دخترک کولهپشتیاش را به دوشش انداخت و از در دانشگاه بیرون آمد. با مهشید خداحافظی کرد، موهایش را که از مقنعه بیرون آمده بود مرتب کرد، از خیابان رد شد. روی سنگفرش پیادهرو راه میرفت و موزائیکها را میشمرد. اینطوری میتوانست در حین راه رفتن کتانیهایش را ببیند. چقدر طول کشیده بود تا پولهایش را جمع کند و کتانیهایی را که به قول خودش All Star بود بخرد. حالا که به کفشهایش نگاه میکرد میدید چقدر دوستشان دارد…
دسته: دختر ایرانی
شماره اول – بیستویکم آبان ۸۶ – ویژهنامه دختر ایرانی
عروسک
دختر کوچولو چادر مادرش را کشید: مامان، ایجا، ایجا، از این علوسکا میخوام!
مامان چند لحظه دخترش را نگاه کرد، دستش را محکم در دست گرفت و به سمت قسمتی از فروشگاه اسباببازیفروشی رفت که عروسکها بودند. دختر کوچولو توی این فروشگاه بزرگ اسباببازی با دیدن این همه اسباببازی جورواجور به هیجان آمده بود. همینطور مادرش در انتخاب مردد مانده بود چه طور اسباببازیای بخرد؛ که انتخاب دختر کوچولو کارش را راحتتر کرده بود. هرچه در قسمت اسباببازیهای فکری این پا و آن پا کرده بود، قاب چشمهای دختر کوچولو هیچ وسیلهای را آن چنان تسخیر نکرده بود که قسمت عروسکها. مادر چند لحظه به کودکیهایش رفت و یاد عروسکهای پارچهای افتاد که مادرش برایش میدوخت. گردنشان شل و ول بود و سرشان همیشه به سمت پایین آویزان.
مادر دست دخترش را از دستش بیرون آورد و به دختر کوچکش اجازه داد بین قفسهها قدم بزند و انتخاب کند. دختر کوچولو متفکرانه شروع به راه رفتن کرد. دو دسته موهای بافتهی طلاییاش از روسری کوچکش بیرون آمده بود و با هر حرکت او بالا و پایین میرفت. سرانجام آن چشمهای گرد عسلی رنگ، روی چشمهای قهوهای رنگ عروسکی ثابت ماند. آن دو دسته موهای بافتهی طلایی هم آرام گرفتند. بالاخره تصمیمش را گرفت. سرش را به سمت مادرش چرخاند: از اینا! از اینا میخوام!
آواز دهل!
سلام
این یک مقاله نیست. یک گفتگوی ساده است که بیشتر جنبهی گزارش دارد و بر اساس واقعیتهایی است که خودم تجربه کردهام. با این حال ترجیح میدهم اسمش را حرف دل بگذارم.
بارها پیش آمده که با دوستانم در مورد زندگی و تحصیل و کار در یک کشور غریبه صحبت کردهام و مزایا و مشکلاتش را با هم مرور کردهایم اما شاید بد نباشد که نگاه دوبارهای به این موضوع بیندازیم و کمی منطقیتر و به دور از ملاحظات، شرایط را بررسی کنیم.
ترجیح میدهم بحث را با اصل مطلب یعنی دلیل خروج از کشوری که در آن متولد شدهایم شروع کنیم. همهی ما ایرانی هستیم. اینکه روی ایرانی بودن تاکید میکنم به دلیل اشاره به خوی ایرانی و شرقی است و حقیقت این است که خارج شدن از محیط امن و راحت وطن- با وجود تمام مشکلات، کمبودها و آسیبهایش- تصمیم سادهای نیست و این مشکل درست زمانی خودش را نشان میدهد که تمام دارایی و شغل و دوستان را از دست بدهیم و چشم باز کنیم و خود را در غربت بیابیم.