زن‌ها هیچ‌وقت کم نمی‌آورند!

کارشناسی ارشد ادیان از دانشگاه تهران دارد. یک‌سالی هم هست که زبان انگلیسی می‌خواند. متولد شیراز است اما هیچ‌وقت شیراز زندگی نکرده است، تهران بزرگ شده و در حال حاضر هشت سالی می‌شود که ساکن شهر مقدس قم است. از مهر ماه سال ۸۷ وبلاگ‌نویسی را با نام مستعار گل‌صنم شروع کرد. درباره‌ی نام وبلاگ دنبال یک اسم خاص بود و البته همیشه این اسم را دوست داشت. جالب است بدانید که گل‌ صنم درواقع نام دختری‌ست که دوست و هم‌بازی دوران کودکی او بوده است.

ادامه زن‌ها هیچ‌وقت کم نمی‌آورند!

برادر شهیدم اگر این‌روزها را می‌دید، تاب خیلی چیزها را نمی‌آورد

طهورا نویسنده‌ی وبلاگ «حلقه گیسوی یار» خودش را برایمان این‌طور معرفی کرده است: «بچه انقلابم و همسن انقلاب. دست سرنوشت من را به سوی بحث و مباحثه کشاند و خدا این‌گونه به من معنی این تک بیت را فهماند که هر چه دلم خواست، نه آن می‌شود آنچه خدا خواست، همان می‌شود. خواست خدا و همت و اراده می‌تواند کمکی باشد برایم؛ برای مسیرهای بعدی این درس و بحث‌ها و مباحث‌ها، ان‌شاءالله.»

از مرداد ۱۳۸۹ وبلاگ قبلیش را بنا به دلایلی تعطیل کرد. قصد دوباره نوشتن را حداقل برای مدتی نداشت؛ اما به مدد یکی از دوستانش و انگیزه جدیدی که در درون او ایجاد شده بود، وبلاگ دیگری را باز کرد. اما چرا حلقه گیسوی یار؟ این اسم از تفألی به حافظ بیرون آمد. خودش بر این عقیده است که «فکر می‌کنم با نیتی که کرده بودم حافظ شیرین‌سخن راه را روشن‌تر برایم ترسیم کرد.»

ادامه برادر شهیدم اگر این‌روزها را می‌دید، تاب خیلی چیزها را نمی‌آورد

حالا که می‌روی والعصر می‌خوانم برای دلم…

در را باز کرد و ایستاد یک گوشه. توی دستش یک سینی بود که داخلش یک پیاله آب بود به همراه قرآن. قرمزی گلبرگ‌های گل محمدی که روی آب پرپر شده بودند در آن پیاله سفالی آبی رنگ بیشتر خود نمایی می‌کرد.

از زیر قرآن که ردش کرد نگاه کرد به قد و بالایش انگار قلبش فشرده شده باشد. چادر سفید گلدارش را به دندان گرفت تا بغضش نشکند. با وجود بغضی که داشت ساکش را از روی زمین برداشت و داد دستش.

پسر بند پوتینش را که بست، گوشه چادر مادر را گرفت و بوسید. ساک را از دست مادرش گرفت و گفت:‌ خدانگهدار. همین یک کلمه کافی بود تا آتشش بزند و اشک‌های مادر جاری شود. آهسته زیر لب گفت: حالا که می‌روی والعصر می‌خوانم برای دلم بعد از آن هر چه کرد دلش نیامد بگوید خداحافظ.

ادامه حالا که می‌روی والعصر می‌خوانم برای دلم…

صمیمی و ساده مهمان یک دختر وبلاگی

«مرا به نام کوچکم صدا بزن» وبلاگ شخصی «فاطمه کیا» است که در حال حاضر در رشته‌ی کارشناسی علوم کشاورزی در دانشگاه پیام نور مشغول به تحصیل است.

او وبلاگ‌نویسی را از آذر ماه سال ۸۶ با همین وبلاگ و در پرشین‌بلاگ شروع کرده است. منتها این وبلاگ از ابتدا تا به امروز سه بار تغییر عنوان داده که نام فعلی وبلاگ، سومین نام انتخابی فاطمه برای وبلاگش است.

ادامه صمیمی و ساده مهمان یک دختر وبلاگی

دختران خمینی

زمان تاسیس این وبلاگ به هشتم شهریور ماه سال هشتاد و هشت با پستی پیرامون انتظار و مبارزه باز می‌گردد و بنا به‌گفته‌ی مدیر فعلی «دختران خمینی» در مصاحبه‌ای که با چارقد داشتند از بلاگفا کار خود را شروع کرده‌اند و در حال حاضر مشغول رایزنی برای مستقل کردن وبلاگ خود هستند.

مدیر این وبلاگ که در حال حاضر یکی از نویسندگان آن است «که البته این مدیریت هرچند مدت یکبار بر عهده یکی ازنویسندگان قرار می‌گیرد» درباره‌ی چگونگی انتشار مطالب این وبلاگ و مراحل قبل از آن می‌گوید:

«طی یک متن اساسنامه مانند، از قبل اعضاء در مورد نوع و چگونگی طرح مطالب خود و ویژگی‌های مطلبشان توجیه شده‌اند؛ لذا مطابق آن قواعد که میان اعضاء لازم‌الاتباع بوده، مطلب ثبت موقت شده و پس از تأیید مدیر، نمایش داده می‌شود.»

ادامه دختران خمینی

کمتر وقت می‌کنم آشپزی کنم

چند روز پیش رفته بودم خانه‌ی یکی از اقوام. یک خانه کوچک و نقلی با حضور سه نفر، یک پدر که بیشتر وقتش سر کار می‌گذرد یک مادر که ایضا او هم وضعیت مشابهی دارد و یک بچه دو ساله که خب مشخص است او هم اکثر اوقاتش را در مهد می‌گذراند.

وقت شام که شد رفت سراغ فریزرشان و یک قوطی رب را از داخل فریزر در آورد. حسابی متعجب شده بودم ما معمولا قوطی را داخل کابینت و دست آخر هم یخچال می‌گذاریم. پرسیدم چرا فریزر؟‌ او هم توضیح داد ما که اغلب خانه نیستیم شامی هم اگر پیش بیاید معمولا یا خانه‌ی مادر می‌رویم یا غذای حاضری می‌خوریم. می‌گذارمش داخل فریزر که خراب نشود. این شیوه را خواهرم یادم داده.

بعد قوطی را خم کرد و نشانم داد تنها یک قاشق از روی آن کم شده بود و با وجود اینکه داخل فریزر بود اما کپک زده بود! یاد قوطی‌های رب خودمان افتادم که معمولا تا یه هفته بیشتر در خانه دوام نمی‌آورد!

ادامه کمتر وقت می‌کنم آشپزی کنم

دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است


نه کار یک روز و دو روز است و نه یک ماه و دو ماه و نه حتی یک سال و دو سال؛ صحبت یک عمر است یعنی می‌شود انتظار داشت که او یک عمر این وضعیت را تحمل کند و دم بر نیاورد؟ نه من نبایستی چنین انتظاری از او داشته باشم، مگر چقدر از ازدواجمان گذشته است؟

او هنوز جوان است و همسری سالم و خوب می‌خواهد زنی که وقتی او از کار روزانه‌اش بر می‌گردد تمام اتاق‌ها را تمیز کرده باشد، چای دم کرده و نهارش آماده باشد و وقتی در زد به استقبالش برود و با خوش‌رویی در به رویش بگشاید برایش چای بریزد و تا او چایش را بنوشد، سفره را انداخته و بساط نهار را مهیا کرده باشد و وقتی مرد از او می‌پرسد: ناهار چی داریم؟ به رویش لبخند بزند و بگوید: همون غذایی رو که دوست داری

ادامه دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است

چاربلاگ

«دوشیزه ای هستم که از بدو تولد پدرم مرا بانو نامید و حالا بعد از رفتن مادر براستی بانوی خانه پدرم هستم.» این بار چاربلاگ را با بخشی از پروفایل وبلاگ «بانو» آغاز کردیم. وبلاگ‌نویسی که در یکی از پست‌های وبلاگش درباره «مادر» می‌نویسد:

به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد(حسین پناهی). پنجشنبه که تعطیل بودم با پدر رفتیم سایپا و ماشینمو گرفتیم. از دیروز که ماشین خریدم همش چهره مادرم جلو چشممه! همیشه فکر می کردم. اگه یه روزی ماشین بخرم، مامانو برمی دارم و هر جا دلش خواست می برمش….

اما حالا که ماشین دارم ، مادر ندارم!!! در تمام شادیها و خوشبختی هایم، غمی دلخراش نهفته هست و آن نبود مادر است. که باید باشد و نظاره گر تمام شادیهایم باشد!!!

ادامه چاربلاگ

هزاران (دا)ی نانوشته!

اگه نقاش بودم، یه تصویر اپیزودیک! با همه‏ی جزئیاتش ازکشیده‏ای که معصومه‏ خانم از سرباز عراقی خورد می‏کشیدم. کشیده‏ای که به خاطر حاضر جوابیش خورد، بعد از اینکه تو دست سرباز عراقی اسیر شده بود .بعدش صحنه‏ی قهقهه‏ی ناخودآگاهشو می‏کشیدم، لحظه‏ای که انگار تازه داشت می‏فهمید که چه بلایی سرش اومده و اسارت دست عراقی‏ها یعنی چی. تو صحنه‏ی بعد هم گریه‏های آروم و بی‌صداشو می‏کشیدم. اسارت…حاضرجوابی…سیلی خوردن از سرباز عراقی…قهقهه‏ی بلند…گریه‏ی بی صدا…

هر طرف که نگاه می کنم، سیده زهرا حسینی می‏بینم! زهراهای درد کشیده، زهراهای صبور، زهراهای شجاع، مبارز، فداکار…یکی به من بگه نویسنده‏ها و فیلم‏سازها و نقاش‏ها کجان؟!

ادامه هزاران (دا)ی نانوشته!

چاربلاگ

شما یادتان هست اولین دفعه‌ای که غذای غیر ایرانی خوردید کی بود؟ اصلا شاید خودتان دست به کار شدید و از روی یکی از همین برنامه های آشپزی که از تلویزیون پخش می‌شود این غذاها را درست کرده‌اید! به هر حال در این مورد نویسنده‌ی وبلاگ مردم معمولی مطلبی نوشته و به نکته ای اشاره کرده که شاید این روزها ما کمی از آن غافلیم…

ادامه چاربلاگ

چاربلاگ

سلام. با کمی تاخیر سال نوی شما مبارک! عید خوش گذشت؟ راستی شما تعطیلات را چطور گذراندید؟ یادش بخیر زمان مدرسه همیشه این موضوع پای ثابت انشاهامان بود. رویا صدر هم به همین موضوع پرداخته و مطلبی نوشته با عنوان صبح روز بعد که البته زیاد شبیه انشاهای ما نیست. کمی متفاوت تر و خواندنی تر… این هم چند خط ابتدایی مطلب ایشان؛ مردی که می‌دود که برسد تا باید تمام کند کارهایی را که بکند تمام کارهایی را باید تمام می‌دود مرد. زن می‌گوید باید بخریم در ازدحام و بوق … آهای الاغ! جلوتو نیگا کن و بچه که خوشحال و آخ جون! عید… ، و گره ماشین‌ها و آدم‌ها. بوی خاک که نفس می‌کشد و ذهن که خفقان می‌گیرد و سبزه که آب جوی می‌ریزد ردیف کنار پیاده رو و چغاله بادام.

ادامه چاربلاگ

چاربلاگ

این بخش را با معرفی یک وبلاگ خوش‌مزه آغاز می‌کنیم. در این وبلاگ می‌توانید طرز تهیه انواع سالاد، ساندویچ، کیک و شیرینی و خلاصه انواع خوردنی‌ها را یاد بگیرید. قابل توجه دخترخانم‌ها و خانم‌های کدبانوی ایرانی. مثلن همین پستی که مد نظر ماست طرز تهیه کیک هویج را یاد داده است. عکسش که خیلی خوشمزه است!

ادامه چاربلاگ