به عقیده ی ویلیام جیمز، حیا امری غریزی نیست، بلکه اکتسابی است. زنان دریافتند که دست و دلبازی مایه ی طعن و تحقیر است و این امر را نسل به نسل به دختران خود یاد دادند. زنان بی شرم، جز در موارد زودگذر برای مردان جذاب نیستند. خود داری از انبساط و امساک در بذل و بخشش، بهترین سلاح برای شکار مردان است…
((هر کس که عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعه ای ننوشد آن را نچشیده، که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.)) شیح محی الدین ابن عربی
یکی از جنجال برانگیزترین مباحثی که درباره ی این حقیقت پیچیده و تعریف نشدنی مطرح است، بررسی جایگاه عفت است و بیان نوع ارتباطی که عشق با عفت و عفت با عشق برقرار میکند. گروهی از صاحب نظران، این دو را در تباین با یکدیگر می دانند و معتقدند که اصولا عشق و عفت دو مفهموم متناقض بوده و از آنجا که جمع نقیضین محال است، لازمه ی وجود هر یک را عدم دیگری می دانند. چون عشق به ابراز و وصال می اندیشد و عفت به دوری و کتمان.
در واقع نوع رابطه ی عشق با عفت از نظرات مختلف، بستگی به دیدگاه های متفاوت نسبت به اصل و حقیقت عشق دارد.
حضرت سعدی که بدون شک خداوندگار غزل عاشقانه در طول تاریخ ادبیات ایران است نیز گاهی در شعر خود از منظرهای متفاوتی به عشق نگریسته و رابطه ی عشق و عفت را در عرصه ی شعر به چالش میکشاند:
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم
پیش تسبیح ملائک نرود دیو رجیم
و در غزلی دیگر درست نقطه ی مخالف این را میگوید که :
سعدیا عشق نیامیزد و عفت با هم
چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم
یا:
مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق
دو خصلتند که با یکدگر نیامیزند
نیامیختن عشق با شهوت و از طرفی نیامیختن آن با عفت شاید هر دو درست و غیر قابل رد و انکار باشد به شرط اینکه ابتدا بدانیم که تعریف و برداشت ما از عشق چیست؟
اگر بخواهیم از دیدگاه عرفان به عشق نگاه کنیم، عشقی که عرفا آن را ستایش کرده و جزئی از ذات انسان می دانند، عشق حقیقی است. که به تعبیر ابن سینا، روح در نزد روح حاضر می شود. پس این عشق، جسمانی نیست و علت پیدایش آن در روح انسان، میل به یکی شدن یا شوق رسیدن ذرات از کثرت به وحدت است.
اصلا تمام لذت عشق در این است که حقیقتی مجرد از ماده است. حتی وقتی که دو انسان روی زمین با همین جسم مادی، عاشق یکدیگر می شوند در اصل روح این دو به هم رسیده است. پس عشق حتی از نوع زمینی اش از این جهت لذتبخش است که نه رسیدن دو جسم به هم، بلکه یکی شدن دو روح است و این یعنی رها شدن از چنگ ماده و قدمی سمت رهایی و رسیدن به عوالم مجردات.
از این رو است که عین القضات همدانی در تمهیدات خود می گوید:
دریغا که عشق فرض راه است همه کس را
دریغا اگر عشق خالق نداری
باری عشق مخلوق مهیا کن
و اما عشق عفیف، که اخلاقیون به ستایش آن پرداخته اند. یعنی عشقی که حتی اگر از نوع عشق حیوانی و شهوانی باشد با مبارزه ی درونی در برابر غرایز روبرو شده و باعث پرورش قوای نفسانی میگردد. عاشق، در عشق عفیف، تسلیم خواسته ها نخواهد شد و این عشق عفیف است که روح انسان را به پرواز سمت حقیقت عشق وادار می کند.
عشق عفیف هم اثرات سازنده ی روحی و اخلاقی برای انسان دارد و باعث کسب فضایل و زدودن رذایل میشود و از این جهات مورد ستایش عرفا و فلاسفه واقع شده است.
در روایتی از پیامبر (ص) است که درباره ی عشق عفیف می فرماید : من عشق و کتم فعف و مات فهو شهید.
هرکس عاشق شود و به خاطر عفت خود عشق را کتمان کند و در این حال بمیرد شهید از دنیا رفته است.
و عشقی که شیخ الرئیس ابن سینا در اشارات و در فصل زاد العارفین آن را سبب تلطیف سر و رفع غلظت ها و خشونت ها از روح انسان می داند:
((اما هدف سوم از ریاضت نفس، تلطیف سر است و آنچه به آن کمک می کند یکی اندیشه های لطیف و ظریف است و دیگری عشق توام با عفاف. به شرط آنکه از نوع عشق نفسانی و روحانی باشد و نه عشق جسمی و شهوانی و حسن و اعتدال شمایل معشوق حاکم باشد نه شهوت))
و اصولا نظام اخلاقی اسلام، در هر شرایطی عفت ورزی را شرط کمال می داند و معتقد است که عشق زمانی متولد میشود که در کنار عفت باشد.
این عشق عفیف بین دو نفر، وقتی هم که به وصال بینجامد، جنبه ی ارتباط روحی و صمیمیت و دوستی وافر است که عاشق و معشوق را برای همیشه کنار هم نگه می دارد نه جنبه ی جسمانی و غریزی آن. همین عشق است که سالهای سال زن و مردی را نسبت به هم متعهد و وفادار حفظ میکند.
وجود عشق عفیف است که باعث می شود عاشق و معشوق خودشان برطرف کننده ی تمام نیاز های جسمی و روحی یکدیگر باشند و جامعه ی خارج از این جمع دونفره را در رفع نیاز های خود سهیم نکنند.
اما کسانی که به اخلاق نوین جنسی معتقد هستند اصولا چیزی به نام عفت را قبول ندارند. شهید مطهری با تحقیق و بررسی تفکرات جمعی از معتقدین به این نظام اخلاقی نوین از جمله برتراند راسل و ویل دورانت و فروید و…در کتاب » اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب» به اصول سه گانه ای برای نظام نوین اخلاق اشاره کرده است:
۱. آزادی هر فردی مطلقا محترم است و باید محفوظ بماند تا آنجا که مزاحم آزادی دیگران نباشد. به عبارت دیگر، آزادی را هیچ چیز جز آزادی محدود نمی کند. پس برای آزادی های جنسی را از آن جهت که آن را برای دیگران مشکل ساز نمی دانند، محدودیتی قائل نیستند. مگر در شرایطی خاص.
۲. سعادت بشر در گروی پرورش تمام استعدادهایی است که در وجود انسان نهفته است. آنها معتقدند که غرایز و استعداد های بشر باید به طور مساوی اقناع شود بی هیچ کم و کاستی و عدم ارضاء غرایز و بالاخص غریزه ی جنسی است که باعث آشفتگی ها و خود پرستی ها و ناراحتی های روحی و روانی می شود.
۳. آتش میل بشر، در اثر منع و محدودیت شعله ور شده و در اثر اقناع و اشباع کاهش میابد. پس آزادی مطلق برای ارضاء غریزه ی جنسی، موجب انصراف بشر از توجه دائم به امور جنسی میشود.
ما در اینجا قصد هیچگونه قضاوت و یا تبیین درست و غلط این نظام اخلاقی را نداریم. چون قبل از آن لازم است که به طور مثال کل اخلاق را از دیدگاه و نظریات برتراند راسل بدانیم تا بعد بتوانیم در مورد درست یا درست بودن آن البته از دیدگاه خودمان بحث کنیم.
شهید مطهری در کتاب » اخلاق جنسی در جهان اسلام و غرب » در فصل «دموکراسی در اخلاق جنسی» این مقوله را به طور موجز ولی کامل و بی کم و کاست مورد نقد و بررسی قرار داده. بحث اصلی ما نه بررسی نظام اخلاق جنسی بلکه بررسی جایگاه عشق در این نظام اخلاقی است.
پیش آن لازم به توضیح است که آن عشقی که در جهان غرب هم مورد ستایش واقع شده و در ادبیات آنها شاعران و نویسندگان به مدح آن پرداخته اند چیزی جدای ازیک غریزه ی ساده ی ارضا شدنی بوده است، حال آن چیز مرموز و ناشناخته که حقیقتی جدای از شهوت است، چیست، سوالی است که شاید هنوز پاسخ روشنی به آن داده نشده است.
حال میخواهیم بدانیم، کسانی که این اصول را برای جامعه پیشنهاد میکنند و به نوعی برای عفت جایگاهی در نظام اخلاقی قائل نیستند، نظرشان درباره ی مسئله ی عشق چیست؟ چه جامعه ای را برای تحقق عشق واقعی و مورد ستایش فلاسفه و جامعه شناسان و شاعران مناسب تر میبینند؟ عشقی که آنها از آن به عنوان ((عشق رمانتیک)) نام برده اند با عفت چه ارتباطی دارد؟
این مطلب را از زبان یکی از فلاسفه ی غرب و طرفدار اصول نوین در اخلاق جنسی آغاز می کنیم.
ویل دورانت میگوید: (( در سرتاسر زندگی انسان، به اجماع همه، عشق از هر چیزی جالب توجه تر است و تعجب اینجاست که فقط عده کمی درباره ی ریشه و گسترش آن بحث کرده اند. در هر زبانی، دریایی از کتب، مقالات، تقریبا از قلم هر نویسنده ای درباره ی عشق پیدا شده است و چه حماسه ها و درام ها و چه اشعار شورانگیزی که درباره ی آن به وجود آمده است.
با این همه ناچیز است تحقیقات علمی و محض درباره ی این امر عجیب و اصل طبیعی آن و علل تکامل و گسترش گشفت انگیز آن از آمیزش ساده ی پروتوزوئا تا فداکاری دانته و خلسات پتراک و وفاداری هلوئیز به آبلارد. ))
براستی کدام خصلت عشق است که منجر به خلق این همه سوز و گداز عاشقانه در آثار ادبی جهان شده است؟
اگرچه می دانیم که عاشق شدن، یک استعداد است که بالفطره در ذات انسان نهفته است و با قوه ی خیال ارتباط مستقیم و دوطرفه دارد. اما این سوال پیش می آید، آن چیست که باعث میشود، تخیل عاشق چنان قدرتمند شود که معشوق را آنچنان که میخواهد خلق کند. حتی زشتی ها و ناهنجاری های اورا زیبا و موزون ببیند.
کسی را کو تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام
پاسخ به این دو پرسش و خیلی پرسش های دیگر درباره ی رموز عشق را می توانیم در یک بحث مرتبط با اخلاق، یعنی چگونگی و چرایی ارتباط بین عشق و عفت، پیدا کنیم که این پاسخ ها در حقیقت پارامترهایی هستند برای شناختن عشق از آنچه که آن را با شهوت مشتبه می کند.
حال باید ببینیم که این استعداد ذاتی که لازمه ی نفس ناطقه ی انسان است در چه شرایطی بهتر و بیشتر شکوفه می شود؟
آیا آنجا که یک سلسله مقررات و شئونات اخلاقی تحت عنوان ((عفت)) به روح زن و مرد حکومت می کند؟ یا در محیطی که هیچگونه مانعی برای نیل به خواسته ها و لذت ها وجود ندارد؟ آیا این محیط های بی قید مانعی هستند برای رسیدن به آن عشقی که در شرق و غرب ستایش شده یا نه؟
مسلما عشق سوزان و عمیق در چنین شرایطی اجازه بروز پیدا نمی کند چون جامعه فرصت تخیل را برای عاشق باقی نمی گذارد تا او تمام قوای نفسانی خود را در یک نقطه متمرکز کرده و با قوه ی خیال که گفتیم با عشق رابطه ی مستقیم دارد، معشوق را آنچنان که می خواهد برای خود بیافریند. پس آن عشقی که به خلاقیت و نبوغ هنری از یک طرف، و پرورش قوای نفسانی از طرف دیگر می انجامد در چنین محیط های بی بند و باری فرصت تولد و گسترش پیدا نمی کند.
ویل دورانت می گوید: (( زیبایی یک شئ بستگی به قدرت میل به آن شئ دارد . میلی که با ارضا و اقناع ضعیف و با منع و جلوگیری قوی می گردد.))
پس در چنین محیط هایی عشق سوزان و رمانتیک متولد نمی شود چون معشوق به اندازه ی کافی برای عاشق زیبا و جذاب نیست!
در جای دیگر ویل دورانت بیان جالبی دارد درباره ی نقش حیای زن در عشق و میل مرد نسبت به او. می گوید: (( به عقیده ی ویلیام جیمز، حیا امری غریزی نیست، بلکه اکتسابی است. زنان دریافتند که دست و دلبازی مایه ی طعن و تحقیر است و این امر را نسل به نسل به دختران خود یاد دادند. زنان بی شرم، جز در موارد زودگذر برای مردان جذاب نیستند. خود داری از انبساط و امساک در بذل و بخشش، بهترین سلاح برای شکار مردان است…مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بدون آنکه بداند، حس میکند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر می دهد. ))
واقعا این برداشت های درست از جایگاه حیا و عفت در عشق، انسان را به شگفتی وا میدارد.
ویل دورانت همچنین در جای دیگر میگوید: (( امروز لباس های سنگین و فشار آور که مانند موانعی بودند از میان رفته اند و دختر امروز خود را با جسارت تمام از دست لباس های محترمانه ای که مانع حمل بود رهانیده است.
دامن های کوتاه بر همه ی جهانیان به جز خیاطان نعمتی است! و تنها عیبشان این است که قدرت تخیل مردان را ضعیف تر می کند و شاید اگر مردان تخیل نداشته باشند، زنان نیز زیبا نباشند !))
ارتباط عشق رمانتیک با عفت از دیدگاه برتراند راسل :
لازم به توضیح است که راسل، کسی است که در اخلاق تقریبا هیچ گونه مقدساتی را به رسمیت نمی شناسد و معانی و مفاهیمی را سراغ ندارد که انسان آنهارا برتر از منافع مادی خود دانسته و به خاطر آنها میل و اراده و لذت های خود را محدود کند.
راسل اخلاقی را که مبتنی بر این معانی باشد اخلاق ((تابو)) می داند.
از او می پرسند: (( آیا هیچگونه پند و اندرزی برای کسانی که بخواهند درباره ی امور جنسی خط مشی درست و عاقلانه ای در پیش گیرند دارید؟))
او در جواب می گوید: (( …بالاخره لازم است که مساله ی اخلاق جنسی را هم مانند سایر مسایل مورد بررسی قرار دهیم. اگر از انجام عملی زیانی متوجه دیگران نشود ، دلیلی نداریم که آن را محکوم کنیم…))
او یگانه چیزی را که مقدس می شمارد، آزادی میل و اراده است. عفت و تقوا را محکوم می کند حتی ازدواج را نه تنها مانع عشق بلکه مانع هیچگونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی نمی داند و معتقد است که زن، فقط نباید از همسر غیر قانونی خود باردار شود.
از دیدگاه او، اخلاق تنها تطبیق دادن و هماهنگ ساختن منافع خود با منافع اجتماع است.
اما جالب است بدانیم، آنجا که پای حقیقت عشق به آن مفهموم جدای از شهوت در میان است، راسل چگونه موضع گیری می کند؟ و چه اخلاق و چه جامعه ای را موجب پرورش احساسات لطیف عاشقانه می داند؟
قبل از پاسخ به این پرسش ها، در تفکیک عشق از شهوت لازم به توضیح است که، حتی اگر نخواهیم بگوییم از جهت مبدا و خواستگاه اما شکی نیست که از لحاظ کیفیت و هدف، عشق با غریزه جنسی مغایرت دارد، و این نیازی به اثبات نداشته و امری بدیهی است.
ازاین جهت عشق از جمله مسائل معنوی و روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگاری ندارد. از این روست که حتی فردی مانند راسل با افکار مسلم ماتریالیستی، در مقابل حقیقت عشق ناگریز از اعتراف است.
در بخشی از کتاب (( زناشویی و اخلاق)) در فصلی تحت عنوان عشق رمانتیک، می گوید:
(( از لحاظ هنر ها مایه ی تاسف است که به آسانی بتوان به زنان دست یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون انکه غیر ممکن گردد!… در جایی که اخلاقیات کاملا آزاد باشد انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشد، عملا بر اثر موفقیت های متوالی به واسطه ی جاذبه ی شخصی خود ، ندرتا نیازی به توسب به عالی ترین تخیلات خود را خواهد داشت))
در جای دیگر، راسل به صراحت بیان می کند که کسانی که نظام اخلاق نوین جنسی را پذیرفته اند در معرض این خطر هستند که تا آخر عمر به درک واقعی از مفهوم عمیق عشق نرسند، چون یک باره تسلیم تمایلات جنسی شدن، عشق را از عواطف انسانی جدا کرده و حتی ممکن است احساس نفرت را به جنس مقابل جایگزین آن کند.
راسل میگوید :
((عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است))
پس حتی متفکرانی که نظام اخلاقی نوین جنسی را پیشنهاد کرده اند خودشان نیز معتقدند که محیط های اشتراک جنسی ، کشنده ی عشق به آن مفهوم متعالی و سازنده ای است که آن را حد اعلای زندگی انسانی میدانند.
حقیقتی که انسان بدون درک آن شایسته ی انسانیت نیست.
حالا این سوال پیش می آید که آیا آن عشق مغایر با شهوت همیشه با یک معشوق دور از دسترس قابل تعریف است؟
در جواب این سوال باید گفت که آن حالت روحی که حد اقل از لحاظ کیفیت و آثار با غریزه جنسی مغایر است. دو نوع است:
۱.نوع درونی
۲. نوع بیرونی
نوع درونی:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
در این نوع عشق، دوری معشوق از یک طرف و عفت و تقوای عاشق از طرف دیگر باعث ایجاد نوعی درون گرایی عاشقانه می شود. که این عشق چه از لحاظ خلق آثار هنری و چه از لحاظ خودسازی هایی اخلاقی و عرفانی مفید است.
هجران و دوری معشوق شرط پیدایش این تحولات شگرف در انسان است و وصال مانع رسیدن این حالات به اوج خود می باشد.
کم کم قدرت و و اراده و تخیل عاشق تا آنجا پیش می رود که محبوب را همانطور که می خواهد می آفریند و چه بسا که تصور ذهنی خود را بر وجود خارجی معشوق ترجیح دهد.
نوع بیرونی:
نوع بیرونی عشق عفیف یعنی کمال صمیمیت و رابطه ی دوستی بین دو نفر
حتی اگر فرض را بر این گرفته باشیم که ارتباطی بر اساس غریزه ی جنسی شروع شده باشد مثل اکثر ازدواج ها. اما بر اثر تداوم معاشرت و صمیمیت زوج و یکدلی آنها این ارتباط حتی با حذف غریزه یجنسی در تداوم خود پا برجا میماند و این عشق است که این دو را کنار هم نگاه میدارد نه شوت.
وقتی دو نفر در تمام سختی ها و خوشی ها و ناخوشی ها به عهد خود وفادار می مانند آنقدر که به مرور رفتارهایشان با هم انطباق پیدا می کند در حقیقت این اصل عفاف است که این رابطه ی پاک را تداوم می بخشد که آنها حتی اگر جامعه ناپاک و آلوده باشد نیازهای جنسی خود را تنها با مشارکت یکدیگر برطرف می کنند.
این عشق عفیف در دوران پیری که دیگر آتش شهوت خامو ش شده همچنان پا برجاست بلکه به اوج خودش نیز می رسد. زنان و مردان پیر وابستگی و دوستی عجیبی بینشان برقرار است.
و این همان زوجیتی است که قرآن از آن با کلمه ی مودت و رحمت یاد کرده و آن را از نشانه های خدا می داند:
و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا و جعل بینکم موده و الرحمه
مولوی در تفسیر این آیه می گوید:
زین للناس حق آراسته است
زآنچه حق آراست کی تانند رست
چون پی یسکن الیها شآفرید
کی تواند آدم از حوا برید
این چنین خاصیتی در آدمیست
مهر ، حیوان را کم است آن از کمیست
مهر و رقت وصف انسانی بود
خشم و شهوت وصف حیوانی بود
ویل دورانت نیز این دوستی و صمیمیت جدای از شهوت را کمال عشق می داند و می گوید:
((عشق به کمال خود نمی رسد مگر انگاه که با حضور گرم و دلنشین خود تنهایی و پیری را ملایم و مطبوع سازد. کسانی که عشق را فقط میل جنسی می دانند تنها به ریشه و ظاهر ان می نگرند. روح عشق حتی هنگامی که اثری از جسم به جانمانده باشد باقی خواهد بود. در این ایام آخر عمر دلهای پیر از نو با هم می آمیزند .))
و این هر دو نوع عشق چه عشقی که درونی بوده و با سوز و گداز های عاشقانه همراه است و چه عشقی که به وصال می انجامد و پابرجا می ماند تنها در شرایطی است که عشق و عفت هر دو در کنار هم در سرزمین وجود انسان باشند.
بر گرفته از :
اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب _شهید مطهری
مبانی فلسفی عشق_محمد حسین خلیلیلان