[ms 0]
آخرین دانهی کبریتت را بکِش دختر
چشمهایت را ببند و دوباره آرزو کن
آخرین آرزویت را دوباره زمزمه کن
شاید مسیح را به صلیب نکشیده باشند
زود باش دختر، دوباره آرزو کن
میدانم دستهای یخزدهات جان ندارند
باور کن دستهای فاطمه هم بدجوری یخ زدهاند، نه؛ بغداد شبهای کریسمس برف نمیبارد اما دیروز اسم پدرش توی لیست کشتهشده ها بود
به عایشه فکر کن! به سیم خاردار! به بیتاللحم، به فلسطین، به هویت
کابل هوایش دزد است، به مریم فکر کن که هر صبح تا با یک پا به مکتبخانه برسد دستهایش کبود میشوند از سرما
شاید دستهایت جان گرفتند
بخوان یسوع را که مسیح است دوباره
بکِش آخرین دانهی کبریتت را
چشمهایت را ببند
با فاطمه و مریم و عایشه بخوان دوباره اسمش را
بخوان دوباره یا فارس الحجاز را