( )
یک سطر سکوت میکنم توی پرانتز.
دلم میخواهد سکوتم را ادامه بدهم تا انتهای همین خیابان بهاری…
اما نمیشود.
پوشه ی چارقد ِ توی جیمیلم پر شده است از عناوینی که باید به نویسندهها تحویل داده شود. و قرار و مدارهایی که باید با عدهای هماهنگشان کنم و ایمیل بزنم. قرار و مدارهایی که باید برحسب اخلاق انجامشان دهم.
روزهای پرکاری احاطهام کردهاند. هنوز هم میان دلمشغولیهای چارقدیام، به دختر چادری گوشهی سمت راست صفحهی اصلی، گیر می دهم که چرا نمی خندد و کاش بشود زودتر برش داشت. و دیگر شاهد هیچ چهرهی بدون لبخندی نبود.
نمیتوانم سکوتم را ادامه بدهم. نمیتوانم.
«کاترین بیگلو! ایران هفتمین مصرفکنندهی وسائل آرایشی! پلاکاردهای حجاب در خیابان با عکسهای کلیشهای! خانهی فحشا! بیکاری زنان تحصیلکرده! فدک! گزارشی از خانم عظیمزاده «یکی از شرکتکنندگان در اجلاس نیویورک»! فال قهوه! … همهی اینها می خواهند عناوینی شوند در عرض این چند روز
و من باید حرفشان را بزنم.
انسان ممکن السکوت هم نیست گاهی.
احساس میکنم لهجهام خیلی شاعرانه شده است. توان تغییرش را ندارم. اینجا ستون یادداشت روز چارقد است. صدای من را از همین صفحه میشنوید.
p.s:
«بگذریم از تصمیمهای عجولانهای که
همین الآن قولمان دادهاند دست از سرمان بردارند
در روزگار جدید».