چاربلاگ

شما یادتان هست اولین دفعه‌ای که غذای غیر ایرانی خوردید کی بود؟ اصلا شاید خودتان دست به کار شدید و از روی یکی از همین برنامه های آشپزی که از تلویزیون پخش می‌شود این غذاها را درست کرده‌اید! به هر حال در این مورد نویسنده‌ی وبلاگ مردم معمولی مطلبی نوشته و به نکته ای اشاره کرده که شاید این روزها ما کمی از آن غافلیم…

درست یادم هست اولین باری که بیفستراگانوف خوردیم منزل دختر عمه ام بود. او در کنار زرشک پلو با مرغ و قیمه دو ظرف از این غذا آماده کرده بود. تا پیش از آن هروقت مهمانی فامیلی نسبتاً بزرگی برقرار بود در کنار دو مدل غذای ساده ایرانی که ترجیحاً یکی از آن دو خورش بود الویه و شاید هم ژله به عنوان دسر گذاشته می شد. تا اینکه زمان گذشت وگذشت و غذاهای متنوع غیر ایرانی دیگری نیز وارد سفره ایرانی مان شد.

ادامه‌ی این مطلب را از اینجا بخوانید.

***

همه ما گاهی در ذهنمان ایده های بکر و تازه ای برای نوشتن شکل میگیرد که بنا به شرایطی که در آن قرار داریم فرصت نوشتن پیدا نمی‌کنیم و همین می شود که آن ایده ی خوب مثل ماهی تازه از آب گرفته شده از دستمان لیز می خورد.

فاطمه علیزاده مدیر وبلاگ مشق شب برای هدر نرفتن ایده های نو یک راه حل به ذهنش رسیده ، البته خیلی روی این راه حل حساب باز نکنید…

باید یک جایی حول و حوش پشت گردنم، یا کنار شقیقه‌ای جایی، یک‌جایی پیدا کنم برای سوراخ کردن؛ یک‌سوراخ مستطیل شکل. باید حتما یک‌جایی باشد که از زیر روسری پیدا نباشد، یا موها بتواند خوب رویش را بپوشاند. چون یک همچین جایی خیلی مشمئز کننده و چندش خواهد بود. یک‌جایی که بتوانم یک سرکابل پرینتر را شب‌ها یکی دو ساعت قبل از خواب وصل کنم بهش. یادم باشد توی پرینتر حداقل یک ده پانزده صفحه‌ای کاغذ باشد.

ادامه‌ی این مطلب را اینجا بخوانید.

***

بدون هیچ توضیح اضافه ای دعوتتان میکنم به خواندن یکی از شاعرانه های سودابه مهیجی

هر چه پنهان تر شود در کنج غم های خودش

باز او پیداست از چشمان رسوای خودش

انعکاس من در او آیینه بر پا کرده و

می نشیند گوشه ای محو تماشای خودش !

یوسفِ این قصه از کنعانِ شوقی دیگر است

سر نمی پیچد گمانم از زلیخای خودش

صبر کن بگذار تردید از پی تردیدو بعد

گم شود در حسرت امروز و فردای خودش

آه ! اوکه در مسیر هر چه » آدم » دور شد

باز اما می رسد روزی به حوّای خودش

رو به فردا در نبند ای کلبه ی احزان من !

عشق روزی باز خواهد گشت با پای خودش…

***

اما حسن ختام چاربلاگ این هفته را از دلنوشته های یک معلم انتخاب کردیم. هم او که این هفته به پاس فداکاری و مهربانیش از او تقدیر کردیم. نی‌لبک دغدغه های معلمی است برای پرورش هر چه بهتر انسانها…

مدتی است که دانشجوی خیلی زرنگی را کشف کرده ام که کارهای جالبی انجام داده است. یک شرکت کوچک برای خودش راه انداخته است و پروژهای کوچک جالبی انجام میدهد. خودش و برادش کار ساخت و بازاریابی را هم انجام می دهند. اول کارشان است. یکی از کارهایشان که الان دارد رویش کار می کند کنترل اتوماتیک سیستم گرمایی و روشنایی ادارات و منازل است که نمونه اولیه اش را هم به یک شرکت فروخته است. این همه جسارت از دانشجویی که هنوز مقطع کاردانی اش را هم تمام نکرده است-آن هم از یک دانشگاه که سطح علمی چندانی هم ندارد- واقعا برایم جالب است. از رییس خواستم امکانی فراهم کند تا سیستم کاملش را در ساختمان جدید دانشگاه که در حال ساخت است پیاده سازی کند.

ادامه‌ی این مطلب را اینجا بخوانید