تسبیحی از دانه‌های اشک

شهر دارد نفس می کشد در هوای پاک رمضان … که به ماه شکفتن و خود رستن است و به خدا پیوستن، ماه شب‌های احیا و روزهای دعا تا هرکس به قدر ظرفیت خویش از شب‌های قدر توشه بردارد … و تو از خودت پرسیده ای در این چند روزی که گذشت چه اندازه بهره برده ای؟ … .
برای من یا تو شاید ماه رمضانی دیگر نباشد و این آخرین شام های افطار و سحرهای ضیافت باشد … بیا توشه ای برداریم از این همه برکت و رحمت … بیا کوله بار گناه مان را اینجا خالی اش کنیم؛ اینجا که به بهانه و تلنگری گناه می بخشند … بیا قدر بدانیم این روزها را و شب های قدری را که می آیند.
بیا پیمان ببندیم با خدای مان که زین پس بیشتر نگاه کنیم و بهتر ببینیم تا دست هیچ گرگ در لباس میشی را به دوستی نفشاریم؛ تا به روی چشمان هوس بازی که من و تو را برای نفس خویش می خواهند و هوس دل هایشان نخندیم …

بیا به خدای مان قول دهیم تنها از او اطاعت کنیم نه دل افسار گسیخته ای که ما را به هوای نفس می خواند و لذت های سخیف این دنیایی که نتیجه اش از پیش مشخص شده است … لذت هایی که آنی اند و گذرا و پرتگاهی اند برای دوزخ … .

اَللّهُمَّ لا تَخْذُلْنی فیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیَتِکَ وَ لاتَضْرِبْنی بِسِیاطِ نَقِمَتِکَ وَ زَحْزِحْنی فیهِ مِنْ مُوجِباتِ سَخَطِکَ بِمَنِّکَ وَ اَیادیکَ یا مُنْتَهی رَغْبَةِ الرّاغِبینَ

خدایا در این ماه به خاطر دست زدن به نافرمانیت خوارم مساز و تازیانه‌های عذابت را بر من مزن و از موجبات خشمت بدان نعمت بخشی و الطافی که نسبت به بندگان داری دورم بدار. ای آخرین حد اشتیاق مشتاقان

الهی …

یاری ام کن تا لذت با تو بودن را در ذره ذره های وجودم حس کنم و زیباترین لحظاتم را آن هنگام قرار ده که تو را می خوانم و جستجو می کنم؛

لحظه هایی که جز تو، به هیچ چیز دیگر نمی اندیشم … مرا از کسانی قرار ده که لحظه ای از یاد تو غافل نیستند و پیوسته بر آستان عبودیت تو چهره می سایند … اگر تمام جهان به دشمنی ام برخیزند، جز خانه رحمت و مهربانی تو، به کدام خانه پناه برم که تو امن ترین پناهگاه منی؛ تنها مونسی که هیچ کس از همنشینی اش خسته نخواهد شد.
الهی …
گام برمی دارم در جاده های نامعلوم؛ در بیراهه ای ساخته با دست های خودم … می دانم، بارِ من کج است و منزلِ قُرب و رضای تو از من دور؛ یا نه! من از آن دور؛

کوتاه کن این فاصله ها را … دست هایم در زنجیر عصیان و سَرکشی است … سرشار از سیاهی و زشتی ام … .
الهی …
ندانستم و سفره دل، پیش اغیار گستردم، رهایم کردند. نفهمیدم و دردهایم را به درهای زیادی گره زدم، بی جواب ماندم … اکنون به درگاهت می نالم و از تو می خواهم که لذت گناه را از سینه ام جدا کنی … من همانم! صاحب گناهان بزرگ! همان بنده ای که جسورانه بر مولایش شوریده.

خدایا! گناهم از سر انکارت نبود … توفان های معصیت، کلبه جانم را ویران کرده اند … پس لرزه های هر گناه، خانه وجودم را چنان می لرزانند که بیم هلاکم می رود از این همه معصیت و کرکس های وحشت، بر اندام بیهوده ام منقار می سایند … .
الهی …
دست نوازشگر تو را می خواهم که اگر دست نوازش تو نباشد، این درمانده از همه جا در پناه کدام پناهگاه بیاساید و به خواب رود؟! … مهتاب هر شبت را می خواهم که ظلمت را به من گوشزد کند و آفتاب هر روزت که نهیبم زند به تاریکی ای که هست …

بادهای پاییزهای گناه، برگ های وجودم را سوزانده اند … آفتاب معرفتت را می خواهم که دستانم را بگیرد و گرمای ملکوتی ات را حس کنم تا کبوتر جانم را از دام خودخواهی رها شود … من عمری است زمین گیر خویشم … اما به خانه ات که می آیم، هر چند بار گناه بر شانه های ضعیفم سنگینی می کند، اما وقتی به یاد لطافت و مهربانیت می افتم، چون کودکی ناآرام دایم تو را بهانه می کنم … .
الهی …
بر این دیوار بی روزن، پنجره ای بگشا تا خویش را از منجلاب این همه سیاهی بیرون بکشم … بر چشم هایم نوری روانه کن تا دریابم آنچه را که دیوارهای یأس، مانع دیدنشان بوده اند … می خواهم خالی شوم از هر چه غیر توست و این زمین پرهیاهو را به آنان واگذارم که روز و شب در جست و جویش روح و تن می فرسایند … به دستگیری تو امید دارم، کجا بروم که رحیم و مهربانی چون تو بیابم؟ … این دل شکسته جز تو کسی را نمی شناسد … کسی را ندارد دیگر … .
الهی …
این دانه های اشکم، تسبیحم؛ این خاک، سجادهٔ خضوعم؛ سر به سجده فرود می آورم و تسبیح گوی قدرت لایزالت می شوم … در کهکشان لطفت به ستاره باران اشکم نظری افکن و از باران مرحمتت بر آتش درونم ببار … در باتلاق گناهان خویش غرقم، دیگر توان دست و پا زدن هم ندارم … دعاهایم ، استغفارها و نیایش هایم را وسیله ای ساخته ام، برای نجات از این باتلاق و پله پله به تو نزدیک شدن را می خواهم که می دانم، تو بخشاینده غفلت های بی شمارم هستی … .
الهی …
این دل سرگشته را با عشقی ناتمام به استقبال یادت آورده ام و تمام پریشانی هایم را نذر آرزوهای دیرینه ام کرده ام … که دریابی ام … که هرگز پیمانت نگسلم … مرا از کجی ها باز دار و لحظه ای به خودم وامگذار … که هر گاه به خود واماندم اسیر شیطان نفس شدم که مرا به اطاعت از شیطان برون فرا می خواند … در پناهگاه راستینت از غم و اندوه امانم بخش … از آتش خشمت سخت می ترسم. از لهیب شعله های دوزخ و از نفسی که مرا به لذت های آنی و گذاری این سرای فانی فرا می خواند و می کشاندم تا لبه پرتگاه دوزخ … .
الهی …
الان عنایت تو را طلب می کنم برای ریشه های خشکیده جانم … از خاکم و در خاک زیسته ام، اما فراموش کرده ام اصالت خویشتن را و می سوزم هر آینه در خودپرستی ام … اسیر نفسم و شیطان های بیرونی که منتظر نشسته اند چونان کرکسان، که بر عفت و حیایم چنگ اندازند و مرا از تو دور سازند … پذیرای این بنده توبه شکن باش … بنده ای که هر بار توبه کرده و تو مهربانانه پذیرفته ای اش و باز توبه شکسته است و من باز با تمام سرکشی هایم تو را می خوانم … می خواهم برسم به ساحل نجات تو … .
الهی …
مرا در کاروان نورانی هدایت شدگان و ره یافتگان وادی ات قرار ده … مرا از غفلت های همیشه ام بیدار کن و مرا به خود بازگردان … .

۱ دیدگاه در “تسبیحی از دانه‌های اشک”

  1. سلام
    خیلی خیلی ممنون
    واقعا دستتون درد نکند و صد البته هم دست نویسنده
    من هر روز آمدم و مناجاتتا رو خوندم
    واقعا کیف کردم
    ۲۰ هم به شما هم به نویسنده

دیدگاه‌ها بسته شده است.