[ms 0]
میدانم؛ میدانم که چشمهای خسته اما هنوز امیدوارت نشان از رنجی است که هر ماه و هفته و ساعت و ثانیه میکشی؛ رنجی عمیق که جگر را به تیرهای چندشعبه میدوزد و آب حیات را -ناجوانمردانه- از لبهایت دور میکند.
میدانم؛ میدانم که هیچوقت نخواستهای بر سر کسی بهخاطر آنچه میکنی منت بگذاری، اما حیف که نمیگذارند کارت را بکنی. نه تنها حرفهایت را زندانی میکنند، که خود نیز بیخیال و آرام به زندگیشان ادامه میدهند. تو را، نه عقاید خلاف دشمنان، که منع دوستان از حرکت بازداشته است… و این دوستان، سوزش تیر را بیشتر میکنند. بیتعارف…
نالههایت را از نگاه بغضآمیز اما آرامت میخوانم. مژگانت چه خوب این مجموعهی شورانگیز متناقض را قاب گرفتهاند. فروغ چشمهایت گرچه به نور شمعی از دور در صحرایی از تاریکی میماند، اما در این دنیای ظلمت، دل هر جویندهای را زنده میکند به نور یافتن. دلهای زندهشده، حرفم را خوب میفهمند. نگاه زندگیبخشت را محکم نگه دار.
دردت را خوب میفهمم. شاید تا اندکی پیشتر وقتی میگفتند : «نهادهای مسئول در موضوع حجاب» یاد مسئولیت میافتادیم؛ یاد یک عده که شب و روز ندارند! یک تکاپوی جمعی؛ اتاق فکرهای متعدد. امروز اما وقتی میگویند «حجاب»، یاد یک دنیای مرده میافتیم؛ هم من، هم تو و هم هر دختر دغدغهمند دیگری…
و هر فریادی در این دنیای مرده درون تاریکی گم خواهد شد. بهتر بگویم: مرده نیست. خود را به مردگی زده است. راحت! نه فریادهای تو را میشنود، نه بیحجابیها را میبیند. ادعای هر دو را هم، بی هیچ شرمی دارد.
تا دیروزها فکر میکردم ادعای مدیر جمهوری اسلامی برایش مسئولیتآور است و از همین باب بهتر است ادعا کند تا فردا سر همین ادعا بشود وادارش کرد به پاسخگویی. اما امروزها! و با این ادعاها! ادعاهایی که مسئولیتآور نیستند و فقط «خودبالابر» هستند. از هرچه مدعی بیزارم…
نوشتهام که بگویم: تنها نیستی… باور نمیکنی؟ باور نمیکنی که حرفت را هیچ کس نشنود؟ طرحت را هیچ کس نخواهد؟ هزاران منت بر سرت بگذارند و من، یک غریبهی دور بگویم تنها نیستی؟ … حق داری باور نکنی، اما من با اطمینان، قاطعیت و هر کلمهی دیگری که بوی آرامش قلب داشته باشد، میگویم: تنها نیستی! جماعت چادری و محجبههای محکم و باعقیده، هرچند نمایش بیرونی آن چنانی ندارند، اما محکم و قاطع ایستادهاند… همچون تو… مثل من… مثل هر دختر دغدغهمند دیگری…
و حالا نگاه وسیعت را میدوزی به افق و میگویی: وقتی نمیرسیم، چه فرقی میکند حرکت تنهایی یا جمعی… و من نگاهم را میدوزم به آسمان و میگویم در راه عشق آن چه مهم است وصال نیست. تو باش. تو محکم باش. تو چادرت را نگه دار. تو حجاب رفتارت را حفظ کن. تو از فعالیت برای ترویج «تاج بندگی» خسته نشو. وصال حاصل خواهد شد.
نگاهم میکنی و لبخند میزنی… من میان امواج نگاه تو، تو میان آسمان منعکس در نگاه من غرق شدهایم…
تو به دل نگیر اگر میگویند: «زیر همین چادر فتنهها میکنید» و میگویند: «گرمتان نمیشود؟» و طعنه میزنند و انگار نمیدانند آتش طعنههایشان از هر گرمایی جان را، روح را و دل را بیشتر آتش میزند…
تو به دل نگیر اگر انتقاد تو از مسئول را میگیرند به زیر سؤال بردن نظام جمهوری اسلامی! و همین تو… شاید از همان مسئول… مجبوری دفاع کنی مقابل مخالفان بیانصاف و دم نزنی… و اگر دفاع نتوانی باید خجالت عملکرد بد او را تو بکشی. زجر بیخیالی او را تو میبینی و حق نداری انتقاد کنی چون میگویند نظام زیر سؤال میرود. که میگوید؟ همان مسئول. بغض راه گلویت را میگیرد… بدحجابی را تو میبینی. طعنه را تو میشنوی. نقد را به جان تو میکنند. اما تو… حق نداری هیچ بگویی. هرچه هم میگویی، از پشت دیوار امن ادارات شنیده نمیشود.
گاه کلمهها دستی هستند که برای یک «خسته نباشید» محکم، یک «پیروز باشید» درست و حسابی، یک شوق بیحد جلو آمدهاند.
گرمای دستهایت را منتظرم… به همراهی تو تا آسمان راهی نیست.
عالی عالی
تنها کسی اینا رو میفهمه که طعم بی توجهی رفیق ها, مسئولین و حرکات تخریب آمیزشون و طعن نا رفیق ها و به سخره گرفتن هاشون رو چشیده باشه! وقتی من محجبه توی مترو مواجه می شم با کسی که میگه: خانوم یه سوال….! بپرس! شما مامورین؟ و من با بهت که این چه سوالیه؟!مامور؟! و اون مظلومانه میگه آخه حجابتون زیاده و من احساس کردم مامورین و از وقتی با دوستتون اومدین همه میگن مامورا… به این نتیجه می رسم که مسئولین و مثلا رفقای نظام کاری کردن که حجاب حالت امنیتی بگیره به خودش و همه از محجبه بترسن! و وقتی از سوی دیگه دوست من به حالت شوخی هم که شده میگه میبینی جلوتو؟ چشمات اذیت نمی شن؟ و همین دیروز یه آشنا که معلم پرورشی هم هست میگه بکش عقب! مگه حدش وجه و کفین نیست؟!! و من فقط می تونم سکوت کنم به این نتیجه می رسم قضیه خیلی تلخ تر از این حرفاست…
مسئله اقناع ذهنی و بحث های فلسفی برای اثبات حجاب نیست! مسئله ریز رفتار ها و جزئیاتی هستن که ممکنه یک محجبه رو هر چند وقت یکبار دچار تردید بکنن که واقعا لازمه این همه حجاب؟! درحالیکه می تونه هزار و یک دلیل منطقی و علمی برای سوال خودش داشته باشه!!!
ضمیر ناخودآگاه و حس و تخیل چیزیه که داره از برنامه ریزی های فرهنگی متولیان مثلا فرهنگی!!! ما پاک میشه…
آخ
واقعا دردم گرفت
هدف قرب به خداست نه جلب حرف وسخن دیگران هدف حجاب است نه چادر حجاب نگاه چادر نمی خواهد عفت کلام و رفتار چادر نمی خواهد چادری بودن هم باید با عرف سازگار باشدتا وسیله انگشت نمایی نشود چادر یک ابزار است برای رسیدن به کمال مطلق نه خود کمال مطلق راه طولانی ودشوار است بیایید هدف را گم نکنیم
همین که خدا از ما راضیست…برایمان کافیست
ببینید به نظر من بعضی اصطلاحات مثل رعایت کردن عرف، چادر حجاب برتر، کار فرهنگی برای حجاب و…علی رغم ظاهر خوب و قشنگ و موجهی که دارن میزانی از مغالطه و سفسطه رو با خودشون حمل می کنن که به راحتی می تونه آدمو دور بزنه! شما مثلا میگین عرف! یک زمانی ما با دوستمون حرف می زدیم و اون می گفت که باید عرف رو رعایت کرد و بعد می گفت حد وجه و کفین پس بقیش افراط! من گفتم خدا هیچ جا نگفته شما واجبه کمیل بخونی، توسل بخونی و… فقط نماز و روزه و این چیزاست که واجبه! چرا میری روزه مستحبی میگیری؟ کمیل می خونی؟ و… افراطه دیگه؟ چرا ما تو هیچ حوزه ای نمی گیم افراطه جز توی حجاب و رعایت کردنش می گیم افراط! چرا کسی به نماز شب خون نمی گه افراطی؟ مگه نماز شب عرفه؟ عرف نیست دیگه! بعدشم عرف چیه مگه؟ تعریف ما از عرف چیه؟ما داریم با کدوم میزان عرف رو تعریف می کنیم و بعد می کنمیش معیار؟ یه کتاب بهتون پیشنهاد می کنم بخونید بعد به نتیجه می رسیم! من این کتاب رو که خوندم فهمیدم اسلام چرا میگه حجاب! در حالیکه اون کتاب هیچ ربطی به حجاب نداره.
چرا زنان نمی توانند نقشه بخوانند و مردان نمی توانند گوش بدهند! یه زن و شوهر خارجی نوشتنش.. خیلی جالب و جامعه! به نظرم از بقیه کتابای بد و بیهوده ای که تو این حوزه نوشتن خیلی قوی تره…
ضمن اینکه من معتقدم اسلام فقاهتی مقدمه و پلی است برای اسلام اخلاقی! و حجاب هم می تونه وارد حوزه اخلاق بشه! فقه مقدمه و خط کشی های پررنگ اخلاق باید از فقه ریشه بگیره و لاغیر
علی علی
راستی
اون کتاب کد میده! نه اینکه صددرصد اقناع بکنه و تو این حوزه پاسخگو باشه! ولی یه نکاتی داره که جالبن و آدم به بعضی چیزا فکر می کنه
ما میزان عرف را با نگاه باز وعقلمان میسنجیم عرف چیزیست که برای جامعه تعریف شده باشد عرف شعور ورفتار اجتماعی است وضع پوشش وحجاب من باید طوری باشد که برای من محدودیتی در روابط اجتماعی و کارهای روزمره ایجاد نکندخانمی که چنان رویش را گرفته که ممکن است در چاله بیافتد یا فرض کنید خانمی که با چادر قرمز بیرون بیاید ایا با عرف سازگار است نماز شب دعای کمیل و…اگر خالص باشد درخفاست هیچ کس صبح از خواب بلند نمی شود برود جار بزند که من دیشب نماز شب باحالی خوندم یاشام پیتزای سبزیجات خوردم چون این کار با عرف سازگار نیست عباداتی مثل نماز شب و روزه مستحبی که حرکت اجتماعی وعمومی نیست که ان با عرف بسنجیم ضمنا این طور نیست که اگر کاری مطابق عرف نبود بگوییم افراط بوده شاید از انطرف بام افتاده باشد عرف فقط در مورد حجاب نیست اینجا موضوع چادر بود مادر مورد حجاب گفتیم تمام مسایل اجتماعی میتواند مصداق موضوع عرف باشد