[ms 0]
پسرعمهم نشسته بود پای کامپیوتر. همچین چسبیده بود به صندلی که حتی برای شام کَنده نشد. روبروش میشینم میگم «فرهود! چه خبر؟ زندهای که هنوز؟». میگه «عضو فیسبوک هستی؟». میگم «زیاد بهش سر نمیزنم.». میگه «اسمت چیه که پیدات کنم؟». اسمم رو میگم و شروع میکنه به گشتن. یهو با تعجب میگه «یعنی اشکال نداره من بیام توی پروفایلت؟». میگم «نه! چه اشکالی؟ مگه اشکال داره من پروفایل شما رو ببینم؟!» میگه «خب چون دختری شاید زیاد خوشت نیاد! بچهها شیطونی میکنند. میدونی دیگه!». میگم «متوجهم. اصولا همهچیز زیر سر «بچهها»ست. مثل قدیما که همهی خرابکاریها زیر سر «بعدازظهریها» بود.»…
شروع میکنه از مزیتهای فیسبوک و جذابیتش میگه. میگم «پسر خوب! اون زمان که ما اومدیم فیسبوک، اونجاها همه بیابون بود. هنوز جادههاش آسفالت نشده بود. شما یادت نمیاد. هنوز طفل بودی اون موقع.». میگه «حالا چرا نیستی؟». میگم «آدم وارد فیسبوک که میشه انگار وایساده سر خیابون، هر کیو که رد میشه نگه میداره، تمام اطلاعات و اخبار زندگانیش رو میذاره کف دستش! میگه برو به سلامت!».
هنوز با کامپیوتر مشغوله. میگه «بیا اینو ببین!». وقتی میرم پشت سیستم، میبینم وبکم رو روشن کرده و داره با یه چهره (!) چت میکنه، از اونایی که یه عالمه مدادرنگی دارند! پروفایل خانومه رو نشونم میده و میگه «همین الان توی فیسبوک آشنا شدیم.». برای خانومه دست تکون میدم، یعنی «یوهو! من اومدم!!». به فرهود میگم «توی عکس پروفایلش چقدر مینیاتوری به نظر میاد! با وبکم تفاوت را احساس کنید! خدا بیامرزه پدر آقای فتوشاپ رو! هر کاری از دستش برمیاد برای این مردم انجام میده! اجرش با صاحب مجلس!».
فرهود داره تندتند تایپ میکنه. میگم «روسریش منو کشته! خب پس چرا عکس پروفایلش روسری نداره؟» فرهود میگه «الان ازش میپرسم». براش مینویسه «به قول شاعر، پیش من چادر رو بردار!». خانومه در حالیکه داره از خنده ریسه میره مینویسه «ئه؟ نمیشه که. آخه تو نامحرمی!». میزنم زیر خنده. جلالخالق! عجب ملت جُکی داریم! خودشو گذاشته سر کار یا ما رو؟!
فرهود مینویسه «حالا دیگه ما نامحرم شدیم؟!». خانومه مینویسه «اصلا قرار نبود اینجا غیر از فامیل و دوستام کسی رو Add کنم. اما وقتی شایان [دوست فرهود] رو Add کردم گفتم حالا تو هم باشی!». میگم «یاد اون موجودی افتادم که وقتی زیر پروفایلش آتیش روشن کردند، کمکم آبپز شد! ولی تا انداختندش توی وبکم یهو پرید بیرون!!». فرهود میگه «زیرنویس فارسی نداره حرفت؟». میگم «قورباغهی طفلی رو میندازند توی آبجوش، یهو میپره بیرون. اما وقتی میذارندش توی ظرف آب و نمهنمه گرمش میکنند، اونقدر میمونه تا کاملا آبپز میشه. حالا مصدوم آمادهست. نوش جان!! این طفلی هم انگار داره کمکم آبپز میشه توی فیسبوک!».
گویا مهمونی تموم شده. باید بریم خونهمون. توی راه به این فکر میکنم که چقدر دلم برای دوستای دانشگاه و دبیرستانم تنگ شده، که اتفاقا همهشون بهشدت فیسبوکی هستند.
توی کوچهمون که میرسیم، صدای دوستای برادرم رو میشنوم که دارند در مورد دوستای نِتیشون حرف میزنند. تا اسم فیسبوک رو میارند یادم میفته که هر کدومشون چه چــــیزایی برای برادرم میفرستند و اتفاقا به ایمیل من میاد، چون پروفایلش با ایمیل من ساخته شده. به جای اونا من خجالت میکشم!!
این روزا دیگه شناسنامه زیاد کارایی نداره؛ اگه عضو فیسبوک نباشی، انگار اصلا جزو موجودات زنده به حساب نمیای! در همین راستا برادر منم یه پروفایل ساخت و مسئولیتش رو به من واگذار کرد!
توصیه میکنم هیچوقت مدیریت پروفایل برادرت رو، در حالیکه تمام بچههای محل و دوستاش که میشناسی، توی Add Listش هستند به عهده نگیر، چون از همه ناامید میشی! و من بعد از این ناامید شدنها از اطرافیان و دوستانم بود که جیفهی فیسبوک رو به اهلش بخشیدم و دست از محتویاتش شستم!
مشغول چک کردن ایمیلم هستم که یه خبر میبینم «ازدواج زوکربرگ!». خدا رو شکر! بالاخره بخت این بچه باز شد. بذار ببینم چی انتخاب کردی حالا… چی انتخاب کردی؟؟؟ حیف شما نبود؟ درسته خودت هم از لحاظ خوشتیپی به گرد پای ایرونیجماعت نمیرسی، ولی پولدار که بودی! شما یه سر به فیسبوکیهای ایران میزدی، هم به فتوشاپ ایمان میاوردی، هم میفهمیدی «خانوم دکتر» یعنی چی!! البته هر چیزی لیاقت میخواد خب… اما حیف شدی پسر، میفهمی؟ حیف!
شما در مورد ما چی فکر کردی واقعا؟ نگفتی با جوی که ما رو درمینورده چیکار میخوای بکنی؟ نکنه توقع داری ملت همیشهدرصحنهی ما از این قضیه به سادگی عبور کنند؟! یادت رفته وقتی استیو جابز مرد؟ ما اونقدر پیرهن عزای استیو خدابیامرز رو درنیاوردیم که خانوادهش برامون پیرهن سفید خریدند و اومدند بهمون سرسلامتی بدند. حالا بگذریم از تغییر اسم و عکس پروفایل مردم غیورمون، به اسم و عکس اون مرحوم! اینجور آدمایی هستیم ما. حالا شما فکر نکردی این موجی که آواتارها رو به عکس همسر شما تغییر میده، چقدر از نظر زیباییشناسی آسیب میزنه به پیکرهی فیسبوک؟! این دفعه که گذشت؛ ولی دفعهی بعد یادت باشه قبل از هر اقدامی حتما مشورت کنی.
دارم همینجوری تأسف میخورم که دایی SMS میده: «…این مشخصات خواستگار ملیحهست. ببین چی میتونی ازش پیدا کنی؟» یه لحظه خودمو همپای زحمتکشان پلیس+۱۰ میبینم و وظیفهی سنگینی رو روی دوشم احساس میکنم! گواهی سوءپیشینه میخواید؟ خلافی ماشین؟ تعارف میکنید؟ به خدا اگه بذارم بدون شخم زدن کل فعالیتهای اینترنتی طرف از این در برید بیرون! بعد از چند تا ازدواج فیسبوکی که شاهد بودم، یهو دلم به شور میفته…
نه دیگه. انگار قضیه جدیه. باید برم فیسبوک! بسمالله فی.لترشکن!… اوه اوه! این همه Notification رو کی میخواد چک کنه؟ من که اصلا! چند تا رو رندوم میبینم:
۱. به به… مبارکه. مهتاب با اون آقاهه که عمران میخوند ازدواج کرده. از کجا فهمیدم؟ عکساشون موجوده! از مدل لباس عروسش خوشم نمیاد!! ماه عسل هم جای گرمی رفتند! از دست و پای آفتابسوختهشون فهمیدم! چه کاریه خب؟ میرفتید یه جای خوشآبوهوا! حالا خارج هم نبود، نبود. والا! راستی، مهتاب این مدلی نبودآ… باد فیسبوکی داره حیاها رو میبره یعنی؟!
۲. آخ جون! سارا زندهست. برام پیام فرستاده. غروب بهش SMS دادم، جواب نداد. گفتم نکنه مُرده. تو رو خدا دوستای ما رو ببین! گوشیش رو نگاه نمیکنه، ولی فیسبوکش یکسره بازه. به قول ITچیها «دائمُالـآنه» (همون دائمُالـآنلاین یعنی!).
۳. یکی از آقایان همکلاسی توی یکی از عکساش منو برچسب زده… پناه بر خدا! اینجا خانواده زندگی میکنهها! چرا فکر کرده دیدن عکس لب ساحلش، با یه خُرده لباس، برای من جالبه؟! اصلا آدم وقتی لباس زیادی تنش نیست عکس میگیره مگه؟ «غیورمردِ وطن»ه داریم؟
۴. یه نفر درخواست دوستی داده. قبل از Confirm میرم توی پروفایلش ببینم چه جور موجودیه. با ۲۱ سال سن، تحصیلات دکتری؟! به برکت شبکههای اجتماعی کلی به تحصیلکردههامون اضافه شدهها. ما قدر نمیدونیم!
۵. فرهود هم که سر شب خونهشون بودیم، پیام نوشته: «بابا پاستوریزه!». گویا خودم باید از این جمله عمق فاجعهی خجالتآور حاکم بر پروفایلم رو درک کنم.
۶. …
تا صبح هم بشینم، Notificationها تموم نمیشن. اینکه کی برای کی کامنت گذاشته، کی با کی دوست شده، کی چه عکسی رو لایک زده و… اخبار خالهزنکی و بهدرنخوری هستند که انتشارش فقط در شأن اقدس خانومای تلویزیونیه! اما حالا این وظیفهی خطیر رو زوکربرگ و دار و دستهش به عهده گرفتند، که از همینجا بهشون «خدا قوت» میگم. رسالت عظیمی رو به دوش میکشند! از خیر این اخبار مهم میگذرم.
اسم آقاههی خواستگار رو سرچ میکنم. چند مورد پیدا میشند که با تطبیق اطلاعات واصله از دایی، میفهمم کدومشون آقای مربوطهست. ماشالا لیست دوستان! چه خانومای خوشتیپی! آفرین، آفرین… به به! چقدرم مهربونه با همهی خانوما: «عزیزم»، «گلم»، «فدات بشم»، «خانوم قشنگم» و… راحت باش شما! نامحرم کیلو چنده؟ زندگی فستفودی، رفاقت فیسبوکی هم میطلبه! آقا «ما برای وصل کردن آمدیم»، اما این آدم فقط روبوسی نمیکنه توی نوشتههاش! ای بمیری زوکربرگ! حالا من جواب دایی رو چی بدم؟…
به خودم که میام ساعت ۲ نصفه شبه. خوب شد؟ خوب شد الکیالکی ساعات خوابم از دست رفت؟…
صبح که سیستم رو روشن میکنم میبینم از فیسبوک ایمیل اومده که «سارا برات پیام فرستاده». بهش SMS میزنم میگم «سلام. دیگه نه من، نه فیسبوک! امری بود؟!»…
:))
به قول یکی از دوستام: خدمتی که فیسبوک به کشف حجاب زنهای ایرانی کرد، رضاخان نکرد.
دستت درد نکنه میناجان. قبلا ها یه اکانت توی فیس بوک ساخته بودم. داشتم کم کم می رفتم یه سری بهش بزنم.حالا که این طور شد، اصلا بی خیالش… انگار نه انگار که فیس بوکی هست، نتی هست… بابا بی خیال.
مینا جان؛ دمت گرم. عالی بود
سلام؛
ممنون از نوشتهی خوبتون.
امروز با واژهی جدید «کامنتبازی» آشنا شدم. گویا یکی از شیوههای ایجاد صمیمیت! در فیسبوکه…
عبارت «شأن خانمها» که در نوشتهتون به کار بردید، برام جالب و قابل تأمل بود.
سربلند باشید.
سلام ، مینا خانم دستت درد نکنه ، مطلبت عالی بود ، علی الخصوص زندگی فست فودی ، رفاقت فیسبوکی.
فرانک جون با نظرت کاملا موافقم . به ، به این همه اصالت دختر پسرای ایرونی.
با شبکه های اجتماعی مخالفم.):
البته من هم تحصیل کرده نرم افزارم
فرانک عزیز؛
دوست شما حرف بسیار هوشمندانهای زده. همینطوره.
خانم آقاجانی جان!
حیف وقت، حیف چشم، حیف مغز، حیف استهلاک کامپیوتر، حیف ترافیک اینترنت، حیف همهچیز برای فعالیتهای اینچنینی.
موفق باشید.
سلام آقای پاکنیت؛
شیوههای متنوعی وجود داره البته…
عبارتی که فرمودید پیدا نکردم. اما متوجه موضوع شدم…
سلامت باشید.
سلام فاطمه جان؛
زنده باشی. قابلی نداشت. البته همهی فیسبوکیها هم اینجوری نیستند. من قشر غالب (و دور و بریهای خودم!) رو گفتم.
موفق باشی.
رفتم عضو شدم ولی اونقدر کار دارم که نتونم بهش سر بزنم.ولی در حدی باهاش کار کردم که بفهمم عجب مزخرفیه
عالی توصیفش کردی عالی
سلام مینا جان .واقعا عالی بود.هم موضوع هم طرز روایت. اندیشه و قلمت همیشه پایدار.
واقعا چرا دختر و پسرای سرزمین ما اینطوری شدن. این همه انرژی و وقت تلف می کنن برای یه تفریح کاذب!!
یادم رفت بگم.رضا خانم یه ندید بدید بود امثال این ها.عوض اینکه علم و تکنولوژی خارجی ها را ببینه ،سر و بدن باز ،اون ها را دید ،فکر کرد ،راه حل را پیدا کرد،اون وقت بود که با یافتم یافتم رمز عقب موندگی فرمان کشف حجاب رو صادر کرد…عجب دنیاییه!!راست میگن تاریخ تکرار می شه
تهمت هم یکی از گناهان بزرگ است.
خانم فرقانی ناراحت نشی ها اصلا جنبه مورد نقد شدن رو نداری. ظرفیت رو ببر بالا. همه ی ادما بد نیستن. خیلی بده مردم رو به چند دسته تقسیم کردن. یکی رو به یه چشم ببینی ، یکی دیگرو به …. وقت برای اینکه انسانها خودشونو تصحیح کنن زیاده. هیچ کدوممون هم معصوم و امام نیستیم
سلام بر جناب ساکت؛
بازم که با وسایل مبارزه ظاهر شدید…
شخصا با خود شبکههای اجتماعی مخالف نیستم. با سوءمصرف (!) اونا مخالفم.
امیدوارم تحصیلکردهی موفق نرمافزار باشید.
من «تهمت» این نوشته رو پیدا نکردم. اگه لطف کنید نشونم بدید سپاس خواهم گفت.
الان کی منو نقد کرده و من چی گفتم که شما متوجه شدید جنبهی نقد شدن ندارم؟
من گفتم همهی آدما بد هستند؟ کِی مردم رو به چند دسته تقسیم کردم؟
شدیداً موافقم که هیچکدوممون معصوم نیستیم. اما چی شد که اینو فرمودید الان؟
«مهدا»ی گرامی؛
حداقل ضررش کشتن وقته. حالا به اینکه به چه درد سرانش میخوره و با اولین ورود بهش چه بلاهایی سر طرف میاد و با فشردن Like چه اتفاقی میفته و… کاری ندارم.
سلام لیلای گلم؛
لطف داری. سپاس.
شاید به خاطر اینکه تفریحی ندارند. البته من خودم تفریح غیرسایبری دارم ها! بقیه رو میگم :)
اگه اون دنیا رضاخان رو ببینم بهش میگم «حالا که مُردی، ولی اون موقع که زنده بودی، به چه امیدی زنده بودی؟ هدفت از زندگی چی بود کلا؟!».
من باز هم می گم با شبکه های اجتماعی مخالفم و در مورد این ها استفاده از کلمه مورد نظر سوء مصرف هم اشتباه است چرا دلایل خاصی داره.
اگه می بینید با وسایل مبارزه وارد می شم دلیل داره و اگه هم می گم کسی معصوم نیست باز هم دلیل داره . خواهش این که توجیح نکنین .
شما تعدا بالای افرادی که منفعت بالایی از فیس بوک و گوگل پلاس و هر کوفت و مرض اجتماعی بهشون رسیده به من بگین.کاریی با کشف حجاب و
از این جور چیز ها هم ندارم و فقط می گم اخلاق انسانی تو اینجور مکان های مجازی درجه شون به منفی تیلیارد می رسه.خواهشا باز نگین سوء
مصرف.
فرهنگ هایی و مشکلاتی که شبکه های اجتماعی رواج می ده: افزایش گفتن دروغ در بین جوانها.از بین رفتن خصوصیت وفا داری در انسانها. افزایش پرخاشگری. خود کم بینی. زنگی تکراری می شه. اعتیاد
ضرر های اقتصادی : اگر فردی از محصول الکلی یک کارخانه خوشش بیاد ، همیشه از او مارک استفاده می کنه حتی اگه بعدها هم کیفیتش نازل بشه. شبکه های اجتماعی مزخرفا و من حاضرم یک کنفرانس بزرگ بدم و توش دلایل مستندی رو بگم که ملت کف و خون قاطی کنن.
در زمان انقلاب می گفتیم : مرگ بر شاه – یه ۳۰ سال بد یه چیز دیگه شد گفتیم مرگ بر فلانی –
الان هم من می گم مرگ بر شبکه های اجتماعی
در ضمن تهمت ،کامنت برای شما نبود شرمنده
و اما انتقاد : جنبه انتقاد نداری.
«توجیه» بهتره البته!
چرا اینایی که شما میگید من اصلا یادم نمیاد؟! من گفتم کسی از شبکههای اجتماعی منفعت بالایی برده؟
الان شما دلایل موافقتتون رو با «مخالفت من با شبکههای اجتماعی» نوشتید گویا. مسئله چیه پس؟!
جنبهی انتقاد هم… حتما دیگه. ما که ندیدیم. نشونی هم ندادید بریم پیدا کنیم. بنابراین (ناراحت نشیدآ!) یه کم صلاحیت ندارید برای بحث در مورد این موضوع.
موفق باشید.
از هر چیزی میشه خوب یا بد استفاده کرد, نمیشه این رو گفت که فیسبوک کاملا بده
جناب omidh؛ درسته. نمیشه نگاه صفر و یک داشت بهش. اما میبینم که ازش بیشتر استفادهی بد میشه تا خوب. ایشالا بقیه استفادهی بهتری کنند.
نوع روایت قشنگ بود. خسته نباشید
در تمام روایت نظر نویسنده در مورد استفاده ناصحیح هست . فکر نمی کنم برای استفاده صحیح از هر رسانه و شبکه یا تکنولوژی و فناوری جدید ،کسی اعتراضی داشته باشه.چه برسه به نوشتن مقاله
سیده فاطمه جان، خدا به شما نیز هم قوت بده.
جناب دوست درست میفرمایند. تأیید میشود.
درد یکی درمان هزار راه نبینم زین درد درمان
البته متاسفانه بعضی از ماها از اون ور بوم رسما افتادیم! تقصیر زوکربرگ نیست که …
از هول حلیم افتادیم توی ِ دیگ ..
بامزه بود مرسی
در ضمن در پرانتز: اون آقای خواستگار خیلی ناشی تشریف داشتند :پی
همونی که درد رو میده، درمون رو هم میده.کوتاهی از خودمونه جناب azxx.
خانم میری جان؛
اصولا تقصیر اصلی متوجه خودمونه. حالا دیگه اون ور بوم دقیقا نمیدونم کجاست.
سایه خانم؛
بیشترمون ناشی هستیم. به همین راحتی زندگیمون در دسترس همه قرار میگیره…
سلام…
خدا قوت خواهر…
سلام خانم هلیا.
سربلند باشید.
ادبیاتتون واقعا عالی بود.. من حدودا یک ماهه که عملا چسبیدم به فیس بوک و میدونم که دقیقا مصداق «لهو» رو برام داره. این نوشته شما تلنگری بود.. ممنون..
خانم «سارا»، شما لطف دارید.
خوشحالم که به هدفم رسیدم :)
موفق باشید.