باید برای چارقد گزارشی از دختران ایرانی تهیه کنم. با خود فکر میکنم که چه موضوعی میتواند جذابیت و نوآوری در گزارش داشته باشد. به این نتیجه میرسم که خیلیها میخواهند بدانند که دخترجماعت در زندگی خود از چه چیزهایی میترسد. همین باعث میشود که رهسپار یکی از دبیرستانها شوم و با ناظم خوشاخلاق آنجا روبرو گشته، حرفهای در دل ماندهی خود را در ازای صرف یک چای (که رنگش بیشتر به آب جوش میماند تا چای) بازگو نمایم. قرار بر این شد تا به یکی از کلاسها روانه گردیم و این سوال را مطرح کنیم که ای دختران گل شجاع ایرانی بیشترین ترسی که شما در رابطه با آینده دارید چیست؟
بعد از نیمساعت انتظار در کلاس که نظارهگر دختران دبیرستانی که کم و بیش برای پاسخ به این سوال از روی دست یکدیگر نگاه میکردند و گاهی هم به جوابهای همدیگر غشغش میخندیدند، بالاخره پاسخها را به دست من دادند و من هم بدون خداحافظی تا خود خانه یک ضرب به مانند یک دختر سنگین و رنگین ندویدم!!