از صبح تا شب با دختر ایرانی

نسخه‌ی دانشجویی!
ساعت ۱۰-۷ صبح:
گذشته دوران ساعتای شماطه‌ای و مشت کوبیدن روشون. الان دیگه موبایلا کار اونا رو می‌کنن و کی دلش میاد مشت بکوبه؟! خوبی موبایل اینه که با شعوره، یه دقیقه که زنگ زد و دید کسی محلش نمی‌ده، آروم می‌گیره برا ده دقیقه بعد!
نیم ساعتی هست که با صدای زنگایی که قطع و وصل می‌شه، خوابم قطع و وصل می‌شه ولی زورم میاد بلند شم!
تو همون خواب و بیداری یاد کلاس اول می‌افتم که استادش از اون گیراس…

مثه برق از جام می‌پرم. خدا کنه دیر نرسم که دو دقیقه تاخیر یعنی غیبت رو خوردی!

لعنت! این ساعت روز که همه تاکسیا پرن و اتوبوسا هم پرتر!
هر جور شده به زور خودم رو می‌چپونم تو اتوبوس که مث اون بار لای در نمونم!… حتی هوا هم برا نفس کشیدن نیست!

فقط ۵ دقیقه مونده به شروع کلاس؛ و من تازه وارد دانشکده شده‌م. کلاس طبقه‌ی سومه!… بی خیال نگاه پسرا، پله ها رو دو تا در میون میدوم بالا… با استاد همزمان می‌رسم دم در… خدا رحم کرد!

خوابم گرفته ناجور! باز داره چرت و پرت می‌گه! هزار بار یه مطلب رو تکرار می‌کنه، فکر کرده ما چی هستیم؟
حیف که بزنم بیرون تیکه رو خوردم! وگرنه یه دقیقه هم واینمیستادم!
استاد! تقصیر خودتونه دیگه با این مصبح تا شب...دل درس دادن مجبور می‌کنید آدمو بره سراغ بازیای موبایل!

***
ساعت ۲- ۵/۱۰
بچه‌ها می‌خوان بزنن بیرون، حیف که کلاس دارم ساعت بعد… آخه نامردیه، می‌گن کلاس رو دو در کنم باهاشون برم. هنوز نصف ترم هم نگذشته و فقط یه جا برا غیبت دارم. می‌ترسم باهام چپ بیفته آخر ترم تلافی کنه!
خداجون ببخش دیگه مجبورم! نمی‌شه که دل رفقا رو شیکوند! باید بسپرم یکی برام حاضری بزنه! درسشم که مهم نیس، حالا کو تا آخر ترم؟! یه کاریش می‌کنم بعد!

من عاشق جمشیدیه‌ام! همیشه اولین گزینه بین پارکا، برام همین جاس! بچه‌ها می‌گفتن بریم درکه، حالشو نداشتم، گفتم جز جمشیدیه جای دیگه باشه، دور منو خیط بکشین!… خوبه راضی شدن!
کاش بشه برا ناهار یکی رو پیاده کنیم! نمی‌خوام زیاد خرج کنم، فردا با سارا قرار گذاشته‌م بریم خرید! باید حواسم باشه ولخرجی نکنم امروز!

چه حال داره ها! بی‌کاره!
مریم می‌خواد برا کلاس ۲ تا ۴ برگرده دانشکده! من که این قدر خسته ام فقط می خوام برم خونه و بیفتم تو تختخواب! بی خیال کلاس!

خوب شد اغفال نشدم با این دختره برم دانشکده، الان خیابونا هم خلوت‌تره، زودتر می‌رسم خونه!
– مستقیم!

ساعت ۶-۵/۳ بعد از ظهر
این تهرانم با این ترافیکش! اعصاب نمی‌ذاره واسه آدم. دو ساعته تو راهم. خوبه حالا هم ساعت کاریه هم بنزین سهمیه بندی شده، وگرنه چه می‌شد! بیچاره مریم! یحتمل شب برسه خونه!

خوبه دانشگاه این‌قدر بی در و پیکره‌ها! هر وقت مامان گیر بده می‌شه راحت گفت کلاس تشکیل نشد! وگرنه می‌خواست مثه اون بار که فهمیده بود دودر کرده‌م و رفته‌م سینما، سه ساعت نصیحتم کنه و بگه این وضع درس خوندن نیست!
دلش خوشه‌ها! درس مال فرجه‌هاس! سه ساعت بشینیم پای صحبت این استادا و به چرندیاتشون گوش بدیم که چی؟ اگه این حضور غیابا نبود که واقعا کسی نمی‌موند سر کلاسا!
آخ که چقدر خوابم میاد! به مامان گفتم صدام نکنه تا خودم بیدار شم!
می‌افتم رو تخت و…
***
ساعت ۴۵/۶-۱۲ بعد از ظهر
– اَّه! مگه نگفتم کسی صدام نکنه؟ ول کن دیگه! شب شده که شده خوابم میاد!
خب… تو برو من خودم پا می‌شم! گیر دادیا… ول کن دیگه!
مامااااااااااااااااااان! به این بگو دست از سرم برداره!
ای بابا! حالا خود مامان اومده! دیگه باید پا شد!

آخ! قول داده بودم تا فردا برا نشریه یه مطلب بنویسم! خوب شد یادم افتاد! آخه چی بنویسم؟ دختر ایرانی! اینم شد موضوع؟ عجب غلطی کردم قبول کردما! کی حال داره الان بنویسه؟

دختر ایرانی… دختر ایرانی… دختر ایرانی!
محافظه‌کاری‌شون منو کشته! هر چی گفتم همون تبعیض علیه زنان رو کار کنین، قبول نکردن دیگه! من که برا همون تبعیض می‌نویسم! اگه خوششون نیومد هم؛ کپی می‌کنیم برا تجمع پس فردا، بین بچه‌ها پخش می‌کنیم!

– مامان من کار دارم! تحقیق دارم باید فردا تحویل بدم! الان نمی‌تونم کمکت کنم.
علیرضا! آسمون به زمین نمیاد تو هم یه تکونی بخوریا، می‌بینی که کار دارم. پاشو ببین مامان چی می‌گه! لابد می‌خواد شام رو بیاره! پاشو مفت‌خور!

خداییش چه غلطی می‌کنن تو اون صدا‌و‌سیما؟ این همه سریال می‌سازن یکیش به درد نمی‌خوره! بازم خوبه این مدار صفر درجه قابل تحمله! البته دارن بی‌مزه‌‌ش می‌کنن دیگه. همون تا تو فرانسه بودن بهتر بود!

یادم باشه این بار جدی به بابا بگم برا ای دی اس ال! اینم شد سرعت؟ تو دانشکده آدم حال می‌کنه!
بد رو اعصابه سرعت این اینترنت هندلی!

خب! امروز خیلی خوش گذشت، حیف می‌شد یه پست واسه‌ش ننویسم!

خسته‌ام! حالشو ندارم بازم باهاش بچتم!

– عزیزم! من دیگه خوابم گرفته!

شبت خوش!

ساعت موبایل رو برای ۵/۶ تنظیم می‌کنم که زنگ بزنه!