب پائولو از این خاطره بسیار خوششان آمده، چنانچه در کتاب ورونیکا این را ذکر نمودهاند.
همچنین سرکار خانم الهی قمشهای یکی از تازهترین سرودههایش را به تمامی خوانندگان نشریه چارقد هدیه کرد:
هر جا که توان نشست خوش، خانه ی ماست
هر جا که گل است و سبزه، میخانه ی ماست
شادیم و خوش امروز، که فردای زمان
حرفی که به یاد نیست، افسانه ی ماست
همچنین منیره نوبخت، مسئول شورای فرهنگی اجتماعی زنان، با بیان بسیار گرم و شیوایش، در این خصوص خاطرهای بیان کرد:
« یکی از لحظاتی که به دلایل مختلف برای خود من هرگز فراموش نمیشود و همیشه این را بهعنوان خاطرهای از دوران دانشجوئی، یک خاطرهی ماندگار دانسته و هرگز فراموش نمیکنم، مواجهه با شهید استاد مطهری بود. در آن زمان بعضی از دانشگاهها برای ورود، غیر از کنکور یک مرحله هم آزمون تخصصی و مصاحبهی حضوری میگذاشتند. از آن جمله دانشکدهی الهیات بود.
در دههی پنجاه، زمانی که در دانشکدهی الهیات دانشگاه تهران قبول شدم برای مصاحبه به دانشکده مراجعه کردم. دو نفر از اساتید، مرحلهی مصاحبه را انجام میدادند که یکی از آنها استاد شهید مطهری بودند. تا آن روز من یک آشنائی دورادور داشتم و فقط اسم ایشان را شنیده بودم. در واقع این دیدار، اولین آشنائی من با ایشان بود. برای آزمون صفحهای از قرآن را باز کردند و خواستند که من بخوانم و فهم و برداشت خود را از آن آیات بگویم. قشنگ یادم هست که آن آیات در ارتباط با حقوق والدین بود.
باز از لحظات به یادماندنی دیگر که استمرار داشت، کلاسهای درس ایشان بود، که تماما توجه بود و بهره. کمتر استادی با آن شان و منزلت حاضر میشود در کلاسهای دورهی کارشناسی شرکت کنند و اما ایشان بودند و این کار را تقبل نموده بودند و ما بهره میبردیم. تقریبا تمام آن کلاسها که مباحثش پیرامون فقه و علوم اسلامی بود، بعدها به عنوان کتابی تحت عنوان مجموعهی علوم اسلامی منتشر شد.»
فهیمه کوهخضری، خبرنگار خبر ۲۰:۳۰ که شیطنت در صدایش موج میزد با برخوردی گرم و صمیمانه پاسخگوی ما بود. آنقدر گرم که حس صمیمیت و دوستی دیرینه به آدم دست میداد.
« معمولا ورودیهای سال اول که تازه به دانشگاه وارد شده و هنوز در جو دبیرستان به سر میبرند ، یک مقدار ترس از شیطنتها در دو در نمودن کلاسها در وجودشان بیش از بقیهی دانشجویان است و مرسوم نیست که در تعطیل نمودن کلاسها پیشقدم شوند.
در سال اول ورود به دانشگاه از آنجایی که سن من از بقیهی همکلاسیهایم بیشتر بود ( ۵ سال بعد از دیپلم وارد دانشگاه شده بودم)، طبیعتا جسارتم از بچههای سال اولی یک مقدار بیشتر بود.
از آنجایی که خبرنگار بودم و پر مشغله، معمولا کلاسهایم را به صورتی بر میداشتم که روزم را پر کنم. یادم میآید که مراسم سیزده آبان بود و دقیقا روزی بود که من تمام روز را کلاس داشتم. از آن طرف هم، در اداره یک برنامهی مهم داشتم، بچهها را برای شرکت در مراسم سیزده آبان و تعطیلی کلاسها و رفتن به راهپیمایی این روز مهم، تحریک کردم . خلاصه نتیجه آن شد که آن روز کلاسها را تعطیل نموده و بعد از شرکت در راهپیمایی، توانستم به کار مهم اداره هم برسم.
در هفتهی بعد، اساتید درس آن روز میگفتند که، تا به حال سابقه نداشته که بچههای ترم اولی بتوانند کلاس درس را به این شکل تعطیل نموده و به راهپیمایی و یا هر مراسم دیگر بروند.»
میترا لبافی، از خبرنگاران و گزارشگران خبر صدا و سیما از شیطنتهای دوران دانشجویی خود این گونه تعریف می کند:
« یادم هست که با یک علاقهی خاص، رشتهی ادبیاتفارسی را انتخاب کردم. اما از همان ترم اول، شدید تو ذوقم خورد. برداشتی که از دانشجویان رشتهی ادبیات داشتم، این بود که همیشه آنها را با یک کتاب در دست و مشغول مطالعه تصور میکردم. اما چیزی که به چشم دیدم، این بود که یا زیر میز بافتنی میبافتند و یا در حال لاک زدن ناخن بودند.
بعدها فهمیدم که متاسفانه این بینش وجود دارد که، خیلی از کسانی که به این رشته میآیند، زیاد با انگیزه نیستند و دنبال این هستند که (اگر به معلمها برنخورد) فقط معلم بشوند و بروند سر یک شغل بی دردسر.در حالیکه من به خاطر ادبیات، در کنکور رشته تجربی که رشتهی خودم بود، شرکت نکرده بودم و کلی زحمت کشیده و چهار سال دبیرستان رشتهی انسانی را، از اول خوانده بودم.
همین مطلب ، باعث شد که بیشتر وقتها از کلاس دانشگاه فراری باشم!! و به کلاسهای داستان نویسی و عکاسی خارج از دانشگاه بروم.
فکر میکردم ، این چهار سال را باید به طریق دیگری پر کرد و بعد از آن هم تصمیم گرفتم کنکور هنر بدهم که، آن هم البته یک داستان دیگر است.
به هر حال بیشتر کلاسها را غایب بودم. تا اینکه یک بار سر امتحان پایان ترم یکی از درسها که خدا وکیلی یک جلسهاش را هم نرفته بودم و بچهها برایم حاضر زده بودند، مانده بودم که نام استاد را چه بنویسم؟
وسط جلسه به یکی از دوستانم که کنار من بود گفتم: «اسم این استاده چی بود معصومه؟»
یک مرتبه دیدم معصومه یک نگاهی به مردی که بالای سرش ایستاده بود و هاج و واج ما را نگاه میکرد، انداخت و ساکت شد.
من هم فکر کردم، معصومه گمان کرده مراقب جلسه به او شک برده برای تقلب، پس ساکت شدم.
وقتی که رد شد ، معصومه خندید و با دست اشاره کرد که « خاک عالم بر سرت کنند که اینقده ضایعی، این خود استاد بود. اقلا یک بار میاومدی سرکلاسش تا بشناسیش.»
با آرزوی سلامتی برای تمامی عزیزان زحمتکش در تمامی عرصههای فعالیتهای اجتماعی و با آرزوی خاطراتی خوش برای تمامی دانشگاهیان عزیز.