مهریه‌ی معلوم: یک نفر سرباز وظیفه و یک جفت دستبند آلومینیومی!

[ms 0]

از پله‌های دادگاه خانواده که بالا می‌روی -یا پایین می‌آیی- نمی‌توانی منکر احتیاج فراوانت به یک مسکّن اعصاب و قرص سردرد شوی؛ مخصوصا اگر بار نخست باشد که پایت را در این محیط و فضا گذاشته‌ای. انگار همه‌ی ژلوفن‌های عالم نیاز است تا مغز دردآلودت را از این فشار وحشتناک درد که در اثر اصابت با یک واقعیت تخیل‌گونه این‌چنین سرسام ‌گرفته، نجات بدهی.

تعداد مراجعان، واقعا بالا و باورنکردنی است. دختران جوانی که ردیف روی صندلی‌های طبقات مختلف نشسته‌اند تا نوبت رسیدگی به پرونده‌ی آن‌ها برسد و بتوانند مهریه‌شان را از همسر سابق بگیرند و اسکناس روی زخم جدایی بگذارند، بلکه اندکی تسلّی پیدا کنند، هیچ راهی به جز ابراز تعجب و تأسف برای تو نمی‌گذارد. باورم نمی‌شود در جامعه‌ی اسلامی ما، زشت‌ترین حلال خدا این‌چنین مرسوم و رایج باشد.

از آن طرف، پسران جوانی که خیلی‎‌هایشان هنوز در دهه‌ی سوم زندگی هستند، آن سوی راهرو ایستاده‌اند و از این سو به آن سو می‌روند و به روزهای آینده فکر می‌کنند؛ روزهایی که اگر نتوانند ثابت کنند که توانایی پرداخت مهریه‌ی معلوم عروس خانم را ندارند، باید منتظر ملاقاتی‌های کمپوت‌به‌دست باشند.

در احوالات خودم هستم و هنوز از شوک این مناظر محیرالعقول خارج نشده‌ام که پتک سنگین دیگری بر مغزم -البته اول مانند یک چاقوی ضامن‌دار تیز در چشمانم فرو می‌رود و بعد، شبکه‌ی عصبی بدن، درد را به مغز انتقال می‌دهد- فرود می‌آید و رسما «ناک اوت» می‌شوم. پسر جوانی که بعدا از محتویات داخل پرونده‌اش فهمیدم ۲۶ سال بیش‌تر ندارد، همراه با یک سرباز وظیفه و دستبندبه‌دست وارد راهرو می‌شود و گوشه‌ای می‌ایستد. پشت سرش هم یک دختر جوان و یک خانم جاافتاده که به‌نظر می‌رسد مادرش است، به داخل سالن می‌آیند و با فاصله‌ی کمی نسبت به سرباز می‌ایستند.

چند دقیقه‌ای که با اجازه‌ی سرباز، با پسر هم‌صحبت می‌شوم، ماجرا دستم می‌آید: داستان تکراری مهریه‌های سال تولد و بوق و کرنا و ترکیدن چشم فامیل و آشنایان و… زندان! نه؛ این‌جای داستان دیگر مورد انتظار مخاطب نبوده، که اگر بود و می‌دانست که «عندالمطالبه» باید مهریه را بپردازد و اعتباری به ضرب‌المثلِ من‌درآوردی «کی داده، کی گرفته» نیست، قطعا زیر بار این ۱۳۶۸ سکه‌ی بهار آزادی لعنتی نمی‌رفت. آرش اما پوزخندی می‌زند و می‌گوید: «حالا من برم زندان، این پول گیرش میاد مگه؟ به جهنم!»

از آن طرف، شیرین هم استدلال خودش را دارد: «دو روز که آب خنک بخوره، می‌فهمه نباید با زندگی من بازی می‌کرد!» و وقتی با لبخند کم‌رنگ من روبه‌رو می‌شود، اندکی اخم می‌کند و می‌گوید: «اون روزی که قبول کرد، هم گوش سالمی داشت، هم عقل سالم. می‌خواست قبول نکنه.»

گشت‌وگذار نیم‌ساعته در مجتمع قضایی شماره‌ی یک خانواده تهران، فارغ از سردردی که تا ۴۸ ساعت همراه من بود، یک نتیجه‌ی دیگر هم داشت؛ حکایت مهریه‌های آن‌چنانی امروزی برخی دختران، حکایت‌‌ همان مال یتیم است که در ظاهر «پلوخورش و کباب و لازانیا و پیتزا» است، اما در باطن‌‌، همان آتش است که «وَلاتَقرَبُوا مالَ الیَتِیم»؛ مهریه در نگاه اول شاید چند سکه طلا و سند فلان خانه و فلان باغ و فلان سفر خارجی باشد، اما در باطن، یک سرباز وظیفه است و یک جفت دستبند آلومینیومی که بر دستان مرد خانواده نشسته و قرار است سفیدی سفره‌ی عقد زوج‌ها را سیاه‌تر از زغال کند.

یادمان نرود که مهریه قرار بود «مهر» در دل‌هایمان برویاند، نه این‌که بذر «نفرت» بیفشاند…

۸ دیدگاه در “مهریه‌ی معلوم: یک نفر سرباز وظیفه و یک جفت دستبند آلومینیومی!”

  1. اگر به جای مهریه (که آدم را یاد برداه-داری می‌اندازد) قوانین خانواده کمی انسانی‌تر بود، زن حق طلاق داشت و اسیر مرد نبود، از این مشکلات هم کمتر داشتیم.

  2. به نظر من یکی از دلایلی که باعث بالا رفتن مهریه در جامعه شده است ناقص بودن قوانین خانواده است که تمامی قوانین به نفع مردان است همین باعث شد این نگرش در جامعه جا بیفتد که اگه مهریه بالا باشه مرد دیگه جرات نمیکنه بره سراغ زن دوم و بازیگوشی و… .و به اصطلاح پاش به زندگی محکم وصله و جرات خطا کردن نداره و مهریه بالا یه ضمانت البته همه هم می دانیم که این نگرش درست نیست و زندگی های زیادی با وجود مهریه بالا به جدایی رسیده است پیشنهاد میکنم در مورد قوانین خانواده نیزمطلبی بنویسید

  3. سلام
    خیلی دردناک نوشتید و واقعا عمق فاجعه را به زبان ساده بیان کردین
    واقعا احساسی درونم ایجاد شده که توان تایپ ازم گرفته شده
    شاید بهت زده ام شاید هم به اطرافیانم فکر میکنم
    چقدر طلاق زیاد شده و گریبان فامیل ما را گرفته و داره خفه مان میکند
    بوی تعفن این زخم های جدایی که تنها مرهمش سکه است دارد حالم را بهم میزند
    دختری که تا دیروز قربان صدقه پسری جوان میرفت و وعده زندگی خوشی را به او داده بود و هوش و عقل اورا ضایل کرده بود امروز میگوید آن روز عقل داشت و میخواست قبول نکند!!!!
    خوشا به انصاف و مرام اون خانوم انسان نما (!)
    موفق باشید
    ماه رمضان نزدیک است
    التماس دعا

  4. طلاق چیزی نیست که بشه درباره اش این قدر رااحت حرف زد. اما مهریه چرا… باید دربارش راحت حرف زد تا نشه پایه ی یک زندگی! باید پایه زندگی بر محبت و مهر باشه نه مهریه
    اما باید این هم جا بیفته که مهریه حق عندالمطالبه زنه نه این که فقط موقع مچ گیری و طلاق و جزوندن بیاد وسط.
    اصلا به نظرم باید داماد چیزی رو تعیین کنه که بتونه همون سر عقد تصفیه کنه تا واقعا مهد بیارد به دل عروس

  5. اولا به برکت جمهوری اسلامی دیکه یه بسر جوانی که توانایی برداخت مهریه نداره کرفتار دستبند المینیومی نیست دوما اینکه نبودن قانونی به نفع زن باعث شده دخترخانم ها از این سنت الهی به عنوان یه سلاح ازش استفاده کنند و ثانیا (یادمان نرود که مهریه قرار بود «مهر» در دل‌هایمان برویاند، نه این‌که بذر «نفرت» بیفشاند…) ان جیزی که باعث نفرت بین دو زوج شده ربطی به مهریه نداره باید علت برسی کرد

  6. اگر زن مهر و محبت واقعی و قلبی از طرف مرد دریافت می کرد ،هیچ وقت چشمش دنبال مهریه اش که سکه است و بویی از محبت نداره نمی رفت!!!!!!!!!!!!
    چرا همه به تعداد سکه ها نگاه می کنند؟
    چرا هیچکس به علت گرفتن این سکه ها فکر نمی کند؟

  7. به نظر من اگر فرصت اشتغال برای زنان به اندازه مردان وجود داشته باشه و حقوق مساوی هم بگیرند به عبارتی زن پس از طلاق استقلال مالی داشته باشه و بتونه پس از طلاق زندگی خودش را اداره بکنه اصلا نیازی به مهریه نیست .
    من با حرف گیسو موافقم چون قوانین خانواده در ایران بیشتر به نفع آقایان است خانم ها از مهریه به عنوان یک سلاح استفاده میکنند .
    اگر هم زنی آنقدر از شوهرش متنفر باشد که تنها با به زندان انداختنش دل زن خنک شود و به عبارتی بخواهد نتقام بگیرد باید علت آن را در جای دیگری جستجو کرد . چون در جامعه ما معمولا زنان خیلی صبور و مطیع هستند و تنها زمانی اعتراض میکنند که واقعا کارد به استخوانشان رسیده باشد . پس باید دید که در زندگی مشترک این آقاا و خانم چه اتفاقی افتاده که اکنون خانم به اینجا رسیده است .

دیدگاه‌ها بسته شده است.