چندی است خانمی ۷۵ تا ۸۰ ساله، با قد ۱۰۰ تا ۱۱۰ سانتیمتر به خانهی ما رفت و آمد دارد؛ با کمری خمیده که قدش را کوتاهتر نشان میدهد و چارقدی سفید و چادری مشکی؛ و سنجاق قفلیایی که در زیر گلوی زن هواداری آن چادر را میکند و از همه مهمتر با لهجهای که فریاد میزند از هموطنان آذری زبان ماست؛ و تکه کلام «عزیز» که با همان لهجهی شیرین بیان میشد.
قصه از آنجا شروع شد که چند روز پیش وقتی از اصالت او جویا شدیم با جدیت نام چند شهر و در آخر نام تهران را آورد و گفت: عزیز من مال خود تهرانم!
این حرف از طرفی خنده و از طرفی دیگر تعجب همه را برانگیخت که یکی از دوستان هم برای شوخی گفت: پس میدانی میدان آزادی کجاست؟
آن زن هم که در مواقع این چنینی شنوایی خود را از دست میداد گفت: «عزیز! من گوشام سنگینه؛ نمیفهمم چی میگی!» و با اشاره به من گفت: «چی میگه عزیز؟»
من هم برای خاتمه دادن به ماجرا با گفتن «هیچی با شما نبود» حرف دیگری به میان کشیدم.
خلاصه ما نفهمیدیم کسی که هم گویشش آذری است و هم دیگران با او آذری صحبت میکنند اهل کجای این کشور پهناور است؟
چند روزی است به این فکر میکنم که مردم با ایمان و زحمتکش آذری که در مقام سختیهای کشور غیرت و پشتیبانی آنان زبانزد خاص و عام مردم است چرا حالا باید به این راحتی هویت خود را تغییر داده و با ماهیت دیگری معرف خود باشند؟ یا شاید بهتر باشد اینگونه بگویم که اینها با چه نگاهها و رفتارهایی مواجه میشوند که حتا حاضر میشوند دست از اصالت خود بشویند.
برای خود من خیلی جالب و البته تعجبآور است که رفتار و نگاهی که بعضیها با اقوام ایرانی متفاوت با خود دارند، به حدی زننده است که خیلیها با دشمن خود نیز آن رفتار را ندارند. مگر غیر از این است که ترک و لر و فارس و بلوچ و عرب و … اهل یک آب و خاک هستند و زیر یک آسمان زندگی میکنند؟
مگر غیر از این است که در شادیها همه یک دست شادی میکنیم و در غمها در غم هم شریکیم؟