خانم دکتری که در بیمارستان کار میکند، دختر جوانی که مواد میفروشد، زنی که وکیل است، دختری که بازیگر تئاتر است، خانمی که مهماندار هواپیماست، دخترکی که آواره خیابانهاست…
اینها و موارد مشابهاش، همه تصاویر نشان داده شده از زن است، در اکثر فیلمهایی که من و تو در ذهن داریم. فیلمهایی که قرار است گوشهای از زندگیمان را با دیدی ظریف و هنرمندانه روایت کند.و اگر بعد از دیدن چنین فیلمی، دنبال مصداق واقعی زن روایت شده بگردی، احتمالا باید بسیار در اطرافت جستجو کنی تا همچون او را بیابی. اما زنی که میرکریمی در آخرین اثرش به تصویر کشیده، زنی است که برای یافتن مصداق واقعیاش شاید حتا نیاز نداشته باشی از خانه هم خارج بشوی.
نگاهِ «به همین سادگی» به زندگی یک زن خانهدار آنقدر نزدیک است که در ثانیه به ثانیه فیلم یاد مادرت یا مادربزرگت بیفتی و یا اگر همجنس طاهره -زن خانهدار فیلم میرکریمی – باشی، خودت را به جای او بگذاری؛ اصلا خودت را آنجا روی پرده سینما میبینی که راه میروی، غذا میپزی، با بچهات یکه به دو میکنی… .
طاهره دلنشین ومهربان است. شعر میگوید، نقاشی میکشد و ورزش میکند. اما در میان این همه آرامش و مهربانی، میرکریمی روزی را برایمان روایت میکند که طاهره خسته است و دچار ملال، مانده در برزخ رفتن یا ماندن!
از سویی دوست ندارد برود؛ برای همسرش تولد میگیرد، با علی-پسرش-بازی میکند، به دیدن دوست قدیمیاش میرود، با او میخندد، به کلاس شعرش سر میزند… و از سویی هم دلش یاد آذربایجان کرده، ترانههای آذری میخواند وهوای رفتن دارد.
طاهره در تفاوت آشکاری با اکثر زنان سینمای ایران است، بیجهت و باجهت فریاد نمیکشد، کاسه و بشقاب نمیشکند، با هرچه بوی مرد بگیرد سر جنگ ندارد و دنبال تکان دادن دنیا نیست… اصلا همه چیزش زنانه است؛ خندههایش، راه رفتن و نگاه کردنش و حرف زدنش. روایت زندگی طاهره آنقدر ساده است که به سادگی تو را با خودش همراه میکند و تو تمام سادگیهایش را دنبال میکنی، منتظر میشوی که تصمیماش را بگیرد و برود، اصلا شاید هم دوست داشته باشی که بماند؛ چرا که این طاهره است که دائما در حال انرژی دادن به دوست، همسایه و خانواده است؛ اوست که محور است برای این جمع.
دیگر زمانی رسیده است که همه جا آرام است و طاهره بر رفتن مصمّم. تو منتظری تا طاهره فیلم میرکریمی هم مانند اندک زنان خانهدار تصویر شده در پرده نقرهای، چمدان بدست برود؛ که آقای کارگردان غافلگیرت میکند و چمدان به دست طاهره نمیدهد. میرکریمی او را با یک منطق زمینی نگه نمیدارد؛ قرآن به دست طاهر میدهد تا همه آن آیات که به قول طاهره«حرفهای خوب خوبی» برای دختر همسایه میزنند به او بگویند که نرود، که بماند. و توی زمینی میمانی که این نرفتن درست بود؟ ولی خودت را که جای دخترش میگذاری از ماندنش خوشحال میشوی و به جای علی که مینشینی نیاز به بودنش را جدیتر از هرچیز دیگری میبینی.
از سینما که خارج میشوی نه هیجان زدهای و نه سر دعوا با کسی داری و نه میخواهی بروی حقوق حقه از دست رفته تمام زنان عالم را از شوهر طاهره یا هر مرد دیگری بگیری. شاید همینجور که آرام پلهها را پایین میآیی حس کنی دلتنگ شدهای برای مادرت یا برای همسرت شاید هم حتا برای خودت که این تکرار هر روزه زندگی خود ماست و میرکریمی چه خوب خودت و اطرافت را به یادت آورده است.به قول میرکریمی مگر وظیفه هنر غیر از این است: «در شرایطی که امروز در آن زندگی میکنیم و باشتاب به سمت مدرنیسم البته از نوع نامتوازنش که در آن اخلاقیات و معنویات به فراموشی سپرده شده پیش میرویم، وظیفه هنرمند حساس کردن مخاطب نسبت به دنیای پیرامونش وآگاه کردن او نسبت به وظایف و تکالیف فردی و اجتماعی اوست که ظاهراً دچار فراموشی شده است».