افسانهها را و قصهها را همیشه دوست داشتم. چه آن وقتها که مدرسه نمیرفتم و از زبان مادربزرگِ عروسکی توی تلویزیون قصههایی را میشنیدم که دوریِ مکانی نمیگذاشت مادربزرگ خودم برایم بگوید و چه بعدها که خودم یک جورهایی قصهگو شدم و ادای مادربزرگ را درآوردم برای نوههای کوچکتر خانواده. افسانهها را و قصهها را همیشه دوست داشتم؛ افسانهها را بیشتر و بین این افسانهها، یکی دوتایی بودند که بیشتر از بیشتر برایم عزیز بودند. مثل «نارنج و ترنج». مثل «سنگ صبور»؛ قصهی آن دختر عامی ساده که چهل شب تمام بیدار ماند و رنج کشید تا شاهزاده را از طلسمش نجات بدهد و بعد هم فراموش شود.
دسته: هویت
شماره سوم – یازدهم بهمن ۸۶ – ویژهنامه بحران هویت
حسرت؟
– طاهره! میخواستم یه کم باهات حرف بزنم ولی میترسم به حرفام بخندی!
– چرا بخندم؟ بگو مریم جون
– میدونی… مدتیه که ذهنم درگیر سوالایی شده که جوابی براشون پیدا نکردم.
– چه سوالایی؟
– طاهره! به نظر تو چرا ما باید تابع این همه قانونایی باشیم که علت به وجود اومدنش رو نمیدونیم؟
– مریم جون میشه بیشتر توضیح بدی؟
خوابگاه
تو نمازخونه خوابگاه؛ نمازخونه که نه! اتاق تلویزیون، اتاق مطالعه، مخابرات؛ حالا هرچی دوست داری اسمشو بزار؛ طبق روال هر شب دوره قرآنمون برقرار بود. وسط جلسه بود که مریم اومد خیلی عصبانی و گر گرفته کنارم نشست. بعد از اینکه قرآن خونده شد و بعد معنی اون مثل شبهای قبل، قرار بود روی آیات کلیدی و هر کدوم که میتونه برامون کاربردیتر باشه کار کنیم و نظرات بچهها رو بپرسیم که یک دفعه یک صدایی از یه جایی بلند شد و گفت اعظم جون! پیامبر اهل تسنن بودند؟
دیدم این صدا درست بغل گوشمه نگاه کردم دیدم مریم داره به من نگاه میکنه؛ نمیدونم چه جوری بهش نگاه کردم که از نوع نگام خندش گرفت؛ چون خودم که ۲ تا شاخو رو سرم احساس کردم.
ادامه خوابگاه
سرکتاب
– الو… الو… سلام… ببخشید میخواستم یه وقت بگی…
– ببین خانوم! الان وقت نمیدیم… خواستی فردا صبح… ۹ تا ۹:۳۰ زنگ بزن… شانس بیاری بتونیم بهت وقت بدیم… یه لحظه گوشیو نگه دار… ببین مث اینکه شانست زده… ناهید خانوم میگن فردا ۸ اینجا باش…
– ممنونم… خیر ببینید… میشه آدرسو لطف کنین
–
–
–
یک سالن ال مانند که دور تا دور صندلی چیده شده بود. جمعیت زیادی گوش تا گوش روی صندلیها نشسته بودند. صدای همهمهی زنها و گریهی گاه و بیگاه بچههایی که مجبور به همراهی مادرانشان شده بودند فضای دم کردهی سالن را غیر قابل تحملتر کرده بود. با چشم به جستجوی ناهید خانوم معجزهگر!! میگشتم که صدای شیون زنی مرا از کنکاش پشیمان کرد…
– واااای… خدا منو ببخشه… خدا منو ببخشه… راس میگی ناهید خانم…؟
ادامه سرکتاب
عزیز من مال خود تهرانم
چندی است خانمی ۷۵ تا ۸۰ ساله، با قد ۱۰۰ تا ۱۱۰ سانتیمتر به خانهی ما رفت و آمد دارد؛ با کمری خمیده که قدش را کوتاهتر نشان میدهد و چارقدی سفید و چادری مشکی؛ و سنجاق قفلیایی که در زیر گلوی زن هواداری آن چادر را میکند و از همه مهمتر با لهجهای که فریاد میزند از هموطنان آذری زبان ماست؛ و تکه کلام «عزیز» که با همان لهجهی شیرین بیان میشد.
هویتهای آخرالزمانی
گیر داده برا بحران هویت بنویس!
هر کارم کردم بپیچونمش جواب نداد!
آخه چی میشه نوشت برای این موضوع؟
بحران رو میدونم چیه! مخصوصا بعد اون سریال شهر قشنگ و به یمن نطقای آقای کاووسی…
کاش میگفت فقط دربارهی بحران بنویسم، طومار بود که تحویلش میدادم!
اما راستیاتش برا این هویته که چسبیده بهش…
آخه وقتی خودم نمیدونم هویت چیه؟ چی باید براش بنویسم؟
آخه تو این دوره زمونه مگه هویتی هم مونده؟…
چی رو باید معرفی کنم به عنوان هویت که بعد ببینم با چه بحرانی مواجه شده؟!
دختر بودنمونو؟ که هر روز داره میشه کمتر از دیروز؟ با اون رشتهها و مشاغل کذایی!… لحن حرف زدنای عجیب! و… فکر کنم اگه زور جمهوری اسلامی هم نبود باید پوشش و سر و وضع رو هم اضافه میکردم!
یا ایرانی بودنمون؟ با اون شناخت جامع و کاملی که حتی از تاریخ ده سالهمون هم نداریم چه برسه به اجداد پاک و نیاکان عزیزمون!… که اگه چیزیم سینه به سینه و نسل به نسل بهمون رسیده بود، به برکت دهکدهی جهانی و تکنولوژیهای نوین ارتباطی، چنان با سرعت داره از کفمون میره که خدا میدونه!
چیمون آخه الان ایرانیه؟ لباس پوشیدنامون؟ خونه سازیامون؟ غذا خوردنامون؟ تفریح کردنامون؟…؟
یا ادعامون میشه هویت دینی داریم؟… دل خوش نکنید به این مراسم و عزاداریا و رعایت یه ذره حلال و حروم!…
وقتی میتونیم ادعا کنیم هویت دینی داریم که باید و نبایدای دین تو زندگی روزمرهمون در حد اعلاش باشه نه این حداقلی که اگه ترس از جهنم و قانونای حکومتی نبود، شاید اینم بیخیال شده بودیم!
میدونید چیه؟
مشکل اینه که الان حس میکنم کاملا قر و قاطییم!!!
لباسامون مارک نایک و آدیداس و … داره! تو دسته عزاداری صف میکشیم سینهزنی!
غذاهامون شده فست فود، ولی خب خدا رو شکر سفرهی هفت سین هنوز یادمون نرفته!
کلی داریم کل میکنیم که نقش زنان در جامعه برجستهس، پامونم میکنیم تو کفش آقایون!
نمیدونم…
ما که سر در نیاوردیم از این هویتای آخرالزمانی! آش شله قلم کاریه!!
بهره کشی با شعار آزادی و حقوقِ زنان
طی تماس تلفنی قرار دیداری گرفتم با خانم زهرا عاشوری. ایشون از سال ۷۴ تاکنون از مسئولین و اساتید واحد قرآن و حوزه هستند. دو فرزند پسر دارند که یکی دانشجوی حسابداری و دیگری طلبه است. همسر ایشان هم از نویسندگان و محققین علوم حوزوی هستند. هیچ بیانی از دهان این استاد اخلاق و مدرس علوم حوزوی بیرون نمیآید که بدون قافیه باشد و این تبحر ایشان خیلی جذابیت مصاحبه رو برام بیشتر میکرد. بالاخره روز ملاقات و دیدارمون فرا رسید. در یک روز یخبندان و برفی قم آن هم در محیط باز و وسیع جامعه که این سرما رو تشدید میکرد. مخصوصا که دفتر ایشون در انتهای این مرکز حوزوی است. و کل مسیر رو باید پیاده رفت. اتاقی زیبا و تمیز که دور تا دورش را قفسههایی پر از کتاب پر کرده بود. خیلی خوشحال بودم که ایشون رو از نزدیک میدیدم. رو به روی میز کارشون دعوت به نشستنم کردند، بعد پذیرایی با چای و خرما و مقداری صحبت در رابطه با فعالیت نشریه، گفتگوهامون آغاز شد.
من لیلا، داداش آبجیهام هستم
وقتی وارد دفتر شد دیدم قسمتی از مقنعهاش پاره شده، سر زانوی شلوار را گویی کندهاند، صورتش در حالی که از خشم سرخ شده بود جای چنگ و خون بود. برایم تعجبآور بود که او چطور این قیافه را برای خودش در عرض یک دعوا ایجاد کرده، صدایش میکنم لیلا بیا اینجا ببینم! به سمت من میآید. شلواری به پا کرده تنگ وکوتاه، مثل یک پسر بچه قلدر راه میرود. در حالی که درد و خشم در چهرهاش موج میزند، میخواهد آن را مخفی کند. حس میکنم اگر دامن مادری بود حتما سر بر روی آن میگذاشت و زار زار گریه میکرد؛ اما او در نهایت درد میخواهد به همه اثبات کند که قویتر از این حرفهاست.
با یکی از بچههای کلاس سر ِ به کار بردن یک کلمه چنین دعوای خونینی راه انداخته بود؛ یک بار هم به طرف معلم کلاسش حمله برده بود و وقتی ازش پرسیده بودند چرا این کار را کرده در جواب گفته بود چون خانم گفته پسرها از دخترها ارزشمندتر هستند و دبیر بیچاره هنوز حرفش تمام نشده بود که لیلا وسط کلاس نزدیک بوده…
ادامه من لیلا، داداش آبجیهام هستم
میخواهم دختر باشم
من همیشه فکر میکردم مردها ذاتا برتریهای ویژهای نسبت به زنان دارند اما حالا که خوب فکر میکنم میبینم اینطور نیست؛ آن چیزی که باعث میشود ما فکر کنیم مردان نسبت به زنان برترند ناشی از دیدگاههای غلط جامعه است.
اگر نگاهی به دویست سیصد سال گذشته کنیم میبینیم تعداد مردان عالم و باسواد نسبت به زنان بسیار بیشتر بوده؛ و آن عدهی کمی از زنان که عالم و باسواد میشدند در واقع در خانوادههایی بزرگ میشدند که مردانشان عالم بودند. مگر زنان آن زمان از نظر هوش و استعداد چیزی کمتر از مردها داشتند. اما الان وقتی میبینیم تعداد دانشجویان دختر بیشتر از دانشجویان پسر است، به این نتیجه میرسیم این مسئله هیچ ربطی به جنسیت ما ندارد؛ بلکه ناشی از دیدگاه غلط جامعه است.
یک مسئلهی دیگر که همیشه مرا آزار میدهد این است که بیشتر مردان قبل از اینکه به آدم بودن ما و به شخصیت ما توجه کنند به جنسیت ما توجه میکنند، همیشه در قصهها وقتی میخواهند یک زن را توصیف کنند، قبل از اینکه به اخلاقیاتش و به شخصیتش اشاره کنند به ظاهرش و زیباییهای ظاهریاش توجه می-کنند؛ که این هم ربطی به جنسیت ما ندارد بلکه به دیدگاه مردان بر میگردد؛ که زن را موجودی برای برطرف کردن امیال شهوانیشان بدانند یا برای زن مثل یک مرد ارزش قائل باشند.
گاهی با خودم میگویم خوش به حال مردها که هر وقت، هر ساعتی، هر جا دلشان بخواهد میتوانند بروند، اما ما از ترس اینکه مبادا تعرضی به ما شود مجبوریم با محدودیت در جامعه رفت و آمد کنیم. اما این مسئله هم بیشتر از اینکه ربطی به جنسیت ما داشته باشد به امنیت اجتماعی و دیدگاه مردان آن جامعه بر میگردد، البته ما زنان نیز نباید در جامعه موجبات تحریک مردان را فراهم کنیم که در این صورت ابتدا به خود و سپس به مردان جامعهمان ظلم کردهایم.
همیشه با خود میگفتم چرا من اینقدر موجود ضعیفی هستم؛ اما امروز که خوب فکر میکنم میبینم من ضعیف نیستم؛ بلکه موجودی لطیفم که نیاز به مراقبت دارم و میتوانم با رفتار درست که همراه با وقار و متانت باشد و با استفاده از هوش و ذکاوتم، به جای زور بازو از خودم مراقبت کنم.
بهتر است ما زنان به جای اینکه افسوس بخوریم چرا مرد نیستیم، مردانی در دامن خود تربیت کنیم که برای ما زنان همچون مردان ارزش قائل باشند و به ما احترام بگذارند.
گرگم و گله میبرم
سالگرد واقعه تاریخی اجرای طرح استعماری کشف حجاب توسط رضاخان موضوعی بود که باعث شد مرکز آفرینشهای هنری کودک و نوجوان شاهد برپایی نمایشگاهی با عنوان «کشف حجاب؛ آغاز تهاجم فرهنگی» باشد.
نمایشگاهی که علیرغم سردی هوا علاقهمندان بسیاری را به سوی خود جلب کرد و حتی مدت زمان آن نیز تمدید شد.
همهی این بهانهها به اضافهی اجبار و تحکم مقامات از ما بهترون! باعث شد سری به این نمایشگاه بزنم. اگر چه در بدو ورود دنبال میز خوراکیها میگشتم اما در همان دم در ماکتهایی از واقعهی عاشورا و حضرت زینب(س) در کنار ذوالجناح همان جا میخکوبم کرد.
ماکتهایی که آن قدر طبیعی به نظر میرسیدند که آدم هر لحظه انتظار داشت صدای شیهه ذوالجناح را بشنود. کمی بعد اما اسنادی به چشم میخورد از ماجرای کشف حجاب. سندهای حکومتی پرشماری بر دیوار بود که احکام حکومتی را دربارهی الزام اجرای کشف حجاب و نیز اعتراضات مردمی را به مراجع در این باره نشان میداد.
گزارش تصویری
روایتی مکتوب از پروانگی آدمها
وارد که میشوم، هنوز درست سلام نکردهام و علیک نگرفتهام که صدای ناله میشنوم. برای من که جز درد مفهوم دیگری ندارد. زینب و فاطمه اما به کوچکترین تغییر این صدا واکنش نشان میدهند. ذوق غریبی دارند از تلاش مریم برای گفتن. نه اینکه حساب ۶۰ هزار تومانی را بکنند که هر هفته برای گفتار درمانی مریم به دکتر پرداخت میشود، نه! نقل این حرفها نیست. دلشان عجیب پیش مریم مانده. دل هم که خوب میدانی! اگر پیش کسی بماند، همیشه نگرانش است. اصلاً بودنشان هم کنار مریم، نه برای خدمت به مریم که از سر همین ماندن دل است. عجیب نیست که این حرفها از درک عقل دنیایی من و تو فراتر است، ما -دردناک است اما- سخت به روزمرگیهایمان خو کردهایم.
کاریکاتور
کدام آزادی؟
چند وقت پیش تو یاهو یه عکس خبری کنجکاوم کرد و باعث شد کلیک کنم و با کمال تاسف شاهد قتل یکی دیگه از دختران بیگناه باشم.
اینطور که نوشته بود در «اوهایو» دختر ۲۰ سالهای به طرز فجیعی کشته شد. همراه با تکههایی از جنین که در اطراف جسدش بود. با تحقیقات پلیس، متوجه شدند این دختر رو یکی از همکاران صمیمیش مورد آزار جنسی قرار داده بود و این دختر وقتی متوجه میشه بارداره، برای شکایت میره پیش همکارش و بینشون درگیری پیش میاد و با اون وضع وحشتناک کشته میشه. حالا قضیهای که من رو به فکر فرو برد این بود که توی جامعه خودمون و همچنین جوامع غربی، بعضیا هستن که ادعا میکنن زنان جامعه ما آزادی ندارن و نمیتونن مستقل باشن؛ و با تهاجم فرهنگی، بعضی احکام شرعی رو که هم شرعی و هم قانونیه، زیر سوال میبرند و شبهاتی در ذهن جوونهامون مخصوصا دختران و زنان جامعهمون ایجاد میکنند؛ به این عنوان که احکام این اعمال غیر انسانی هستند و ضربه به هویت فرد میزنند.
حالا این سوال رو از مخاطبام دارم که اصلا اطلاعی دارند که چه کارهایی باید صورت بگیره تا این عمل اجرا بشه؟ حتما هم میدونستید بعضی از این احکام برای اجرا شدن نیاز به شهادت دادن ۴ نفر عادل (فردی که گناه کبیرهای انجام نداده باشه و بر گناهان صغیره هم اصرار نداشته باشه) دارند.
حیایی که اسلام برای انسان پسندیده، اینه که اینقدر مانع برای اجرای یک جرم و حکم گذاشته که به همین راحتی نشه اثباتش کرد. خودتون قضاوت کنید وجود همون ۴ نفر عادل این قضیه رو تا حد منتفی شدن نمیبره؟ تا این حد ارزش قائل شدن، کجای یه مذهب و قانون یه کشور دیده شده؟
بررسی بعضی از همین احکام ،به نظر من برای مدعیان امنیت و آزادی در غرب و مخالفان اسلام و زن مسلمان باید کافی باشه که اسلام بیشتر از فکر و درک ما به هویت وشخصیت خودمون ارزش داده. این آزادی اسلام کجا و اون آزادی خواستن برخی از دختران ما کجا؟ خودتون قضاوت کنید سالانه تعداد قتلها و کشته شدن دختران بیگناهی که به دلایل داشتن همان آزادی، جونشون رو از دست میدن بیشتره یا تعداد گنهکارانی که با شرایط اثباتی سخت، تا مرحلهی اجرای احکام حکم های اسلام میرند؟
ای کاش من هم یک پاسدار بودم…
مهرشاد شبابی همسر فرماندهی سابق سپاه پاسدران انقلاب اسلامی، سردار رحیم صفوی استکه البته خودش به شخصه دارای سمتها و مسئولیتهایی از جمله مسئول دفتر امور زنان و خانوادهی سپاه پاسدران، مدیر مسئول چندین فصلنامهی مطالعاتی و تحقیقاتی و نشریاتی چون شمیم، نساء و چندین سایت مانند سایت خانوادگی شمیم و نونهال است.
علاوه بر همهی اینها مدیر مسئول نشریهی دختران نیزاستکه به قول خودش این نشریه هیچ ارتباطی به سپاه ندارد و کاملا مسقل و وابسته به یک موسسه فرهنگی است که این موسسه هم نه ردیف دارد و نه یک قران بودجهی غیر مردمی. در واقع نشریهی دختران با کمکها مالی چند خیر فرهیخته منتشر میشود و این هم دلیلی است برای تیراژ پایین آن… و با وجود همهی فعالیتهای فرهنگیای که داشته و دارد معتقد است در عرصهی فرهنگی آن قدر کار باید انجام داد که هنوز ما اندر خم یک کوچهایم.
خانم دکتر شبابی که فارغ التحصیل حقوق بین الملل است در سال ۱۳۳۸ متولد شده و با سردار صفوی و سید حمزه و حنانه سادات و سید حمید و هانیه سادات زندگیای آرام و با هدف دفاع از نظام و ارزشهای آن میگذرانند.
کار در خانه را با وجود تعدد مسئولیتهایش به عنوان عشق و محبت و البته تقسیم کار و آموزش تعهد و مشارکت برای اعضای خانواده، خودش انجام میدهد و این فعالیت در خانه را به عنوان رفع خستگی کار در بیرون از خانه میداند. برای نظامی بودنش تعاریفی دارد و برای مدیر مسئولی نشریهای چون دختران حرفهایی که قرار نیست همین جا بگوییم. خودتان بخوانید و بیشتر بشناسیدش…