من خبرنگار ناظری (نه چندان افتخاری!) نشریه‌ی چارقد هستم

چندروز پیش افتخار داشتم تا در خدمت یکی از نوابغ ادبیات‌فارسی که دستی طویل در آستین ادبیات مملکت دارد، باشم. من از محضر ایشان کمال ِ حسن ِ سوء‌استفاده را کردم و گفت‌وگویی با ایشان ترتیب دادم که از نظرتان می‌گذرد:

-سلام استاد!

-سلام به روی ماه نشسته‌ات!

-اجازه می‌دهید اندکی از وقت پربهایتان را وام بگیرم؟! (در اون لحظه جو ادبیات سنگین بود و منو گرفته بود، شما ببخشید!)

-صمیمانه خواهش دارم. چهره‌ات آشناست. شما از شاگردان من بودید؟

-خیر استاد! من به گور بابای بچه‌ی نداشته‌ام بخندم اگر از شاگردانتان بوده‌باشم.

-آهان! برای همین آشنایی! چون من هرگز شاگردانم را نمی‌شناسم!!

-استاد! من خبرنگار ناظری (نه چندان افتخاری!) نشریه‌ی….هستم.

-چرا نام نشریه را نقطه‌چین گذاشتی؟ چرا ننوشتی چارقد؟!

-برای این‌که تبلیغ نشود!

-وای! ببین اول صبحی گیر چه دانشمندی افتادیم!

-استاد! بعنوان اولین سوال و جهت تفتیش عقاید شما من باب شعر، و با توجه به علاقه‌ی روزافزون من به احمد شاملو و فریدون مشیری، در کنار علاقه به غزلیات سعدی و مثنوی‌های مولوی، می‌خواستم نظرتان را در مورد شعر نوی فارسی ایران بدانم.

-ای‌بابا، داغ دل‌مان را تازه‌کردی!

-چرا؟!

-آقا، گند زدند به هرچه شعر فارسیه!

-استاد! این چه‌حرفیه که می‌زنید! معلومه که شما سنت‌گرا هستید. از آن‌هایی که وقتی کامپیوتر می‌خرند، مانیتور را روی «میز سماور» می‌گذارند و «کیس» و «کیبورد» را روی زمین و اسپیکرها را هم روی «گنجه» قرار می‌دهند، سپس کارت اینترنت را داخل «دیسکت درایو» فرو می‌کنند!!

-نخیر! اصلا هم اینطور نیست. آخر من نمی‌دانم، «من، گاو، خر، اسب/ گاو در طویله است/ گوسفند بع‌بع می‌کند/ حسنک کدام قبرستانی هستی» هم شد شعر؟!

-مثل این‌که از همان شاعران گذشته بگویید بهتر‌است، مثلا حافظ؟!

-حافظ و شاعری؟! این داداش‌مان که «فالگیر» است!

-استاد این چه‌حرفیه؟!

-(با لبخند) من و حافظ، کاسه کوزه‌مان یکی‌است، شما خودشو ناراحت نکن!

-آهان، از اون لحاظ ! بگذریم. استاد، یک سوال دیگر: چرا دیوان ایرج‌میرزا پر از نقطه‌چین است؟

-او که دیگر با شعرهایش روی هرچه «مدونا» و «امینم» را سفید کرده! مثلا در یکی از شعرهایش می‌گوید:»به…!»

-نه دیگه استاد! نگویید.جوانان غیور و همیشه در صحنه منحرف می‌شوند. این جا خانواده زندگی می‌کند.

-به هرحال!

-استاد! در مورد ادبیات مورد استعمال جوانان امروزی بگویید.

-ادبیات؟! کدام ادبیات؟ بی‌جا می‌کنند که ادبیات درست می‌کنند. مگر ما بوق هستیم که چهارتا بچه روی دست ما بلند شوند!

-یعنی‌چی استاد؟! دارید کل می‌اندازیدها! شما حسودی‌تان می‌شود ما برای خودمان یک زبان داریم؟!

-آقا چه زبانی، چه کشکی! این چه‌طرز صحبت کردن‌است، آدم هیچی نمی‌فهمد، دیروز پسرم با تلفن حرف می‌زد، می‌گفت: «دیشب داش‌سیا جسوف شد، برای اولین‌بار اکس ترکوند، یک تابلوبازی درآورد،جلوی اون‌همه بشر خفن ضایع شدیم!»

-البته استاد! تا آن‌جا که من می‌دانم، در زبان‌شناسی به این‌جور زبان‌ها می‌گویند زبان مخفی که تقریبا در تمام کشورهای جهان وجود دارد و بنا به شرایط، قشر خاصی از آن استفاده می‌کند. در ایران هم قشر جوان باتوجه به شرایط امروزش، زبان مخفی را به وجود‌آورده و از آن استفاده می‌کند.

-پس بچه بازیه؟! من‌هم که همین را می‌گویم. زبان که نباید تغییر کند.

-شما غلط …! یعنی استاد، یک اصل در زبان‌شناسی می‌گوید «زبان همیشه در حال تغییر و تحول‌است» .همیشه هم همین‌طور بوده.

-زبان بی‌جا کرده که در حال تغییراست! زبان در زمان ما آخرین تغییر را کرد و به تکامل رسید. شما بروید کشک بسابید!

-بگذریم…راستی استاد شما چند سالتان‌است؟!

-(با لبخندی ملیح) یه هفتاد-هشتاد سالی گازیدیم! ‌(بعد هرهر و کرکر می‌خندد!)

-پس حتما کم‌اش دیگر یاتاقان را سوزانده‌اید؟! (این را جهت حال‌گیری گفتم!)

-(خنده‌اش را می‌خورد) شما در حوزه‌ی تحت پوشش ادبیات بپرسید، چه‌کار به کار مکانیکی دارید!

-چشم استاد. یک سوال شخصی دارم.

-هرچه که دل تو می‌خواهد بپرس، ملالی نیست!

-رفتی با یکی دیگه دوست شدی، هیچ خیالی نیست!

-مشاعره می‌کنید؟

-عذر دارم استاد! سوال من این‌است که چرا نمی‌توانم یک شعر جدی درست و حسابی بگویم؟

-چون شعر گفتن بچه‌بازی نیست!

-ولی من شاعره‌ای را می‌شناسم به نام خانم «سمیه ملاتبار» که از من کوچک‌تر هستند.

-شما از نظر سنی از ایشان بزرگتر هستی.عقل آدمیزاد که به سنش ربطی ندارد!

– اِ…این‌جوری‌هاست استاد؟! خب، پس به همین دلیل‌است که با توجه به سن من و شما، من دارم شما را ضایع می‌کنم؟!

-ریز می‌بینمت جوجو!

-عددی نیستی داداش!

بگذریم استاد! چندتا لغت معنی از شما بپرسم؟

-تمنای وجود! بپرسید.

-تخت جمشید: آقا همه‌ش بلوف‌است. من رفتم آن‌جا، تختی در کار نبود که! فقط یک جمشید‌نامی بود که گویا مفتی آن‌جا بود!

-سیاست: ول‌کن آقا. می‌خواهی در نشریه‌تان تخته شود؟!

-دخترخانم: یک کلمه‌ی تبلیغاتی جهت یافتن شوهر!

-چارقد: دوستم حافظ (!) در این‌باره می‌گوید: از حیا حور و پری را در حجاب انداختی…

-عشق: رجوع کنید به کشک

-بی‌حجابی: در جایی دیگر حافظ می‌گوید: حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز/ خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود

-استاد قرص‌هاتون رو سر و ته نخوردین؟ چه ربطی داشت آخه؟!

-تو جوونی نمی‌فهمی!

-استاد جسارتا عرض می‌کنم، شما در حوزه‌ی ادبیات مدرن هم اطلاعاتی دارید؟

-ازتسماء می‌فرمایید؟

-جان؟!منظورتان استهزاء است؟

-همان که می‌گویی.

-خیر استاد.

-پس لطفا منظورتان را شفاف‌تر بیان کنید. چرا کلی‌گویی می‌کنید. یعنی چی ادبیات مدرن؟ نمونه‌ای، مثالی، چیزی.

-مثلا عباراتی چون حال پخش‌کردن، جوات مخفی، پیژامه دم‌کردن، ببو یاب، خفن، اِند، ضاقارت، جیگرکی،…

-نه آقاجان، اطلاعی ندارم. اما این مورد آخری را می‌دانم. جیگرکی یعنی کسی که جگر می‌فروشد!

-نه استاد!شما دیگه خیلی مثبتی! جیگرکی یعنی (…)!

-حالا این یعنی‌چی؟من نفهمیدم!

-هیچی، بگذریم. استاد! شما با عشق ازدواج کردید؟

-هوی! درست صحبت کن!

-ببخشید، پس این‌طوری می‌پرسم. تا حالا عاشق شدید؟

-حالا!

-یعنی چی حالا؟!

-(با لبخندی ملیح) بگذریم آقا!

-چی‌چی رو بگذریم!؟ نه جون اُسی (صورت خودمانی «استاد»!) نگذریم!

-فقط یک‌بار!

-ای بابا. چرا فقط یک‌بار؟

-چون من از همان عنفوان کودکی خانم‌ها را به چشم خواهر و مادر خودم می‌دیدم. بنابراین نمی‌شد. همین یک‌مورد از دستم در رفت و شد!

-خب، تعریف کنید. چطوری؟ کی؟

-در ایام جوانی، یک‌روز در کافه نادری با شاعران و دیگر بر و بچز نشسته بودیم که درآن‌جا بانویی بدیدم قمر صورت و دریا سیرت! از آن‌جا که آن موقع‌ها قبل از انقلاب بود،ایشان چندان عفیفه نبودند، اما به‌جایش بی‌نهایت وجیهه بودند!

-خب؟

-خب به جمال لندهورت! دیگر بقیه‌اش خصوصی‌است

-حالا شعری هم در وصف ایشان سرودید؟

-بله… من ز چشمان قشنگ و وق زده‌ت گیرم سراغ/ عاشق بینی ِ چون کج‌بیل تو هستم، الاغ!

-حالا جدا گفتید الاغ؟! مثل این‌که خیلی با ایشان ندار بودید.

-دیگه!

-با ایشان ازدواج هم کردید؟

-نه،قسمت نشد.

-کلا شما ازدواج که کرده‌اید؟

-بله

-به هرحال!

-حالا چطور عاشق همسرتان شدید؟

-دیگر کم کم قضیه دارد به جاهای باریک می‌کشد. رویت را کم کن.

-پس استاد اگر اجازه بدهید تشریف ببرم.

-بروید مزارتان را نایاب کنید.

-متشکرم از این که وقتتان را در اختیار بنده قرار دادید.

-قابلی نداشت!

-ممنون استاد!

-مرسی!

عکس از: آتیلا اسکندانی