میآیم توی تنها شبکه اجتماعی که عضو هستم، یک فید میگذارم و مینویسم «دلم هوای تو کرده، بگو چه چاره کنم؟» و تصویری از بینالحرمین را هم ضمیمهاش میکنم. بچهها میآیند و لایک میزنند و گاه نظری هم میدهند و بیشترشان همین جمله مرا تکرار میکنند. دلم کلا این روزها هوایی بینالحرمین است که پابرهنه میان حرم عباس علیهالسلام تا حرم حسین علیهالسلام جانم به فداشان راه بروم و هی به گنبدها نگاه کنم.
هی بروم سمت حرم عباس علیهالسلام و هی برگردم و به پشت سرم نگاه کنم و گنبد حرم حسین علیهالسلام را ببینم که خودش را از میان دیوارها بالا میکشد و نگاهم میکند …
دوباره به سوی حرم حسین علیهالسلام برگردم و نگاهم را از گنبد برندارم که هی خودش را بیشتر و بیشتر پنهان میکند میان دیوارهای دور تا دور حرم، تا دلم را بیشتر عاشق کند …
دلم این روزها هوایی است، نه فقط این روزها که عید حسین علیهالسلام است و عباس علیهالسلام ها … کلا این چند وقته همهاش دلم هوایی بوده؛ درست از نیمه اسفند ۱۳۸۹ که میهمان حسین و عباس علیهماالسلام شدم تا همین روزهای تولدشان که شاید دوباره میزبانم شوند!
یعنی نه من، هر که میرود و برمیگردد، حالش همین است. اصلا تو تا بهحال رفتهای؟ … رفتهای توی بینالحرمین راه بروی و سرگردان بین دو حرم باشی و دلت در تلاطم که اینجا یا آنجا؟ …
رفته ای که ببینی روی تل زینبیه که میایستی، نگاهت آشفته و سرگردان و در عین حال مشتاق گاه به حرم حسین علیهالسلام بنگرد و گاه به حرم عباس علیهالسلام؟ … رفتهای که توی حرم حسین علیهالسلام نه دلت همراهی کند و نه پایت که به سوی گودی قتلگاه بروی و اشک بیاجازه از تو میهمان همیشه چشمانت شوند؟ …
رفتهای که وقتی از پلههای حرم حسین و عباس علیهماالسلام پایین میروی، دل توی دلت نباشد و نگاهت از گنبدی که تمام عیار مقابلت خودنمایی میکند، جدا نشود؟ … رفتهای که وقتی به خیمهگاه میروی، دلت را جا بگذاری و برگردی؟ …
رفتهای که وقتی سفرت به پایان میرسد و میگویند بار بربند که وقت رفتن است، غم عالم ساکن دلت شود که چگونه؟ … رفتهای که زیارت وداع که میخواهی بخوانی زبان در دهانت نچرخد و نگاهت از ضریحها جدا نشود؟ …
رفتهای که وقتی میخواهی از حرم حسین یا عباس علیهماالسلام بیرون بیایی و میدانی که دیگر وقت رفتن است، دلت همانجا بماند و برای همیشه بیتوته کند؟ … رفتهای که وقتی باز میگردی، عاشقی شده باشی شیدا و مجنون؟ …
باید بروی رفیق! باید بروی تا نه گرما سرت بشود و نه سرما … باید بروی تا وقتی روی تل میایستی و به حرم دو برادر مینگری یاد زینب بیفتی که همین جا زانو زد و دستهایش را به آسمان برد … اللهم تقبل منا هذا قلیلالقربان …
باید بروی که وقتی توی بینالحرمین راه میروی، وقتی سنگها و آسفالتهای خراب، پایت را میخراشد تازه یادت بیفتد که دخترکان حسین علیهالسلام آن روزها اینجا میان آتش و تازیانههای دشمن …
شب عید است. نمیخواهم دلت را به درد بیاورم؛ اما حقیقتش را بخواهی حتی همین شبهای عید هم وقتی به کربلا فکر میکنی و زیارت، بخواهی یا نه، اشک میهمان چشمانت میشود … دلت که پر میکشد برای بوسیدن آن ضریحهای مطهر، اشک همراه میشود با دلت که هزار هزار واگویه دارد …
همین شب عید هم دلت در عین شادی، از غم دوست بیتابی کند، بال بطلبد که پرواز کند برای طواف گنبدها و هروله میان بینالحرمین …
ظهر بود و هوا بسیار گرم پایم را روی فرش بسیار داغ حرم حضرت عباس گذاشتم داشتم می سوختم و کج و کوله راه می رفتم ناگهان ذهنم رفت روز عاشورا زمانی که بچه ها با پای برهنه دوان دوان در حال فرار … ؟؟؟ داغی فرش یادم رفت اشک امانم را برید خدایا زیارت امام حسین علیه السلام رزق روح ماست که اگر نباشد این دل مرده ای بیش نیست توفیق زیارت همیشگی به همه محبین عنایت بفرما