بچه‌های خرمشهر

[ms 0]

خداحافظ، خانه!

شهر خلوت شده بود. از همان روزهای اول، معلوم بود که  زیر بارانِ یک‌ریزِ گلوله و خمپاره و آتش، نمی‌شود زندگی کرد. نمی‌شود بچه‌ها مدرسه‌شان را بروند، زن‌ها در بازارِ خرمشهر میوه و ماهی بخرند، مردها از سر کار برگردند و بوی غذا و نانِ تازه بپیچد توی کوچه‌ها.

توی کوچه‌ها بوی دود و خون می‌آمد و از سقف مدرسه و بازار، آتشِ ناخوانده می‌بارید. روی دستِ مردها به‌جای نان تازه، پیکر زخمی فرزندشان بود.

این‌طور شد که شهر کم‌کم خالی شد؛ اول زن‌ها و بچه‌ها، بعد پیرها و میانسال‌ها. با هر وسیله‌ای که گیر می‌آمد  و می‌شد با آن رفت، شهر را ترک کردند.

به‌ناچار رفتند، اما یک چیزهایی هم البته جا ماند؛ اثاثِ خانه‌ها، لباس‌ها، کیف و کتاب‌ها، خاطره‌ها، پاره‌ای از روح‌ها، گوشه‌ای از جگرها؛ پسری، دختری، مادری، عزیزی…

 

مسجدی که مادر شد!

شاید به‌خاطرِ گنبدش بود، یا به‌خاطر مرکز بودنش، یا شاید هم به‌خاطر مسجد بودنش. هرچه بود، مسجد جامع، قلب شهر بود و مأمن بچه‌ها.

مسجد جامع مادری می‌کرد برای جوان‌هایی که در شهر مانده بودند تا شهر بماند. مادرها را دیده‌اید که ستونِ خانه‌اند؟ که همه‌ی بچه‌ها را یک‌جا جمع می‌کنند و محورِ همدلی و محبتند؟ مسجد جامع هم همین بود برای بچه‌های خرمشهر.

زن‌ها دیگ گذاشته بودند و برای همه غذا می‌پختند. دخترهای هفده-هجده‌ساله زخم پانسمان می‌کردند و به مجروح‌ها می‌رسیدند. جوان‌ها سلاح برمی‌داشتند و در ورودی‌های شهر می‌جنگیدند و برای استراحت و غذا به مسجد می‌آمدند.
مسجد نقطه‌ی امید و دلگرمی بود؛ قلب تپنده‌ی خرمشهر.

[ms 1]

بچه‌های خرمشهر

می‌شود از خرمشهر نوشت و از محمد جهان‌آرا ننوشت؟
می‌شود از خرمشهر نوشت و از محمد نورانی، از احمد شوش، از بچه‌های آغاجاری، از عادل خاطری، از امیر رفیعی، از سیدصالح موسوی، از تقی محسنی‌فر، از بهنام محمدیِ نوجوان، از رضا دشتی، از زهرا و لیلا و علی حسینی و از بقیه‌ی بچه‌های خرمشهر ننوشت؟

می‌شود از آن روز ننوشت؟ همان روزی که به امام خبر داده بودند خرمشهر دارد سقوط می‌کند، و امام با تأثر فرموده بود: «پس بچه‌های خرمشهر کجا هستند؟»

می‌شود از خرمشهر نوشت و از بچه‌های امامِ خرمشهر ننوشت؟
می‌شود از دخترهای نوجوانی که شهدا را غسل می‌دادند و کفن می‌کردند، ننوشت؟ دخترهایی که جنگ یادشان داده بود پدرشان را خاک کنند و از غصه نمیرند… که بچه‌ی بی‌سرِ همسایه را غسل دهند و دق نکنند… که برادرشان را پشتِ وانتی که پیکرِ خون‌بارِ شهدا را با خود می‌بُرد، ببینند و تاب بیاورند…

دخترهایی که جنگ یادشان داده بود، از خوابیدن توی قبرستان در شب نترسند و از زوزه‌ی وحشیِ سگ‌های گرسنه دلشان نلرزد.

می‌شود ننوشت؟

۱ دیدگاه در “بچه‌های خرمشهر”

  1. سلام
    سال روز آزاد سازی خرمشهر گرامی باد
    یاد وخاطره همه جان بر کفان عملیات بیت المقدس را گرامی میداریم

دیدگاه‌ها بسته شده است.