سکوت و سردی شب ناتمام همسایه
و چاره چیست؟ دوباره سلام همسایه
خدا کند که بماند صفای سایه ی تو
همیشه برسرمان مستدام همسایه
چه کرده ای که چنین بال میزنم هر روز
کبوترانه به آن کوی و بام همسایه
غزال خسته و مجروح را در این فرصت
نمی شود برهانی ز دام، همسایه؟
مرا زسایه ی همسایگیت طرد مکن
که بی تو باقی عمرم حرام همسایه
و در حضور بزرگ و زلال تو هرگز
نه جاه می طلبد دل نه نام،همسایه
مرا بخوان که در این ازدحام غصه و غم
به آستانه سبزت بیام همسایه
خلاصه اینکه نمانده است هیچ عرضی جز
ملال دوری تو والسلام همسایه…
سلام و تبریک
خوبید خانوم بیدکی؟
یادتونه مشهد؟ جلسات شعر ارشاد؟
مخلصیم!!!
غزلی زیبا بود. لذت بردم.