جرعه ای از ملکوت؛ دعای روز اول ماه مبارک رمضان
میهمان خدا که می شوم، دلم می خواهد خودم را در آغوشش رها کنم تا از همه نفسانیات و منیات زندگی این دنیا تهی شوم … چادر نماز سفیدم را بر سر می کنم … رو به خانه اش می نشینم … کتاب آسمانی ام را بر می دارم و کلماتش را می خوانم که مرا در خلسه ای ناب فرو می برند … .
صدای پای ماه رمضان که در کوچه و خیابان می پیچد، ناخودآگاه همه چیز رنگ و بوی تازه ای به خود می گیرد؛ امسال مشتاقتر از همیشه چادر سفید نمازم را بر سر می اندازم … روی سجاده گسترده خاک به سجده می افتم تا صدای شکستن بت های نفسانی ام را بشنوم؛ تا آن هنگام که از اعماق وجودم این صدا به گوش برسد که «اینجا ملکوت است» …
آرزو می کنم که رمضان امسال روزی ام، پاکی و صفای قلبم به پاکی و سفیدی چادر نمازم باشد … .
اللهمَّ اجعل صِیامی فیهِ صِیامَ الصائِمین، وَ قِیامی فیهِ قِیامَ القائِمین وَ نَبِّهنی فیهِ عَن نَومَةِ الغافِلین، وَ هَب لی جُرمی فیهِ، یا اِلهَ العالَمین، وَاعفُ عَنّی یا عافِیاً عَنِ المُجرِمین
خدایا قرار ده روزه ام را در این ماه روزه روزه داران واقعی و شب زنده داری ام را نیز مانند شب زنده داران و بیدارم کن در آن از خواب بی خبران و گناهم را بر من ببخش ای معبود جهانیان و درگذر از من ای درگذرنده از گناهکاران
الهی …
میهمانم کرده ای به خانه ات که یک ماه با تو باشم … من میهمان باشم و تو میزبان … من کوله بار گناهم را بیاورم و تو با لبخند رحمتت دانه دانه رذیله ها را برداری از کوله بارم و دریا دریا عشق بگذاری در آن … .
الهی …
کلبه دلم را حرمت گردان و ملک خودت تا هیچ کس جز تو در آن راه نباشد … روحم را به معراج دلنوازیت بخوان تا شیاطین زمینی و زمانی از راه توام دور نسازندم … .
الهی حریر احساسم به تیغ ابلیس درون و بیرون خدشه برداشته و ابریشم خاطرم غبار آلود و پژمرده است … مرا به خویش بپیوند و ازادم کن تا در بند هیچ کس و هیچ چیز نباشم … که ترا می طلبم و می جویمت که من آن صیدم که دام تو را می طلبم و بیزارم از این دام های دنیایی، از این دام های ظاهر فریب درون تهی، از این دام های فزیبنده زیبایی و شهرت، مقام و ثروت که مرا از تو دور می سازند … .
الهی …
اسیر بطنم، باطن می خواهم از تو … خسته ام از منی که به زیبایی جسم می اندیشد و فریبندگی، به لذت های این دنیایی می اندیشد و آرزوهای دنیایی … .
الهی …
دلم را گهواره محبتت خودت کن … مبادا که گهواره معصیتت باشد که این چشم، این گوش، این دست، این زبان، این پا، این دل مرا به سوی شیطان این دنیا می خوانند، که مرا اسیر و مقهور دل می خواهد؛ دلی که نافرمانیت می کند، عصیانت می کند، فرامینت را زیر پا می نهد، جلوه گری می کند و خوش است به این نعمت های زود گذر این دنیا … .
الهی …
شکسته ام … غرورم را به مسلخ ایمان آورده ام … نیم نگاهی از ملکوتت را می خواهم که ببخشی ام، با همه معصیتم … با همه گناهانم و بخوانی ام به خود که همان باشم که خواسته ای … نه آنکه دلم خواسته است … .
الهی …
مرا به خود بخوان … جرعه ای رحمت واسعه در کامم بریز که وجودم سرشار از حیا و عفت شود … که شیطان درون و بیرون راهی بر من نیابند … بیدارم کن از خواب سنگین غفلت مبادا که در لذت های این دنیایی چنان غرق شوم که تو را فراموش کنم … .
مرا از پاکدامنانی قرار ده که بهشت را روزی شان کرده ای، مرا و همه دختران میهنم را … .
بخوان مرا به خودت و رهایم کن از چنگال هر فریب دهنده درون و بیرون که هر نفسی که می کشم، همه ذرات وجودم به حضور تو سوگند می خورند … بخوان مرا به خودت که مبادا غرق شوم در آنچه که مرداب انسانیت انسان را رقم می زنند … .