بدون کنکور فارغ التحصیل شوید

34بعضی از این دخترا رو دیدی سر جلسه کنکورهمدست از سر آینه بر نمی‌دارن. دهروز بعد از کنکور سراسری بود. کنکور ازاد رو می‌گم. وارد سالن امتحان که شدیم به دوستم گفتم من که جون تو فقط به افتخار ساندیسو کیکش اومدموگرنهاصلا به تیریچه‌ی قبام بر می‌خوره اگهبرم دانشگاه ازاد.
اخه می‌دونی چیه مامانم گفته پولی رو که گذاشته بوده کنار تا برام جاهاز بخره روداده واسه کلاس کنکور تا من دولتی قبول بشم حالا اگه برم آزاد هم انگ دانشگاه ازادی بودنروومه هم شوهر گیرم نمی‌آد.

حرفی که زدم از نظر خودم عادی بود ولی نمی‌دونم چرایهو دیدمکه از خنده سیاه شده، دوستمو می‌گم. زیر زبونی بهش زهرماری گفتم ورفتم سراغ صندلی‌ام. چشمم به صندلی‌هاو عکس‌ها و نام داوطلب‌هایی بود کهباید می‌یومدن و رو صندلی‌هامی‌نشستن. یکی چشاش ریز بود یکی اخمو بود یکی از زور آرایش مجهول‌الهویه شده بودبه خودم که رسیدم اول عکسمو نشناختم با خودم گفتم واه واه چهآدم ضایع و چپرچلاغی. تو بشین توو خونهکسی چشت نکنه دانشگاه رفتنت چیه؟که یهوفهمیدم خودمم.سریع نشستمو کارتو برداشتمتا کسی غیر خودمعکس مزخرفمرو نبینه. اتفاقا جای دوستم همردیف بغل من یه صندلی عقب‌تر بود خوشحال و خندوننشستیمو عین از قحط برگشته‌هابه امید کیک و ساندیس.

قران در حال پخش شدنبودو من به یاد کنکور سراسری که هفته قبل داده بودم افتادم.یادم اومد که چه‌قدر استرس داشتمو بارها نزدیک بود سر جلسه حالم به هم بخوره. چه قدر حالم از کیک و ساندیس سر جلسه بهم خورده بود. ولی امروز برای رسیدن وقت توزیع کیک و ساندیس لک زده بود.برگشتم یه نگاهی به دوستم کردم دیدم داره عین کرم خاکی به خودش میپیچه.گفتم چته؟ گفت نمی دونم!انگار مداد ندارم. بیا مدادتو نصف کنتهشو بده به من. نگاهی به مدادمکردم و گفتم به درک بیا اینم مال توو با جدیت هرچه تمام تر سعی کردم بشکنمش که ناگهان مراقبسالن که متوجه کشتی گرفتن من با مداد بیچاره شده بوداومد بالای سرم و رو کرد بهم و با لبخندی گفت دخترم مثل اینکه خیلی درس خوندی ها نه؟ منم که اون موقع ها بچه‌تر بودم و دیرتر منظور آدم رو می‌گرفتم لبخندی تحویلش دادم و گفتم بله و در همان لحظه ناگهان مداداز کمر به دو نیم شد.

امتحان شروع شد و تموم شد با همهجفنگ بازی‌ها و تقلب‌ها و شیطنت‌های قبل و بعدش، من به وضوح تأثیر درس خوندن‌هاو بیداری‌های شبانه روزی‌ام رودر کنکورم می‌دیدم. انگار مثل فیلم، شب‌ها‌یی که تا صبح بیدار نشستم از جلوی چشمام رد می شدن. کنکور سراسری رو خیلی جدی گرفته بودم درنتیجه سر امتحانش به این چیزا فکر نمی کردم ولی سر کنکور آزاد بیشتر وقت فکر کردم که ایام گذشته‌ام پیدا کردم.

بارها و بارها در حین امتحان این جمله رو با خودم تکرار می کردم که:
بِقدرِ کدِّ تکتسب معالی
فمن طلب العلی سحر الیالی

الان تقریبا هفت سال از اون روزها می گذره. روز هایی که من ازش اون موقع متنفر بودم و دلم می‌خواست هرچه زودتر تموم بشه ولی الان که بهش فکر می‌کنممی بینم بهترین و پاکترین روزها ی زندگی‌ام بودند. روزهایی که همدم من جز کتاب و درس چیز دیگری نبود.

گاهی اوقات فکر می‌کنم بعد از کنکور دانشگاه بارها و بارها در ازمون‌ها‌ی سخت و وحشتناک دیگری قرار گرفتمآزمون‌هایی که ممتحنش نه وزارت علوم بوده، نه هیچ جای دیگه‌ایجز خداو من چه‌قدر راحت و بی‌خیال از کنار آزمون‌هاگذشتمبی اینکه به نتیجه آزمون فکر کنم و ممتحن منچه قدر بزرگوار و مهربون بوده بارها و بارها عین شاگرد تنبل کلاسبه من فرصت دوباره آزموده شدن رو داده فرصت دوباره بزرگ شدن فرصت دوباره بالیدن .

آدم وقتی هنوز نرفته دانشگاه فکر می کنه کهدنیا یعنی همون جایی که پشت میله‌های دانشگاهه .دنیا یعنی همون دانشکده کذا و کذا.بهتون پیشنهاد می کنمبه دانشگاه یه جوری نگاه نکنید کهتمام انگیزه‌تون رو برای فوق لیسانس دادن از دست بدید.

حالابرو توو خودت می فهمی…