به نوشتن محتاجم، مثل ماهی به آب

«مریم صباغ زاده ایرانی«؛ این اسم برای تان آشنا نیست؟ برای ما آشنا بود، شاید از لای صفحات روزنامه ها، شاید روی جلد کتاب ها، شاید توی خبرهای انجمن قلم، خلاصه که آشنا بود و یک جور ِ خوبی آشنا بود.

انگار که یک آدم صبور متین مهربان پشت این نام باشد، رفتیم به میهمانی اش به صرف گفتگو. حاصلش هم شد همین که قرار است بخوانید و مگر می توانیم اینجا یاد نکنیم از آقای تقی دژاکام که حلقه ی ارتباط ما و ایشان شدند و از غریبگی به در ِمان آوردند؟

خانم صباغ‌زاده! برای آشنایی بیشتر خوانندگان چارقد، در ابتدا از فعالیت هایتان بگویید.

بعد از سالها کارشناسی ادبیات کودک و نوجوان در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، سه سال است که مشاور مدیر عامل کانون در امور بانوان هستم. در کنارش، مسئولیت واحد نشریات استانی را هم در معاونت فرهنگی کانون، دارم.

در انجمن قلم ایران چه سمتی دارید؟

من عضو هیئت موسس انجمن قلم و بازرس ده دوره ی متوالی در انجمن هستم. دبیر دوره ی چهارم جایزه ی کتاب سال قلم زرین بودم. همچنین عضو انجمن روزنامه نگاران مسلمانم.

دربارهٔ انجمن قلم به اندازهٔ کافی در نشریات مختلف صحبت کرده‌ام. انجمن قلم تشکلی ست که من به همراه چند تن از هم فکرانم آن را راه انداخته ایم که اگر مشکل زیاده خواهی ها و خودبینی های بعضی ها ما را اذیت نکند، به یاری خدا در آنجا کارهای بزرگی انجام می دهیم.

این تشکل که مختص هنرمندان مسلمان است، باید توسط ما مراقبت و اداره شود. من حس بودن در چنین تشکلی را از سالها قبل داشتم. این حسم بعد از فارغ‌التحصیلی بیشتر شد. و به محض ورودم به تهران و ازدواجم و همین که مجدداً مشغول فعالیت‌های قلمی شدم، توانستیم به کمک دوستان، انجمن قلم را شکل دهیم.

مهم ترین دغدغه ی شما در زندگی چیست؟

اولین و مهم ترین دغدغه ام همسر و بچه هایم هستند. من یک مادر هستم و سرنوشت بچه ها برایم از همه چیز مهم تر است. بعد از آن نوشتن است. من به نوشتن، معتادم. به قول نزار قبانی؛ شاعر معاصر سوری، به نوشتن محتاجم، آنچنان که ماهی برای ادامه ی حیاتش به آب محتاج است.

چرا وبلاگ نویس شدید؟

من از کودکی عاشق نوشتن بودم. آن وقتها بچه ها دفترچه‌های خاطراتی داشتند که در آنها علاوه بر نوشتن خاطرات یا علایق خودشان، از دیگران هم می خواستند تا چیزهایی بنویسند. من هم از این دفترچه ها داشتم و آنها را معمولاً پر می کردم از آرزوها و یادها که همه‌جا دنبال خودم می‌کشیدمشان . حالا وبلاگ برای من یک دفترچهٔ یادداشت ِ خیلی قشنگ‌ با امکانات ویژه است. اگر آن زمان کارت پستال را زینت دفترچه‌ام می‌کردم، حالا می‌توانم به کمک کامپیوتر و جستجو در دنیای مجازی، عکس‌های بهتری برای متن‌هایم پیدا کنم. حتی روی آنها صدا بگذارم. ظاهراً حالا شکل دفترچه ی یادداشت من عوض شده وگرنه من همان کودک دیروزم.

غیر از این؛ وبلاگ به من این امکان را می دهد تا حرفم را برای عده ی بیشتری بزنم و آنها توان نقد و بررسی نوشته هایم را داشته باشند. بی ادبهایش هم از این طریق عقده ی دلشان را خالی کنند؛ همان طور که اخیراً در نشریه پنجره شاهدش بودیم.

حضور دختران و بانوان را در این فضا چطور می‌بینید؟

هم خیلی‌خوب، هم خیلی بد. خوب از باب اینکه مثلاً همین نشریه ی نشریهٔ چارقد را در این فضا داریم که با مقاصد فرهنگی و مذهبی برای دختران جوان بوجود آمده و خود ِ اینها گردانندگانش هستند. و بد از این جهت که تنانگی زنانه و هجومی از مسائل پورنو را هم در این فضا می‌بینم و به عنوان یک مادر که خودش دو دختر دارد، به شدت نگران این قسمت از ماجرا هستم.

اما اصلا با فیلترینگ موافق نیستم و فیلتر را یک مزاحم بزرگ برای کارهای پژوهشی خودم می‌بینم. مثلا برای کتابی که با موضوع کودک، بازی و اسباب بازی در دست نوشتن دارم، نیاز به پژوهش‌هایی دارم که فیلترینگ مانع کارم می شود و این خیلی بد است.

آیا حضور دختران و زنان در اینترنت لزومی دارد؟
مگر می‌شود نداشته باشد. به نظر من حتی باید از دوران راهنمایی بچه ها را برای حضور در دنیای مجازی، توانمند کرد. به نظرم حتا می شود بخشی از ساعات نگارش بچه ها را به امر نوشتن وبلاگ های ارزشی توسط بچه ها، اختصاص داد. باید وبلاگ‌نویسی تدریس شود. این فضا، فضای داد و ستد علم و آگاهی است. ما نباید از اهمیت آن غافل باشیم.

وبلاگ‌نویسان باید به چه اصولی پایبند باشند؟
در درجه ی اول، حرفی برای گفتن داشته باشند و گرنه تکرار گفته های دیگران، نمی تواند هدف خوبی برای شروع کارشان باشد. بعد هم در نوشتن و اشاعه ی نقطه نظرات خود و دیگران، مسائل اخلاقی را رعایت کنند. بسیاری از وبلاگ‌هایی که برحسب اتفاق می‌خوانم متاسفانه سرشارند از مطالب مبتذل یا بی اهمیت. پر از عکس‌های هنرپیشه ها و مسائل خانوادگی‌شان. یا اسرار پشت پرده ی زندگی این و آن.

حالا از بحث وبلاگ‌نویسی که خارج شویم، می‌رسیم به بحث کتاب‌‌هایتان. آیا یک نویسنده صرفاً برای گفتن حرف‌هایش، می نویسد؟

حتماً همین طور است. بخصوص داستان نویسی که پر است از حرف و حدیث های گفته و ناگفته که در قالب داستان بیان می شوند. عالم هنر، هر گوشه‌اش قصه‌ای دارد. به قول مادربزرگ همسرم، اصلاً هر آدمی قصه‌ای دارد.

من در کلاس قصه‌نویسی همیشه می‌گفتم که نویسنده، یک عکاس است. دوربینش را روی سه‌پایه می‌گذارد و فضای جلویش را می‌بیند و لحظه ها را به تناسب اهمیتشان شکار می‌کند. موضوع انتخاب شده را پر و بالش می‌دهد و تبدیلش می‌کند به یک خلق ادبی. حالا ممکن است این فضا یا واقعی باشد یا تخیلی. یا از زندگی خودش باشد، یا اطرافیانش. ابزار و مصالح هر کاری، چیزیست. ابزار کار نویسنده هم کلمات است و بار معنایی آنها و حوادثی که نویسنده به کمک کلمات می آفریند.

آیا نویسندگی، هدف ماست یا وسیله‌ای برای رسیدن به هدف؟

این یک سوال فلسفی است. خارج از این بحث باید گفت، نویسنده یا مجذوب موضوعی ست که می نویسد و یا به جهت تغییر و تأثیر است که می نویسد. در هر دو صورت او ناگزیر از نوشتن است. پس یک داستان‌نویس ممکن است قصه‌اش هدفش نباشد. و چه‌بسا تلاش خود نویسنده هدفش شده باشد.

اما اگر هدف ما به عنوان یک نویسنده تأثیر و تأثر متقابل است، اگر هدف آدم سازی ست، باید کارمان مثل داستان‌های قرآنی آنقدر در لفافهٔ هنر پیچیده باشد که مخاطب، آن را به صورت یک پیام مستقیم دریافت نکند.

در مورد خودم باید بگویم من گاهی مجذوب موضوعی یا نشانه ای یا تصویری می شوم و ناخودآگاه شروع به نوشتن می کنم. پشت این دست از نوشته هایم هدفی نخوابیده است. حتا گاهی از فرط انباشتگی در حال انفجار تصاویر یا اتفاقات اطرافم می نویسم.

در حین نوشتن، مرتب به این فکر می کنم که ممکن است میان من و بسیاری از خوانندگانم، موضوعات مشترکی وجود داشته باشد که من با بیانشان، آنها را شگفت زده می کنم. گاهی هم با قصد و ارده ی قبلی می نویسم و این امکان را به خودم می دهم که موضوع نوشته ام را انتخاب کنم.

با تقسیم ادبیات به زنانه و مردانه موافقید؟

اگر موافق هم نباشم اتفاقی است که افتاده. اما تقسیمش نکنیم بهتر است. اما این تفاوت در ساختار نیست بلکه در طعم و رنگ کلام است. همین.

یعنی ناشناخته‌تر بودن دنیای زنان را قبول ندارید؟ یا اعتقاد ندارید یک زن در پرداختن به مسائل عاطفی و اجتماعی، نگاه دقیق تر و بهتری دارد؟

این بستگی به موضوع دارد نه جنسیت نویسنده. من خودم دو مجموعه داستان جنگ دارم. برای این دو مجموعه، نقشه های عملیاتی عکس ها و فیلم‌های جنگی زیادی دیده‌ام. در این راستا یک‌پا متخصص سلاح‌های جنگی شده ام. از بس که روی موضوع تک تک داستان هایم مطالعه داشته ام.

موضوع داستان های این دو کتاب من، موضوع زنانه‌ای نیستند ولی نگاهی که به جنگ شده، نگاهی زنانه است. موضوع این دو کتاب با سایر کارهای دفاع مقدس فرق نمی‌کند.

طعم و رنگ و بوست که تفاوت دارد. رمان زیبای سووشون سیمین دانشور با اینکه بعضی جاهایش سرشار از درگیری های منطقه‌ای است اما نویسنده اش را لو می دهد همچنان که «خسی در میقات» جلال آل احمد با موضوعی کاملاً حسی و عاطفی، این کار را می کند.

درستش هم همین است چون یک نویسنده ی واقعی، با جان و روح خود می نویسد . طبیعی است که در آثارش حضور و بروز داشته باشد.

من خیلی مخالفم که می‌گویند صلابت مردانهٔ قلم. خانم‌های ما هم صاحب قلم‌های خوبند. حرف از ادراکات زنانه است که اتفاقا قشنگ است. ولی بیایید ادبیاتمان را زنانه و مردانه نکنیم.

پس چرا موج ادبیات زنانگی یا زنانگی ادبیات به وجود آمد؟

یکسری مسائل است که نویسنده، به واسطه ی زن یا مرد بودنش، به سمت آنها گرایش ویژه ای دارد. در یک نگاه کلی، زنان نویسنده را بیشتر متوجه مسائل درونی و عاطفی می بینیم و مردان نویسنده را متوجه ی مسائل بیرونی و جدی و کمی خشن.

اما این یک قاعده ی کلی نیست. خود من دو کتاب داستان سفر دارم؛ داستان سفر عتبات عالیات با نام خداوندگار بلوطها و داستان سفر به لبنان با نام خاکستر گلها.

در خداوندگار بلوطها راوی که خود من باشم، زنی است با حس و حال دعا و زیارت و مجذوب در حالات عرفانی یک زائر. حتی جاهایی که وضعیت خیلی مردانه است مثل نبرد امام‌حسین «ع» با دشمنان، اما غلبه با یک نگاه زنانه نیست.

در صورتی که در خاکستر گلها من یک زنم با تمام شور و شعفی که یک زن در دنیای زنانه اش دارد؛ سرشار از بیم و امید و عشق و هجر و شادی و اندوه. در این کتاب نویسنده با اینکه به موضوع تاریخ لبنان و زیر ساخت های اقتصادی و شکل سیاسی آنجا و حتا جنگهای داخلی و خارجی لبنان پرداخته، اما می توان زنانه اش و حضور پر اصرار زنانه اش را راحت حس کرد.

فکر می‌کنم زنانگی ادبیات فقط مختص زنان نیست. ما مردهایی هم داریم که با ادبیات زنانه می‌نویسند و خوب هم می‌نویسند. اما به نظر شما در یک کلام زنانگی آری یا خیر؟

اگر نویسنده با درک و دریافت هنری سراغ این ماجرا برود بله، خوب است.

در خوانش داستان‌های شما سوالی به ذهنم رسید که آیا اسامی آغجاگول، یا عبّود یا گلایم، متعلق به شخصیت های واقعی ست یا ساخته و پرداختهٔ ذهن راوی است؟

هیچ کدامشان واقعیت بیرونی ندارند. آنها بهانه هایی هستند برای نقل فرهنگ پر بار و تاریخ پر افت و خیز اما پر افتخار ما. مدتی ست من بنا را بر این گذاشته ام نوروز هر سال را به یکی از اقوام ایرانی بپردازم.

قصهٔ عبّود بهانه ی خوبی بود تا بدانیم ملی شدن صنعت نفت تنها با حمایت گروهی معدود از طرفداران مصدق یا کاشانی در تهران و سیاسیون و دولتمردان آن روزگار بوجود نیامده است و به پای آن در جنوب کشورمان بخصوص آبادان، مردم زحمت کشیده اند، راهپیمایی‌های اعتراضی بی‌شماری انجام داده اند. کشته داده اند. عبّود اسمی است که برای زنده کردن این واقعیت انتخابش کردم.

نمی‌دانم چه ‌مدتی چارقد را دنبال می‌کنید. اما از آنجا که دغدغهٔ فرهنگی روز جامعه به دغدغه‌های دخترانه‌مان اضافه شده، نظر شما به عنوان یک نویسنده و روزنامه نگار برای انجام بهتر این امر در سطح جامعه چیست؟

البته فرهنگ منحصر به یک سری مسائل محدود و خاص نیست. همانطور که حفظ زبان فارسی می تواند یک دغدغه ی شریف فرهنگی باشد. شکستن هنجارهای اجتماعی هم دغدغه ی فرهنگی ست.

این روزها آنچه همه را نگران کرده، بی وقاری رفتاری بعضی جوانهاست که در پوشش آنها هم دیده می شود. بخش عظیمی از این بی وقاری ناشی از لجبازی است، لجبازی که شاید برخاسته از رفتارها و هشدارهای غلط ماست.

این افراد، برای کارهایشان توجیه روشنی ندارند اما آنهایی که از رفتار اینها سوء استفاده می کنند، برای کارهایشان توجیه دارند.

بخش دیگرش هم خاستگاه فرهنگی دارد. به نظر می رسد بچه‌های ما نسبت به انواع مصونیت‌هایی که یک رفتار پسندیده ممکن است به آنها بدهد و آنها را در برابر آسیب های اجتماعی، محافظت کند، بی اطلاعند.

بخشی از این بی وقاری، بخصوص در باب زنان بر می گردد به تشویق مردانی که این طرز رفتار را می پسندند و از آن بهره های شخصی می گیرند. اینها خواسته یا نا خواسته، مشوق بی بند و باری در سطح جامعه هستند. مردی که متوجه یا مروج احتشام و مجد زنان محتشم و با وقار نیست، عکس این منش را تشویق و تبلیغ می کند و امتیاز را به لاقیدی و بی بند و باری می دهد.

این یک معادلهٔ دوطرفه است که باید در جایی به توازن برسد. وقتی می‌گوییم زینب، او به عنوان یک زن، برابر نهادی چون برادرش حسین دارد که در پاکیزگی و طهارت، مشوقش است. برابر نهاد حضرت زهرا»س»، مولا علی ست.

اینها همسنگ یکدیگرند و هر کدامشان آن دیگری را توجیه می کند. یک جامعه ی خدامحور باید این طور باشد. دختران و زنان با وقار ما باید از طرف مردان ما این طور تمجید ‌شوند. تنانگی، بحران قرن ماست که باید به آن به طور جدی، پرداخت. این عارضه به مردان هم تسری پیدا کرده است.

Normal
۰

false
false
false

EN-US
X-NONE
FA

/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
{mso-style-name:»Table Normal»;
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-priority:99;
mso-style-parent:»»;
mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt;
mso-para-margin:0cm;
mso-para-margin-bottom:.0001pt;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:10.0pt;
font-family:»Calibri»,»sans-serif»;
mso-bidi-font-family:Arial;}

به عنوان حرف ِ آخر، بقول مرحوم هوشنگ گلشیری که می‌گفت موقع خواندن داستان یا رمان، حتی قسمت‌های سفیدش را هم بخوانید. من برای این گفتگوی دونفره‌مان می‌خواهم ازتان خواهش کنم که به جای سفیدی از این گفتگو اگر مایل بودید اشاره کنید.

به جای سفیدی اشاره می کنم و آن نکتهٔ ظریفی است که همیشه مغفول ذهن‌ها بوده است و آن فراموش کردن گذشته‌مان است. گذشتهٔ ایران چه در بخش اسلامی و چه ایرانی، با فراموش‌کاری‌های ما اغلب دچار صدمات جبران ناپذیری شده است.

بعضی ها به خودشان حق می دهند تا شخصی یا دوره ای از حافظه ی تاریخی ما بزدایند. این کار خوبی نیست. یادمان باشد هیچ قسمتی از فرهنگمان را حذف نکنیم، بخصوص وقتی می بینیم در دنیا بسیاری از ملت های نو ظهور به هر قیمتی، سعی دارند تا برای خود، گذشته ای ولو به دروغ دست و پا کنند.