ما یادگار عصمت غمگین اعصاریم

[ms 3]

از کوچه‌پس‌کوچه‌های قدیمی ساغریسازان رشت که می‌گذری، به عمارتی قدیمی و زیبا می‌رسی که خانه‌ی فرهنگ گیلان است. عصر دیروز، جلسه‌ی رونمایی از کتاب «اینک تهمینه» نوشته‌ی «شبنم بزرگی» در این عمارت برگزار گردید. این جلسه در حیاط خانه‌ی فرهنگ گیلان برگزار شد و استقبال خوبی از آن صورت گرفت.

«اینک تهمینه» ششمین کتاب از سری مجموعه داستان‌های «عصر چهارشنبه‌ی ما» نشر فرهنگ ایلیاست. نویسنده‌ی کتاب، اولین نفری بود که به جایگاه فراخوانده شد تا صحبت کند. او با این جمله حرف‌هایش را آغاز کرد: «حقیقت این است که من یا هر کدام از دوستان کارگاه عصرهای چارشنبه‌ی خانه فرهنگ، خارج از تعارفات مرسوم، زحمت زیاد کشیده‌ایم تا این‌جا بایستیم و این فرصت حرف زدن برای شما عزیزان را غنیمت بشماریم.»

وی در ادامه درباره‌ی داستان و زن داستان‌نویس گفت: «ما در کارگاهمان شعاری داریم که از نویسنده‌ی توانمند، بهرام صادقی به‌جای مانده: «نوشتن سرنوشت من است.» گمان می‌کنم که بر ماست این سرنوشت را زیبا بنویسیم. فراموش نکنیم که ما ازقضا در دوره‌ی تاریخی هستیم که باب دندان داستان‌نویس، علی‌الخصوص زن داستان‌نویس، است.

از سویی در نقش یک نویسنده رنج می‌کشیم که دست‌مایه‌ی کارمان باشد و از سویی دیگر در جایگاه زن داستان‌نویس در دوره‌ای به‌سر می‌بریم که زن‌ها عاقبت تصمیم گرفته‌اند از نقش صرفِ مخاطبِ ادبیات بودن که قرن‌هاست بر عهده‌شان گذاشته شده، خارج شوند و دست به تولید خلاقانه‌ی ادبی بزنند.

در جهانی که شکار سوژه‌ی مبتکرانه و زدن حرف تازه بسیار دشوار است، میراث سکوت تاریخی زنان، انبانی از حرف‌های ناگفته و تجربه‌های به اشتراک نگذاشته است. این خود چیز کوچکی نیست و همه چیز است. آگاهیم که هنوز در جهانِ داستان جوان هستیم، اما با هر آن‌چه از بد و خوب در چنته داریم، تلاش خواهیم کرد.»

[ms 5]

شبنم بزرگی در نهایت با خواندن داستانی از مجموعه‌ی «اینک تهمینه» به حرف‌هایش پایان داد؛ داستانی که در دو فضای تاریخی-جغرافیایی و زبانی رخ می‌داد و طنز دردناک نهفته در آن، سکوت را میان حضار در جلسه آورد.

در ادامه‌ی برنامه، «کیهان خانجانی» مدرس کارگاه‌های عصر چهارشنبه‌ی داستان، بحثی را درباره‌ی لزوم ورود ادبیات به نهاد خانواده مطرح نمود: «چرا تأکید داشتیم که خانواده‌ها باشند؟ اگر روزی بزرگ‌ترین مشکلاتمان را در تاریخمان و جامعه‌مان بررسی کنیم، مطمئنا جایی اتفاق نظر خواهیم داشت که همانا نبودن تعاونی‌ها و نهادهاست. ابتدایی‌ترین و مهم‌ترین نهادی که ما در آن پا می‌گذاریم و اگر بنیان بسیار حرف شنیدن‌ها، صبور بودن‌ها و تحمل کردن‌ها در آن‌جا ساخته شود، خیلی از مشکلات به‌صورت بنیادی حل می‌شوند، بی‌شک نهاد خانواده است. و حالا اگر داستان‌نویسی پشتوانه‌ی این نهاد را داشته باشد، پشتوانه‌ی کوچکی نیست. این پشتوانه می‌تواند او را به رسمیت بشناسد. همّ و غمّ ما این بود که داستان را، هنر را و کتاب را درون خانواده‌ها ببریم.

چرا هنر؟ چرا ادبیات؟ واقعیت این است که اگر روزی روزگاری خیلی آرمان‌گرایانه فکر می‌کردیم، حس می‌کردیم «با ادبیات می‌‌شود جهان را تغییر داد.»، اما باید واقعیت‌های جهان امروز را که متکی بر رسانه و اقتصاد و علم سیاست است، پذیرفت. ادبیات مستقیما نمی‌تواند جهان را تغییر بدهد. ادبیات می‌تواند روی جهان و جهانیان تأثیر بگذارد. این تأثیر در درازمدت به تغییر می‌انجامد.

[ms 1]

حتی اگر ادبیات، تغییر و تأثیر بزرگی به‌وجود نیاورد و تنها قدرت تحمل را در انسان زیاد کند، کاری کارستان کرده است. وقتی سال‌های سال، مصرع «چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند» را به‌کار می‌بریم، مصرع کوچکی نیست؛ یک گریزگاه است. این بزرگ‌ترین ویژگی ادبیات است.

ما می‌خواهیم تاریخ را، که ریشه‌ی کلمه‌ی داستان است، در داستان گواهی بدهیم؛ انسان را گواهی بدهیم؛ زندگی را گواهی بدهیم.

ساراماگو می گوید: «داستان بر تعداد شخصیت‌های روی زمین می‌افزاید.» و به‌واقع که چنین است. می‌توانید تصور کنید تام سایر نیست؟ مادام بواری، آنا کارنینا و بسیاری دیگر نیستند؟ این‌ها جمعیت روی زمینند. داستان‌نویسان از واقعیت می‌گیرند و به واقعیت می‌دهند. واقعیت دیگری در کنار واقعیت قرار می‌دهند که اگر واقعیت موجود برای ما خشن و نابخردانه باشد، به واقعیت داستانی التجا می‌بریم. وقتی داستان می‌خوانیم، هم‌زمان دو زندگی می‌کنیم. زمان را در می‌نوردیم. ما با خواندن و نوشتن، چندبار زندگی می‌کنیم.»

[ms 2]

اجرای زنده‌ی موسیقی که حس نوستالوژی آهنگ‌های قدیمی را در عمارتی قدیمی در انسان زنده می‌کرد، از دیگر بخش‌های برنامه بود. پذیرایی با نان و پنیر و سبزی آن‌قدر حس خوبی در فضا ایجاد کرده بود که کسی دنبال شیرینی‌هایی که پخش می‌شد، نبود.

پس از پذیرایی، «دکتر نیکویی» استاد ادبیات دانشگاه گیلان، درباره‌ی روایت و ذهن قصه‌مدار گفت: «آسا برگر می‌گوید: «قدیم‌ترها هوشمندی را مابه‌التفاوت انسان و حیوان می‌دانستند، اما به‌جای آن باید گفت انسان روایتگر»؛ یعنی فصل بین انسان و حیوان را نباید هوشمندی صرف دانست -که صرفا بیولوژیک است- بلکه باید خاصیت روایتگری دانست که یک شاخصه‌ی فرهنگی است.

نکته‌ی حائز اهمیت این است که ما معمولا قصه و داستان را مربوط به بخشی از جامعه می‌دانیم؛ مثلا کسانی که اهل هنر و نوشتن و خواندن هستند! درحالی‌که نظریات شناخت جدید قائل بر این هستند که اساسا ذهن انسان، قصه‌‌مدار است.»

وی در ادامه به بحث زمان و عبور از زمان در داستان پرداخت و اظهار داشت که ما در داستان‌ها مرزها را می‌شکنیم: «میلان کوندرا می‌گوید: «چهار ندا از داستان بلند می‌شود: ۱- ندای بازی، ۲- ندای رؤیا، ۳- ندای اندیشه، ۴- ندای زمان»»

در انتهای برنامه، کیهان خانجانی بار دیگر بر صحنه حاضر شد و به تشریح ویژگی‌های داستان‌های شبنم بزرگی پرداخت: «اگر کسی فقط داستان اول و آخر «اینک تهمینه» را نوشته بود، می‌شد گفت داستان‌نویس‌بودنش مسجّل است. داستان اول، تاریخ بوم شفت و تهران است و با دو زبان و زمان نوشته شده و داستان آخر که درخصوص زن سرخ‌پوش میدان فردوسی است؛ داستانی که بر روی شالوده‌ای از واقعیت نوشته شده، اما نگاه شبنم بزرگی به آن متفاوت بوده و این جذابیتی دوچندان به این داستان داده است.

به گمان من، سراغ چنین داستان‌هایی رفتن، که واقعیتش از هر داستانی داستانی‌تر است، کاری بسیار دشوار است و شبنم بزرگی به‌خوبی از پسِ این کار برآمده.

جلسه، حوالی ساعت ۸ غروب با عکسی دسته‌جمعی که مهمانان بر روی ایوان عمارت به یادگار گرفتند، به‌پایان رسید، و «تهمینه» آغاز شد…