مرده باد مادرشوهر مقوایی

[ms 0]

مقدمه: معلمی داشتم در شُرف ازدواج. یکی از روزهای پُرهیجان نزدیک به مراسم، که از سرورویَش مهربانی می‌بارید و از عصبانیت‌های گاه‌گاه روزهای پیش نشانی نبود، در حال تدریس در کلاس پُرسروصدا و شلوغ ما، از دیگر معلم مدرسه‌مان زبان مادرشوهر هدیه گرفت. معلم مهربان آن روزها با خنده‌ای فاتحانه کاکتوسِ پُر از تیغ را به لب هره سپرد و دو سؤال را در ذهن یک دانش‌آموز کلاس پنجم ابتدایی ابدی کرد:
۱- چرا لبخندش فاتحانه بود؟
۲- زبان مادرشوهر همین‌قدر تیغ دارد؟

***

در صورت انتشار سؤالی با محتوای «هرکدام از نقش‌های یک زن، چه طعمی دارند؟»، می‌توان حدس زد از نظر جامعه‌ی پاسخ‌گو، تلخ‌ترین و گزنده‌ترین طعم‌ها به نقش‌های مادرشوهر و خواهرشوهر اختصاص دارد.

آیا واقعا مادرشوهر تلخ است؟

در صورت مثبت بودن پاسخ این سؤال، می‌توان دو حالت را بر این نقش مترتب دانست:

۱- مادرشوهری قبایی است تیره و تار که وجودی مجزا از زنان دارد و قادر است با تسلط بر هر زنی او را اسیر خود بگرداند. در این حالت ما این نقش را واجد ویژگی‌هایی می‌دانیم مخصوص به خود، که فراتر از وجود هر انسانی است؛ نه نقشی که زنان با رفتار، کردار و شخصیت خود به آن حیات می‌بخشند. از سوی دیگر، ما فراموش می‌کنیم که هر مادرشوهری در گذشته‌ای نه‌چندان دور، عروس بوده است و هر عروسی در آینده‌ای نه‌چندان دور، امکان مادرشوهر شدن را دارد.

۲- تلخی این نقش ناشی از تصور و نگاه موجود در جامعه است. نکته این‌جاست که نمی‌توان عظمت انسان، اختیار، نوع شخصیت و تربیت او را به زیر پای نقشی کشید که از پیش تعیین شده و دارای ابعادی مشخص است. یعنی خود انسان با افکار و رفتار خود، به نقش‌های مختلف جان بخشیده و خاطره‌ی آن نقش خاص را در اذهان دیگران ماندگار می‌کند.

دوخت قبایی ثابت برای یک نقش در اذهان، تنها حکایت از ضعف اندیشه و درک افراد می‌کند. بنابر این سطور، نگارنده به گزینه‌ی دوم و تصور تلخ جامعه نسبت به جایگاه مادرشوهر معتقد است؛ چه این‌که این نقش دارای جایگاهی است انسانی و هر انسان با پتانسیل‌ها و تربیت خاص خود به ایفای نقش مذکور مشغول می‌شود.

چرا جامعه، مادرشوهر را تلخ می‌پندارد؟

با یادآوری نکته‌ی مهم «هر پدیده، ریشه در علل و عوامل مختلفی دارد»، بخشی از عوامل را در رسانه جویا شده، از دیگر علل خاص تلخی مادرشوهر عبور می‌کنیم.

می‌توان یکی از عوامل مؤثر در تلخ پنداشتن مادرشوهر را رسانه‌های جمعی با محوریت سینما و سریال‌های تلویزیونی دانست. گستردگی و نفوذ سینما و به‌ویژه تلویزیون در جامعه، قادر است بر تصورات و افکار مخاطبان تأثیراتی ویژه داشته باشد و حتی گاه به جهت‌دهی افکار آن‌ها نیز منجر شود. این تأثیر به حدی است که برخی اندیشمندان معتقدند ما تصاویر ذهنی خود را از رسانه‌ها دریافت می‌کنیم. در حقیقت، تصاویر بازنمایی‌شده در فیلم‌ها و سریال‌ها قادرند ارتباطی ویژه با مخاطب برقرار کرده و تصاویر ذهنی او را شکل دهند.

یکی از نقش‌هایی که همواره در فیلم‌ها صورتی مشخص و تعریفی ثابت داشته، نقش مادرشوهر بوده و هست؛ نقشی که همواره زنانی با چهره و شخصیتی مشخص به ایفای آن مشغول می‌شوند و تصویر ثابتی در ذهن مخاطب پُررنگ می‌کنند.

مادرشوهر موجودی است…

با نگاهی کلی به فیلم‌ها می‌توان ویژگی‌های خاص این تصویر را این‌گونه برشمرد:
غُرغُرو و ایرادگیر، بداخلاق، عصبی، دشمن همیشگی عروس و خانواده‌ی عروس، اولین مخالف ازدواج پسر (نگون‌بخت) با عروس، معتقد به ربوده شدن پسر توسط عروس، و معتقد به تلف شدن پسر پس از ازداوج با عروس فعلی.
این ویژگی‌ها در کنار آزار و اذیت‌هایی که نسبت به همسر خود (که همواره تنها حامی عروس است) روا می‌دارند، به ثابت‌ترین مؤلفه‌های شخصیتی مادرشوهرهای نمایشی تبدیل شده‌اند؛ مسئله‌ای که می‌توان رد آن را در برخی داستان‌ها هم یافت.

تلخی این تصویر به حدی است که مخاطب را به تقابل با شخصیت نمایشی وادار کرده و به علت تکرار، به تقابل ناخودآگاه با هر مادرشوهری وا می‌دارد. اما نکته‌ای که همواره مورد غفلت واقع می‌شود، میزان واقعی بودن این تصویر و سؤالی است که هیچ‌گاه در ذهن مخاطب ایجاد نمی‌شود.

علت این نکته را می‌توان در تکرار این تصویر ثابت جویا شد. در حقیقت، فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی با استفاده‌ی مکرر از این ویژگی‌های خاص، آن‌ها را به مواردی بدیهی و مسلم نزد مخاطب بدل کرده‌اند. حتی می‌توان مدعی شد که گاه مادرشوهرها خود را به متصف بودن به این صفات و شباهت به این زنان ملزم می‌کنند.

فراگیر بودن این امر میان مخاطبان رسانه‌ها و تمایل این طیف به شبیه کردن خود به شخصیت‌های نمایشی را می‌توان در یک نگاه کلی، تیغی دولبه دانست.

تلویزیون و سینما با تکیه بر شخصیت‌سازی‌های نمایشی سعی در ارائه‌ی الگوهایی می‌کنند که جامعه را به سمت و سوی مدنظر آنان سوق دهد. اگر در گذشته، افراد الگوهای خود را از خانواده، اطرافیان و افسانه‌ها و اسطوره‌ها برمی‌گزیدند، امروز این رسانه است که به الگوسازی و الگوپروری برای جامعه مشغول است. نفس الگوسازی امری است مثبت، اما مسئله از جایی چالش‌برانگیز می‌شود که جامعه با الگوهایی نه‌چندان هماهنگ با فرهنگ خود مواجه شده و به علت کثرت و نفوذ رسانه‌ها، به‌صورت ناخودآگاه به شبیه شدن با آن شخصیت‌ها -که لزوما مثبت هم نیستند- جهت داده می‌شود.

[ms 1]

چرا فیلم‌سازان و اصحاب رسانه این‌گونه عمل می‌کنند؟

انکار ارتباط متقابل رسانه و جامعه و تأثیرات متقابل این دو بر یکدیگر، امری است مشکل. رسانه با توجه به خاستگاه اجتماعی خود و تأمل بر مسائل جاری جامعه‌ی خویش و طرح آن‌ها در دو سطح ریز و کلان، می‌تواند برای حل آن‌ها اقدام کند.

نمی‌توان وجود برخی واقعیت‌ها را در جامعه انکار کرد. ناتوانی برخی افراد در برقراری ارتباط صحیح با اطرافیان خود می‌تواند آغازگر مسائلی باشد که تنها به علت سوء تفاهم و ناتوانی در ارتباط، تمامیت یک رابطه را زیر سؤال ببرد. ارتباط مادرشوهر و عروس را نیز می‌توان در این دسته جای داد. حسن نیت و تلاش برای خوشبختی فرزند، از نکاتی است که در هر مادری نهفته است؛ چراکه هیچ مادری راضی به غم و ناراحتی فرزند خویش نیست. اما چه اتفاقی می‌افتد که مادرشوهر در فرآیندی چالشی با عروس، که هم‌سر، هم‌تن و هم‌روان فرزند جگرگوشه است، سر سازگاری ندارد؟

ریشه‌ی این مسائل را می‌توان در ناتوانی طرفین در برقرای ارتباطی صحیح و سالم یافت. تفاوت‌های نسلی، فرهنگی، اجتماعی و… هرکدام می‌توانند نقش یک پارازیت بزرگ را در برقرار شدن فرآیند ارتباط ایفا کنند؛ پارازیتی که منشأ طبیعی دارد و تنها به علت سوء‌برداشت‌ها به یک مانع تبدیل می‌شود؛ حال آن‌که با شناخت صحیح از طرف مقابل و برگزیدن زاویه‌ی دید مثبت و بالا بردن توانمندی‌های ارتباطی می‌توان این معضل را از بین برد.

این، نکته‌ای است که از دید فیلم‌سازان ما مغفول مانده و با پُررنگ‌کردن اختلافات و برخوردها و طرح نکردن این مسائل، به یک مسئله‌ی طبیعی، جلوه‌ای غیرمعمول می‌بخشد.

از جهت دیگر، نقص فیلم‌نامه‌نویسان در مقولات اخلاقی، ناتوانی آن‌ها در درک مناسبات انسانی میان افراد جامعه و در نوشتن فیلم‌نامه‌های مناسب، این افراد را به تکرار شخصیت‌های ثابت و مشخص وادار کرده و با این کار، تأثیراتی سوء در ذهن و تصورات افراد به‌جای می‌گذارند.

فیلم‌نامه‌نویس برای حفظ جذابیت فیلم و ایجاد موقعیت‌های متضاد، به نمایش چهره‌هایی می‌پردازد که کم‌ترین نسبت را با واقعیت دارند. او با عبور از تعهدات اخلاقی‌اش در قبال جامعه، تنها به جذابیت و موقعیت‌های اثر خود می‌اندیشد که می‌تواند بدترین اثرها را در سطح جامعه به‌وجود بیاورد.

نیاز رسانه و هنر (به‌عنوان مقولاتی که قادرند حس علاقه و نفرت افراد را نسبت به مسائل مختلف برانگیزند) به افرادی دارای نگاهی جامع و مانع به پدیده‌های اطراف، نیازی است حیاتی. درک مناسب از روابط انسانی و توانمندی در پیاده کردن این پیچیدگی‌ها در فیلم‌نامه‌های سالم و متعالی، می‌تواند هنرمند را از ثابت کردن برخی چهره‌ها و ایجاد نفرت از آن‌ها در جامعه باز دارد.

مادرشوهر نمایشی یا واقعی؟!

نسبتی که مادرشوهرهای نمایشی با چهره‌های واقعی جامعه دارند، به میزان هماهنگی خانه‌ی مقوایی با خانه‌ی واقعی است؛ یعنی به هر میزان که می‌توان در خانه‌ای مقوایی زیست، می‌توان مادرشوهر نمایشی را واقعی دانست.

این سخن به معنای خوب پنداشتن تمام انسان‌ها نیست؛ چراکه انسان به‌علت انسان بودن و قدرت اختیار و جهان‌بینی و تربیتی که دارد، قادر است رفتارهای مختلفی از خود بروز دهد. اما با نگاه کوتاهی به محیط اطراف و دیدن مادرشوهرهای واقعی ایران، می‌توان رأفت، مهربانی و انسانیت را در آن‌ها مشاهده کرده، تفاوت چهره‌ی ایشان با نمایش‌های رسانه‌ای را درک کرد.

سریال‌ها و فیلم‌های نمایشی نباید با قائل شدن هر حقی برای خود، به تخریب چهره‌ی مادران این مرز و بوم پرداخته، تصوری منفی از آن‌ها در ذهن مخاطب ایجاد کنند.

***

هنوز نفهمیده‌ام چرا لبخندش فاتحانه بود، ولی خوب می‌دانم که مادرشوهرهای نمایشی زبانشان تیغ دارد.

چند مدل خوراک اعتقادی

[ms 0]

نسل امروز بیش‌تر از نسل گذشته و حتی خود ما سؤال می‌کند. انگار باهوش‌تر هم هستند! کمی هم که بزرگ‌تر شوند، آوار عقاید درست و غلط است که روی سرشان هوار می‌شود. پس حالا که بچه‌ها، بچه‌های دیگری هستند، ما مادران امروز و فردا هم باید مادران دیگری باشیم. باید بیش‌تر از گذشته بدانیم، صبورتر باشیم و مراقب‌تر. خوراک اعتقادی ما برای تغذیه‌ی روحی و روانی بچه‌هایمان باید قوی‌تر باشد.

این را هم یادمان باشد:
فرزندان ما آن می‌شوند که هستیم، نه آن که ما می‌خواهیم یا به آن‌ها امر و نهی می‌کنیم.

این را شنیده‌اید که سؤال ،سؤال می‌آورد. بعضی از والدین به همین دلیل، سؤال بچه‌ها را جواب نمی‌دهند. می‌گویند اگر این سؤالش را جواب بدهیم، سؤال دیگری خواهد پرسید و فکر می‌کنند اگر این روند ادامه یابد، از جواب دادن عاجز می‌شوند.

خدا و کودک من

بعضی از والدین فکر می‌کنند وقتی کودک از وجود خدا می‌پرسد، دنبال یک دلیل عقلی و پیچیده است؛ در‌حالی‌که چه بسا آن‌ها با یک دلیل ساده قانع شوند.

خیلی مهم است که برای معرفی خدا به کودکمان، از ویژگی محبت و رحمت خدا به آفریده‌هایش صحبت کنیم؛ چون این مسئله برای کودک ملموس است. او محبت مادرش را به خودش خیلی خوب درک می‌کند. بنابراین، وقتی می‌گوییم خدا همه‌ی آدم‌ها و حیوانات و هر چیزی که تو می بینی، دوست دارد و به آن‌ها محبت می‌کند، با این تعریف از خدا، کودک در دلش احساس نزدیکی به خدا می‌کند و او را دوست خواهد داشت.

کودکان با انگیزه‌های گوناگون از شما سؤال می‌کنند؛ گاهی از سر کنجکاوی، گاهی برای جلب توجه، زمانی هم برای برقراری رابطه با مادر و پدرش. والدین باید دقت کنند که سؤال بچه به چه منظوری است تا جواب درست بدهند.

در این‌جا به چند جواب خوب برای سؤال‌های متفاوت بچه‌ها درباره‌ی خدا اشاره می‌کنیم:

– مامان، خدا چه رنگیه؟
– عزیزم به من بگو توپی که باهاش بازی می‌کنی، چه رنگیه؟
– سفیده.
– آفرین. برگ درخت‌ها سبزه. گل‌های توی باغچه قرمزن. می‌دونی چرا ما می‌فهمیم درخت و گل و توپ چه رنگی هستن؟ چون ما اون‌ها رو می‌بینیم، ولی اگه چیزی رو نبینیم، می‌شه بگیم چه رنگیه؟ مثلا تو به من بگو عقلت چه رنگیه. می‌تونی بگی من که دوستت دارم، چه رنگیه؟ یا وقتی خوشحال می‌شی، چه رنگیه؟ عزیزم، خدا هم همین‌طوره؛ خدا دیده نمی‌شه تا بگیم چه رنگیه.

– مامان، چطوری خدا که بزرگه، توی قلب من هم جا می‌شه؟
– عزیزم، تو چقدر منو دوست داری؟
– یه عالمه!
– چطوری یه عالمه دوست داشتن و محبت توی دل کوچیک تو جا شده؟ خدا هم همین‌طوری توی دل ما جا می‌شه.

– مامان، می‌شه با خدا تلفنی صحبت کنیم؟
– ببین گلم، مگه تو نگفتی خدا توی قلب ماست؟ پس دستت رو بگذار روی قلبت. ببین خدا چقدر بهت نزدیکه! ما به کسی تلفن می‌زنیم که ازش دور باشیم و نتونیم صداش رو بشنویم. حالا که این‌قدر خدا به ما نزدیکه، پس ما هر وقت که دلمون بخواد، می‌تونیم باهاش صحبت کنیم.

در همه‌ی این سؤال و جواب‌ها باید به این نکته توجه داشت که از مثال‌هایی که کودک با آن‌ها سروکار دارد، استفاده کنیم. مثلا به یک کودک چهارساله می‌توانیم بگوییم:
خدا گریه‌ها، خنده‌ها، حرف‌ها، شعرها، حتی صدای نفس زدن‌های تو رو می‌شنوه. خدا می‌تونه دریاها، آسمون، زمین، پرنده‌ها، خونه‌ها و کوه‌ها رو ببینه. واسه‌ی همینم خدا از همه چیز و همه کس قوی‌تر و بزرگ‌تره و توی هرجا و هر زمانی که باشیم، او ما رو می‌بینه و صدای ما رو می‌شنوه. پس گل قشنگم، اگه جایی گم بشیم، خدا ما رو می‌بینه و به ما کمک می‌کنه. عزیزم، بیا الان با هم دستمون رو روی قلبمون بگذاریم و بگیم «خدایا دوستت داریم».

-مامان، خدا شیرینی دوست داره؟
-عزیزم، اگه از گوسفند بپرسی شیرینی دوست داره یا نه، فکر می‌کنی چی می‌گه؟ خب می‌گه من علف دوست دارم. اگه از درخت بپرسی چی می‌گه؟ می‌گه آب دوست داره. اگه از کتابت بپرسی چی دوست داره بخوره، حتما بهت می‌گه من اصلا چیزی نمی‌خورم؛ یعنی احتیاجی ندارم. حالا اگه از خدا بپرسی شیرینی دوست داره یا نه، او هم به تو خواهد گفت من به غذا و خوراکی نیاز ندارم. من همه‌ی خوراکی‌ها رو برای تو و همه‌ی بچه‌ها آفریدم، چون شماها رو خیلی دوست دارم.

– مامان، خدا پا داره؟ لباس‌های خدا چه رنگیه؟
هروقت بچه از این قبیل سؤال‌ها می‌پرسد که نشان می‌دهد خدا را به انسان تشبیه کرده، باید ذهن او را به این سمت ببریم که خدا آدم نیست و با ما خیلی فرق دارد:
– خدا مثل ما نیست که پا داشته باشه یا لباس بپوشه. خدای مهربون همه چیز رو برای «ما» آفریده.

– مامان، خدا جاهای بد مثل دستشویی هم هست؟
– ببین مامان‌جون، دستشویی از من و تو بده و بو می‌ده و ما ازش بدمون میاد، اما خدا که من و تو رو آفریده، می‌دونسته که ما دلمون درد می‌گیره و باید بریم دستشویی. پس به نظر خدا دستشویی جای بدی نیست. مثل مامان که پوشک داداش کوچولو رو عوض می‌کنه و تمیزش می‌کنه و بدش هم نمیاد.

– مامان، چه کسی خدا رو آفریده؟
– ببین گلم، تو می‌دونی چرا هیچ‌وقت مثل بادکنک از روی زمین بلند نمی‌شی؟ خب نه. نمی دونی. من هم مثل تو. خدا همیشه بوده. هیچ‌کس هم خدا رو نیافریده، ولی دلیلش رو هم هیچ‌کس نمی‌دونه.

در باشگاه ورزشی گران‌قیمت ثبت‌نام کنیم یا ارزان؟

[ms 0]

ورزش همگانی و جایگاه آن در خانواده، یکی از حلقه‌های گم‌شده در جامعه است که نیاز به توجه بیش‌تر مسئولان و خانواده‌ها دارد. کارشناسان زیادی معتقدند که فعالیت زنان در عرصه‌ی ورزش و توجه آن‌ها به فعالیت‌های بدنی، نه‌تنها در سلامت جسمی‌شان اثرگذار است، بلکه با توجه به نقش زنان در تربیت فرزندان، در آینده نسلی سالم خواهیم داشت.

امروزه زنان زیادی در سطح جهان به ورزش‌های مختلف اشتغال دارند. گروهی ورزشکار حرفه‌ای هستند و تعدادی ورزشکار آماتور؛ گروهی به ورزش‌های سبک می‌پردازند و برخی به ورزش‌های سنگین و خشن؛ گروهی از آنان برای رسیدن به مقامات و قهرمانی تلاش می‌کنند و برخی برای حفظ سلامتی و یا تناسب اندام. عده‌ی زیادی از زنان نیز با ورزش و ورزشکار، بیگانه و یا حتی از آن بیزارند.

اما شاید انتخاب یک مجموعه و یا باشگاه مناسب برای عضویت در آن، بیش از هر چیز برای زنان اهمیت داشته باشد. بیش‌تر زنان، نزدیک‌ترین باشگاه ورزشی را انتخاب می‌کنند، اما آیا هر باشگاهی برای استفاده و عضویت در آن مناسب است؟ آیا باید به هزینه‌های استفاده از این اماکن توجه کرد یا نه؟

این سؤال‌ها سبب شد تا به سراغ باشگاه‌های ورزشی برویم و برآوردی از هزینه‌ها و امکانات موجود در باشگاه‌ها داشته باشیم، که به ارقام متفاوتی رسیدیم.

برای کسب این اطلاعات، چند باشگاه ورزشی در مناطق مختلف را انتخاب کردیم و از هزینه‌های ثبت نام در یک دوره از کلاس‌های ورزشی پرسیدیم. همان‌گونه که انتظار داشتیم، مجموعه‌های مختلف شرایط مختلفی برای ثبت نام دارند.

باشگاه‌های بالای شهر و مجموعه‌های آن‌چنانی که خانم‌ها با ماشین‌های شاسی‌بلند در آن رفت‌وآمد می‌کنند، هزینه‌های زیادی را برای حضور در یک دوره از کلاس‌های ورزشی دریافت می‌کردند. در مقابل نیز در مناطق پایین‌تر شهر، باشگاه‌هایی با قیمت مناسب وجود داشت و شرایطی را برای زنان فراهم کرده بودند که با حداقل هزینه به ورزش بپردازند. البته این مسئله تا حدود زیادی نیز قابل پیش‌بینی بود.

اما نکته‌ی قابل توجه این‌جاست که خدمات و شرایطی که باشگاه‌ها برای زنان فراهم می‌کنند، متناسب با میزان ورودی آن‌هاست یا نه؟

پیگیری این موضوع، چندان مورد علاقه‌ی مسئولان باشگاه‌های گران‌قیمت نبود. آن‌ها حاضر به مصاحبه در این باره نشدند و در این میان تنها یکی از مسئولان ثبت نام در مجموعه‌ی انقلاب، که خواست نامش در این مصاحبه برده نشود، اطلاعات زیادی در اختیار ما قرار داد.

خانم ر.ک در گفت‌وگو با ما درباره‌ی هزینه‌های ورزش همگانی در کشورمان گفت: ورزش همگانی در بین زنان، از اهمیت بیش‌تری نسبت به مردان برخوردار است؛ چرا که سلامت هر یک از اعضای خانواده، به‌ویژه زن، مستقیما بر تصویر کلی سلامت خانواده تأثیر می‌گذارد.

نگرش کلی زن نسبت به جسم و عملکرد فیزیکی بدنش، در نگرش‌های کلی او تأثیر مستقیم دارد؛ زیرا سلامت جسم و روان او، روابط اجتماعی وی با دیگران را شکل می‌دهد.

تأمین بهداشت جسم و روان برای زنان که در دوره‌ها و مراحل مختلف زندگی بر مسئولیت خویش مراحلی چون بارداری، زایمان و از همه مهم‌تر، پرورش و تربیت فرزندان را پشت سر می‌گذارد، از اهمیتی والا برخوردار است.

آیا زنان برای ورزش کردن حتما باید به باشگاه‌های ورزشی مراجعه کنند و امکان ورزش کردن در محیط خانه وجود ندارد؟

خوشبختانه امروزه دستگاه‌های مختلف ورزشی در فروشگاه‌ها عرضه می‌شود و امکان فراهم کردن شرایط ورزش کردن در خانه وجود دارد، اما نباید از یاد برد که برخی از دستگاه‌های ورزشی گران‌قیمت هستند و تأمین این هزینه برای بسیاری از خانواده‌ها غیر ممکن است.

به علاوه، این دستگاه‌ها فضای زیادی از خانه را اشغال می‌کنند و در این روزها که فضای خانه‌ها هر روز کوچک‌تر می‌شود، نمی‌توان فضایی را برای نگهداری این دستگاه‌ها قرار داد.

هم‌چنین نباید از یاد برد که زنان خانه‌دار با حضور در باشگاه‌های ورزشی، بخشی از زمان خود را در اجتماع پر می‌کنند و زیر نظر افراد باتجربه، متخصص و تحصیل‌کرده به تمرینات ورزشی می‌پردازند و ورزش آن‌ها در جهت علمی حرکت می‌کند. به علاوه می‌توانند با حداقل هزینه در مقایسه با خرید دستگاه‌‌های ورزشی، ورزش کنند.

آیا هزینه‌های ورودی باشگاه‌های ورزشی متناسب است با امکاناتی که ارائه می‌دهند؟

مطمئن باشید که باشگاه‌های ورزشی حداقل ورودی را در مقابل خدماتی که ارائه می‌دهند، دریافت می‌کنند. شما همین امروز می‌توانید با ۲۰ هزار تومان در هر کجای ایران که باشید، به‌راحتی در یکی از باشگاه‌های محل خود ثبت نام کنید، که البته این مبلغ، متناسب با نوع رشته‌ی ورزشی متفاوت است، اما زیاد نیست.

البته باشگاه‌های زیادی در کشور وجود دارند که زیر نظر شهرداری‌ها هستند که حداقل ورودی را از متقاضیان دریافت می‌کنند و خانم‌ها می‌توانند به‌راحتی و در محیطی سالم ورزش کنند.

چرا برخی باشگاه‌ها هزینه‌های چندصدهزار تومانی دریافت می‌کنند؟

این باشگاه‌ها و مجموعه‌های ورزشی، مراجعه‌کنندگان خاص خود را دارند که بیش‌تر، افراد متمول جامعه هستند و شاید خانم‌های مراجعه‌کننده به این باشگاه‌ها بیش از این‌که به دنبال ورزش و سلامت خود باشند، به دنبال خودنمایی و نشان دادن مارک لباس‌های ورزشی خود هستند و تجملات را از مهمانی‌های زنانه به باشگاه‌ها کشانده‌اند.

اما درمورد هزینه‌های این باشگاه‌ها باید بگویم که بسیاری از آن‌ها توسط بخش خصوصی اداره می‌شود و همین امر سبب شده است تا قیمت‌های متفاوتی نسبت به باشگاه‌های دولتی داشته باشند. البته به نظر من باز هم این مبالغ در مقابل خدماتی که ارائه می‌دهند، زیاد است.

شما اگر برنامه‌ی باشگاه‌های دولتی را با باشگاه‌های خصوصی مقایسه کنید، می‌بینید که هیچ تفاوتی وجود ندارد و حتی در برخی از کلاس‌های باشگاه‌های خصوصی برای این‌که تعداد بیش‌تری را در یک نوبت ثبت نام کنند، سه گروه در کنار هم در یک سالن زیر نظر یک مربی تمرین می‌کنند. در واقع باید گفت این باشگاه‌ها پول منطقه‌ای را که در آن قرار دارند، می‌گیرند.

یعنی دریافت این مبالغ در برخی مجموعه‌های ورزشی خاص، زیادتر از حد مجاز است؟

بله. وقتی یک باشگاه برای یک دوره کلاس والیبال، علاوه بر هزینه‌ی ورودی، ۳۰۰ هزار تومان می‌گیرد، هرچند هم که بهترین مربیان و دستگاه‌ها را در اختیار داشته باشد، زمانی که در عمل هم هیچ تفاوتی با باشگاه معمولی ندارد، باز هم گران است.

اکنون سرانه‌ی فضای ورزشی در کشور ما چگونه است؟

آمارهای ارائه‌شده نشان می‌دهد که بسیاری از استان‌های محروم و مرزی کشور وضعیت بهتری نسبت به تهران از نظر فضای ورزشی دارند. به طور مثال، در زاهدان به ازای هر نفر ۱۰۸ سانتی‌متر فضای سرپوشیده‌ی ورزشی وجود دارد و در ایلام سرانه‌ی فضای ورزشی برای هر نفر ۶۲ سانتی‌متر مربع است.

این سرانه در کرمانشاه، کهگیلویه و بویراحمد، مازندران، ارومیه و هرمزگان به ترتیب ۸۲ ،۸۱، ۸۰، ۵۲ و ۵۶ سانتی‌متر مربع است و حتی شهرستان‌های سرپل ذهاب و خاش به ترتیب با سرانه‌ی ۸۱ و ۳۶ سانتی‌متر در جایگاهی بالاتر از تهران قرار دارند.

نکته‌ی جالب این‌جاست که جمعیت بیش از ۱۳ میلیون نفری تهرانی به‌طور کامل نمی‌توانند از این میزان سرانه‌ی فضای ورزشی محدود نیز استفاده کنند، زیرا بسیاری از مجموعه‌های ورزشی مجهز تهران در اختیار فدراسیون‌هاست و از آن‌ها برای برگزاری اردو‌های تیم ملی استفاده می‌شود.

فقر فضای ورزشی در تهران چه عواقبی را به همراه داشته است؟

فقر فضای ورزشی در تهران باعث شده تا ورزشکاران تهرانی برای دسترسی به امکانات مورد نظر با مشکل روبه‌رو و یا متحمل هزینه‌های بالایی شوند.

به‌عنوان مثال یک فرد عادی برای این‌که بتواند فقط وارد مجموعه‌ی ورزشی انقلاب شود، باید ۱۸۳ هزار تومان هزینه‌ی عضویت سالانه پرداخت کند و برای استفاده از هرکدام از امکانات مجموعه نیز هزینه‌ی جداگانه متحمل شود.

حرف آخر؟

خانم‌ها نباید فراموش کنند که مجموعه‌های ورزشی، محل مُد نیست و بهتر است در پوشیدن لباس‌های ورزشی برخی از نکات را مد نظر داشته باشند و در هر شرایط لباسی بپوشند که شأن یک زن مسلمان را حفظ کنند.

ما که دعوت نیستیم!

[ms 0]

حوصله‌اش سر رفته. کانال‌های تلویزیون را تندتند عوض می‌کند. به قول استادمان وقتی شبکه‌ای نظر مخاطب را جلب نکند، باید دلت برای ریموت (کنترل تلویزیون) بسوزد! مدام می‌گردد تا بالاخره روی یکی از شبکه‌ها مکث می‌کند. عروسی است؛ بهترین جشن دنیا. البته شاید برای مردم ما!

نگاه می‌کند. هیچ‌کدامشان آشنا نیستند. فیلم سینمایی هم نیست. این‌ها هم که آدم‌های معروفی نیستند. برایش جذاب می‌شود. چشمش به عنوان «شما هم دعوتید» می‌افتد. بالاخره می‌فهمد عروسی چه کسی دعوت است؛ جعفر و معصومه، هموطن، ساکن تهران!

***

در فرهنگ ما -چه در دوره‌ی قبل از اسلام و چه بعد از آن- برابر کتاب‌های تاریخی و نقش‌برجسته‌های به‌جامانده، مردم برای حریم خصوصی خانوادگی ارزش فوق‌العاده‌ای قائل بودند و پوشش در بین مرد و زن به شکل کاملا تعریف‌شده‌ای وجود داشته است. با گسترش اسلام در سرتاسر این سرزمین و تلفیق شدن فرهنگ ایرانی با اسلامی، این امر بیش از پیش نمایان شد. با توجه به این تعاریف، تمام جشن‌ها، مهمانی‌ها و مواردی از این دست، بنا به شرایط خاص خود دارای نوعی قوانین است که بیش‌تر ما سال‌ها به آن پایبند بوده‌ایم و این امر نشان از اصالت فرهنگ و آداب و رسوم اجتماع ما دارد.

با اختراع وسایل ثبت تصویر و بعد از آن، تصاویر متحرک، تمام ابعاد زندگی انسان‌ها در سرتاسر جهان تحت‌الشعاع این مسئله قرار گرفت. با این تکنولوژی جدید، انسان‌ها توانستند لحظات تلخ و شیرین زندگی خود را به تصویر بکشند و برای یادگار حفظ کنند.

در کشور ما و البته در بعضی از نقاط دیگر دنیا، که بنا به خصوصیات مذهبی و فرهنگی، به نمایش درآمدن لحظات خصوصی افراد در معرض دید عموم، یک ضدّارزش به‌حساب می‌آید، جامعه این نوع فیلم‌ها را به فیلم‌های خصوصی و عمومی طبقه‌بندی کرده و مشکل تا اندکی برطرف شده است.

اما امروز، کنار خیابان‌های شهر که قدم می‌زنی، سی‌دی‌فروشِ کنار گذر، از جدیدترین جشن عروسی‌های بیرون ‌آمده از زندگی خواهر و برادران هم‌وطن و هم‌کیش تو خبر می‌دهد؛ از آخرین تصاویر استخر بانوان این سرزمین. گوشی‌های همراه مردم پر است از خصوصی‌ترین لحظه‌های زندگی آن‌هایی که شاید بیش‌تر از چند قدم با هم فاصله نداشته باشند.

***

چند صباح پیش، «پارک ملت» با اجرای محمدرضا شهیدی‌فرد، در میان آیتم‌های متعددی که پخش می‌کرد، قسمتی داشت که در آن، زوج‌های جوان را پای صحبت می‌نشاند و درباره‌ی نحوه‌ی آشنایی و مراسم خواستگاری و… با آن‌ها و خانواده‌هایشان گفتگو می‌کرد.

کار جالبی بود. صحبت از شناخت دو نفر از هم‌دیگر و روندی را که برای رسیدن به یکدیگر طی کرده بودند و هم‌چنین معرفی روش برگزاری جشن عروسی در کشور. اما به‌خاطر ثابت بودن لوکیشن و نبود تنوع و توجه نکردن به مؤلفه‌های استاندارد جهانی برای جذب مخاطب، و در یک کلام، نبود ذوق هنری و کلیشه‌ای شدن، با استقبال چندانی روبه‌رو نشد.

حالا دست‌اندرکاران یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای، این موضوع را دستاویز تولید برنامه‌ای کرده‌اند که با پخش آن، مخاطبان زیادی را طی ۴ شب در هفته، پای گیرنده می‌نشانند: «شما هم دعوتید». نورپردازی و قاب تصاویر به طرز هنرمندانه‌ای با تنوعی از رنگ‌های مختلف، طراحی شده که بیننده یک آن فکر می‌کند که در حال تماشای زندگی یک زوج مشهور است.

این نمایش تلویزیونی، در معرفی ازدواج، بسیار موفق عمل می‌کند، اما موضوعی که مطرح می‌شود، طریقه‌ی نشان دادن داستان ازدواج دو کبوتر عاشق در فرمی بیگانه با شاخص‌های فرهنگی و دینی ماست.

نشان دادن مراسم جشن با پوشش‌های باز بانوان و مجلس رقص، ظاهر شدن نزدیکان زوج با چهره‌ی آرایش‌کرده در برابر دوربین و مهم‌تر از آن، نمایش عروس و داماد در حال رقص، گردش در طبیعت، آتلیه و ژست‌هایی که هر کدام برای گرفتن عکس می‌گیرند و…

«شما هم دعوتید» در واقع، کار همان سی‌دی‌فروش‌ها و بلوتوث‌بازها را پی گرفته، اما با این تفاوت که افراد با رضایت فیلم‌های عروسی خود را در اختیار این شبکه قرار می‌دهند.

انگیزه‌ی این زوج‌ها دریافت جایزه‌ی نقدی و یا مشهور شدن از طریق به‌نمایش درآمدن فیلم جشن عروسی‌شان بر روی آنتن بین‌المللی است؛ افرادی که بدون توجه به پیامدها و تأثیر این امر در فرهنگ جامعه، به آن مبادرت می‌ورزند و فرهنگ چندهزارساله‌ی کشور را به‌باد می‌دهند و رفته‌رفته این ضدّارزش را به‌عنوان یک ارزش نیک نهادینه می‌کنند.

حال باید دید که سازمان اجرایی کشور چه راه حلی برای مقابله با این پدیده در پیش می‌گیرد.

آیا برخورد پلیس با افراد متخلف، تنها پیشنهاد قابل اجرا برای مقابله با این موضوع است، یا راه حلی نوین و فرهنگی نیز وجود دارد؟ باید از متولیان رسانه‌ی ملی پرسید که چگونه می‌شود تولیداتی داشته باشیم از جنس پارک ملت، و حتی بهتر از آن، که با در نظر گرفتن سلیقه‌های مخاطب خویش، هم سنت‌ها و آداب و رسوم ازدواج ایرانی را عرضه کند و هم با سیاست‌های شبکه‌های ماهواره‌ای رقابت.

نمونه‌ی موفقی که می‌توان به آن اشاره کرد، ترانه‌ی عامیانه‌ی «بارون میاد جرجر» است که مهین جواهریان با خوش‌ذوقیِ تمام، آن را در قالب پویانمایی ارائه کرده؛ یک فیلم کوتاه ۹‌دقیقه‌ای که تمام یک موسیقی فولکلور میهنی را به بهانه‌ی آشنا کردن مخاطب با هویت ملی و نحوه‌ی برگزاری جشن عروسی، به‌تصویر می‌کشد. اما متأسفانه حتی همین اثر هم از رسانه‌ی ملی پخش نمی‌شود!

***

حالا دیگر نمایش تمام شده. به فکری عمیق فرو می‌رود. آیا واقعا کار معقولی است که جشن خصوصی ازدواجش را برای پخش به این شبکه بفرستد؟!

 

شنا در استخرها، خوب یا بد؟

[ms 0]

با نزدیک شدن به فصل تابستان، ورزش شنا بیش از سایر ورزش‌ها مورد توجه خانم‌ها قرار می‌گیرد، چراکه این ورزش برای قلب بسیار مفید است و در کاهش وزن تأثیر زیادی دارد. شاید همین دلایل برای کشاندن خانم‌ها به استخرها کافی باشد. چه چیز بهتر از یک ورزش بانشاط برای کاهش وزن خانم‌ها؟!

تعداد اندکی از خانم‌ها شنا کردن را یک ورزش حرفه‌ای می‌دانند، اما نباید فراموش کرد که حتی قدم زدن در آب می‌تواند یک ورزش محسوب شود. شنا کردن با سرعت زیاد، به دلیل حرکت هم‌زمان دست‌ها و پاها سبب فعالیت بیش‌تر عضلات بدن و در نتیجه عرق کردن می‌شود و با تعریق زیاد، مقدار قابل‌توجهی کالری می‌سوزاند.

شنا را می‌توان به کسانی توصیه کرد که پس از بهبود نسبی از آسیب‌های فیزیکی، ممکن است تا مدت‌ها از انجام تمرینات دیگر محروم شده باشند؛ زیرا با این ورزش می‌توان دوره‌ی نقاهت و درمان را سریع‌تر پیش برد و بهبودی حاصل کرد.

اما آن‌چه باید در این مدت مورد توجه خانم‌ها قرار گیرد، رعایت بهداشت فردی است؛ چراکه میزان آسیب‌پذیری زنان در محیط‌های آلوده بسیار بیش‌تر از مردان است. بسیاری از عفونت‌های ویروسی باعث بروز مشکلات چشمی نظیر «تراخم» و «کونژکتویت» می‌شوند و علت تعطیلی بسیاری از استخرها بروز این مشکلات است.

گاهی پس از شنا کردن، به‌سبب وجود مواد ضدعفونی‌کننده در آب استخرها، چشم‌ها قرمز می‌شوند که برخلاف تصور عمومی، درمان این وضعیت، استفاده از قطره‌هایی که قرمزی چشم را کم می‌کند نیست؛ بلکه درمان صحیح، استفاده از اشک مصنوعی است.

خطر دیگری که شناگران را تهدید می‌کند، این است که هنگام شنا کردن مانند هر ورزش دیگری، آب بدن از دست می‌رود و برخلاف بسیاری از افراد که فکر می‌کنند بعد از استخر نیازی به آب خوردن نیست، باید برای جایگزینی این آبِ ازدست‌رفته، مایعات زیادی مصرف شود. آب و آب‌میوه انتخاب‌های مناسبی در این باره هستند.

به‌طور کلی، از آن‌جا که محیط استخرها بسته است و در مدت زمان محدودی تعداد زیادی از افراد در آن شنا می‌کنند، همیشه احتمال انتقال عفونت از طریق آب آن‌ها وجود دارد؛ حتی اگر آب استخر از هر نظر پاکیزه و مورد تأیید باشد. بنابراین، یادآوری این نکته ضروری است که باید از ضدّعفونی شدن آب استخر با کلر مطمئن باشید.

برای اطمینان بیش‌تر از وضعیت استخرها، سعی کردیم به سراغ مدیران استخرها برویم، اما به دلایل متعدد، از پاسخگویی به سؤال‌های ما سر باز زدند. تا این‌که برای یافتن پاسخ، به سراغ «مهناز قدوسی»، مدرس بین‌المللی نجات غریق، با سابقه‌ای ۳۰ساله رفتیم.

[ms 1]

در حال حاضر وضعیت بهداشت در استخرهای کشور چگونه است؟

خوشبختانه وضعیت بهداشت آب‌ها در استخرها بسیار عالی است؛ چون گاز کلر به‌راحتی و با قیمت مناسب در دسترس استخرها قرار دارد و موارد کمی بیماری بر اثر آلودگی آب استخرها وجود دارد. موارد خاصی هم که دیده شده، حساسیت‌های مربوط به کلر و بدن‌های حساس افراد است.

وزارت بهداشت نظارت دقیقی بر بهداشت آب استخرها دارد  و به محض تماس با وزارتخانه و معرفی استخرهای آلوده، برای رفع موارد غیر بهداشتی خیلی سریع اقدام کرده و در موارد خاص، استخر خاطی را پلمپ می‌کنند. به همبن دلیل، بهداشت آب استخرها کاملا رعایت می‌شود.

آیا محیط خارج از آب نیز، از نظر بهداشتی در بهترین شرایط است؟

متأسفانه موارد زیادی از رعایت نکردن اصول بهداشتی در محیط استخرها دیده می‌شود که مربوط به مدیریت استخرهاست؛ معمولا زیر دوش آب‌ها، آلوده و کثیف است و استخرچه‌های کلر و دستشویی‌ها در شرایط مناسبی نیستند، اما آن‌چه بیش از این مسئله اهمیت دارد، مسائل فرهنگی است که باید رعایت شود. من اعتقاد دارم بیش از این‌که نگرانی آب استخرها مهم باشد، باید نگران مسائل فرهنگی بود.

افراد چگونه می‌توانند آلودگی آب و یا محیط استخر را تشخیص دهند؟

خود شخص تنها می‌تواند ظاهر آب را ببیند که تشخیص آلودگی از روی ظاهر آب ممکن نیست. برای مثال، استخری بود که هر کس به آب آن نگاه می‌کرد، متوجه آلودگی آن نمی‌شد و حتی فکر می‌کردند که بسیار تمیز است، اما واقعیت این نیست.

برای این‌که آشنایی خانم‌ها با انواع آلودگی آب‌ها بیش‌تر شود، باید بگویم که آلودگی آب‌ها را باید به ۲ دسته تقسیم کرد:
اول، آلودگی‌هایی که با چشم دیده می‌شود، که بیش‌تر مربوط به املاح است و در واقع روی کیفیت ظاهری و شفافیت آب اثر می‌گذارد.
دوم، آلودگی‌های قارچی و باکتریالی هستند که با چشم دیده نمی‌شوند. عموم مردم آب کدر را آلوده می‌دانند، اما در حقیقت بسیاری از آلودگی‌ها در اثر باکتری‌هاست که قابل رؤیت نیستند.

[ms 2]

این تصور که استخرهای روباز به‌سبب تابش نور خورشید، تمیزتر هستند، تا چه حد درست است؟

این مسئله تا حدود زیادی بستگی دارد به تعداد افراد حاضر در استخر و به منطقه‌ای که استخر در آن قرار دارد. اگر تعداد افراد استخر زیادتر از دبی ورودی تصفیه‌ی آب باشد، نه‌تنها نور خورشید کافی نیست، بلکه اگر خود «یو وی» هم بالای استخر باشد، پاسخگوی آلودگی آب نیست.

عموما استخرهای روباز می‌توانند بهتر از استخرهای سرپوشیده باشند، اما مشکل این‌جاست که وقتی مردم برای آفتاب گرفتن، به استخرهای روباز مراجعه می‌کنند، یک لایه از چربی روی سطح آب را می‌پوشاند که مانع نفوذ نور خورشید به عمق آب می‌شود.

مشکل دیگری که وجود دارد، این است که کلر آب به‌سبب تابش آفتاب می‌پرد و اگر استخری درست کار نکند،  دستگاه تصفیه‌ی آب آن مدام روشن نباشد و کلر به آب تزریق نکند، از ساعت ۱۳، آب، کلر خود را از دست می‌دهد و در این شرایط، استخرهای روباز بسیار خطرناک‌تر از استخرهای سرپوشیده است.

در تابستان‌ها، استخرهای سرپوشیده به‌خاطر کم‌تر بودن تعداد مراجعه‌کنندگان و نظارت بیش‌تر و نبود مشکل روغن‌های روی سطح آب، برای استفاده‌ی علاقه‌مندان بهتر است.

مسئولان استخرها چگونه می‌توانند افراد بیمار را شناسایی و مانع از ورود آن‌ها به استخرها شوند؟

به جز حصبه و وبا، سایر بیماری‌ها از فضای دور استخرها ایجاد می‌شود. وبا و حصبه نیز بیماری‌هایی هستند که پنهان شدنی نیستند و به محض شیوع آن‌ها سریعا اعلام می‌شود. سایر بیماری‌ها، از جمله عفونت و مشکلات پوستی نیز در درون آب استخرها به دلیل استفاده از کلر از بین می‌روند.

مسئولان استخرها معمولا تذکر می‌دهند که افراد در کنار استخر ننشینند و اگر لباس‌های آن‌ها روی زمین افتاد، از پوشیدن آن‌ها خودداری کنند.

این‌که گفته می‌شود در آب استخر، همراه کلر از وایتکس استفاده می‌شود، تا چه حد صحت دارد؟

کلر از مشتقات وایتکس است و همین امر سبب شده که بوی یکسانی داشته باشند و برخی گمان می‌کنند که از وایتکس در آب استخرها استفاده می‌شود، اما این تفکر درست نیست. به علاوه، وایتکس بسیار گران‌تر از کلر است و استفاده از آن به‌صرفه نیست و کلر خشک و گاز کلر همیشه در دسترس است.

اما نباید این نکته را فراموش کرد که در بسیاری از موارد، از کلر زیادی در آب استفاده می‌شود که دلیل آن، زیاد بودن افراد حاضر در استخر است.

مشکل دیگری که در استفاده از کلر وجود دارد، این است که در زمانی که افراد در آب هستند، کلر می‌زنند. این، وحشتناک‌ترین کارِ ممکن است و حتی ضرر آن بیش‌تر از آلودگی آب استخر است و سبب سرفه و گرفتگی صدای شناگران می‌شود.

آیا راه رفتن خانم‌های باردار در استخرها جایز است؟

در کشور ما خانم‌های باردار به هیچ وجه نباید این کار را انجام دهند، زیرا سقط جنین در ۴ تا ۵ ماهگی بیش از ۶۰ درصد است و آلودگی هوای استخرها و وجود گاز کلر در آب استخر برای مادران باردار بسیار خطرناک است.

اگر استخری وجود داشته باشد بدون این مشکلات و کاملا استاندارد باشد، خانم‌های باردار برای داشتن زایمانی راحت‌تر می‌توانند در آب قدم بزنند، اما من باز هم توصیه می‌کنم که از این کار جدا خودداری کنند.

حرف آخر؟

من اعتقاد دارم که باید روی مسائل فرهنگی استخرها نیز وقت گذاشت؛ چراکه در این بخش کمبودهای زیادی وجود دارد. برای مثال، حضور یک دختر ۱۸ ساله و یک دختر ۴ ساله در استخر کنار هم مشکل‌ساز است.

متأسفانه برخی مدیران برای افزایش درآمد خود، هر کسی را با هر شکل و لباسی و بدون توجه به بیماری‌هایی مانند ایدز، به محیط استخر راه می‌دهند. ممکن است این بیماری از راه آب منتقل نشود، اما تبعات فرهنگی زیادی به همراه دارد.

هم‌چنین مسئله‌ی اعتیاد و استفاده از سیگار در محیط استخرها و گرایش‌های جنسی را نباید فراموش کرد؛ زیرا این مسئله بسیار بدتر از وبا و حصبه است و تأثیرات نامطلوبی بر جامعه دارد.

زنان موفق کشور ما!

[ms 1]

از «مادر تـرزا» به‌عنوان یک زن نمونه و موفق نام می‌برد و فعالیت‌های خیریه‌ی او را برمی‌شمرد. نام چند زن دیگر را نیز ردیف می‌کند و در انتها می‌پرسد:
«?Who are women whose lives made a difference in your country»
و با همین یک پرسش، تمام تاریخ زن ایرانی را زیر سؤال می‌برد.

اولین بار نیست که از گذشته‌ی خود به‌عنوان زن ایرانی می‌پرسم. گوگل را هم می‌کاوم. در جواب جستجوی «زنان موفق ایرانی» همان چیزی را می‌بینم که او دیده است و برنتافته. پس زن موفق ایرانی کجاست؟!

اگر امروز در نوشته‌هایمان به «مدرنیته» می‌تازیم و نگرش‌های افراطی «فمینیستی» را نکوهش می‌کنیم، اگر داد بی‌دادی برمی‌کشیم و از آن‌چه بر زن مسلمان می‌رود -در تغییر هویت زنانه و تبدیل شدنش به ابزاری برای منافع بیش‌تر سرمایه‌داران، شرکت‌داران و ملاکان اجتماعی- می‌نالیم، به گذشته نیز نمی‌توانیم انتقاد نکنیم.

وقتی به گذشته‌ی زن ایرانی فکر می‌کنم، در هزارتوی تاریخ ظالمانه‌ی ستمگران و شاهان و دربارهای مملو از ددمنشی و زراندوزی، در عمق ظلمی نهادینه‌شده، زن را «ضعیفه» می‌بینم و فرهنگی منحط که «موفقیت» را بد تعریف کرده است؛ خیلی بد. خودمانی‌اش این‌که «سنتمان هم چنگی به دل نمی‌زند».

نگرش خفت‌باری که زورمندان و سلطه‌طلبان گذشته به زن داشته‌اند، تفاوتی با نگاه سرمایه‌محور امروز غرب در اصل استثمارگری ندارد. امروزه اگر زن را نیرویی پرکار می‌خواهند و کم‌اعتراض که چرخ‌های تولید را بگرداند، در گذشته‌ای نه چندان دور نیز او را ابزاری برای دستیابی به مقاصد ثروت‌اندوزی و تبرج و خودنمایی می‌خواستند؛ گاهی هم برای قربانی کردن رقبا و نفوذ در تصمیم‌گیری‌ها.

تاریخ کم ندارد زنانی که برای دست‌به‌دست‌کردن قدرت و تغییر جایگاه سلطه، حتی از رأفت و محبت خدادادی، فطری و ذاتی زنانه گذشتند و خونریزی‌های بزرگی پدید آوردند. (۱) گرچه، امروز هم این پدیده‌ها روی می‌دهد. (۲)

فرهنگ پنهان‌کردن زنان، منشأ تمامی فشارهای تاریخی ستم‌پیشگان بر گــُرده‌ی زن، به‌ویژه زنان دوران قاجار بوده که تا امروز هم‌چنان باقی مانده است؛ درونگرایی زنان و تولید جامعه‌ای در سایه که سنت‌های آن را خصوصا در مراسمات مرتبط با ازدواج -از همسریابی و خواستگاری گرفته تا مقدمات و مؤخرات برگزاری مراسم عروسی- می‌توان مشاهده کرد، و حسادت‌هایی زنانه که از ریختن زرنیخ در کاسه‌ی حنای هوو در حرم‌سراهای جائران برای کسب مقام «سوگلی»، آیین‌هایی مقدس برای نگهداری کیسه‌ی حنا تشریع می‌کرد. (۳) این فرهنگ حتی در تلاقی با باورهای اسلامی، نوع خاصی از سنت دینی را پایه‌گذاری نمود؛ مواردی که در مجالس روضه‌ی زنانه می‌بینیم و آجیل مشکل‌گشا و ختم انعام و بسیاری رفتارهای مرسوم که برخی از آن‌ها ریشه و عمق دینی ندارند و آلوده به خرافات شده‌اند.

اگرچه در گذشته‌ی این سرزمین، زنان موفقی یافت می‌شوند که تأثیرگذار بوده و مدارج تعالی را طی کرده‌اند، (۴) تعریف نادرستی که از موفقیت زنان بر سر زبان‌ها بوده و هست، هم‌چنان آنان را در گمنامی و فراموشی پنهان نگه داشته و جستجوی «زنان موفق ایرانی» در گوگل را با مشکلی جدی مواجه ساخته است.

[ms 0]

در دنیایی که تعریف «زن موفق»، یا بر عهده‌ی زورمداران و سلطه‌طلبان دربار بوده است که آن را به «پرده‌داری» و «حرم‌سرایی» و حداکثر «ابزاری برای رسیدن به قدرت» در دربار سلاطین معنا کنند و یا در اختیار عده‌ای سرمایه‌دار ِ مسلط بر بنگاه‌های خبری و رسانه‌ای و تبلیغاتی که «موفقیت زن» را در «پرده‌دری» و «بی‌حیایی» بدانند و به اسم «ملکه‌ی زیبایی»، زنان بسیاری را بفریبند، زن را «ابزار تحریک مشتریان در خرید کالا» کنند و درنهایت امر، او را نیروی کاری بدانند که بدون اعتراض، به کمپانی خدمت می‌کند، چه توقعی می‌توان از زن ایرانی داشت؟!

در چنین فضایی، عجیب نیست که موج بزرگی از زنان و دختران این مرز و بوم را ببینیم که در پشت سد کنکور صف کشیده‌اند و هر ساله بر تعداد آنان افزوده می‌شود. دختران ایرانی ما امروز موفقیت را در کجا باید جستجو کنند؛ بازار کار، یا بازار استثمار؟!

در این دوران که زنان، هویت اسلامی خود را بازمی‌طلبند و برای دستیابی به جایگاه الهی خود و کسب منزلتی که خداوند در آفرینش برایشان قرار داده تلاش می‌کنند، ما به‌شدت محتاج بازتعریف الگوی زن مسلمان هستیم؛ الگویی که نه به مدرنیته و پست آن متصل شود و نه به گذشته‌ی ضعیف زن ایرانی بچسبد.

یک اسلام‌شناس برجسته می‌گوید: «اسلام درمورد حقوق خانوادگی زن و مرد فلسفه‌ی خاصی دارد که با آن‌چه در چهارده قرن پیش می‌گذشته و با آن‌چه در جهان امروز می‌گذرد، مغایرت دارد.» (۵) زن مسلمان را همان‌طور که نباید در فضای مسموم امروز تعریف کرد، در گذشته‌ی تاریک تاریخ نیز نمی‌توان جستجو نمود.

——————————————————-

پانوشت:

۱- به‌عنوان مثال: فاجعه‌ی قتل امیرکبیر یا قتل عام ایرانیان به دستور استر و مردخای؛
۲- تاریخ فراموش نخواهد کرد در زمانی که وزیر جنگ اسرائیل یک زن بود (زیپی لیونی)، محاصره‌ی شدید آب و غذا برای مردم بی‌گناه غزه تدارک کرد و عملیات «سرب گداخته» را رهبری نمود!
۳- جایگاه زن در دوران قاجار آن‌چنان تنزل یافته بود که زنان حرم‌سرا برای رقابت با یکدیگر، از بسیاری نادرستی‌ها دریغ نمی‌کردند. گفته شده در کیسه‌ی حنا زرنیخ می‌ریختند و گیسوان سوگلی پس از حنا گذاشتن تماما می‌ریخت و کچل می‌شد. به این ترتیب جای خود را به دیگری می‌داد. (ر.ک: کتاب طنز انتقادی «کلثوم ننه» یا «عقائدالنساء» اثر آقاجمال خوانساری).
۴- مانند: بانو مجتهده امین (۱۲۶۶ ه.ش) صاحب تفسیر ۱۵جلدی «مخزن العرفان».
۵- شهید مطهری (ره)، نظام حقوق زن در اسلام.

مهمان چارقد به‌صرف کلم‌پلوی شیرازی

[ms 0]

از یک شیرازی معمولا انتظار صحبت درمورد کدام غذا را دارید، جز کلم‌پلو؟!

زیاد دیده‌ایم این‌جا و آن‌جا که غذاهایی به اسم «کلم‌پلوی شیرازی» طبخ می‌کنند یا آموزش می‌دهند، که گاه جز این‌که هر دو کلم دارند و برنج، هیچ اشتراکی با کلم‌پلوی شیرازی ندارند. حالا از یک شیرازی، دستور پخت کلم‌پلو را بگیرید و با خیال راحت امتحانش کنید. بعید می‌دانم خوش‌تان نیاید!

کلم‌پلوی شیرازی غیر از کلم، کوفته هم دارد؛ کوفته‌ریزه. قبل از این‌که سراغ کلم برویم، باید کوفته‌ها را آماده کنیم که کمی وقت‌گیر است.

[ms 1]

مواد لازم برای کوفته‌ریزه:

گوشت چرخ‌کرده: ۳۰۰ گرم
آرد نخودچی: ۴ قاشق غذاخوری
پیاز رنده‌شده: یک عدد
زردچوبه: یک قاشق چای‌خوری
آبلیمو: یک استکان
نمک و فلفل: به میزان دلخواه

[ms 4]

طرز تهیه‌ی کوفته‌ریزه:

این مواد را با هم مخلوط کنید. در اضافه کردنِ آرد نخودچی کمی دقت کنید. شاید برای مواد شما و با توجه به کیفیت گوشت چرخ‌کرده یا اندازه‌ی پیازتان، مقدار کم‌تری آرد لازم باشد.

مواد را ورز می‌دهیم و بعد کوفته‌های کوچک و یک‌دستی درست می‌کنیم که اندازه‌شان بهتر است کمی کوچک‌تر از یک تیله‌ی رنگی دوران کودکی‌مان باشد. برای این‌که مواد به دست نچسبد، دست را با روغن چرب کرده، یکی‌یکی کوفته‌ها را آماده می‌کنیم.

بعد از آماده‌شدن، آن‌ها را در یک ماهی‌تابه، توی کمی روغن تفت می‌دهیم تا خوب سرخ شوند. در آخرین مرحله، یک استکان آبلیمو روی کوفته‌ها می‌ریزیم و درِ ظرف را می‌گذاریم و اجازه می‌دهیم با شعله‌ی کم، آبلیمو کاملا به خورد کوفته‌ها برود.

بعضی‌ها به جای کوفته، از گوشت قیمه‌ای که در اندازه‌ی بسیار ریز خرد شده است، استفاده می‌کنند. کلم‌پلو را با کوفته می‌شناسند، اما شما در استفاده از گوشت قیمه‌ای مختارید!

[ms 2]

حالا می‌رویم سراغ کلم‌ها و سبزی‌ها.

مواد لازم برای پخت کلم‌پلو:

برنج: ۶ پیمانه
کلم‌قُمری: یک کیلو
سبزی (تره، جعفری، ترخون، شوید، ریحان): یک کیلو
آبلیمو: یک استکان
زردچوبه، نمک و فلفل: به میزان دلخواه

[ms 3]

طرز تهیه‌ی کلم‌پلو:

یک کیلو سبزی پاک‌نکرده را با حوصله پاک کنید و بشویید و خرد کنید. بعد کلم‌ها را پوست بگیرید و آن‌ها را خلال کنید و بشویید. حالا کلم‌ها را درون تابه‌ای بریزید و یک استکان آب به آن اضافه کنید و بگذارید با شعله‌ی کم بپزد. این کار را می‌کنیم، چون کلم‌قُمری کمی سفت است و برای همین، باید اول آب‌پزش کنیم.

بعد از این‌که آب به خورد کلم رفت، کمی روغن و یک قاشق چای‌خوری زردچوبه و کمی نمک و فلفل اضافه می‌کنیم و آن را تفت می‌دهیم. کلم‌ها که خوب سرخ شد، یک لیوان آبلیمو روی آن‌ها ریخته و می‌گذاریم مثل کوفته‌ها آبلیمو به خورد کلم برود و حسابی مزه‌دار شود. بعد از این، کلم‌ها هم آماده‌اند.

گاهی به‌جای کلم‌قُمری از کلم‌برگ هم برای کلم‌پلو استفاده می‌شود که روش پخت آن هم شبیه کلم‌قُمری است، اما خب، ترجیح با کلم‌قُمری است.

مراحلِ سخت کار تمام شده است. می‌توانید برنج را مطابق معمول آب‌کش کنید. فقط یادتان نرود که در آبِ برنج کمی زردچوبه اضافه کنید که سفیدی برنج را بگیرد. اگر از سبزی تازه استفاده می‌کنید، برنج را کمی زنده بردارید، وگرنه برنج در حین دم کشیدن ممکن است شفته شود.

بعد از آب‌کش کردن، ته قابلمه را روغن بریزید و ته‌دیگِ مورد نظرتان را بچینید. یک لایه برنج ته ظرف بریزید و بعد کمی از سبزی‌ها، کلم‌ها و کوفته‌ریزه روی آن بچینید. مواد را به همین شکل لایه‌لایه توی ظرف بریزید تا تمام شوند.

کوفته‌ها را می‌شود جداگانه، بعد از طبخ کلم‌پلو، روی آن داد، ولی وقتی که کوفته همراه با کلم و بقیه‌ی مواد دم می‌کشد، از حالت خشکی و احیانا سفتیِ ناشی از سرخ شدن درمی‌آید و طعم بهتری پیدا می‌کند.

حالا در قابلمه را بگذارید و ۴۵ دقیقه بوی مست‌کننده‌ی سبزی‌ها را تحمل کنید تا غذا دم بکشد! البته در این فاصله می‌توانید سالاد شیرازی‌تان را هم آماده کنید. خیار و گوجه و پیاز را نگینی ریز کنید. بعد مواد را با نمک و فلفل و نعنا و آب‌غوره (آبلیمو نریزید که اصالتِ شیرازی ندارد!) مخلوط کنید.

امتحانش کنید و از بو و مزه‌ی منحصربه‌فردش لذت ببرید.

عشق است و آتش و خون

[ms 0]

امیرعلی: لیلا…
لیلا: می‌دونم؛ می‌خوای از خونه‌ت بیرونم کنی.
امیرعلی: اون بیرون پُرِ گرگه.
لیلا: اما شیر هم داره.
امیرعلی: منظورت از شیر یعنی منم؟! … شیرِ کور!
لیلا: شیر کور، باز هم شیره.

***

شاید از نظر برخی، این دیالوگ‌ها برگرفته از یک فیلم عشق‌های آپارتمانی که این روزها بدجور رونق گرفته‌اند، باشد؛ از یکی از همین فیلم‌ها که با محبت یا بی محبت، به‌سبب حکم محتوم کارگردان‌های گیشه‌پسند، یا حتی جشنواره‌پسند، به اضمحلال می‌روند و نهایت، رنگ جدایی را به خود می‌بینند.

شاید از نظر برخی دیگر، «روزهای زندگی» تنها یادآور نام یک سریال دستِ چندم برزیلیایی شبکه‌های آن‌ور آبی باشد که شکل ظاهرا باحجاب‌تر آن را می‌توان در بین فیلم و سریال‌های این‌ور آبی هم دید.

اما حقیقت چیز دیگری است. این گفتگوها، نه در یک آپارتمان و نه در آستانه‌ی یک جدایی عاشقانه، که در تنگنایی از چرک و خون و کثافت، در میانه‌ی واهمه‌ی حمله و تجاوز دشمن بعثی، در یک فیلم جنگی ایرانی به نام «روزهای زندگی» شکل گرفته.

[ms 1]

در بطن جنگ، نه پشت جبهه

تازه‌ترین ساخته‌ی «پرویز شیخ‌طادی» روایت عشق و زندگی در جنگ است. نه حکایت جنگی که بر سر زندگی هوار شده باشد، بلکه عشقی که با جنگ زندگی می‌کند، می‌خندد، و جالب‌تر این‌که همه را به این خنده دعوت می‌کند؛ آن‌جا که امیرعلی به دکتر تازه‌وارد سفارش می‌کند که این‌جا حتی اگر شده، باید خنده را به لبانت بخیه کنی! این عشق و زندگی با جنگ کنار نمی‌آید، بلکه آن را در خود حل می‌کند، و این را می‌توان از بغض نهفته در سکانس اعلام تصویب قطعنامه‌ی ۵۹۸ حس کرد.

و این زنده بودن و زندگی کردن تا آن‌جا پیش می‌رود که دکتر امیرعلی علوی در مواجهه با مجروحِ روبه‌شهادتش، حقیقت پنهان‌مانده‌ی حیات را بیان می‌کند و می‌گوید:
رضاجان! آدم‌ها نمی‌میرند. آدم‌ها زنده می‌شوند. هی زنده می‌شوند… هی زنده می‌شوند…

داستان روزهای زندگی، علاوه بر تمام سختی‌ها و حاشیه‌هایی که از زمان پیش‌تولید تا اکران، پشت سر گذاشته، و البته فارغ از کاستی‌ها و بعضا ضعف‌های فرمی، از این نظر درخور توجه است که جزو معدود فیلم‌هایی به‌شمار می‌رود که حضور زنان را در جنگ، نه به شکل سنتی و کاملا پشت جبهه‌ای، بلکه به‌صورت عیان و در بطن مبارزه ترسیم می‌کند؛ موضوعی که موافقان و مخالفان مختلفی را متوجه خود ساخته.

شب گذشته (سه‌شنبه ۱۶ خرداد)، جلسه‌ی بررسی و نقد این فیلم، با حضور تنی چند از دست‌اندرکاران تولید آن، به همت باشگاه فیلم تهران، در فرهنگسرای ارسباران تشکیل شد.

[ms 2]

دغدغه‌های کلیشه‌شکن

در ابتدا علی رویین‌تن، که ساخت فیلم‌هایی هم‌چون «دلشکسته» و «زمهریر» را در کارنامه‌ی خود دارد، با اشاره به نقش زنان در جبهه و اهمیت نمایش حقایق این‌چنینی جنگ گفت: «نیاز جامعه‌ی ما با این ابعاد عظیم بمباران رسانه‌ای که صورت می‌گیرد، این است که نشان دهیم تا چه حد و در همه‌ی زمینه‌ها زنان در اجتماع ما فاعلیت دارند. کسانی که نمی‌توانند بپذیرند این را و حضور زن در جبهه را باور ندارند، کلیشه‌ی ذهنی دارند.

درست است که در این فیلم تا یک‌سوم امیرعلی فاعلیت دارد، یک‌سوم هم لیلا و یک‌سوم باقی‌مانده را آن فرمانده‌ی جنگ اداره می‌کند، اما مهم‌ترین حرفی که آقای شیخ‌طادی می‌خواهد بگوید، این است که زن‌ها هم در جنگ حضور داشتند، شریف بودند و فاعلیت داشتند. ممکن است خیلی‌ها این حرف‌ها را نپذیرند، اما آدم‌هایی از جنس ما حرفشان این است.

در زمانه‌ای که به دلایلی مردم از ارزش‌های سینمایی دور شده‌اند، فیلمی ساخته شده که غیرمتعارف است و مخاطب را جذب می‌کند، دغدغه‌های جدیدی از دفاع مقدس که پنهان بوده، بیرون آورده و برایمان یادآوری می‌کند.»

واقعیت‌های اصیل

بعد از آن، کوروش سلیمانی، یکی از بازیگران این فیلم با اشاره به واقع‌گرا بودن فضای داستان گفت: «من فکر می‌کنم یک چیز بسیار مهم‌تر از جنگ در این فیلم هست که آن بحث عشق است؛ بحث یک رابطه‌ی انسانی؛ رابطه‌ی یک زن و شوهر. این فیلم چون در بستر جنگ ساخته شده، شاید این بُعدش مغفول مانده است، درحالی‌که می‌تواند به یک جوان امروزی نشان دهد رابطه‌ی یک زوج تا چه پایه می‌تواند درست، اصیل و تأثیرگذار باشد، حتی بدون هرگونه شعار؛ چراکه این‌ها دعوا هم می‌کنند. حتی در فیلم سر هم داد می‌زنند، اما رابطه‌شان استوار و دوست‌داشتنی است. امیدوارم با برخی سیاست‌گذاری‌ها به سویی نرویم که نشان دادن روابط انسانی در جنگ، بعد از دوره‌ای، به سوررئالیسم و غیر واقعی بودن متهم شود.»

پرویز شیخ‌طادی دلیل خود را از انتخاب نام روزهای زندگی چنین عنوان کرد: «این اسم می‌خواهد نشان دهد انسان‌ها در تمام شرایط زندگی می‌کنند. فقط کافی است به فطرتمان رجوع کنیم و عشق در زندگی ما جاری باشد. نوع‌دوستی‌مان را در هر شرایطی زنده نگه داریم. همین.»

مادران ساختگی!

از وی پرسیدیم: «علاوه بر سیر داستان که پس از کور شدن قهرمان مرد، این زن است که بار تمام مسئولیت‌ها را بر دوش می‌کشد، در واقعیت هم برای بازیگران این نقش‌ها مشکلاتی طی فیلمبرداری به‌وجود آمده، که باعث شد حضور حمید فرخ‌نژاد در میانه‌های کار کمرنگ شود و شما مجبور به پُررنگ کردن نقش خانم قاضیانی شوید. سؤالی که به‌وجود می‌آید، این است که تا چند درصد روایت شما از زنان در جنگ، مستند و منطبق بر واقعیت بوده و یا دستخوش تغییرات در حین فیلمبرداری شده؟»

و شیخ‌طادی این‌طور جواب داد: «من شخصیت‌های خانم‌های داستان را خودم در بیمارستان‌های صحرایی دیده‌ام. زنان فوق‌تخصصی را دیده‌ام که در شرایط جنگی، یک هفته سرپا بودند و در نهایت نشسته می‌خوابیدند، اما متأسفانه نقش خانم‌ها حتی در سینمای اجتماعی ما هم جالب نیست. یا زن را وسیله‌ای کرده‌ایم برای تحریک و یا خانم‌هایی را به نمایش گذاشته‌ایم که چادری هستند و برنج پاک می‌کنند و جیغ‌جیغ می‌کنند، درحالی‌که هیچ‌کدام از این‌ها را ما در خانواده‌هایمان پیدا نمی‌کنیم. مادران هیچ‌کدام از ما این‌طوری نیستند. مادران ما اهل شعرند. اهل شعورند. اهل ادبیات، و خود حافظ کتاب‌هایی هستند و حافظ تاریخ ما هستند.»

دین مادری

کارگردان فیلم «شکارچی شنبه» در پایان گفت: «یهودی‌ها یک حرف درست دارند که «بچه، دینش را از مادر می‌گیرد». دینی هم که آن‌ها تعریف می‌کنند، شامل اخلاقیات می‌شود و شامل رفتار و منش و سنت‌ها؛ یعنی بن‌مایه و DNA جامعه را خانم‌ها تربیت می‌کنند. این را ما در سینمای خودمان نداریم، درحالی‌که این خانم‌ها وجود دارند. شما کافی است در هر حوزه‌ای که هستید، کمی در این زمینه مطالعات داشته باشید تا ببینید که تا چه حد حضور خانم‌ها در جنگ پُررنگ بوده و چقدر از خاطرات مربوط به خانم‌هاست که حتی هنوز مکتوب نشده‌اند.

زن، خانواده، بحران

[ms 0]
کتاب «زن؛ آن‌گونه که باید باشد» در ۲۹۵ صفحه، حاصل تلاش آقای اصغر طاهرزاده است، برای تعریف جدید از زن با توجه به تعریف جدید از انسان و خانواده. برای کسانی که خیلی وقت‌ها در تحلیل مسائل اجتماعی به این جمله می‌رسند که «ما در دوران گذار هستیم و گرفتار بین سنت و مدرنیته»، این نکته می‌تواند ارزشمند باشد. به گفته‌ی نویسنده، امروزه انسان تعریف دیگری از خود دارد و پیرو آن، زن نیز معنی دیگری به خود می‌گیرد.

با در نظر داشتن این نکته، می‌توان گفت برخلاف عنوان، مخاطب کتاب تنها زنان نیستند:
«به همان اندازه که در شرایط جدید، زنان باید تعریف درستی از خود داشته باشند، مردان نیز باید زنان را درست ارزیابی کنند، وگرنه یا هنوز چشم در گذشته‌ای دارند که قابل برگشت نیست، یا چیزی را درباره‌ی زنان می‌پذیرند که فرهنگ مدرنیته بر آن‌ها تحمیل کرده است.»

بر پایه‌ی همین تغییر شرایط، نویسنده در تلاش است با رجوع به فرهنگ دینی، تصویر درستی از زن و متعاقبا خانواده ارائه کند. نکته‌ی درخور توجه آن است که وی در تمام کتاب، زن را در حقیقت دینی خود، یعنی در ارتباط با خانواده و نقش‌های بندگی، همسری و مادری در نظر می‌گیرد که تضادی هم بین آن‌ها وجود ندارد و طبیعتا در مقابل، همان نگاه را به مرد در قالب بندگی، همسری و پدری دارد.

نویسنده آشکارا بیان می‌کند سؤال‌های جدیدی مطرح شده است که با جواب‌های کهنه نمی‌توان آن‌ها را رفع کرد. در این مسیر، هم غرب‌زدگی را نفی می‌کند و هم رفتارهای سنتی با روکش مذهب را نقد. او معتقد است چاره‌ی کار، نه ماندن در گذشته است و نه تسلیم شدن در برابر مدرنیته.

یک نکته‌ی جالب در کتاب، توجه به نقش نشاط حلال در زندگی زوج‌های مذهبی و نقد روحیه‌ی مقدس‌مآبی است. به‌عنوان مثال، تأکید وی بر انس با همسر به‌عنوان زمینه‌ی انس با خدا در همین راستاست. به‌طور کلی، نگاه انتقادی نویسنده به رفتارهای مذهبی‌ها از تازگی‌های کتاب است.

عبارت «هسته‌ی توحیدی خانواده» عبارتی کلیدی در فهم کتاب است. به اعتقاد نویسنده، وظیفه‌ی اساسی زن و مرد (اعم از نقش همسری و پدر و مادری و حتی فرزندی) تحقق این هدف است. در نظر گرفتن خانواده به‌عنوان اولین هسته‌ی توحیدی، زمینه را برای بازگشت به حقیقت زندگی دینی ممکن می‌کند. در صورتی که خانواده به حقیقت توحیدی خود بازگردد، جامعه‌ی توحیدی نیز محقق می‌شود.

کتاب از ۶ فصل تشکیل شده است:

فصل اول: زن؛ آن‌گونه که باید باشد
«…توصیه‌ای که دین به زنان می‌کند، این است که حرف همسرتان را بشنوید، ولی برای خدا! وقتی روشن شده به‌خاطر حکم خدا حرف او را می‌شنوید، دیگر «من» همسرتان فربه نمی‌شود، بلکه مسئولیت او بیش‌تر می‌شود…»

فصل دوم: زن، قدرت یا خدمت؟
نویسنده، فلسفه‌ی روز جهانی زن و شعار احقاق حقوق زنان در چارچوب مدرنیته را نقد می‌کند. هم‌چنین با تفسیر آیه‌ی ۳۲ سوره‌ی نسا، به بحث از تحقق کمال زن با حفظ زن بودن می‌پردازد و در ادامه، قوّام بودن مرد را بر اساس مسئولیت و توانایی او تبیین می‌کند.

فصل سوم: مشورت با زنان
در این فصل، فراز معروفی از نامه‌ی ۳۱ امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) در ارتباط با زنان بحث شده است. در بحث مشورت با زنان، نویسنده معتقد است که وقتی قرآن موضوع مشورت با زنان را به‌طور کلی مسدود نکرده، پس معلوم است آن‌جایی که مشورت با آنان نهی شده، یا مربوط به موقعیت خاص بوده و یا مربوط به زنان خاص.
[ms 1]

همین‌طور در نکوهش غیرت‌ورزی بی‌جا، ناظر به فرمایش امام علی (علیه السلام) می‌نویسد: «مظلومیت زنان از آن‌جا شروع می‌شود که مردان غیرت بی‌جا می‌ورزند. همان‌طور که مردان بی‌غیرت، مردان پست و فرومایه‌ای هستند و خدا مردان غیور را دوست دارد، مردانی هم که به اسم غیرت افراط می‌کنند و در هر ارتباطی حساسیت نشان می‌دهند، زنانِ خود را هم اگر به خطر نیندازند، به زحمت زیادی مبتلا می‌کنند.»

فصل چهارم: زن و مرد و حیات طیب
در این فصل، نویسنده با عنایت به آیه‌ی ۹۷ سوره‌ی نحل (۱) حیات طیبه و نقش زن و مرد در تحقق آن را تبیین می‌کند.

فصل پنجم: ازدواج، تولدی دیگر
در این فصل، به مجموعه سؤالاتی در باب ازدواج پاسخ داده شده است. ازدواج و نفی خودبینی، نقش ازدواج در کنترل خیال، ازدواج بستر کمال، محبت اولیه، خانواده بستر تضادها و سیر به‌سوی توحید، عناوین برخی سؤال‌ها هستند.

فصل ششم: عوامل بحران خانواده و راه‌های برون‌رفت از آن
فصل آخر به‌نوعی جمع‌بندی کتاب است. بحران اصلی که خانواده امروز گرفتار آن است، گسستی است. احیای کرامت حقیقی زن و در نظر گرفتن خانواده به‌عنوان بستر تربیت انسان از طریق بازگشت به قانون خدا راه حل این معضل است.

به‌طور کلی باید گفت چون نویسنده سعی کرده زاویه‌ی دید را به مسئله‌ی زن و خانواده تغییر دهد، نه این‌که راسا نسخه‌ای بپیچد، مخاطب طی مطالعه با محتوای کتاب همراه می‌شود. شاید وقتی کتاب را تمام کردید، سؤالی که به‌خاطرش سراغ کتاب رفته بودید، برایتان بی‌معنی باشد.

متأهل یا مجرد، خانم یا آقا فرقی نمی‌کند؛ یک‌بار کتاب را بخوانیم. بحث سر قبول کردن یا نکردن حرف و نگاه نویسنده نیست؛ چیزی که اصلا ادعایش را ندارد. فرصتی می‌دهد تصورات خودمان را بازبینی کنیم. ممکن است تغییری هم رخ ندهد. شاید اصلا احتیاجی به تغییر نباشد، ولی احتمالا بعضی داشته‌هایمان جابه‌جا می‌شود. گاهی گردگیری بالاخانه لازم است!

راستی، می‌توانید کتاب را از این‌جا دانلود کنید. خیالتان راحت! نویسنده راضی است.

———————————————-

منبع:

۱- هر کس از زن و مرد کاری شایسته کند و باایمان باشد، قطعا او را به حیاتی پاک، زنده خواهیم داشت و به چنین کسی بر پایه‌ی بهترین کاری که انجام می‌داده، پاداش خواهیم داد. سوره‌ی نحل، آیه‌ی ۹۷.

 

برای دل داداش

آنچه می‌خوانید، زمزمه‌ای است که عکس‌های من سال‌ها در گوشم داشته‌اند. بعضی از واگویه‌ها و ریزاتفاقات آن، واقعی است.

[ms 2]

«کوبلن چه چیز مزخرفی است؛ یکی پارچه را رنگ می‌کند، یکی دیگر هم با نخ و سوزن پُررنگش می‌کند. یک کاری بکن که به چشم‌زدنش بیارزد.»
این‌ها را بابا می‌گفت. حق هم داشت. این اواخر، مورمور شدن دست‌هایم، از کوبلن‌دوزیِ زیادم بود. این را دکتر گفت.

دکتر گفت: «خیال نکن از انگشت‌هاست. این‌ها از وضع نامناسب کتف و گردن است. روی انگشت‌ها خودش را نشان می‌دهد.»
دیگر، از این‌که چشم‌هایم موقع کوبلن‌دوزی دودو می‌زند، کسی باخبر نشد.

گذاشتمش کنار. به بابا قول دادم بهش دست نزنم. دست هم نزدم. اما این دفعه کارِ دست نبود؛ کارِ دل بود. نمی‌شد ندوزم. شاید تنها کاری بود که از من برمی‌آمد. اصلا داداش برخلاف بابا کوبلن‌های من را دوست داشت. خودش اول برایم خرید و آورد. هر وقت هم می‌آمد مرخصی، سراغش را می‌گرفت و کلی تعریف و…

[ms 3]

به‌خاطر دل داداش دوختم. نصفه‌شب‌ها، دور از چشم بابا. نه این‌که انگشت‌هایم مورمور نکند و چشم‌هایم دودو نزند، ولی چون مطمئن بودم که دیگر این یکی کوبلن، کوبلن آخری است، تحمل کردم. تمام که شد، بردم دادم قابش کردند. خودم هم بردم برای داداش.

[ms 5]

صبح جمعه‌ی اولی که رسید، دلم تاپ‌تاپ می‌زد. بالاخره که بابا می‌فهمید، ولی نمی‌دانستم چه عکس‌العملی خواهد داشت. نمی‌‌ترسیدم، چون بعد از داداش، بابا یک بابای دیگر شده بود. انگار از چهل، جهش زده بود به شصت‌سالگی.

[ms 4]

بابا جلو می‌رفت و من هنوز پشت سرش بودم که جلوی قاب عکسِ مزار خشکش زد. فهمیدم که فهمیده. آرام نشست و فاتحه خواند. بعد همین‌طور که سرش پایین بود و خاک را از لای اسم داداش پاک می‌کرد، پرسید: «تو دوختی؟»
گفتم: «بله. خودتان گفتید یک کاری بکن که به چشم زدنش بیارزد… ببخشید.»
بابا گفت: «برو آب بیاور.»

 

تبریک یا تخریب؛ مسئله جدی‌ست

[ms 0]

با کتک می‌برندم جلسه. آخه منتظرم خبر قبولیش توی کنکور رو بهم بده. حواسم به همه‌چیز هست، غیر از موضوع جلسه! شما فکر می‌کنید وقتی من منتظر خبری‌ام، اپسیلونی تمرکز دارم؟! اختیار دارید! … یه sms میاد. هی منتظر فرصتم که ببینم بالاخره کی و کجا قراره مهمونی بده!

وقتی دو نفر از سران، مشغول گیس‌وگیس‌کشی هستن و بقیه هم با صرف چای همراهی‌شون می‌کنن، به طرز مخفیانه‌ای گوشی رو از قرنطینه در میارم. خودشه؛ دوستم، فرزانه. نوشته: «زندگی آن‌قدر ابدی نیست که بتوان مهربانی را به فردا انداخت. پس بیا ببخشیم‌شان.» به اینجاش که می‌رسم، ژست متفکرانه‌ای اخذ می‌کنم و با خودم می‌گم: «راست می‌گه. خوب نیست آدم کینه‌ای باشه. پس فلانی و فلانی‌پریم رو می‌بخشم!» ای بابا پس خبر قبولی چی؟ من شیرینی می‌خوام خب.

ادامه‌شو می‌خونم: «… بیا ببخشیم‌شان و برایشان جوراب‌های مرغوب و اعلایی بخریم!» لب‌هام رو محکم روی هم فشار می‌دم که صدای خنده‌م بلند نشه. احساس خفگی براتون تعریف‌شده‌ست؟!

یکی از همکارها می‌گه: «چای پرید تو گلوتون؟ نفس بکشید. بچه‌ها! برید خانم فرزین رو صدا کنید بیاد بزنه پشتش.» احساس می‌کنم کبود شده‌م. واقعا نمی‌فهمه از خنده‌ست؟! فکر این‌که همه‌ی حاضران در جلسه، با این تشکیلات و عناوینی که قبل از اسم‌شون میاد، اگه یه جفت جوراب هدیه بگیرن، چه شکلی می‌شن، نمی‌ذاره نیشم بسته بشه! سریع جمع‌وجور می‌شم و می‌گم: «خانم فرزین تا از طبقه‌ی هشتم برسه به زیرزمین، طرف نفسش رفته‌ها!» این الهه‌ی نبوغ اصلا متوجه موقعیت نیست.

sms می‌دم بهش، می‌گم: «فرزانه! شما رفتی خبر قبولی‌تو بیاری یا آبروی منو توی اداره ببری؟» دوباره sms می‌ده. بنفش می‌شم، سبز، نارنجی، آبی… فرانک می‌گه: «چی شده؟» می‌گم: «هیچی. sms تبریک‌آمیزانه‌ی روز مرد بود مثلا! امیدوارم عاقل باشه و اینو برای نامزدش نفرسته، وگرنه طفلی با خاک یکسان می‌شه!»

[ms 1]

شام خونه‌ی دایی‌اینا دعوتیم. خسته و کوفته می‌رم اون‌وری؛ یعنی وری که می‌رسه به خونه‌ی دایی. قصه‌ی زندگیش «لیلی و مجنون»گونه‌ست؛ حتی هنوز، بعد از ۱۰ سال. اما امشب یه جورایی هستن. انگار دلخوری حاکمه. به دایی چشمک می‌زنم یعنی «چی شده؟». اشاره می‌کنه که «دنبالم بیا». می‌ریم حیاط.

شروع می‌کنه:
– به خدا نمی‌دونم چی شده. از روز مادر، سرسنگین شده.
– روز زن براش هدیه گرفتید؟
– آره به خدا. یه ساعت با هم دیده بودیم. همونو گرفتم.
– دایی! راست‌شو بگید. لیلی که الکی دلخور نمی‌شه. یه کاری کردید. اونو بهم بگید، ببینم چی کار می‌تونم بکنم براتون.
با تردید می‌گه:
– خب… من… روز زن چند تا sms بهش زدم. البته چیز خاصی نبودها. شوخی بود. نمی‌دونم. یعنی می‌گی از اونا ناراحت شده؟
به به! دوباره دایی جان فاجعه آفریده‌اند. طفلی در هاله‌ای از ابهام هم پیچیده شده که الان موضوع چیه دقیقا؟!

می‌گم: «بیش‌تر ما معتقدیم که پشت هر شوخی‌ای یه مقدار چاشنی جدیت هست! حالا چی فرستادید؟» پیام رو نشونم می‌ده و می‌گه: «نوشتم: «بزرگان گفته‌اند با زن مشورت نکنید، عقل زن ناقصه. برای همین ازت نمی‌پرسم چی برات بخرم! D:».» همین‌جوری مات و مبهوت نگاهش می‌کنم…

– واقعا اینو فرستادید؟! چرا فکر می‌کنید می‌تونید هرچی دوست دارید، بگید و آخرش یه دونقطهD بذارید و انگار نه انگار؟
– دیدم جواب نداد، گفتم شاید ناراحت شده. خواستم بخندونمش. یکی دیگه فرستادم: «امروز سالروز پرتاب اولین زن به فضاست. به امید پرتاب آخریش! روزت مبارک.»
یعنی خوشم میاد با نیت منت‌کشی هم خرابکاری می‌کنن! هفت شهر عشق را اون دوست عزیزمون آباد کرد، ما هنوز اندر شرّ این smsهاییم!

– دایی جان! منو روشن کنید. هدف، تخریب بوده یا تبریک؟
– به خدا منظوری نداشتم. فقط می‌خواستم تبریکم کلیشه‌ای نباشه.
– ای خارج کلیشه! ای غیرمترقبه! ای متفاوت! ای خرابکار! حالا یه sms بزنید خیلی شیک‌وپیک و مردونه بفرمایید که من از اشتباهم پشیمونم و معذرت می‌خوام که ناراحتت کردم.

[ms 2]
یه کم مقاومت می‌کنه، اما وقتی برای نوشتن sms بهش تقلب می‌رسونم، کوتاه میاد. قراره وقتی از پیش زندایی برگشتم، براش بفرسته.

می‌رم توی آشپزخونه پیش زندایی.
– زندایی جان، دپسرده‌اید؟ خیر باشه.
– از دست این داییت. با این کاراش.
– خب اونو که خودتون خواستید! امید به بهبودش هم نداشته باشید زیاد. فکر کردم اتفاق جدیدی افتاده!

می‌خنده و می‌گه: «یه هفته‌ی تموم با کلی شوق و ذوق منتظر روز زن بودم. ببین چه smsهایی برای تبریک فرستاده.» و همون smsها رو توی گوشی زندایی هم می‌بینم. می‌گم: «زندایی جان، آخه چه توقعی دارید از اینا؟ شوخی‌هاشون مردونه‌ست دیگه! شما جدی نگیرید. خواسته شما رو بخندونه، که تیرش به کاهدون خورده. حالا پشیمونه.» می‌گه: «همش هم تقصیر اون نیست. منم دل‌نازک شدم…»

می‌رم پیش دایی. می‌گم:
– شما لیلی و مجنون، ۸ سال با کل فامیل جنگیدید و دو تا خاندان رو معطل خودتون نگه داشتید. حالا ارزش داره به‌خاطر دو تا sms مسخره این‌جوری همدیگه رو برنجونید؟ اونم عوض تبریک روز زن و تشکر از زحمات و اینا!
– خب حالا این‌قدر تحقیرم نکن. ازش معذرت خواستم.
– به قول یکی از بروبچه‌های فیلسوف «زن‌ها می‌بخشند، اما فراموش نمی‌کنند.» از من می‌شنوید دیگه خودتون رو توی این موقعیت قرار ندید!

***

فرزانه از سر شب یکسره داره sms می‌فرسته، همش هم برای تبریک روز پدر مثلا! بعضیاش این‌قدر بیب‌گونه‌ست که درجا پاک‌شون می‌کنم. مثلا sms تبریکه‌ها!

– فرزانه جان! اشتباه گرفتی. بابات آقای فرشاد خان و نامزدت آقای فرید آقاست. من مینام. متوجهی؟! این چندتاست؟!
– می‌دونم. من همین‌ها رو داشتم. یه متن خوب داری برای تبریک؟
– خب از اول بگو. دیوانه نشی اینا رو برای کس دیگه‌ای بفرستی…
– نه! اینا که قدیمیه. یه sms مردافکن جدید می‌خوام! داری؟

حالا بیا شصت ساعت براش توضیح بده که: «دختر جان! این جنگیدن گلادیاتورانه در فضای sms، چه دلخوری‌هایی که بین زوج‌های چندین‌ساله پیش نمیاره. حالا شما که هنوز زوج هم نشدید و آسیب‌پذیری‌تون بیش‌تره. با این توهین‌های شوخیانه حریم‌ها رو بین خودتون نشکنید و…» مگه قبول می‌کنه؟ اصلا کلا زندگی رو یه نمایش کمدی می‌بینه این آدم.

– کدوم توهین بابا؟ داریم شوخی می‌کنیم! جدی که نیست.
– وقتی شوخی‌شوخی می‌تونید به هم توهین کنید، پاش بیفته جدی‌جدی هم این کار رو می‌کنید.

امان از دست این جوونا که تا با مغز نرن تو دیوار، متنبه نمی‌شن ننه‌قلی! می‌گه: «جون فرزانه گیر نده. من دستم از دنیا کوتاهه. تو یه سر به نت بزن. یه چند تا sms تبریک جدید توپ برام بفرست.» هرچی می‌کشم از این دل مهربونه!

می‌رم نت. سرچ می‌کنم: «پیامک تبریک روز مرد». از بین تمام تالارها و انجمن‌ها و سایت‌های جورواجوری که باز می‌کنم، فقط توی یکیش چهار تا جمله‌ی به‌دردبخور پیدا می‌شه. بقیه‌ش کـَل‌کـَل‌های یه عده دختر و پسر تقریبا بچه‌ست، که جهت روکم‌کنی هم‌دیگه هی پای جنسیت رو کشیدن وسط، و به بهانه‌ی روز زن و روز مرد، صفات وجود هم‌دیگه رو مورد لطف قرار دادن!

دو تا از اون آدمیزادانه‌ها براش می‌فرستم. در عرض سه‌سوتُمِ ثانیه جواب می‌ده:
– اینا چیه بی‌مزه؟ لوس! رمانتیک نمی‌خوام. چالشی باشه!
– عزیزم! شما سنّی ازت گذشته. زشته بگومگوهای اطفال سایبر رو منتشر کنی. آخه بفهم! دیگه مزدوج شدی، حداقل وانمود کن عاقل‌تر شدی!
– من همه‌ش ۲۴ سالمه. تازه فرید هم پسر باجنبه‌ایه. اذیت نکن دیگه. می‌خوایم یه کم بخندیم فقط.
– همون! همش دنبال شوخی و خنده‌ای. فرزانه جان! این دو روز رو به نام روز زن و مرد نام‌گذاری کردند که حداقل سالی یه بار یادمون بیفته الگومون باید کی‌ها باشن.
– سختش نکن. بذار دور هم باشیم!

خدایا من تا کی زنده‌ام این چیزا رو به اینا بگم؟؟؟ چرا هیشکی نمی‌فهمه من چی می‌گم…؟!

جنس ضعیف!

*رسم‌الخط نگارش این مطلب در جاهایی که نقل قول از کتاب است، به همان شکل و بدون تغییر استفاده شده است.

[ms 0]

«جنس ضعیف» روایتی است از وضعیت زنان کشورهای مختلف جهان. «اوریانا فالاچی»، از بزرگ‌ترین روزنامه‌نگاران بین‌المللی است که به‌سبب مصاحبه­‌های خود با سران سیاسی کشورهای مختلف، جنگ‌ستیزی و هم‌چنین فعالیت در حوزه‌ی زنان شناخته شده است.

این کتاب، گزارشی از وضعیت زنان جهان است. البته عنوان اصلی این کتاب، «جنس بی‌فایده» یا «جنس بی‌مصرف» است، اما از آن­‌جا که سال­‌ها با نام «جنس ضعیف» برای خوانندگان فارسی‌زبان شناخته شده، از همان عنوان برای کتاب استفاده شده است. (۱)

فالاچی در مقدمه‌ی کتاب، هدف از مسافرت خود را دانستن و نوشتن از تابوهای اجتماعی کشورها که برای زنان پیش آمده بیان می­‌کند. وی به‌عنوان مأموریت برای تهیه‌ی گزارشی از وضعیت زنان کشورهای گوناگون، به نقاط مختلف سر می­‌زند و وضعیت زنان را روایت می­‌کند.

«جنس ضعیف» روایتی‌ست زنانه، از تفاوت فرهنگ­‌ها، افکار و دیدگاه­‌های زنان کشورهای مختلف. این کتاب حکایت­‌کننده‌ی وضعیت زندگی زنان در کشورهای پاکستان، هندوستان، مالزی، چین، ژاپن و جزایر هاوایی (در ایالات متحده‌ی آمریکا) است.

جذابیتِ خواندن این کتاب زمانی آشکار می­‌شود که میان گفتگوهای وی با مردم عادی شهرها و کشورهای مختلف می­‌رویم؛ این‌که افکار و عقیده­‌های گوناگون با هم روبه‌رو می­‌شوند و به اشتراک افکار و فرهنگ­‌های خود می­‌پردازند.

برای مثال، فالاچی در خلال سفر خود به پاکستان، به مراسم عروسی دختری برمی­‌خورد. همین موضوع توجه وی را جلب کرده، همراه آنان می­‌شود. با رفتن میان جمع زنانه‌ی عروسی، سر صحبت را درمورد نحوه‌ی ازدواج در پاکستان باز می­‌کند و هنگامی که متوجه می­‌شود که عروس، نمی­‌تواند داماد را تا هنگام عروسی ببیند، متعجب می­‌شود.

یکی از زنان پاکستانی نحوه‌ی رایج همسریابی را برای وی این‌گونه بیان می­‌کند:
«من که نمی­تونم واسه‌ی خودم شوهر پیدا کنم! دخترای جوون به قدر کافی عقل ندارن… این پدر مادرن که درست فکر می­کنن و شوهر خوبی رو واسه دخترشون نشون می­کنن!»

زن پاکستانی، از نحوه‌ی ازدواج در غرب از فالاچی سؤال می‌پرسد. وی در جوابش این‌گونه می­‌گوید:
– گاهی خودشون تصمیم می­گیرن و همسرشون رو انتخاب می­کنن… ما به این ازدواجا می­گیم ازدواج عاشقانه!
– اون وقت این عشق تا آخر زنده گی­شون ادامه داره؟
– گاهی آره… اما اغلب از هم خسته می­شن و کار به جدایی می­رسه و تنفر جای عشق رو می­گیره!
– چه قدر عجیب! اصلا چه نیازی هست که زن و شوهر عاشق هم باشن یا از هم متنفر؟ {ص ۲۶-۲۷}

در ادامه‌ی سفر، فالاچی سری به یکی از مدیران روزنامه­‌های کراچی می­‌زند و از وی درمورد زنان پاکستانی و وضعیت بی­‌سوادی آنان می­‌پرسد. مرد مدیر در پاسخ وی می­‌گوید:
«چه لزومی داره زنا خوندن و نوشتن یاد بگیرن؟ اصلا واسه کی می­خوان چیزی بنویسن؟ اونا فقط حق دارن واسه شوهراشون بنویسن و شوهراشون هم که کنارشونن! پس دیگه چه احتیاجی به نوشتن؟» {29}

فالاچی به هند نیز سفر می­‌کند. زنی هندی در صحبت با وی اشاره می­‌کند که زنان هندی مثل اغلب زنان آسیایی به‌خاطر عشق ازدواج نمی­‌کنند، بلکه ازدواج می­‌کنند که بچه­‌دار شوند و هر زنی که تعداد بچه‌های بیش‌تری داشته باشد، شادتر و خوشبخت­‌تر است. در خلال سفر به هند، به بهبود قوانین این کشور و به این قانون که ازدواج دختر قبل از پانزده‌سالگی خلاف قانون است، اشاره می­‌کند. زمانی، دختران ۵-۶ ساله را به خانه‌ی شوهر می­‌فرستادند. {۴۸}

[ms 1]

در ادامه‌ی سفر خود، به سنگاپور می­‌رود و به دنبال قبیله­‌ای از «مادرسالارها»، تا با آنان گفتگو کند. مادرسالارها قبیله­‌ای هستند که در آن، زن ارزشمند است و نه مرد؛ یعنی خانواده­‌ای که دختر دارد، خانواده‌ی خوشبختی است و بد به حال خانواده­‌ای که پسر داشته باشد! ازدواج در این قبایل با زن است و زن است که مرد را می‌پسندد و تنها با یک مرد ازدواج می­‌کند. نام خانوادگی مادر روی بچه­‌ها قرار می­‌گیرد. زنان بعد از ازدواج، با شوهران خود زندگی نمی­‌کنند و مثل دوران قبل از ازدواج، شوهر در خانه‌ی مادر خود زندگی می­‌کند. پدر هیچ دخالتی در تربیت فرزندان نمی­‌کند، و زمین که دارایی اصلی آنان به‌حساب می­‌آید، به زن ارث می­‌رسد و نه مرد.

اوریانا فالاچی درمورد این قبیله این‌گونه می­‌نویسد:
«مادرسالارای زیادی تو دنیا باقی نموندن اما هنوزم مثل کولیا وجود دارن و هنوز رسم و رسومشون رو -که یکی از قدیمی­ترین روشای زنده­‌گی تو دنیاس- نگه داشتن.»

در گفتگو با یکی از زنان این قبایل، زن محلی، به‌حق بودن روش و منش خود را این‌گونه بیان می­‌کند:
«از وقتی که زمین ناف دنیا به حساب می­‌اومد و آسمون هم چتر زمین خونده می­شد، از وقتی زمین قد یه دیس کوچیک بود و آسمون اندازه­‌ی سایه­‌ی خورشید، مرد، غلام بود و زن، ارباب! اسم زمین رو زمین گذاشت و اسم آسمون رو آسمون! زن قبول کرد مردم مساوی اون باشه اما زمین تا همیشه مال زنه! بچه­‌ها و جهیزیه مرد هم همین طور!» {۸۱}

در مسافرت به هنگ‌کنگ، موضوعی که بسیار جلب‌توجه می­‌کرد و ریشه در فرهنگ آن‌جا داشت، پاهای ۹ سانتی‌متری زنانی بود که پابه‌سن بودند! آنان معتقد بودند که اگر پاهای دختر از ۹ سانتی‌متر بزرگ­‌تر می‌شد، نمی‌توانست ازدواج کند و ازدواج سر نمی­‌گرفت. معتقد بودند که دهاتی­‌ها و کلفت­‌ها پاهای بزرگی دارند. این عقیده­‌ها را یکی از زنانی که پاهای ۹ سانتی‌متری دارد، برای فالاچی حکایت می­‌کند. او به ریشه­‌دار بودن و همین‌طور مؤثر بودن این فکر در بین مردم اشاره می­‌کند و می­‌گوید:
«وقتی یه مرد از طبقه­‌ی بالا می­خواست با یه دختر ازدواج کنه اولین سوالی که می­پرسید این بود که پاهای دختر چن سانته؟ اگه طول پاهاش از نُه سانتیمتر بیشتر بود، ازدواج سر نمی­گرفت.»

فالاچی هم‌چنین درمورد زنان چینی می­‌نویسد:
«خیلیا عقیده دارن تعهد زیاد به عفت و دوستی -که دوتا اصل اخلاقی زنای چینیه- توجه به زیبایی رو تو وجود اونا از بین برده.» {۹۷-۹۸}

علاوه بر نکات مثبت و منفی حاکم بر کتاب، واقع‌بینی و نوشتن واقعیت‌های موجود، از ویژگی­‌های شاخص آن محسوب می­‌شود. شایان ذکر است که از زمان نگارش این کتاب، سالیان درازی می­‌گذرد. از دیگر کتاب­‌های این خبرنگار می­‌توان به «مصاحبه­‌های اوریانا فالاچی» اشاره کرد؛ کتابی که در آن با حاکمان کشورهای مختلف به گفتگو پرداخته است.

امام خمینی (ره) رهبر انقلاب اسلامی ایران، مهندس مهدی بازرگان نخست‌وزیر موقت، محمدرضا پهلوی شاه ایران، معمر قذافی رییس‌جمهور سابق لیبی و یاسر عرفات رهبر جنبش حماس فلسطین، از جمله کسانی هستند که او با آن­‌ها مصاحبه نموده و در این کتاب جمع­‌آوری شده است.

«زندگی، مرگ و دیگر هیچ» روایتی از یک سال زندگی وی در شرایط جنگ ویتنام و مکزیک است. وی این کتاب را در پاسخ خواهر کوچکش که پرسیده بود: «زندگی یعنی چه؟» نوشته است.

«خشم و غرور» و «قدرت تعقل» دیگر کتاب­‌های وی هستند که در آن­‌ها انتقادهایی نسبت به اسلام و مسلمانان و روش برخورد کلیسا با رشد آن دارد. این کتاب­‌ها شکایت قضایی تشکل­‌های مسلمانان را در پی داشته و آن‌ها نویسنده را به برانگیختن خصومت علیه مسلمانان متهم کرده­‌اند. برخی از اظهارنظرهای اوریانا فالاچی در کتاب «خشم و غرور» که پس از حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر به رشته تحریر درآمده، توهین مستقیم به مسلمانان محسوب شده است.

وی در «قدرت تعقل»، دولت‌های اروپایی را به‌خاطر آن‌چه تسلیم در برابر هجوم مسلمانان می‌خواند، مورد انتقاد شدید قرار می­‌دهد و کلیسای کاتولیک را متهم می­‌کند که در برابر جهان اسلام ضعف نشان می­‌دهد. واضح است که ۱۱ سپتامبر و مسائل مطرح‌شده‌ی پیرامون آن، عقاید و افکار فالاچی را بر ضد اسلام و مسلمانان تحریک نموده و موجب شده که بروز آن به‌صورت این کتاب­‌ها درآید.

وی در سال ۲۰۰۶ به علت ابتلا به سرطان سینه، در شهر فلورانس ایتالیا درگذشت.

—————————————————-

پانوشت:

[۱] به نقل از مقدمه‌ی کتاب
[۲] در نوشتن این مطلب و معرفی نویسنده‌ی کتاب، از مطالب ویکی‌پدیای فارسی نیز استفاده شده است. +

 

زن در اندیشه‌ی امام خمینی (ره)‏

[ms 0]

«تصدقت شوم. الهی قربانت بروم. در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آینه‌ی قلبم منقوش است. عزیزم، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشی در پناه خودش حفظ کند. [حال] من با هر شدتی باشد می‌گذرد، ولی به حمدالله تاکنون هرچه پیش آمد، خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتا جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره‌ی عالی به دل بچسبد… ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روح‌الله» (۱)

چه زیباست که رهبریِ یکی از تأثیرگذارترین انقلاب‌های معاصر جهان، بر شانه‌های مردی سنگینی کند و در عین حال، قلب بزرگش سال‌ها فرمانبردار عشق یک زن باشد؛ زنی که از منظر چشمان عالمانه‌اش، مساوی مرد است و مانند مرد، آزاد در انتخاب سرنوشت و فعالیت‌هایش. (۲)

زنی که از منظر امام، برای رسیدن به خواسته‌هایش، نیازی به مقابله‌ی با مردان ندارد و تنها کافی‌ست تا با حفظ شأن و مقام خودش، در بنای جامعه‌ی اسلامی‌اش با مردان همان جامعه مشارکت کند.

امام در داخل خانواده هم همان‌قدر آزادی و شأن و منزلت برای زن قائل بودند که در خارج از خانه. همسر بزرگوارشان در مصاحبه‌ای نقل می‌کنند که امام از همان اوایل زندگی، کاری به مسائل خصوصی ایشان، از جمله انتخاب نوع پوشش و مراوده با دوستان و زمان رفت و برگشت به منزل نداشتند و فقط همسرشان را به انجام واجبات و ترک محرمات در همه حال توصیه کرده بودند. (۳)

زن از دیدگاه امام، انسانی نیست که کرامت و شرافتش زیر پای گفتمان لیبرالیسم و سوسیالیسم له شده باشد و مدام در معرض سودجویی استثمارگران قرار گیرد. «زن»ی که خمینی کبیر تعریف می‌کند، زنی‌ست که از هرزگی به دور بوده و قرار نیست حضورش در جامعه، مانع ایفای نقش بزرگ مادر بودنش در داخل خانواده باشد.

ایشان وظیفه‌ی مادری و تربیت فرزندان صالح را بزرگ‌ترین وظیفه‌ی یک زن معرفی کرده، می‌فرمایند:
«بچه‌ای که از مادرش جدا شد، پیش هر که باشد، عقده پیدا می‌کند. عقده که پیدا کرد، مبدأ بسیاری از مفاسد می‌شود. بسیاری از قتل‌هایی که واقع می‌شود، از روی همین عقده‌هایی است که پیدا می‌شود و بسیاری از عقده‌ها از این پیدا می‌شود.» (۴)

اما با وجود این‌که امام بر مهم بودن وظیفه‌ی مادریِ یک زن اصرار می‌ورزند، حضور فعال بانوان در طول سال‌های بعد از انقلاب را هم نادیده نگرفته، زنان را رهبران نهضت اسلامی می‌نامند و مردان نهضت را خدمتگزار بانوان.

[ms 1]

وقت گذاشتن برای بازی کردن با فرزندان، اهمیت دادن به سطح تحصیلات دختران، و احترام به همسر در داخل خانواده، به‌ویژه در برابر فرزندان، از خصوصیات بارز امام بود.

از این خاطره‌ی شیرینی که خانم زهرا مصطفوی از پدر نقل می‌کنند، نمی‌شود گذشت:
ما اغلب برای ناهار آبگوشت داشتیم، چون امام آبگوشت دوست داشتند، ولی من اصلا آبگوشت دوست ندارم و در منزل همسرم هم جز چندباری که نوه‌هایم آمدند و خواستند برایشان درست کنم، آبگوشت درست نکرده‌ام. یک بار که حدودا هشت‌نُه‌ساله بودم، فصل تابستان بود و امام وضو گرفته بودند و داشتند از پله بالا می‌آمدند و من ظرف گوشت‏ کوبیده دستم بود. چشمم که به آقا افتاد، بشقاب را به طرف دیوار پرت کردم و گفتم: «کی گفته هر کس بزرگ‌تر است،‌ باید حرف، حرف او باشد؟ شما چون بزرگ‌ترید و آبگوشت دوست دارید، من هم باید آبگوشت بخورم؟» ایشان آمدند بالا و به خانم گفتند: «بچه‌ها را بنشانید و از آن‌ها بپرسید چه غذایی دوست دارند و هرروز مطابق میل یکی از آن‌ها غذا بپزید.» البته به من لقب «کودتاچی» دادند و گفتند: تو کودتا کردی! (۵)

—————————————————-

منابع:

۱- صحیفه امام، ج‏۱، ص: ۲
نامه [به خانم خدیجه ثقفى (خانوادگى)].
زمان: فروردین ۱۳۱۲/ذى‌القعده ۱۳۵۱.
مکان: لبنان، بیروت.
موضوع: خانوادگى.
مخاطب: ثقفى، خدیجه
۲- موسوی خمینی، سیدروح‌الله، جایگاه زن در اندیشه‌ی امام خمینی(ره)، تهران، مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، چاپ چهارم، صفحه ۸۳؛
۳- گفت‌‌و‌گوی سرکار خانم دکتر زهرا مصطفوی، دختر بزرگوار امام با همسر حضرت امام، بانو خدیجه ثقفی، نشریه‌ی «ندا»
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8812230071
۴- موسوی خمینی، سیدروح‌الله، جایگاه زن در اندیشه‌ی امام خمینی(ره)، تهران، مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، چاپ چهارم، صفحه ۱۳۶؛
۵- ماهنامه‌ی پاسدار اسلام، خرداد ۱۳۹۰.

برده با کلاه‌گیس!

[ms 0]

می‌پرسد: «عکس؟»
چهار دانه عکس می‌دهم. نگاهی می‌کند و می‌گوید: «این‌طوری نه!»
ـ ببخشید؟
ـ سرلخت (عین واژه‌ی خودش) باید باشه.
ادایش را هم درمی‌آورد. کروکی می‌کشد. انگار صحنه‌ی جنایت است!

پدرم می‌گوید: «ما مسلمان و معتقد هستیم و نمی‌توانیم و…»
آقای ایکس بلند می‌شود می‌رود پرونده‌ی چند ایرانی را می‌آورد که عکس بدون پوشش داده‌اند و نشان می‌دهد که ببینید این‌طوری. این را که نشان می‌دهد، شروع می‌کنند به بحث. من هم که همیشه از دعوا می‌ترسیده‌ام، ترس دانه‌دانه در دلم اسپند می‌شود و هی آرام به پدرم می‌گویم: «خب، اشکال نداره. نمی‌مونم. برمی‌گردم…» پدرم هم می‌گوید بیخود کرده‌اند و باز ادامه می‌دهد.

بله. بیخود کرده‌اند! ساکت می‌شوم و به زور میلی‌متر به میلی‌متر فرو می‌روم درون صندلی. سعی می‌کنم به خودم دلداری بدهم، که یادم برود در چه فضایی گیر افتاده ام: «کاش الان ساعت ۱۱ بود… کاش این آقاهه نبود و…»

اقای ایکس بلند می‌شود و از همان سوارخ پشت سرش می‌رود بیرون. من هم فکر می‌کنم رفته تا ما برویم. بعد دیدم نه، رفته تا خانومی را بیاورد که ظاهرا رئیس است. یک دفتر چندصدبرگی هم دستشان که توی آن، قانون‌های اتباع خارجی را با ماژیک، زرد کرده‌اند.

آقای ایکس مثل موش می‌نشیند سر جایش و خانم رئیس بالای سر او می‌ایستد و شروع می‌کند به توضیح و بعد هم به بحث. لحنش تند است و واقعا ترسناک. پدرم هم کم نمی‌گذارد و بحث می‌کند.

بعد از این ماجرا می‌فهمم مردهای فرانسوی خیلی مهربان‌ترند و زن‌ها خشن و همه‌شان برای خودشان عین همان مدیر مدرسه‌ای هستند که «آن شرلی» آن‌جا درس می‌داد. (البته بعدا متوجه شدم آمار زن‌هایی که توسط همسر گرام به دستان مهربان عزراییل -روحی فداه- سپرده می‌شوند، بسیار بالاست و این موازنه، دیده‌ها را بر هم می‌زند. هرچند، ظاهر همه چیز همان نظر اول است، اما خب، ظاهرا در خانه برعکس می‌شود!)

به خودم که می‌آیم، می‌بینم آن خانم که حریف نمی‌شود پدر گرام را مجاب کند، می‌گوید: «این قانون است؛ مثل شما که اجازه نمی‌دهید زن بدون حجاب وارد کشورتان شود.» (موشک در جواب موشک! خب راست می‌گفت. قانون است! مثل ما! حالا نمی‌دانم اگر کسی این حرف را به من می‌زد، باید در جوابش چه می‌گفتم. و این، سواد بالای یک بچه‌مسلمان شناسنامه‌ای را می‌رساند که فقط واجبات می‌داند و دیگر هیچ، آن هم بدون دانستن فلسفه و چرایی انجام آن).

بحث به جایی نمی‌رسد و مدارک را بر می‌داریم و بلند می‌شویم می‌رویم بیرون. حالت تهوع گرفته‌ام؛ احساس خفگی. دلم می‌خواست بغل یکی قایم شوم و فراموش کنم.

پدر عصبانی است و من هم ترجیح می‌دهم هی بگویم خب برمی‌گردم. با یکی از دوستان تماس می‌گیرد و او می‌گوید دختر من با کلاه‌گیس عکس انداخته است. با کلاه‌گیس عکس بیندازد. این‌جا، آن‌ها که معتقدند، همین کار را انجام می‌دهند. من هم توی دلم با خودم مشورت می‌کنم و بعد هم صدور فتوی! کلی فکر می‌کنم که: «چه فرقی می‌کنه؟ حتما چون موهای خود آدم نیست، اشکال نداره دیگه!» تمام راه سکوت می‌کنم و نفس هم نمی‌کشم.

می‌رسیم خانه. پدرم هنوز عصبانی است. جریان را برای مادرم تعریف می‌کند و او هم ناراحت و دمق می‌شود که اگر درست نشود، باید از شاخ شمشادش دور بماند. من هم عین خیالم نیست!

چهره‌ی مغموم پدر و مادر باعث می‌شود که کمی حس انسانیتم نمایان بشود و بگویم از مرجع تقلیدم می‌پرسم ببینم چه می‌گویند. می‌روم سراغ کامپیوتر و برای دفتر مرجعی که هرگز نمی‌رفتم سراغش، چند خط می‌نویسم که حکم عکس با کلاه‌گیس چیست و جریان را توضیح می‌دهم. چندروز بعد جواب می‌آید که اگر مفسده ندارد، مانعی ندارد.

بعد از این‌که کلی گشتم دنبال معنی کلمه‌ی «مفسده» تا بفهمم اولا چطوری می‌خوانندش و بعد هم یعنی چه، می‌نشینم توجیه می‌کنم که:
«نه که مفسده نداره. این‌جا ایران نیست که مردها عکست رو چنان نگاه کنن که بگن مثلا قبلا که صورتت چاق‌تر بود، بهتر بودا! یا ماشاءالله چقدر خوب موندید! یا از عکس آدم توی کله‌شون اسکن بگیرن و تا ابد توی حافظه‌ی مبارکشون حفظش کنن! اینا می‌گذارن توی پرونده و کارت اقامت هم می‌ره توی کیف و کی می‌گیره اون رو نگاه کنه حالا!»
بله! عقل ناقص آدم که بشود مرجع تقلید، همین می‌شود!

[ms 1]

جواب مرجع تقلید را برای پدر می‌گویم و ایشان هم می‌گوید حالا فعلا که تو قرار است برگردی ایران و یک سال وقت داریم. لازم هم نیست کارت اقامت داشته باشی فعلا. سال دیگر درخواست ویزا می‌دهیم دوباره. شاید فرجی شد. می‌روم توی خودم و به فکر فرو می‌روم که: «بله. شاید فرجی شد. آخر تابستون هم برمی‌گردم ایران و سال دیگه…»

ماجرای درگیری بنده به اینجا ختم نشد و سال بعدش که به فرانسه برگشتم، ادامه یافت که در قسمت بعدی خواهم نوشت. فقط قبل از این‌که این قسمت را ببندم، کمی راجع به وضعیت حجاب برایتان می‌نویسم تا برای قسمت بعدی پیش‌زمینه داشته باشید.

قانون ممنوعیت حجاب در فرانسه

در تاریخ ۱۵ مارس ۲۰۰۴، دولت فرانسه در قانون شماره‌ی ۲۲۸ خود، طرح ممنوعیت حجاب را در مدارس، کالج و دبیرستان‌های دولتی فرانسه، که توسط ژاک شیراک، رئیس‌جمهور وقت مطرح شده بود، با عنوان «ممنوعیت استفاده از نمادهای مذهبی» در فرانسه تصویب کرد.

این قانون، محدود به مدارس نشد و در مکان‌های عمومی نیز لازم‌الاجرا گشت. پیش از این، نیکلای سارکوزی (روح عمه‌اش شاد)، وزیر وقت کشور (دولت ژاک شیراک) دستور داده بود که عکس پاسپورت زنان باید بدون حجاب باشد (معلوم شد باید بروم یقه‌ی چه کسی را بگیرم، چون بارها به‌خاطر این مورد، در فرودگاه‌های اروپایی نزد برادران پلیس فرستاده شدم تا ایشان تأیید کنند ایشانی که در پاسپورت به‌سر می‌برند، خود بنده می‌باشم به خدا!).

البته ساقکو (دانشجویان فرانسوی به او می‌گویند ساقکو) که اصولا زیاد حرف می‌زد -چه در مواقعی که مست بود و چه در مواقعی که کم‌تر مست بود- (چون سخنرانی‌اش چند ساعت پس از نوشیدن زائل‌کننده‌ی عقلش بود. هرچند که کلا عقل نداشت!) برای خشنودی اجداد یهودی‌اش، به ارائه‌ی افاضاتش ادامه داد و بعد‌ها در زمان ریاست جمهوری‌اش از حضور زنان محجبه در مکان‌های عمومی انتقاد کرد و آن را مغایر با قانون سکولار کشور دانست.

وی معتقد بود که «حجاب، زنان را به حد یک برده تنزل می‌دهد و از منزلت آنان می‌کاهد». برای همین هم همسرش را در بدو ریاست جمهوری‌اش طلاق داد و کارلا جان را که یک مانکن و خواننده‌ی بامنزلت و آزاد ایتالیایی بود و به پوشیدن لباس عادت نداشت، گرفت! به همین سادگی، «گرفت»! ناگفته نماند که کارلا بعدا سعی کرد پوشیده و متفاوت لباس بپوشد!

لازم به ذکر است که بانوان باحجاب، حق کار کردن در نهادها، اداره‌ها و مؤسسه‌های دولتی را ندارند؛ حتی در بیمارستان‌ها، ایر لاین‌های خصوصی و فروشگاه‌ها و مغازه‌های خصوصی زنجیره‌ای و غیر زنجیره‌ای، مگر این‌که مغازه، شرکت و یا فروشگاه متعلق به خود مسلمانان باشد. نیز، عکس کارت‌های اقامت، بهداشت، دانشجویی (برخی دانشگاه‌ها) باید بدون حجاب باشد. فعلا تنها در دانشگاه‌ها حجاب ممنوع نیست؛ البته برای دانشجویان و نه برای اساتید و کارکنان.

ادامه دارد…

که عروسک نباشی

[ms 0]

«شادی را روبه‌رویم می‌نشانم و سخنرانی کوچکی برایش می‌کنم؛ همان کاری که باید مامان با من می‌کرد و هیچ‌وقت نکرد. اگر حرفی با او داشتم، هفت هشت بار طول اتاق را رژه می‌رفتم. جانم بالا می‌آمد و حرف، انگار که ته چاهی گیر کرده باشد، بالا نمی‌آمد.

باید به شادی یاد بدهم که مواظب باشد. ممکن است کسی به او مهربانی کند. توی دنیا صدجور مهربانی است که او باید فرق بین آن‌ها را بداند. می‌خواهم بگویم حواسش به پسرهای بزرگی که دائم به ساختمان می‌آیند و می‌روند، باشد. نمی‌دانم چه جور با ظرافت به او بفهمانم که ممکن است کسی بیاید و بخواهد بدن او را لمس کند، او باید داد بزند. شاهین می‌پرسد:
– چرا مامان؟
– برای این‌که مهم است.
بچه‌ها نگاهم می‌کنند.

عروسک شادی را از دستش می‌گیرم و شکمش را فشار می‌دهم. عروسک گریه می‌کند. می‌گویم:
– مثل این.
باتری را از دلش درمی‌آورم و دوباره عروسک را فشار می‌دهم. می‌گویم:
– می‌بینی؟ اگر صدایت درنیاید، حتی بدتر از عروسکِ بدون باتری هستی؛ بدون قلب. آن وقت می‌شود هر کاری با تو کرد. چون کسی نمی‌فهمد…»

***

متنی که خواندید، بخشی از داستان «پرنده‌ی من» نوشته‌ی فریبا وفی است. دغدغه‌ای مادرانه در این چند خط آمده که برای خیلی از زن‌های جوانی که فرزند دختر دارند، قابل درک است و در مقابل، برای ذهن معصوم دختربچه‌ها خیلی نه.

وقتی روزانه در بین اخبار مجله‌ها و روزنامه‌ها و یا نوشته‌های وبلاگی، از تأثیرات ناخوشایندی که آزار جنسی دختران در کودکی، بر بقیه‌ی روند زندگیشان می‌گذارد می‌خواندم، یکی از دغدغه‌هایم این بود که چگونه یادشان بدهم حیای درونشان را بپرورند، به‌موقع لطافت‌های زنانه داشته باشند و به‌هنگام، نگه‌دار حریم خودشان. هم ‌چنین در فکر بودم که بچه‌ها وجودشان پاک و بی‌آلایش است و آماده‌اند از هر برخورد و رفتاری اثرهای عمیق تربیتی بگیرند.

در متون روان‌شناسی کودک، به نکته‌های جالب توجهی برخوردم که بسیار با دغدغه‌ام در ارتباط بود و آن، آموزش حریم شخصی و حفاظت از آن به کودکان بود. به نظرم آمد شاید اولین گام این باشد که به کودکانم یاد بدهم وجودشان و بدنشان به‌طور خاص ارزش دارد و مخصوص خودشان است. باید از آن نگه‌داری، و از حریمش حفاظت کنند.

شاید آموزش این‌ها به کودک سه چهار ساله به نظر سخت برسد، اما از آن‌جا که آموختن درس‌های بزرگ با پله‌های کوچک در کودکی بسیار آسان‌تر است، با راهنمایی‌های مختلفی که از کتاب‌ها، تجربه‌های شخصی و راهنمای مادری درونم گرفتم، سعی کردم در مواقع مناسب، این نکته‌های بزرگ را لقمه‌لقمه به کودکم بیاموزم.

یکی از کتاب‌هایی که در این زمینه بسیار کمکم بود، کتاب «کلیدهای آموزش و مراقبت از سلامت جنسی کودکان و نوجوانان»، نوشته‌ی کریستال دوفریتاس و ترجمه‌ی سارا رئیسی طوسی است.

[ms 1]

این بدن توست دخترم

شاید برای برداشتن اولین گام‌ها، بهترین موقعیت، هنگام تعویض لباس، حمام کردن و… باشد. در دروان نوزادی و نوباوگی، مسئولیت این‌گونه کارها را شاید پدر و مادر هر دو به‌عهده داشته باشند، اما از نوپایی به بعد، برای نشکستن حیای کودک بهتر است که عموما والدِ هم‌جنسِ کودک، تعویض لباس و استحمام و… را بر عهده بگیرد و چقدر آموزش دیدن پسر از پدر و دختر از مادر در این‌طور وقت‌ها مناسب‌تر است.

من به‌عنوان مادر دخترم، در این‌گونه وقت‌ها بی آن که در کودکم استرسی از حضور افراد ایجاد کنم، آرام به او یادآوری می‌کردم که این بدن توست و بسیار زیبا. باید مواظبش باشیم و غذاهای خوب بخوریم تا سالم باشیم.

در این میان، نکته‌های ظریفی می‌گفتم، مثل این‌که بعضی جاها در بدن ما هست که خصوصی است و بهش می‌گفتم کجاها. بعد می‌گفتم غیر از پدر، مادر و خانم یا آقای دکتر -اگر مریض باشیم- کسی نمی‌تواند قسمت‌های خصوصی بدن ما را ببیند یا به آن‌ها دست بزند.

به‌مرور برای دخترم مسئله‌ی حرمت داشتن بدن جا افتاد، بی آن که تصور کند قسمتی از بدنش زشت است، یا اگر اتفاقا کسی قسمت خصوصی بدنش را ببیند، گناه یا اشتباه بزرگی مرتکب شده است.

البته قبل از ادامه، شاید بیان این نکته خوب باشد که همان‌طور که در هر زمینه‌ای پدر و مادر، بهترین الگوی بچه‌ها هستند، دراین ‏زمینه هم، نوع برخوردها و رفتارشان در خانه بسیار مؤثر است.

به‌عنوان مثال، نوع پوشش والدین در خانه. در ‏کتاب خدا هم به والدین توصیه شده که به کودک آموزش بدهند هنگام ورود به اتاق استراحت والدین، اجازه بگیرد. (۱) ‏به نظر می‌رسد ‏هدف از این دستور، پیشگیری از روبه‌روشدن کودک با صحنه‏‌های جنسی یا دیدن والدین با پوشش نامناسب باشد.

توضیح دادن این قانونِ ساده برای دخترم کار سختی نبود. خودم هم همیشه برای ورود به اتاقش یک تق کوچک به در می‌زدم تا برایش عادت شود. ضمن این‌که یک نقاشی ساده پشت در، که هنگام استراحت نباید مزاحم کسی شد که در را بسته، می‌تواند یک ابزار کمک‌آموزشی بسیار مؤثر باشد.

نکته‌ی دیگری که خودمان باید رعایت می‌کردیم، این بود که در سایر وقت‌ها هم مراقب پوشش و رفتارمان باشیم. بچه‌ها نیاز دارند محبت پدر و مادر به هم‌دیگر را ببینند و گرمای این دوستی را توی خانه حس کنند، اما جنسی کردن این نوع رفتارها، با توجه به توصیه‌های دینی، می‌تواند با بیداری‌های جنسی زودتر از موعد، به کودک آسیب برساند.

اگر غریبه‌ای خواست تو را ببوسد

گام دیگر این بود که ممکن است توی جامعه، کودک من با خیلی از مسائل مواجه شود و نباید سادگی کودکانه‌اش بهانه‌ای باشد برای این‌که کسی بتواند از او سوءاستفاده کند. البته وقتی اولین گام را درست برداری، انگار قدم‌های بعدی خودشان به سراغت می‌آیند. شاید اولین بار توی پارک به نظرم موقعیت مناسبی آمد برای آموختن این‌که «اگر کسی خواست ما را ببیند یا به ما دست بزند، چکار کنیم؟»

اول برای دخترم خوب توضیح دادم که در جای دیگری جز خانه، برای رفت‌وآمد و گوش کردن به حرف آدم‌های غریبه یا حتی آشنا باید از مادر یا پدر اجازه بگیریم. وقتی تنهاییم، با کسی جایی نرویم. اگر به ما وعده‌ی چیزهای خوشمزه دادند یا حتی گفتند که مامان یا بابایمان جایی منتظر ماست، با کسی همراه نشویم. این‌ها قوانین کلی بودند. حالا تک‌تک این‌ها را به دخترم می‌گفتم و به‌آرامی، تا اضطراب نداشته باشد که قرار است برایش اتفاقی بیفتد.

برایش شنگول و منگول و آقا گرگه را مثال زدم و با هم چند صحنه را بازی کردیم. بعد از مدتی که برایش جا افتاد نباید تنها با غریبه جایی برود، وقت آن بود که یادش بدهم در موقعیت‌هایی که احتمال دارد کسی ازش سوءاستفاده‌ی جنسی بکند، چکار کند. کمی سخت است…

دنیای کودکانه و پر از سؤالِ بچه‌ها را باید خوب فهمید، به سؤال‌هایشان احترام گذاشت، در حد فهم به آن‌ها پاسخ داد و نگذاشت نکته‌ای در پسِ ابهامِ «زشته» و «نباید راجع بهش حرف زد» و «بزرگ می‌شی می‌فهمی» باقی بماند که همین‌ها می‌تواند لغزشگاه کودک معصوم ما شود.

[ms 2]

به دخترم گفتم اگر ناشناسی خواست به او دست بزند یا او را ببوسد، اجازه‌ی این کار را به او ندهد. چکار کند؟ به طرف مقابل راحت بگوید: «نمی‌خوام! نکن!». اگر ادامه پیدا کرد چه؟ بلند کسی را صدا بزند و از آن‌جا برود. اگر هم نتوانست، با صدای بلند از من یا پدرش کمک بخواهد.

نمی‌دانستم دخترم چه برداشت می‌کند. سعی کردم قسمت آدم‌های دزد و بد را زیاد برایش پُررنگ نکنم. واهمه داشتم که همیشه احساس خطر کند، اما راضی بودم از این‌که به او می‌گفتم هیچ اشکالی ندارد اگر کسی او را اذیت کرد، چون تقصیر او نیست. مامان و بابا همیشه مواظبش هستند و اگر کسی او را اذیت کند، باید به مامان و بابا بگوید تا حمایتش کنند.

نکته‌ای که گفتن این حرف‌ها در پی داشت، این بود که دخترم می‌فهمید هر کسی هر جایی حق ندارد او را ببوسد یا به او دست بزند یا نگاهش کند. بدنش حرمت دارد. اما چه کسی بیش‌تر از همه در فهمیدن این نکته مؤثر بود؟ باز هم خود ما.

بله. بسیار پیش می‌آمد که کسی از اقوام می‌خواست با او دست بدهد، اما او دلش نمی‌خواست، یا خیلی از آشنایان، محکم و به‌اجبار بغلش می‌کردند و می‌خواستند ببوسندش یا موقعیت‌های این‌چنینی دیگر. چه باید می‌کردیم؟

در دین برای کودکی که فهم بعضی از مسائل را پیدا کرده، بعضی چیزها که ممکن است رنگ و بوی جنسیتی برای کودک داشته باشد، نهی شده است. مثلا حضرت علی (علیه السلام) نامحرم را از بوسیدن دختر شش ساله نهی می‌کند.

شاید برای دختر من که هنوز کوچک‌تر بود، این‌طور مسائل مطرح نبود، اما از طرفی سفارش خود ما این بود که گاهی نباید تن به این موقعیت‌ها بدهد و از طرفی افراد آشنا که می‌خواستند لطف کنند، او را در همان موقعیت معرفی‌شده قرار می‌دادند. باید طرف او را می‌گرفتیم و سعی می‌کردیم که دل اقوام و دوستان را هم نشکنیم. به او اجازه می‌دادیم بگوید: «نمی‌خوام. دوست ندارم. نکنید.»

بله. این‌ها تمرین موقعیت‌های دیگری بود که ممکن بود برایش پیش بیاید و در آینده‌ی نه‌چندان دور با بزرگ شدنش و یاد گرفتن مسئله‌ی محرم و نامحرم، این مسئله برایش پُررنگ‌تر شود. این بود که به گفته‌اش احترام می‌گذاشتیم و به دوستان مثلا می‌گفتیم: «دایی‌جون یا عموجون، فعلا دخترم دوست نداره بوسش کنید. ببخشید.»

در این راه، مسائل کوچک و بزرگ زیادی روبه‌روی پدر و مادر قرار می‌گیرد؛ مثل کنجکاوی‌های کودکانه؛ پرسش‌های ساده‌ای که با یک جواب ساده حل می‌شوند و پدر و مادرها معمولا از سرِ ناآگاهی و هراس از انحراف بچه‌ها، از پاسخ درست دادن به آن طفره می‌روند و راه را برای جذب کودک به خارج از خانه برای یافتن جواب سؤال‌هایش باز می‌کنند، در صورتی که پاسخ‌های کودکانه می‌تواند بچه‌ها را آرام کرده و رابطه‌ی کودک و والدین را صمیمی‌تر کند.

در این زمینه، کتاب‌های خوبی وجود دارند؛ مثل کتاب «پرسش‌های کودکانه و پاسخ آن‌ها»، نوشته‌ی میریام استاپارد و ترجمه‌ی فرهادسوری، از انتشارات نشر دانش ایران. پدر و مادرها باید یاد بگیرند که تربیت جنسی را به‌عنوان یک جنبه از رشد جسم و روح کودک -مثل سایر جنبه‌های دیگر- پذیرفته، گام‌به‌گام با آن‌ها پیش بروند.

شاید والدین به دلیل شرم از کلیه‌ی سؤال‌های جنسی بچه‌ها سر باز بزنند، غافل از این‌که کودک از طریق دیگری به دنبال جواب خواهد رفت. پس با تمام سختی این کار، با توصیه‌ی کتاب، من هم زمان‌هایی را مخصوص پاسخ دادن به پرسش‌های کودکانه‌ی فرزندم می‌گذارم.

لباس، بخشی از حیا

گام بعدی، نحوه‌ی پوشیدن لباس بود. دخترم از مدت‌ها قبل (زمانی که بسیار کوچک بود) یاد گرفته بود که برنامه‌ی انتخاب لباس داشته باشد و حالا که بزرگ‌تر شده، ممکن بود بخواهد در یک مهمانی و جمع غریبه یک پیراهن کوتاه بپوشد.

می‌دانم از درک او خارج است که چرا این لباس برای بیرون رفتن مناسب نیست یا چرا باید حتما جوراب‌شلواری بپوشد یا مثلا ممکن است چه اتفاقی بیفتد، اما همان‌طور که گفتم، چون خود ما بزرگ‌ترین الگوی بچه‌ها هستیم و به قوانین خانه احترام می‌گذاریم، راحت‌تر می‌توانیم توضیح بدهیم که این‌طور پوشش برای خانه مناسب است یا برای بیرون مناسب نیست.

درضمن، ما حالا داریم با هم سعی می‌کنیم موقعیتِ پوشیدن لباس‌های دلخواه کودکانه را ایجاد کنیم که مثلا این پیراهن را می‌تواند توی خانه بپوشد و از طرف دیگر در حد خودش او را ملزم به رعایت حجاب -البته از نوع کودکانه‌اش- می‌کنیم که مثلا همان پیراهن را نمی‌تواند بیرون از خانه بپوشد.

شاید بسیار مشکل باشد بین این طرف بام (آزاد و رها بودن در پوشیدن لباس‌های زیبا و کودکانه) و آن طرف بام (جلوگیری از نگاه‌های هرز و شکستن حریم خصوصی‌اش) راه برویم، اما درحقیقت، پله‌ای‌ست که امیدوارم به‌خوبی از آن بالا برویم.

دخترم دارد همین‌طور بزرگ می‌شود. پله‌های بالاتر یک‌به‌یک می‌آیند، اما بسیار خوشحالم که اولین گام‌ها را خوب برداشته‌ام. دخترم برای خودش و برای بدنش به‌طور خاص ارزش قائل است و می‌داند حریمی دارد مخصوص خودش و یاد گرفته است از آن به قدر خودش نگه‌داری کند. همین‌طور من را مرجع امینی برای طرح سؤال‌هایش می‌داند.

امید دارم که خدا همه‌ی پدر و مادرها را در امر پرورش و تربیت دینی و انسانی بچه‌هایشان کمک کند.

—————————————————

منبع:

‏۱. سوره‌ی نور، آیات ۵۸ و ۵۹.